رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ بهمن ۱۳۸۷

شرمنده‌ آقای گراس

ناصر غیاثی

انتشار کتاب خاطرات گونتر گراس «در حال کندن پوست پیاز» در سال ۲۰۰۶ به خاطر اعتراف گراس به عضویت‌ در اِس اِس هیاهوی بسیاری به پا کرد و به همین دلیل اصل خاطرات او به حاشیه رانده شد.

جاهد جهانشاهی این کتاب را بلافاصله ترجمه کرد و نشر نگاه آن را در سال ۱۳۸۶ با سه هزار شمارگان، به قیمت سه هزار تومان و ۵۰۴ صفحه به بازار فرستاد.

در این نوشته می‌کوشم مقایسه‌ای بین متن اصلی (آلمانی) کتاب و ترجمه‌ی فارسی آن انجام بدهم. اجازه بدهید با عنوان کتاب شروع کنم. در فارسی غیرعامیانه پوست میوه و امثالهم را می‌‌گیریم و نمی‌کَنیم.

حالا که داریم گراس ترجمه می‌کنیم و می‌دانیم او به خصوص در این کتاب از چه زبان پیچیده‌ای استفاده می‌کند، آیا بهتر نیست، عنوان کتاب را به «در حال گرفتن پوست پیاز» یا «هنگام گرفتن پوست پیاز» ترجمه کنیم و نه به «در حال کندن ِ پوست پیاز»؟ می‌توان این پیشنهاد را سلیقه‌ای دانست و خرده‌گیری خواند. بسیار خوب، پس به سراغ خود کتاب می‌رویم.

گرچه باورش سخت است، اما وقتی متن آلمانی را با ترجمه‌‌ی فارسی ِ آن مقایسه می‌کنیم، از همان جمله‌ی دوم پاراگراف اول با ترجمه‌ی غلط مواجه می‌شویم.

«وقتی هم که توانست تا دوازده را بشمارد.» گذشته از این که فارسی جمله غلط است و به «را» نیازی نیست، گراس می‌گوید: «وقتی داشت دوازده سالش می‌شد».

باز «نشستن روی زانوی مادر» تبدیل می‌شود به «جاخوش کردن در آغوش مادر.» «لب مطلب را ادا کردن، سر بحث اصلی رفتن» تبدیل می‌شود به «رسیدن تمام و کمال به نقطه».


روی جلد ترجمه‌ی فارسی / عکس: مهر

ترجمه‌ی غلط کلمه

خواننده‌ای که کمی آلمانی بلد باشد، ضمن مقایسه متوجه می‌شود که جهانشاهی معنی دقیق برخی واژه‌ها را نمی‌داند و مراجعه به فرهنگ لغت را لابد دون شأنش می‌داند.

به مثل: «شکستن شیشه با آواز» [اسکار در طبل حلبی] را به «شکستن شیشه»، «رسیدن قطار» را به «راه افتادن قطار» یا Frage stellen یعنی طرح کردن سوال یا پرسیدن را به «جا» ترجمه می‌کند.

گراس می‌نویسد: «آیا فقط بچه‌ها، هم چنان که در افسانه‌ها، سوال درست را طرح می‌کنند؟» جهانشاهی ترجمه می‌کند: «در جاهایی مثل افسانه‌ها که فقط سوال‌های درست مطرح می‌کنند؟»

همین‌طور است zusetzen mit که به معنی کلافه کردن، موی دماغ شدن، فشار آوردن است: «اگر به خاطرات سوال اضافه شود» به جای «اگر با سوالات خاطره را کلافه کنی، موی دماغش بشوی، به او فشار بیاوری»، «دروغ و دروغ‌های کوچک‌تر» به جای «دروغ و خواهر کوچکش تقلب» و «حواله» به جای «رسید» از دیگر نمونه‌ها هستند.

«خاطراتی را که به یاد می‌آورم اغلب به اشیا پهلو می‌زنند.» «پهلو زدن» در فارسی به معنی شباهت بسیار داشتن اشت. اما گراس چه می‌نویسد؟ می‌نویسد: «اغلب این اشیا هستند که خاطراتم با آن‌ها اصطکاک دارد، به آن‌ها برمی‌خورد.»

«با وجود میل باطنی» به جای «خلاف میل، با اکراه»، «مسئول دست‌نوشته‌ها» [!!!] به جای «‌ویراستار، مشاور انتشاراتی».

گراس در بخشی از کتاب از دوستی تعریف می‌کند که از او می‌خواهد «دوربین ویژه‌ای که به همین خاطر ارزان نبود، برایش بخرم تا بتواند از میان لنگ شلوار از سنگ‌فرش خیابان‌ها عکس بگیرد.»

جهانشاهی ترجمه می‌کند: «... از من خواست دوربین ارزان قیمتی بخرم تا‌... بتواند از راه پاچه‌ی شلوار عکس‌هایی از کف خیابان بگیرد.»


روی جلد متن آلمانی / منبع

جملات بی‌معنی

«لمس گیره‌ی موی سر مادر، یا پدر زیر آفتاب سوزان، گره خورده به چهار گوش دستمال جیبی یا لرزش خاصی که تعویض نارنجک دندانه‌دار ـ که با ترکش بمب‌ها حفظ کرده بود ـ و شاید هم دست‌آویزی سرگرم‌کننده ـ داستان‌هایی را به یادش می‌آورند...» می‌بینید که هیچ چیزی از این کلمات دستگیر خواننده نمی‌شود.

علت این است که جهانشاهی کلمه به کلمه ترجمه کرد و جلو رفت. گراس اما می‌نویسد: «کسی که گیر‌ه‌ی موی مادر را یا دستمال پدر را که در گرمای تابستان چهارگوشه‌اش گره خورده یا به خصوص ارزش مبادله‌ی ترکش‌های دندانه‌دار ِ نارنجک یا بمب را در خاطرش محفوظ نگه داشته‌است، داستان‌هایی به ذهنش می‌رسد که...»

آدمی را تصور کنید که «هر شب هنگام نیایش لیوانی مشروب سر بکشد.» یا «در آن مقطع زمانی‌... در برابر عکس‌های رنگی‌... و خیلی چیزهای دیگر غوطه می‌خوردم.»

یا «زیر اسم یان فان ایکز نقاشی «فرشته‌ی آوازخوان» برجسته می‌شد. و در پس آن نیم‌رخ فرشته‌ی پشت سر خود می‌نمایاند.»

گراس: «میان "فرشتگان آوازخوان" ِ یان فان آیک، بیش از همه نیم‌رخ فرشته‌ی عقبی در ذهنم حک شد.» بگذریم که مترجم متوجه نشده اسم این نقاش هلندی یان وان آیک (Jan van Eyck) است و نه یان فان ایکز و آن اِس «‌s‌»‌ی که در متن آلمانی به آخر اسم چسبیده اضافه‌ی ملکی است.

اصطلاحات

با توجه به ترجمه‌ی این کتاب می‌‌توان مدعی شد که جاهد جهانشاهی بسیاری از اصطلاحات زبان آلمانی را نمی‌شناسد و همه را کلمه به کلمه معنی می‌کند، نتیجه این می‌شود که جملاتش گاه غلط و گاه خنده‌دار می‌شوند.

از جمله: «auf die Sprünge helfen» که به معنی زیر بال کسی را گرفتن، کمک و یاری رساندن است در این جمله: «عیب‌های کوچک‌... زیر بال خاطرات را می‌گیرند.» تبدیل می‌شود به «یافتن عیب کوچک کمک به جهش خاطرات می‌کند.»

(Sprünge جمع ِ Sprung به معنای جهش است). یا «auf den Kopf stellen» وارونه گذاشتن، سر و ته گذاشتن/ کردن در این جمله: «آیا ممکن است ترس از پاسخی که همه چیز را وارونه می‌کند، لالم کرده بود؟»

در ترجمه‌ی جهانشاهی تبدیل می‌شود به «آیا احتمال دارد که ترس از پاسخی که همه چیز را بر سرم آوار می‌کرد باعث گنگی شده باشد؟»


گونتر گراس / منبع

دست بردن در متن

مترجم هرجا که از جمله‌های پیچیده‌ی گراس سر در نمی‌آورد، چیزی از خودش اضافه می‌کند و حتا به کمک نویسنده می‌شتابد و غلط‌های او را تصحیح می‌کند.

«چند روزی از جنگ سپری شده بود که یکی از برادارن مادرم، دایی فرانتس کارمند اداره‌ی پست لهستان... به جوخه‌ی اعدام سپرده شد.»

در حالی که گراس می‌نویسد: «چند روزی از جنگ گذشته بود که یکی از Cousin [پسرعمه‌ یا پسر عمو یا پسرخاله‌ی مادرم، Onkel [دایی یا عمو] فرانتس‌... نامه‌رسان‌... تیرباران شد.»

مترجم ما اشتباه گراس را تصحیح کرده و این پسرعمو یا پسرعمه یا پسرخاله را تبدیل به برادر مادرِ گراس می‌کند تا ترجمه‌اش از Onkel به دایی توجیه داشته باشد.

اما این انتساب بی‌جا یادش می‌رود و درست یک صفحه بعد ترجمه می‌کند: «از سوی مادر نامه‌رسان تیرباران شده، آنا، خاله‌ی بزرگ‌ام ... پذیرایی شدم.» که در این‌صورت نامه‌رسان باید پسرخاله‌ی گراس یعنی خواهرزاده‌ی مادر او می‌شد و نه دایی یعنی یکی از برادران مادرش.

نمونه‌هایی که خواندید، مگر یک مورد همه سردستی از صفحه‌ی اول تا صفحه‌ی ۲۹ کتاب بود. می‌بینید بحث سر اشتباهاتی مثل ندیدن یا بد خواندن یک کلمه نیست که هر مترجمی ممکن است مرتکب شود.

اما آیا می‌شود، مثلاً یک قلم، ترجمه نکردن یک پاراگراف کامل، پارگراف دوم صفحه‌ی هشت ، را به حساب چنین اشتباهاتی گذاشت؟

من تاکنون هیچ یک از کتاب‌هایی را که توسط جاهد جهانشاهی ترجمه شده ندیده و نخوانده‌ام. اما از قرار ایشان حدود ۲۳ کتاب و به احتمال قریب به یقین همه را از آلمانی ترجمه کرده‌اند.

در کارنامه‌ی ترجمه‌ی ایشان به این اسامی برمی‌خوریم: هانس ماگنوس انسنزبرگر، هاینریش بل، اگون کرنتس و برتولت برشت، ریلکه، هاینریش مان، مارتین والزر، هاینریش هاینه، لسینگ، ویلند، گوته، شیلر و کلوپشتوک.

اگر آن ترجمه‌ها هم همین‌طور باشد که «در حال کندن پوست پیاز» بدا به حال این نویسندگان و خوانندگانش. آقای گراس! به خواننده‌ی فارسی زبان ترجمه‌‌ی کتابتان حق بدهید، نتواند بیش از ۳۰ ـ ۲۰ صفحه بخواند و عطای خواندنش را به لقایش ببخشد.

می‌دانید، امکان ندارد پنجاه صفحه بخواند و از زبان الکن و آشفته و جملات بی‌‌معنی خسته نشود و محال است صفحه‌ای از متن اصلی را باز کند و با ترجمه مقایسه کند و غلطی نبیند. شرمنده‌ آقای گراس!

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

از توجهات شما به ترجمه فارسی متن آلمانی کتاب، سپاسگزاریم. حتی اگر کسی این ها را به نمی گفت هم، باز با دیدن ترجمه فارسی، مشخص بود که مترجم کارش را به درستی انجام نداده است. او حتی بر زبان فارسی هم تسلطی ندارد. و بدبختانه تر آن که، مانند او کم نیستند.

-- فراز فرهمندی ، Jan 9, 2009 در ساعت 01:30 PM

جهانشاهی از مترجم های خوب است.به‌ یاد داشته‌ باشید که‌ دریابندری گفت،کسانی که‌ دنبال یافتن اشکال در ترجمه‌ام هستند دست خالی بر نمی گردند،یافتن بیست یاسی اشتبا ه در یک متن حجیم کار ساده ای است.خود دریابندری از جوانی می گوید که‌ چهل مورد اشتباه در متفکران روس یافته‌ که‌ برخی اشتباه وبرخی اختلا ف سلیقه‌ بوده.شما خودتان به‌ عنوان مترجم خو بی مطرح نیستیدوبا این خرده‌ گیریها کارتان بهتر نمی شود.متفکران روس از بهترین ها ی زبان فارسی است.ممکن است کس دیگری آن را بدون غلط ترجمه‌ کند اما مطمئن باشید که‌ جای ترجمه‌ دریابندری را نمی گیرد.جهانشاهی مترجم خوبی است.سور بز را با جشن بز نر مقایسه‌ کنید،متوجه می شوید که‌ ترجمه‌ جهانشاهی هزار برابر بهتر است.

-- milaan ، Jan 9, 2009 در ساعت 01:30 PM

اگر نامه‌رسان پسرخاله‌ی گراس باشد پس قاعدتا باید Neffe (خواهرزاده) ی مادرش باشد و نهCousin ، آن‌طور که گراس نوشته. پس منظور از خاله‌‌بزرگ (Grosstante) همان خاله‌ی مادر یا پدر است و نامه‌رسان پسرخاله‌ی مادر گراس است، که گراس او را عموفرانتس خطاب می‌کرده.

البته من کتاب را نخوانده‌ام ولی حدس می‌زنم این‌طور باشد.

واقعا ترجمه گاهی بدجور آدم را می‌پیچاند. گرچه ترجمه‌ی بد چیزی غیر از چند اشتباه جزیی است.

با احترام

-- پدرام ، Jan 9, 2009 در ساعت 01:30 PM

یک دلیل مهم بیرون آمدن چنین ترجمه ای، علاوه بر تسلط مترجم بر زبان منبع و مقصد، این است که به جای ویراستار در انتشاراتی مربوطه مسئول دست نوشته ها عهده دار کار است. مگرنه ویراستار حرفه ای حتماً پوست کله مترجم را می کند تا 23 کتاب دیگر به جامعه فرهنگی ایران تحویل ندهد.

-- مازیار ، Jan 9, 2009 در ساعت 01:30 PM

چقدر مقايسه به جا و درستی انجام دادید.
دستتان درد نکند.

-- Araz Barseghian ، Jan 10, 2009 در ساعت 01:30 PM

در مورد ترجمه‌هاي ديگر آقاي جهانشاهي شايد نتوان در اين مختصر فاصله‌ي زماني سخن گفت.در مورد عنوان كتاب البته حق با آقاي غياثي نيست.سيب زميني را پوست مي‌گيرند و خيار و سيب و الي آخر.اما پياز را پوست مي كنند چون لايه لايه است.يك لايه ي آن را مي كنند.جهانشاهي عنوان كتاب‌ها را خوب ترجمه مي كند اما در متن بسيار كم مي اورد.شايد به اين علت كه فارسي زبان مادري‌اش نيست.همين مسئله در مورد كتاب جشن بز نر هم صادق است.براي همين كتاب اقاي گراس روي دست ناشر باد كرد و ماند.

-- سارا دشت‌پيما ، Jan 10, 2009 در ساعت 01:30 PM

بخش جالب این متن چند سطر ترجمه ای است که از "... دستمال گره خورده ی پدر و گیره ی موی مادر ..." شده است. شخصاً فکر می کنم کلمه به کلمه ترجمه کردن بهتر است، همیشه مشروط به این که مترجم اصولاً باسواد باشد.

-- فرزان فدایی ، Jan 10, 2009 در ساعت 01:30 PM

دست مریزاد به آقای غیاثی با این نقد جانانه. من تصادفا این آقای جهانشاهی را از قدیم می شناسم. اتفاقا انسان خوب و کوشایی است. سی سال پیش برای تحصیل چند ماهی در آلمان بود، اما واقعا آلمانی یاد نگرفت و زود به ایران برگشت. در ایران ناگهان شد استاد زبان آلمانی و شروع کرد به ترجمه آثار ادبی. بر سر چند اثر معروف دیگر هم همین بلا را آورده است. این استاد آثار نویسندگان انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی را هم از آلمانی ترجمه می کند آن هم از این آلمانی که آقای غیاثی شرحش را داده است. حمید از برلین

-- حمید ، Jan 10, 2009 در ساعت 01:30 PM

خب اگر کسی از روی ناچاری مجبور باشد هفت روز يک بار چيزی بنويسد، حاصل اش همين می شود که می بينيم: هياهو و جار و جنجال برای هيچ! بيرون کشيدن دو سه جمله و يک دو فعل از دل کتابی حجيم و ايرادات بنی اسرائيلی گرفتن به آن که نشد نقد.

-- منوچهر ، Jan 11, 2009 در ساعت 01:30 PM

auf die Sprünge helfen=help to remember

-- Mehrdad ، Jan 11, 2009 در ساعت 01:30 PM

"مثل کندن پوست پیاز" یا "مثل گرفتن پوست پیاز"یا حتی "مثل لایه لایه کردن پیاز"عنوان بهتر و گویاتری برای مخاطب ایرانی نیست؟
من واقعا سعی کردم این ترجمه را بخوانم-بارها شروع کردم از اول- ولی فقط گیج تر و گیج تر شدم. حیف از آقای گراس و وقت آقای مترجم...حالا وقت ما خواننده ها پیشکش آقا ناصر که با دقت این متن مشوش را بامتن اصلی پیچیده اش مقایسه کرده است. ممنون آقا ناصر غیاثی.

-- از زوریخ ، Jan 11, 2009 در ساعت 01:30 PM

با سلام به اقای ناصر غیاثی و همه منتقدین . انتقاد اقای غیاثی را باید به مورد دانست ٠ این نوع ترجمه را میتوان کیلویی ارزیابی کرد من بین ترجمان در متون مختلف فرق میگذارم و در زبان المانی بین ترجمه=Übersetzung و برگردان یک مفهوم به زبان دیگر = sinngemässe Übersetzung
تفاوت فاحش میبینم. از اینها بگذریم و همیشه ترجمان مدارک واسناد را از فارسی به زبان المانی یابه هر زبان دیگر (در ایران ) را برای دانش اندوزان مورد توجه قرار دهیم !!!!!!
محسن از هانور

-- محسن ، Jan 11, 2009 در ساعت 01:30 PM

مشکل آقای جهانشاهی پیش از ندانستن آلمانی ندانستن زبان فارسی است. ایشان هر جمله ای از هر زبانی را در ذهن شان اول به ترکی ترجمه می کنند...

-- سینا ، Jan 11, 2009 در ساعت 01:30 PM

علت بد بودن فارسی ِ ترجمه ی کتاب ترک بودن آقای جهانشاهی نیست. یادمان نرود ترک های ایران اگر فارسی را بهتر از ترکی حرف نزنند، به همان خوبی حرف می زنند. علت این است که ترجمه چندباره خوانی نشده، ویراستاری نشده. همین اتفاق برای هر نویسنده یا مترجم فارسی هم می تواند بیفتد.

-- شهلا باورصاد ، Jan 12, 2009 در ساعت 01:30 PM

نقدِ خوب و دقيقي است. آقايِ غياثي را درك مي‌كنم كه چقدر به اعصابش فشار آمده است. كساني هم كه سعي كرده‌اند به هر طريق و بدونِ استدلال خطاهايِ ترجمه را ناچيز نشان دهند احتمالاً به همان بيماري مبتلا هستند كه اكثر ما شرقي‌ها دچار آن هستيم. در موردِ نقشِ ترك بودنِ مترجم و تأثيرِ آن در كيفيتِ ترجمه، با نويسنده‌ي نظر موافق نيستم. اگر ايشان خواستند فهرستِ بلندبالايي از مترجمان و نويسنده‌گانِ غير فارس‌زبان و به‌ويژه ترك‌‌زبان به ايشان معرفي مي‌كنم كه همه در قله‌ي ادبياتِ فارسي ايستاده‌اند.

-- تقي ، Jan 23, 2009 در ساعت 01:30 PM