رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ دی ۱۳۸۷

دوبوآر: کسی را نمی‌شناسم سریع‌تر از من بفهمد

ترجمه: ناصر غیاثی

روزنامه‌ی سویسی ِ «نویه تسوریشا تسایتونگ»، در مقاله‌ای از اینگرید گالستا به بررسی یادداشت‌های روزانه‌ی سیمون دوبوآر می‌پردازد. ترجمه‌ی این مقاله در زیر می‌آید.

سیمون دوبوآر در یادداشت‌های روزانه‌ی قدیمی‌ترش

«پروژه‌ام‌، زندگی خود من بود، حال آن‌که ژان پل سارتر خود را کاملا وقف ادبیات کرده بود.» جمع‌بندی سیمون دوبوآر در خود زندگی‌نامه‌اش این گونه بود. این ادعا را هیچ متنی متقاعدکننده‌تر از یادداشت‌های روزانه‌ی قدیمی‌تر ِ این زن فیلسوف که سرانجام اکنون به زبان اصلی ِ فرانسه منتشر شده است، اثبات نمی‌کند. (ترجمه‌ی انگلیسی ِ جلد اول دو سال و نیم پیش منتشر شد.)

این یادداشت‌ها شامل اوت ۱۹۲۶ تا اکتبر ۱۹۳۰ می‌شود و روندی را ثبت می‌کند که خود ِ نویسنده‌ی یادداشت‌های روزانه آن را «تولد» توصف می‌کند. جلوی چشم‌های ما یک فارغ‌التحصیل مدرسه‌ی خصوصی کاتولیک که برای اندیشه‌هایش مرزهای معینی قایل شده است، تبدیل به موجود ِ منحصر به فردی به نام سیمون دو بوآر می‌شود.


سیمون دوبوار

سرزندگی، نشاط ، مشوق

کسی که به سیمون دوبوآر فقط به دیده‌ی زنی خشک و جدی در کنار ِ سارتر ِ متمایل به هوسبازی نگاه می‌کرد، سرزندگی ِ عظیم و جوشش ِ نشاطی را که در نگاه اول به این یادداشت‌های روزانه به چشم می‌خورد، حدس نمی‌زند.

به نظر بوآر سرانجام سر از زندگی درآوردن مهم‌تر از تحصیل فلسفه است که هیچ زحمتی برایش ندارد. روزی پنج کتاب می‌خواند و مثل اسفنج دانش را به درون خود می‌مکد. در سی‌ام آوریل ۱۹۲۷ وقتی نوزده ساله است، بدون تواضع بی‌جا یادداشت می‌کند: «کسی را نمی‌شناسم که سریع‌‌تر از من بفهمد.»

با همان سرعتی که ارسطو، لایبنیتس یا کانت را می‌بلعد، نویسندگانی را هم می‌بلعد که قرار است اساس اندیشه‌اش را فراهم کنند: بیش از همه باره و ژید. یک سال بعد کارش در این مورد تمام می‌شود و به این شناخت می‌رسد: هیچ یقین مطلقی وجود ندارد که فریب ناپذیر باشد. هیچ حکمی نیست که قابل اعتراض نباشد و به همین خاطر همه‌ی موضع‌ها در برابر زندگی به یک سان پذیرفتنی است.

او برای خودش موضع ِ روشن‌بینی و شیفتگی را انتخاب می‌کند: دوست دارد به عنوان نویسنده‌ی زن با آن‌ها اثری بیافریند که می‌خواهد در آن همه‌چیز - همه‌چیز- را بگوید. اما چه را؟

بوآور در جستجوی هم‌صحبتانی است که بتوانند در برابرش تاب بیاورند و در اشتیاق مشوقی است که هدف‌ها را تعیین کند. بین کسانی که در سوربون سر راه او قرار می‌گیرند، آقایی به اسم باربیر، ناشر یک مجله، می‌تواند مطرح باشد، اما او به استرالیا می‌رود. معلوم می‌شود دیگرانی مثل ماوریس مرلو پونتی که می‌خواهد او را به کاتولیسم برگرداند، بی‌ بو و خاصیت‌اند.

یک دوست ِ هم‌کلاس به اسم رنه مائو، که بعدترها رئیس یونسکو می‌شود، از نظر روشنفکری در سطح او نیست، اما (در کمال معصومیت) نیاز بوآر به محبت را برمی‌آورد و علاوه براین متلعق به گروهی از دانشجویان ِ Ecole Normale Superieur است که بوآر در آن عاقبت به آن هم‌صحبتانی دست پیدا می‌کند که در جستجوی‌شان بود، از جمله به سارتر که برای نخستین بار در یادداشت‌هایش در پانزدهم نوامبر ۱۹۲۸ پس از این که سارتر در کلاس درس کنفراس می‌دهد، به او اشاره دارد.

این دیدار عشق در نگاه اول نیست. یادداشت‌های پراکنده در ابتدا بیشتر انزجار ثبت می‌کنند. بوآر در آوریل ۱۹۲۹ یادداشت می‌کند که از چشم‌های شیشه‌ای (کذا فی‌الاصل) او خوشش نمی‌آید و در ژوئن از این که سارتر بیشتر به عدم اعتماد تمایل دارد، چیزی که دوبوآر را هم پس می‌راند، طوری که خواهرش را سر قرارملاقاتی که سارتر تقاضایش را داشت، می‌فرستد.

تازه موقع آماده شدن برای امتحانات شفاهی ِ نهایی در ژوئن ۱۹۲۹ متوجه‌ی استقلال روشنفکرانه و بزرگ‌منشی سارتر می‌شود که آن را خرج همکلاسی‌های دانشجویش می‌کند. حالا علاقه‌ی دوبوآر به او جلب شده است. اما دلش مال پسرعمویش ژاک است. رابطه‌ی بیشتر تخیلی با ژاک، در کنار خودتحلیلی ِ روشن و مجازی دومین نخ قرمزی است که از درون این یادداشت‌ها می‌گذرد.


سیمون دوبوار در کنار ژان پل سارتر

این نخ، بوآوری احساساتی و گاهی منحرف به کلیشه‌ را نشان می‌دهد که این تناقض در لحظات ِ درونی‌اش برای خود او روشن است. موضوع یک دوستی ِ کودکانه است که در تخیلات دوبوآر به عشقی «ضروری» برای سراسر عمر و ازدواج منجر شده و بچه‌دار شدن را هم دربرمی‌گیرد.

اگر ژاک به طور موقت کمی عقب می‌کشد، به این خاطر است که پسر یک خانواده‌ی متمول شانزده ماه خدمت‌ سربازی‌اش را بدون مرخصی در الجزیره می‌گذراند. وقتی در پاییز ۱۹۲۹ ژاک برمی‌گردد، نزدیکی به سارتر – که تابستان در ده به دیدارش رفته بود – آن‌چنان قوی شده است که برای بوآر این سئوال مطرح می‌شود: سارتر یا ژاک؟

تصمیم‌‌گیری را به تعویق می‌اندازد. اما در ۲۴ سپتامبر ۱۹۲۹ شرط می‌بنند که ژاک را انتخاب خواهد کرد. ۳۰ سپتامبر از طریق شخص سومی باخبر می‌شود که ژاک با دختر دیگری ازدواج می‌کند. و این ضربه‌ی نهایی را می‌زند.

زیاد معطل نمی‌کند. به محض این که سارتر از مرخصی برمی‌گردد، سنگ تمام می‌گذارد. دهم اکتبر «بهترین زمان زندگی‌» اش آغاز می‌شود. او عاشق سارتر است، «آن‌گونه که پیش از آن هرگز عاشق نبوده» است. «تن‌ام در آغوش کشیدن‌های کوتاه او را می‌شناسد.» گویا در تابستان در ده که پدر و مادر بوآر مچ آن‌ها را سر بزنگاه می‌گیرند، فقط بگومگویی پیش آمده بود.

بوآر دوباره می‌شود همان دختر سابق. ظاهرا تمام آن اندیشه‌های تند و تیز برای حفظ استقلال در یک رابطه‌ی عاشقانه فراموش می‌شود. حالا بوآر ژان پل‌اش را که باید به سربازی هم برود، می‌پرستد. بوآر اصرار دارد، چنان چه سارتر مجبور شد به مراکش برود، همراه او برود. اما سارتر در همان نزدیکی‌ها می‌ماند، طوری که بیشتر می‌تواند در پاریس باشد.

بوآر به سرعت می‌فهمد، «پهلوان پنبه‌»اش که فقط به خاطر اثرش زندگی می‌کند، کسی نیست که اهل ازدواج باشد و این که او سارتر را بیشتر دوست‌ دارد تا سارتر او را. دو ماه پس از شب اول دنیایش به‌ هم‌ می‌ریزد. سارتر متهم‌اش می‌کند که زیادی به فکر خوشبختی‌اش است، باید آماده باشد تا اگر لازم شد، همین فردا از او جدا شود.

بوآر این حرف‌ها را قورت می‌دهد و سوگند می‌خورد که خودش را بسازد. سارتر شش ماه بعد – هنوز در خدمت نظام است اما در این فاصله در تور- دوباره وابستگی ِ زیاد او به خودش را به رخش می‌کشد: اگر همین‌طور بماند، هیچ فرقی با دیگر زن‌ها نمی‌کند، آیا قصدش این نبوده که بیاندیشد و بنویسد؟ بوآر به او حق می‌دهد و روی خودش کار می‌کند: بله، باید دوباره بنویسد، چون فقط از این طریق است که می‌تواند برای خودش و سارتر جذابیت داشته باشد.


الگوی نقش اجتماعی: روشنفکر

یادداشت‌های روزانه تضادی بنیادین با خودزندگی‌نامه‌نوشتی که بوآر سی سال بعد بر اساس آن نوشت، ندارد. اما با این وجود پس از مطالعه‌ی خاطرات آشکار می‌شود، برای خودشدن ِ بوآر شرایط بیرونی اهمیتی بیشتر از آن داشت که بشود حدس زد.

البته معلوم بود که تحصیل در رشته‌ی فلسفه (غیرمستقیم بواسطه‌ی فقیرشدن خانواده‌اش) به معنی نخستین گام برای استقلال فکر‌ی بوآر بود. اما در خاطرات نمی‌شد دید، چگونه ژاک باعث می‌شود بوآر ناگهان سارتر را انتخاب کند و یا سارتر ظاهرا ناچار بود بوآر را مجبور به داشتن استقلال کند.

اما انگیزه‌ی سارتر هرچه بوده باشد، بوآر، تحت فشار سارتر مصمم‌تر، الگوی نقش ِ اجتماعی روشنفکری را ساخت که در جامعه زندگی می‌کند و همراه با جفت‌اش، اما با این وجود مستقلانه به راه خودش می‌رود.

Share/Save/Bookmark

منبع:
روزنامه‌ی سویسی ِ «نویه تسوریشا تسایتونگ»

نظرهای خوانندگان

فکر می کنم زندگی دوبووار جنبه های مهم تری از سیر روابطش داشته باشد که می توان به آنها پرداخت .

-- شراب تلخ ، Jan 2, 2009 در ساعت 01:00 PM

Simone de Beauvoir به فرانسه dobovooar خوانده می شه که به فارسی می شه :
دوبوووآر

-- فرخ ، Jan 2, 2009 در ساعت 01:00 PM

Thanks Naser jan .good subject

-- hadi ، Jan 3, 2009 در ساعت 01:00 PM

tarjome ravan nist.

-- بدون نام ، Jan 4, 2009 در ساعت 01:00 PM