رادیو زمانه > خارج از سیاست > مجله زمانه با بيگ بن > «نیما و شاملو شاعر نبودهاند» | ||
«نیما و شاملو شاعر نبودهاند»داریوش رجبیانlondon@radiozamaneh.comگفتگو با علی عبدالرضایی را از «اینجا» بشنوید. دو گفتگوی رادیو زمانه با اعضای دبستان ادبی لندن، علی عبدالرضایی، ابول فروشان و پرهام شهرجردی، باعث شد که برای روشن نمودن زوایای نسبتاً ناروشن دبستان لندن، گفتگوی مفصلتری انجام دهیم. در پی انجام آن دو گفتگو، از سوی تعداد زیادی از شنوندگان رادیو زمانه، پیغام و نظر و انتقاد و ستایش دریافت کردیم و بهترین راه برای پرداختن به آن پیغامها، گفتگو با علی عبدالرضایی، شاعر نوپرداز ایرانی در لندن بود که آن را در چارچوب دو مجلهی «زمانه با بیگبن» خواهید شنید. اینک بخش نخست گفتگوی ویژهی ما با علی عبدالرضایی که در قهوهخانهی هتلی در مرکز لندن انجام شده است. بعد از انجام مصاحبه و به دنبال آن گفتگو با پرهام شهرجردی در پاریس، مقدار زیادی نامه رسید و میتوانید حجم واکنشها را در سایت رادیو زمانه ببیند. واکنشها یا خیلی خوب بودند و خیلی گرم استقبال کرده بودند، یا شدیداً از شما متنفرند! واکنش متوسطی در آن میان دیده نمیشد. به همین، دلیل ممکن است من دراینجا چیزهایی بخوانم، که به مذاق شما خوش نیاید. اما به هر حال، اینها مطالبی است که از سوی مخاطبان ارسال شده است. تصور میکنم که بهتر است یک گفتگوی خوب و رودررو داشته باشیم؟ نظر شما چیست؟ مثلاً ماهیت یکی از این پیامها این است: «مسلما حرکت مهمی خواهد بود. (منظور دبستان لندن است) باید دید که این بار علی عبدالرضایی و پرهام شهرجردی چه خوابی برای شعر معاصر دیدهاند؟» نویسندهی این پیام «شفیعی» نام دارد. برای شعر معاصر چه خوابی دیدهاید!؟ ببینید. من دورههای مختلف شعری داشتهام؛ از ۱۶ سالگی تا الان که ۳۸ سالم است. در این ۲۲ سال، دورههای شعری من بسیار متفاوت بوده است؛. من از ایستایی انزجار داشتهام. یعنی در هر شرایطی و اتمسفری که قرار میگرفتم، سعی میکردم کاری انجام دهم و اصلاً برایم مهم نبود که آن کار، کار تازهای باشد یا این که کار موفقی باشد. فقط نفس حرکت و اکتیواسيون برایم مهم بوده است. دبستان لندن نیز یکی از آن کارهاست و البته دبستان لندن، گوشهای از کار است. چرا که بحث دبستانها در میان است هم اکنون در دبستان استانبول، یکی از کتابهای من توسط احمدزاده اردبیلی (که واقعا زحمتکش، پرکار و پرآتیه است) به ترکی ترجمه شده است. ای کاش همهی شاعران و نویسندگان ما بتوانند سفر کنند. یعنی از ایران خارج شوند و درگیر محدودیتهای دولتی برای ویزا و دعوتنامه و این قبیل مسائل نباشند. به عنوان مثال در پنج سالی که از ایران خارج شدهام، تجربه و دیدم، نه به لحاظ دانش و نه به لحاظ ادبیات، بلکه به لحاظ فرهنگی تغییر کرده است. مثلاً لندن یک شهر چندفرهنگی است و جالب آنجاست که شناخت شما، نسبت به فرهنگ آنها چنان زیاد میشود که با شعر آنها نیز رابطه برقرار میکنید. آنجاست که میفهمید چه خیانتی به ما شده است. خیانت از آن جهت که چقدر در ترجمه فرهنگها، بزرگنمایی کردهاند. مثلاً هنگامی که قصد داشتهاند ادبیات انگلیسی را برای ما ترجمه کنند، آن قدر در مقدمات کار، شاعر یا نویسنده را بزرگ جلوه میدادند که ما مجبور بودیم همیشه موضوع را از پایین به بالا نگاه کنیم. دبستان لندن قصد دارد، این موضوع را اثبات کند که ما در حیطه نگاه، چیزی کم نداریم و این موضوع در جلسات مختلفی که رفتهام و شعرهای مختلفی که خواندهایم (چه در فرانسه، چه در انگلیس، چه در ایرلند و چه در اسکاتلند) به من اثبات شده است. من میتوانم بگویم که لندن (مثل نیویورک) پایتخت ادبیات جهان است و شاعران خوب ایرانی، آن قدرها از ادبیات لندن دور نیستند. درباره بیرون آمدن از تهران و ایران صحبت نمودید. خوانندهی ما، علی خاکشور مینویسد: «مدتها بود که منتظر مصاحبههای عبدالرضایی بودم. از قرار معلوم، مانند اواسط دهه 70 که ناگهان مثل جن ظاهر شد، باز به اواسط دهه 80 رسیدیم و سر و کله علی پیدا شد.» یعنی برای مخاطبان جالب است که بدانند شما در این مدت چه میکردهاید و چرا در این مدت ساکت بودهاید و شعر یا مصاحبهای از شما منتشر نمیشد؟ شاید شعرهایی در خفا و برای خود گفتهاید و با حضور در لندن دوباره فعال شدهاید؟ همان طور که میدانید در جامعه ما، فرصتها به یک نسبت بین همه پخش نمیشود و بعضی دوستان جوانتر دچار تنفر اُدیپی شدهاند و متأسفانه در گاردهای جنگندگی- اعتقادی از روش خود من تبعیت میکنند. یعنی کسانی که بر ضد من هستند، از شیوههای خود من استفاده میکنند و این اصلاً خوب نیست. من دلم میخواهد که با خلاقیت جلو بیایند. در دورهی ما، دو مجله آدینه و دنیای سخن وجود داشتند. این دو مجله یک فضای روشنفکری برای خود تعریف کرده بودند و نفوذ در این مجلات سخت بود. اما هم اکنون تعدادشان بسیار زیاد شده است. بله. در آن دوره، ما برای نفوذ در این مجلات انرژی صرف کردیم، تلفات دادیم و و خیلی جنگیدیم. من مجبور شدم با تمام پیشکسوتانی که بر آثار من نقد داشتند و از مشوقان من بودند، بجنگم. این جنگ به این علت بود که مثلاً اگر شما میخواستید شعری در آدینه چاپ بکنید، مجبور بودید که از شعر «باباچاهی» یا «سیدعلی صالحی» یا ایکس و ایگرگ خوشتان بیاید. مجبور بودید که برای انتشار کارتان، ابتدا غرور خود را از دست بدهید؛ چون مجبور بودید دروغ بگویید. شما ببنید، در دورهای که من بهترین کارهایم را مینوشتم، هیچ شعری از من در این مجلات نیست. علت تقابل ما با نسل گذشته در این بود، که آنها فرصتها را از ما میگرفتند. در این زمان باز هم فرصتها از ما گرفته شده است. من در دورههای گذشته، هرگز یک تریبون خاص نداشتهام؛ بلکه آن را خودم تولید کردهام. یعنی یک مجله را خودم ساختم. یک مجله گمنام مثل «پیام شمال» را آن قدر قوی کردم، که بعد همه آثارشان را درآن چاپ کردند. یعنی خودم تریبونها را ساختم و این تریبونها را خیلی وقتها، به خیلیها دادهام. متأسفانه این دوستان، دچار این تنفر ادیپی هستند که فکر میکنند شخصی به نام علی عبدالرضایی همه این تریبونها را گرفته است. این که حضور شما در هر جایی میتواند جنجال آفرین باشد؛ صحبتهایی که میکنید و اظهار نظر یا شعری که می نویسید. در نتیجه اظهار نظر خیلیها میتواند منفی باشد. هر چه فکر کردم متوجه نشدم که برای چه این چنین است؟ آیا این جزیی از شخصیت یا فردیت شماست که جنجالآفرین باشید؟ یا سرشت شعر شما چنین است؟ من فکر میکنم که اصلاً جنجالی نبودهام. به همین دلیل میگویم که دوست دارم بسیاری از نویسندگان و شاعران سفر کنند. وقتی برای شب شعری به برلین سفر کردم و در خیابانهای آنجا قدم میزدم، خیلی از جوانان عادی در آن جا، مثل من بودند. یعنی من خودم را میدیدم در سن 17 سالگی و من اساساً فهمیدم که سیستم، در آن زمان، مشکل داشت. من مشکل نداشتم. من خیلی در برلین مغبون شدم، وقتی دیدم که من اصلاً آنرمال و جنجالی نبودهام. ولی این لقب را به من داده بودند. طوری که خودم باورم شده بود. آیا قبول دارید که جنجالی هستید یا خیر؟ اصلاً! چون در ادبیات و فرهنگ ما، هر چیز تازهای یعنی یک جنجال. «نه» گفتن همیشه به معنای جنجالآفرینی نیست. به نظر من جنجال، فقط بعد منفی دارد. ولی در جامعه ما، کاملاً بعد مثبت پیدا کرده است. به این دلیل که در جامعه ما، هرچیز تازهای که میخواهد مطرح شود، با جنجال مطرح میشود. بخشی از اختلاف دیدگاههایی که با شعر شما و به طور کلی با دبستان لندن به وجود میآید به این بحثی باز میگردد که آقای «داریوش برادری» در نقد اخیرش درباره شما و صحبتهای پرهام شهرجردی داشته است: منظور پرهام این است که شما، وقتی از مادر متولد میشوید، از مادر جدا میشوید؛ دچار غربت میشوید. به عبارت دیگر تبعید میشوید. وقتی مینویسید، شروع به روایت تبعید میکنید، چون این شعرها در تبعید سروده شده است. (و من برای تبعید تعریف دارم.) شعر من، شعر تبعید است. ولی خودم در شرایط تبعید نیستم. چون من انسانی سیاسی نبودهام؛ شعر من سیاسی بوده است. یعنی شعر مرا تبعید کردهاند و من به عنوان محافظ و پشتیبان شعرم، مجبور شدهام با آن بیایم. پرهام در مورد این چنین مواردی مینویسد که از زندگی شعر من سرچشمه میگیرد. در انگلیسی شما واژه گرامر را برای دستور زبان دارید. ولی ما در نامگذاری، «دستور» را به معنی فرمان دادن، برای رعایت قواعد نوشتاری میآوریم. یعنی شما برای درست قرار دادن مکان فعل و فاعل، با دستور مواجه هستید و اگر از دستور سرپیچی کنید، با مجازات مواجه میشوید. سخنان پرهام از این بابت مهم است که اساساً اصل قضیه را نفهمیده است. چه کسی گفته است که گرامر پدر است و زبان مادر است؟ درباره این که چرا شما از ایران بیرون آمدهاید نظرات زیادی هست. آقایی به نام احمد کاشف میگوید: «باز هم نان قرض دادن! آخر من نفهمیدم که در کجای این حرفها به اندازه یک کلمه حرف تازه زده شده است؟ البته سرقت سخن جزء فعالیتهای آقای عبدالرضایی است. ارجاع میدهم به سرقت ایشان از گفتههای شاعران ایران که ایشان را مجبور کرد با فضاحت از ایران برود.» من منظور از این سرقت را (که شما مجبور به ترک ایران کرده است) متوجه نشدم. من ناگهان تصمیم گرفتم که از ایران بروم. به خاطر مشکلاتی که داشتم. مشکلاتم فقط به خودم مربوط است. حال بماند که چه بلایی به سر تلفن خانهام آمد! اصل قضیه این بود که به طور ناگهانی، درخواستی از دادگاه برای من آمد، مبنی بر این که دختری از من شکایت کرده است که من بکارت وی را برداشتهام. من از این کارها زیاد کردهام (نمیخواهم جانماز آب بکشم!) اما با آن دختر این کار را نکرده بودم و اصلاً او را نمیشناختم. برای من وکیل گرفتند و وکیل اثبات کرد که اصلاً این خانم بدن مرا نمیشناسد و خانه مرا نمیشناسد و مشخص شد که این آدم را ساختهاند. همزمان با آن، درگیریهایی برای من پیش میآمد، به خاطر ماشینم. مثلاً پیچهای چرخ ماشینم را شل میکردند و دو بار اتفاق افتاد که چرخها افتادند. در آن زمان در دورههای گیجی خاصی به سر میبردم و اصلاً توجه نمیکردم. بعضی از دوستانم، به خصوص سیمین بهبهانی و شهریار مندنیپور کمک کردند. شهریار دعوتنامه پاریس را برایم مرتب کرد و سیمین هم دعوتنامه آمریکا را آماده کرد تا من مدتی از ایران خارج شوم. به محض این که شایع شد که من در حال خارج شدن از ایران هستم، مصاحبهای کردم با آقای م.لوانچی که این مصاحبه متعلق به سال 77 است. من با ایشان مصاحبه کردم و قصد نداشتم در آن گروه قرار بگیرم. آنها مرا درگروهی قرار دادند که اصلاً دهه هفتادی نیستند. من برای شاعران دهه 70 تعریف دارم. بعد درباره چند نفر از شاعران امروز ایران و چند شاعر دیگر (که حداقل نصف آنها ربطی به دهه 70 نداشتند) نوشتند. همه حرفهایی که در باره سرقت گفته میشود، مربوط به یک پاراگراف هست، در آن مصاحبه، که واو به واو و ویرگول به ویرگول از آقای آرامش دوستدار است و من چند مقاله از ایشان خوانده بودم. به نظر من ایشان یک ایرانی بسیار زیرک بود و من از او خوشم آمد. هیچ وقت نمیگویند که علی عبدالرضایی عجب نابغهای است که امثال آرامش دوستدار را شناسایی میکند. ولی برای این که همین شخص را در ایران مسخره کنند، دست به فضاسازی میزنند. آرامش دوستدار اصلاً حرف مهمی درآن پاراگراف نزده بود. شعار اساسی این شخص این بود که زبان فارسی، نمیتواند محمل خوبی برای انتقال فلسفه و فکر فلسفی باشد. در آن مصاحبه بحثی باز شده بود مبنی براین که باید با این آدم و طرز تفکر او مقابله شود و این پاراگراف از نشانههای طرز تفکر اوست. زیرا به عقیده من زبان فارسی، به شدت قادر است؛ ولی ابتدا باید اشراف داشته باشد. در آن مصاحبه من قسمتی از حرفهای آرامش دوستدار را عینا ذکر میکنم تا پاسخ ایشان را بدهم. در آن قسمت وی مدعی شده بود که به این دلیل که مولوی گفته است «عقل فروش و جمله حیرت خر» مولوی شاعر عقلگریزی است و تفکر را انکار میکند. اما به این نکته فکر نکرده بود که مولوی ابیات زیادی دارد که خلاف این موضوع و در ستایش عقل است و شاعران معمولاً متناقض حرف میزنند. این باعث شد که من دربارهی آن، به عنوان یک موضوع انتقادی صحبت کنم. این مصاحبه وقتی به ارشاد میرود، معلوم میشود که ایشان همان بابک بامدادان هستند که بر علیه دین مینویسند و در متن مصاحبه اسم ایشان را حذف میکنند و من بابت این موضوع متأسفم. به محض انتشار مصاحبه، این موضوع را به پیراهن عثمان بدل میکنند. در صورتی که من مقالهنویس یا تئوریسین نیستم. من اگر علی عبدالرضایی هستم، به خاطر شعرهایم هستم و همه شعرهایم در سایت مجله شعر موجود است و از این بابت مدعی نیز هستم. به عقیده خودم، اقبالی که شعر من، متناسب با سنم داشته است، هیچ شاعری در پنج قرن اخیر نداشته است. آیا شما خودتان معتقدید که در شعر نابغه هستید؟ ما در شعر نابغه نداریم. نبوغ در شعر مصداق ندارد. شما یا شاعر هستید یا نیستید. به شدت معتقدم که برخلاف معاصرانم، من واقعاً شاعرم و آنها نیستند. ما در همه چیز نبوغ داریم؛ اما در شعر نداریم. در شعر، خیلی از شاعرانی که با ما معاصرند، از جمله نیما و شاملو، متأسفانه شاعر نبودهاند. چه طور میتوان چنین گفت؟ در حالی که نیما را به عنوان پدر شعر معاصر ایرانی میشناسند؟ شهرت شاملو را هم که میدانید تا کجا رسیده است؟ این نیز بحثی تخصصی میطلبد. به ادامهی این بحث نمیرسیم؛ چرا که فرصت زمانی این برنامه تمام شده است و ادامه آن میماند برای مجلهی «زمانه با بیگبن» هفته آينده. مرتبط: |
نظرهای خوانندگان
ali abdolrezaii aziz
-- dariush baradari ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMaghar shoma wa parham manaye harfe lacan ra fahmideh budid keh dasture zaban peder ast anghah hamantor keh dar naghd neshan dadam, dochar in halat nemishodi keh khial koni tanha shaer hasti. in shiveh pedarkoshi ruye skehe dighare pesarkoshi ast. behinkhater dar in harfat hamanghadr motlaghkhah hasti keh pedarane akhlaghie ghozashteh. anghah midanesti keh yek ravayat az sher nist wa digar dorane takshaer ghozashteh. injast keh chon dorost obur nakrdei, Anghah behzabane tanz shaere pesamoderne ma, ijadghare yek doghmatisme no mishavad. bahs in ast wa midunam, miduni dorost dideam. laaghal aghar shaeri bebin ba ki tarafi duste aziz. behghole maruf, joloye luti wa maalghbazi
dariush baradari
مرسی جناب داريوش خان! اگر چه من با لحن علی در اين مصاحبه که مثل خدا حرف می زند خيلی مشکل داشتم اما می توانم درکش کنم که چرا اين گارد را اتخاذ کرده است.چون خيلی از مرتجعين ادبی خودشان را در نقاب دفاع از نيما و شاملو مخفی کرده اند و دائم برای جنگ با هفتادی ها شعرهای شاملو و نيما را بر سر آنها می زنند علی عبدالرضايی هم دارد به کل شاعران دهه چهل را رد می کند و به گمان من اين گارد درستی نيست. عبدالرضايی شاعر مهمی است و در نوع خودش منحصر به فرد اما همه اينها دليل نمی شود که چنين متکبرانه خودش بزرگترين شاعر چند قرن اخير بداند
-- بهزاد ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMبرای دومین بار دیده ام بین عنوان مقاله و موضوع بحث شده در آن انطباق نیست. چقدر در مورد این بحث شده که «نیما و شاملو شاعر نبودهاند» ؟! به نظر میرسد این تاکتیک شماست که با عناوین زرورق گرفته شده خوانندگان را جذب کنید. این تاکتیک روزنامه های به اصطلاح چیپ است ... لطفا وقت ملت را هدر ندهید.
-- بینام ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMعلی جان یه روزی تو خیلی جذاب بودی وارد جلسه شعر که می شدی هر خانمی شاعر می شد کلی هم واسه خودت کلاس داشتی حالا چی؟ با این عکس های کچلی که منتشر کردی یعنی اینکه دیگه باید اشهد بقول خودت جیگری بازی رو بخونی.علی جون یه موقعی تو شاعر بزرگی بودی بندرعباس و زلزله رو نوشتی جامعه و جنگ جنگ ... رو نوشتی اصلا شینما یعنی آخر شعر! تو واقعن چه مرگته؟ چکار داری به نیما؟ چرا به شاملو بند می کنی؟ تو که عاشقشونی شاعر!من نمی دونم چرا بعضی ها با تو دشمنی می کنن بنظرمن بزرگترین دشمن عبدالرضایی خودشه می گی نه؟ همین مصاحبه! من مطمئنم فقط داری همه رو سر کار می ذاری! علی تو شاعری! به کلمه قسم که نیازی به این جنجالها نداری همین نثر تو توی هرمافرودیت واسه شش نسل کافیه چرا اینقده حریص شدی آقا! غربت تو رو خنگ کرده علی! اگه اینجوری ادامه بدی خیلی ها گزک می گیرن و درباره ت چرند می گن.علی جان به شینما خیانت نکن به خودت اینهمه ظلم نکن بخدا این عصیان نیست این خود کشی یه! وقتی در هرمافرودیت 16 و 7 به نیما و شاملو فحش دادی فکر کردم که قضیه جدی نیست اما تو در مصاحبه ت هم داری به بزرگان شعر فارسی که از جنس تو هستند فحاشی می کنی چرا!؟آقای عبدالرضایی بزرگ من تا همین الان هم عاشق اسمت بودم عاشق خاطرات رنوت بودم و اگر جایی شعر تازه ای از تو می دیدم بجای خواندن اون رو می خوردم اما اگر قرار باشه اینجوری به خودت خیانت بکنی من رو و دفاع من رو هم نخواهی داشت مطمئن باش که امثال من همه مثل من عمل می کنند واقعن من موندم که توی اون کله ت چی می گذره که این حرفها رو می زنی ولی دعا می کنم خدا همون علی عبدالرضایی نابغه و باهوش رو که خود شعر بود دوباره به ما برگردونه و بتونیم از تجربیاتش در کلاسهای شعرش استفاده کنیم بذار بهت بگم تا بدونی که بعداز تو به صد تا کلاس شعر رفتم اما به اندازه یک دهم اون چیزایی که از تو یاد گرفتم نیاموختم باور کن استاد این چیز کمی نیست امیدوارم گذر زمان حالت رو خوب کنه آمین!
-- هنگامه ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMتا وقتی شاملو زنده بود که استاد استاد می کردند و جرات نداشتند از کنار سايه اش رد شون.همين که مرد همه ی گربه ها ببر شدند!آقای عبد الرضايی من با شعر های شما زندگی کرده ام ،اما نمی دانم چرا همه به آخر خط که می رسند شروع به تخريب اين و آن می کنند و در اين بی مقياسی کوتولگی شان را به رخ همه می کشند!وقتی شاملو ساختار شکنی می کرد که همه سينه چاک می داند که :وا مصيبتا!ادبيات گهر بار فارسی مرد!امروز چه شده که هر کوتوله ای ساختار شکن و بت شکن شده؟؟؟؟؟؟و هيچ کس هم حرفی نمی زند؟؟؟مردشور اخلاق خاله زنکی تان را ببرد!اگر آدم بزرگ باشد،خودش را با اين و آن مقايسه نمی کند! !شنديده ام در خارج از اين خراب شده،مردمان راحت نظراتشان را می گويند!!!نوش جان کنيد پس حرف های ما اروپا نديده ها را!!!وجدان هم چيز خوبی است!اصلا شاملو و نيما بد ترين شاعران عالم!اين چه چيزی به ما اضافه می کند؟جز اين که با اين حرف ها کوتولگی هايمان را پنهان می کنيم؟
-- محمد ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMاین مقاله را که مال چند سال پیش است بخوانید تا ببینید که یک سارق چگونه با گفتن یکی دو خط چگون افتضاحاتش را نادیده می گیرد:
-- بهرام دلیلی ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMhttp://www.nilgoon.org/cgi-bin/links
/nilgoon_link_reader.pl?page=bavandpour01
عرض شود که 5 یا 7 سال اقامت در اروپا خیلی کم است برای قضاوت درست در مورد شعر و ادبیات این جوامع و قیاس با آن شعر و ادبیات وطن. آدم در 10 سال اول حکم کفتر آینه چشم را دارد که گیج و حیران از هر بامی می ترسد و آخر سر یا هرز می نشیند یا خوراک قرقی می شود.
-- آشنا ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMبعد آنکه از قدیم گفته اند: هر چه می خواهد دل تنگت بگو! دیگه چی از این بهتر؟ خُب بگین هر چی دلتون می خواد، فقط زیاده غره نشین که این هم از آفات همان آینه چشمی است.
شعر اگر شعر باشد "ریدن" و "گوزیدن" هم خرابش نمی کند و به دل می نشیند؛ به شرط آنکه شعر باشد، نه معر.
همانطور که جامعه فکری ایران بطور کامل پذیرفته (و خطا هم نیست) شاملو شاعر و غول شعری معاصر ماست. کسی که هزار سال بعد از فردوسی (و آنهم در شعر فارسی که اوج هنر جامعه ماست و راحت کسی را شاعر خطاب نمیکند) لقب شاعر ملی میگیرد و کتب شعری ش پرتیراژتزین های شعر معاصرند را با چه ادله ای میتوان شاعر نخواند؟ شاید بجای شاعر باید به او و نیما نابغه گفت! لطفا توضیحات ایشان رو در مورد این سخنشون منتشر کنید. به هر حال شنیدن نظرات متفاوت مفیده و ذهن ها رو بیشتر روشن میکنه.
-- جلال ، Oct 4, 2007 در ساعت 05:05 PMمشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید
من از 12 سالگی شهرهای شاملو و اخوان را که می خواندم لذت می بردم بدون اینکه مفهوم آنها را کاملا درک کنم ولی این جناب عبدالرضایی را تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم. گویا ایشان به ادعای خودشان نابغه نیم قرن گذشته شعر هستند. مبارک است انشا الله
-- مرتضی ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMاینجا چه خبره!؟ عبدالرضایی چقدر وکیل وصی پیدا کرده عجبا! هر کسی هر چه دلش خواسته اومده و اینجا نوشته اما هیشکی به خود حرفها و حس عمیق علی که در صداش هست توجهی نکرده یادمون باشه که عبدالرضایی حتی در اون سخنرانی معروفش در سال 72(جلسه شعر امروز) شاملو رو شاعری شیعی خطاب کرده و با ذکر دلیل گفته که چرا شاملو شاعری مدرن نیست علت هاش هم این بوده که وقتی که در شعرش از آیدا حرف می زند چنان برخوردی با او دارد که انگار این زن از آسمان آمده و زمینی نیست به بیان دیگر انگار مریم مقدس است یا وقتی که شعری درباره وارطان می نویسد او را بدل می کند به حسین صحرای کربلا!!!می خواهم بگویم که شاملو هرگز برای عبدالرضایی شاعر مهمی نبوده و این را بارها در گفتگوهایش فریاد زده پس او را قاطی جماعت نان به نرخ روز خور نکنید! درباره نیما هم باید بگویم که اوایل حرفهای همسایه اش را دوست داشته و او را نه شاعر بلکه نظریه پردازی خلاق می دانسته اما از وقتی که بودلر را خواند برخلاف بقیه هفتادی ها که نیما پرست هستند او اصلا نیما را شاعر نمی دانست.هرچند من با او موافق نیستم چون این حرفها نباید از پشت تریبون رادیو زده شود چون مقصود عبدالرضایی طرح حرفهای کاملا تخصصی است و اینکه می گوید نیما و شاملو شاعر نیستندمنظورش همان ابرشاعر است و الا هر کسی که فکر می کند شعر می نویسد باید شاعر خوانده شود.در سازمان فکری عبدالرضایی همانطوری که در مصاحبه سال 77 با روزنامه صبح امروز گفته و نام برده کسانی که شعر می نویسند به چهار دسته 1-کارمندان شعری مثل شفیعی کدکنی و رضا براهنی2- کارگران شعری مثل کسرایی 3- شاعران مثل نصرت رحمانی و 4- ابرشاعر که مثالی برایش نیاورده بود و احتمالن خودش را مد نظر داشت تقسیم می شد. پس این ادعای علی هم که خودش را آقای شعر می داند برای من تازه نیست بلکه این حرفها را از همان 16 سالگی می زده.دیگر اینکه من به یک جای این مصاحبه انتقاد شدید دارم.من همه گفتگوهای عبدالرضایی با مجلات و روزنامه ها را که اولینش گفتگویی بود که ابوالفضل پاشا در سال 70 انجام داده و در مجله مناطق آزاد منتشر شده آخرینش مصاحبه ملیحه تیره گل، همه و همه را در آرشیوم دارم که حدود 31 گفتگو را شامل می شود به نظر من و به شهادت همین متن های مصاحبه باید با قاطعیت بگویم که عبدالرضایی نظریه پردازی متفکر است و می توانیم اجرای حسی و طبیعی اعتقاداتش را در شعرش ببینیم پس علی نباید دوست داشته باشد که او را فقط با شعرهایش بشناسند.بهر صورت برای من که مدت 11 سال است شعرش را دنبال می کنم عبدالرضایی همیشه شاعری تازه بوده است .
-- فریبا ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMagar gharar ast shamlo va nima ra shaer nadanid chera moteasef hastid?va az tarafi agar inan shaer nistan digar bahse takhasossi baraye enkaresh digar chist?in shamloo setiizi dar farahnge aghab mandeye ma chize tazei niist. ali
-- ali ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMآقا این رفتار دیگه کهنه شده. اروپایی که جناب عبدالرضایی توش بست نشسته، از اواخر قرن نوزده تا چند دههی اول قرن بیست، همه ی این جنغولک بازیا رو تجربه کرده. الان چند نفر نوشتههای "آندره برتون" رو می خونن؟ برتون رو مقایسه کنید با "گارسیا لورکا". لورکا چهقدر اهل جنجال بود؟ مگه لورکا یکی از شاعرای محبوب دنیا نیست؟ مگه شاملو لورکای ما نیست؟ نه؟ شمایی؟ ثابت کن آقا!
-- محمود ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMشما با مصاحبههای جنجالی شاعر قرن نمیشی. راس میگی یه دونه شعر مث «در جدال با خاموشی» بگو! بهترشو بلدی؟ بگو قربونت!
من با بسياري از حرفهاي اين جناب مثل- شاملو و نيما شاعر نبودند ؛ يا- براي انتشار در اينجا ابتدا بايد غرورت را از دست بدهي- موافقم. اما به نظرم خود اين حركت نوگرايانه عبدالرضايي حالا تبديل شده به يك سنت. «سنت نوگرايي» هم كه پارادوكس غريب و ترسناكيست و به قولي «نابود بادا»!
-- hamed ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMایشون دچار اسکیزوفرنی حاد هستن که اینطوری دچار خود بزرگبینی هستند و افراد بزرگی چون نیما و شاملو رو شاعر نمیدونن و در بین معاصرها خودشون رو شاعر میدونن.
-- پوریا ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMواقعا اینروزها چقدر جالبه که همه دارن دچار انواع بیماری ها میشن.
می خواهیم طرف مدار باشیم.شاعر مدار .بت مدار ولی وقتی کسی می آید و بتها را می شکند ... نه اصلا ولش کنید زیادی ایدئولوژی زده شد این متن "اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم"!می بینیم که داریم تولید کلمه می کنیم که بوده، اصلن داریم تولید جمله می کنیم که قبل و بعد از تولید مصاحبه مد نظر مصاحبه کننده و خوانندگان ناخوانده بوده.اصلن عادت داریم که در مقابل موضوعاتی معروف، موضعی ثابت و بی تغییر داشته باشیم و این را هم ما می دانیم و هم آنهایی که گاه برایمان سوژه می تراشند و این وسط افرادی را برای گفتن مواردی که می دانیم در پی اش چه خواهد شد ترغیب می کنند .اصلن می بایستی سوژه داشته باشیم وگرنه از چه بگوییم و اصلن این چیز های دانسته مان است که ارزش صحبت دارند و چون می دانیم چه می شود و چه می گوییم و چه خواهیم گفت و چه خواهیم شنید.اصلن از هر چه که برای اولین بار گفته و خواسته می شود واهمه داریم چون برایمان تا دلتان بخواهد نا مانوس است اصلن بهتر نیست از دانسته ها و پذیرفته شده هایمان حرف بزنیم که آشنا تر است تا اینکه از نو بیافرینیم که متحمل زحمت خواهیم شد.پس بخواهیم چیز هایی بگویند که می دانیم و چیزهایی که می دانیم در مقابل چیز هایی که گفته ایم بشنویم و این دور را تا ابد الآباد پی گیریم...
-- صدرالدین مستوفی ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMدلم برای علی می سوزد که با همچین جماعتی معاصر است اگر شاعری مثل او در فرانسه بدنیا می آمد همه ازش بعنوان رمبو اسم می بردند اگر درآمریکا بود می شد آلن گینزبرگ و... یادم می آید که در بزرگداشتی که برای یه شاعرمآبی که اسمش را نمی آورم آقای براهنی گرفته بود وهمه شاعرها ومنتقدهای معروف ازش تعریف کرده بودند چطور علی عصیان کرد وزیپش را پایین کشید وحواله فلانی کرد وهمه از جلسه فرار کردند وچقدر غزاله علیزاده از این کارش خوشش آمده بود همه جا ازش نقل می کرد تازه اونموقع عبدالرضایی فقط بیست سال داشت از همان زمان هم معلوم بود که شاعر بزرگی خواهد شد خوشحالم که دارد به حقش می رسد این حرفها هم همه ش کشک است درست هم که باشد حکایت از رندی وشاعری او دارد فراموش نکردیم هنوز که هر وقت درجلسات کوهن یا فراپویان شرکت می کرد فضای جلسه عوض می شد اصلا یکی از دلایل رکود شب شعرها وجلسات رفتن او به فرانسه است ای کاش برگردد دوباره به آغوش شعر.چون حتا دشمناش هم دلشون تنگ شده حتا سید علی و همه وهمه. من می دونم که اینجا رو می خونی شاعر!علی جون برگرد دیگه!
-- maryam ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMواقعا چطور یه نفر با تمام تمامیت خواهی می تونه بگه هیچ کس نمی تونه شاعر باشه جزمن؟ جز یه پارانویای نادان و وحشتناک.شاعری که یک روز ...جامعه، فی البداهه...حداقل دو سه تا کار خوب ...امروز غیرقابل تحملی.حرفها باز هم بی مایه و سطحی ، ...بس کنید .
-- آرش اله وردی ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PM212.6.32.3
من فکر می کنم اصل موضوع، ایده ی دبستان هاست. و صحبت از شاعر بودن یا نبودن نیما و شاملو در این برهه ی زمانی هم بیش تر یک تکانه ست که علی عبدالرضایی با خطر کردن، دست به این بت شکنی ادبی زده. اصلن مسئله، مسئله ی بت شکنی یه. حالا از این تعجب می کنم که چه طور عده یی شاهد این شاخ شکنی هستند ولی دائم می گن که علی هوای دیکتاتوری تو سر داره. خوبه که خودش هم مستقیمن اشاره کرده که اصلن آدم جنجالی نیست. در عوض آدم فوق العاده رُک و بی تعارفی یه. چه تو دبستان لندن، چه دبستان استانبول و چه دبستان پاریس نحوه ی تعاملش با همکاراش اینو به خوبی ثابت می کنه. فکر نمی کنم کسی رو مثل علی بشه پیدا کرد که با این سابقه ی ادبی راهی اروپا بشه ولی اصلن خوابی برای رانت خواری نبینه. مسئله اینه که شعر معاصر ایران همیشه خودشو دست کم گرفته. همیشه مرعوب اونور مرزها بوده. همیشه با حسرت به چهلی ها نگاه کرده. این هم کاملن طبیعی یه که وقتی جدی ترین چهره ی معاصر شعر فارسی می گه ما با شعر معاصر دنیا زیاد فاصله نداریم و گاهن جلوتر هم هستیم ، یه عده که هیچ وقت نمی تونن خودشونو باورکنن ، یه هو جبهه بگیرن؛ چون ارزش هاشون داره به شکل بی رحمانه ای زیر سوال می ره. اما وقتش شده که به این هم فکر کنن که ادبیات در ذات خودش مصداق خطره. ایده ی دبستان ها ایده ی خطره. زبان فارسی داره خطرناک می شه. ما تو وضعیتی داریم زندگی می کنیم که اگر کارهای یکِ دیگران رو تکرار کنیم هیچ اتفاقی نمی افته. واقعیت هم اینه که عده ی کثیری دارن هزینه های کلان می کنن که اتفاقی نیفته. اگر علی داره خطر می کنه ، اگر ما زاویه های خطر رو تشریح می کنیم،اگر خطر رو به جای جای زبان و جهان مخابره می کنیم، اگر دبستان هامون هم دوش مخاطره می شن، واسه اینه که شعرمون ذهن ها رو از سؤتفکری که در مورد فارسی هست برگردونه. مسئله اینه که ما شعار نمی دیم. داریم عمل می کنیم و این برای ادیبان حراف سال های خیلی فارسی از هر چیزی خطرناک تره. کسی که خطر می کنه با ناسزا و تهدید و تحدید جا نمی زنه. اگر علی فقط به فکر خودش بود هیچ وقت نمی گفت "نیما و شاملو شاعر نبوده اند" ، حتمن پشت این سطرش هدفی هست که بیش تر از کف های حاشیه نشین ها می ارزه. ارزش عبدالرضایی و ارزش برای عبدالرضایی هیچ وقت هم سنگ ارزش های زرگری نبوده، پس ترس از پسلرزه براش خطرناک نیست. خطرناک زبان ما و موقعیت زبانی شعر ما در جهان هاست. واقعیت اینه که طرز کار علی های عبدالرضایی نه با محافظه کاری میهنی و نه با استعمار هم خون نیست. مهم اینه که حاصل کار ما پیشنهاد های تازه یی داره برای ادبیاتی که همیشه از پایین بهش نگاه کردیم. حالا مستقیم داریم تو چشاش زل می زنیم و می گیم ما اینیم. دوستان عزیز این رو بدونید که مخاطبانی که ما با گذشتن از مرز تک زبانی تو دبستان های مختلف کسب می کنیم بی پیشداوری به خطرناک ما دست می دن، این هم فرسنگ ها با منویات دگماتیست های وتنی فاصله داره. علی عبدالرضایی چهره ی نجیبی یه. این رو بارها تو شعرش ثابت کرده. اگر قرار بود خون پیراهنی که عثمان توش نیست دامنگیرش بشه تا حالا شده بود، زیاد خودتونو خسته نکنید. سعی کنید منطقی و بی حب وبغض به قضیه نگاه کنید.
-- سعید احمدزاده اردبیلی ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PM80.191.192.4
اگر می خواهید ببینید دیگران چه نظری درباره ی این آدم دارند به آدرس www.pj-m.blogfa.com مراجعه کنید
-- ... ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PM217.219.191.135
to khobi.to khobi!!!
-- بدون نام ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PM85.185.107.254
شاملو شاعر بوده یا نبوده مشکل علی عبدالرضایی نیست!
-- نغمه نصری ، Oct 5, 2007 در ساعت 05:05 PMاین دبستان حتی اگر عبدالرضایی بدترین معلم آن باشد فقط یک درس دارد .اینکه زبان ۳۲ حرف الفبا ندارد.اگر میخواهیم شاگرد اول همان «دبستان» باقی بمانیم که استعداد یعنی توان تکرار و مکرر کنیم که شاملو شاعر ملی-ست مثل همان وقت که هی و باز هی تکرار می کردیم «بابا نان داد» ونیما پدر شعر ...عین تکرار «دارا انار دارد» ٫پس می مانیم . پس می مانیم!
پس ماندن و پس دادن و پس خواندن از آن استعدادهای-ست که در این دبستان(ادبستان)خریداری ندارد.
82.227.151.31
عجب بابا ! خوب شد تو رفتي و چند فرهنگي لندن را از نزديك ديدي . اگه نديده بودي به يك چنين درجات فاخري نمي رسيدي .
-- salman soheyli ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PMولي با اين حال من با اين حرف شما زياد مشكل ندارم كه ميگي شاملو و نيما شاعر نبودند. بله شاملو شاعر نبود . چيزي بسيار بزرگتر و فراتر از يك شاعر بود . شاملو همه چيز را لرزاند . همه كس را لرزاند . اما امثال شاعران به من بگو تا حالا چيكار كردهاند. مثلا همين آقاي رضايي اصلا به چه درد ادبيات ما خورده .؟ شاملو بيكار نبود كه بشينه شعر هايي بگه كه به مذاق آقاي رضايي خوش بياد . همون كتاب كوچه اش توي كل كارنامه اش كافيه . اگر بنا بود شعر بگه و فقط اسم الكي در كنه و لات بي خطر باشه كه ديگه نميتونست كتاب كوچه بنويسه و اين همه كار درست و حسابي و بدرد خور برا ادبيات انجام بده . پس بگذاريم تا آقاي رضايي حرفشو بزنه . باور كنيد روح خود شاملو هم راضي نيست كه اينجوري به رضاي سذ اين حذفش گير بديد .
75.127.81.170
دوستانی که فکر می کنند این سری برنامه های آقای داریوش رجبیان تلاش جهت ایجاد تریبونی برای گفتگوی های سالم پیرامون شعر و ادبیات است، سخت در اشتباه اند. (حد اقل خود من تا کنون دچار این اشتباه و توهم بودم! )
این که عده ای خیال می کنند جناب رحبیان قصد گنده کردن عبدالرضائی ها را دارد هم به زعم من تصور غلطی است. هوش زیادی لازم نیست تا آدم بداند در مسابقه ی اسب دوانی، شرط بندی روی قاطرِ لنگ عاقلانه نیست. ایشان هم با هوش تر از آن است که نداند کوشش هائی از این دست، پیشاپیش محکوم به شکست است. این سوال پیش می آید که پس آقای رجبیان با طرح چنین گفتگوهای بی ایه ای، چه هدفی را تعقیب می کند. پاسخ به این پرسش اولن کار من نیست، در ثانی اگر قرار باشد یک جانبه نگرانه نباشد در مجال یک کامنت نمی گنجد. اما به هر رو، هرچه که باشد، ظاهرن اصلی ترینش جذب مخاطبین بیشتر است.
برگزیدن عنوان های حساسیت برانگیز و جنجال ساز یکی از شتاخته شده ترین و در عین حال نازلترین شیوه های رایج برای دستیابی به چنین هدفی است. البته آقای رجبیان ممکن است بگوید این تیتر ها را از خودش که در نمی آورد! و البته که حق دارد. "شعری که می خواهد جهان را بلرزاند" و "نیما و شاملو شاعر نبودهاند" حرف های کسانی است که نیاز بیمارگونه ای به دیده شدن و مخاطب یافتن دارند و آقای رجبیان فقط آن ها را بازتاب داده اند. اما پرسش این جاست که آقای رجبیان تا کجا خودزنی و استریپ تیزی را که عبدالرضائی ها برای دیده شدن و جلب توجه راه انداخته اند به نمایش خواهد گذاشت.
عبدالرضائی در پاسخ این سوال که چرا ایران را ترک کرده است ازجمله می گوید:
"اصل قضیه این بود که به طور ناگهانی، درخواستی از دادگاه برای من آمد، مبنی بر این که دختری از من شکایت کرده است که من بکارت وی را برداشتهام. من از این کارها زیاد کردهام (نمیخواهم جانماز آب بکشم!) اما با آن دختر این کار را نکرده بودم و اصلاً او را نمیشناختم. برای من وکیل گرفتند و وکیل اثبات کرد که اصلاً این خانم بدن مرا نمیشناسد و خانه مرا نمیشناسد و مشخص شد که این آدم را ساختهاند."
ببینید موضوع این درخواست دادگاه (البته حتمن باید منظورش احضاریه یا دادخواست باشد!)که "به طور ناگهانی"برایش آمده بوده (مال بقیه سلّانه سلّانه و به تدریج می آید!) را چگونه و با چه زبانی مطرح می کند. تفاخر مشمئز کننده اش به این که بکارت های زیادی را برداشته است، بیش از آن که بر ملا کننده ی نگاه ابزارگرایانه او به زن باشد، ذهنیت عقب افتاده یک عامی را به نمایش می گذارد. و آن وقت آقای رجبیان سعی می کند چنین موجودی را به عنوان شاعری پست مدرن(!) به خورد مردم بدهد. این اگر توهین به شعور مردم نباشد، قطعن کم لطفی بزرگی است.
برای درک شدتِ بیماری عبدالرضائی ها، واکاوی حرف های مالیخولیایی و ادعاهای هذیانی شان در زمینه ی شعر لازم نیست. و درست از همین روست که نه فقط منِ کم سواد، که هیچ کس دیگری هم که در عرصه ی شعر و شاعری حرفی برای گفتن داشته باشد، به ادعا های شاعرانه ی این نوع پدیده ها نمی پردازد.
نمی دانم، شاید آقای رجبیان در لوای طرح بحثی ادبی، رندانه توجه ما را بر نوعی آسیب شناسیِ محصولاتِ فرهنگی جمهوری پر نکبت اسلامی جلب می کند!
صفحه ی حوادث روزنامه ها
83.178.6.9
-- فرزاد خواننده ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PMچندسالی است که اهالی دبستان یا شعر پساهفتاد تمام نیروی خود را بسیج کرده اند که به قد و قامت شعر فارسی اضاi کنند تا کم نیاورد در برابر رقبایی که بیشتر نان زبان جهانی خود را می خورند آنها هرگز در جایی نگفته اند که در رقابت با شعر سایر زبان ها از زمره نمایندگان یا برگزیدگان شعر فارسی محسوب می شوند بلکه بیشتر با همتایان خود در دیگر زبان ها رقابت دارند. بخاطر دارم یکی از شعرخوانی های عبدالرضایی را وقتی که تازه از ایران آمده بود یکی از شاعران تبعید بعداز شعرخوانی علی از او سوال می کند که نظرش درباره شعر مهاجرت چیست و در قیاس با شعر داخل کشور چه مزیت هایی دارد.عبدالرضایی در جواب گفت شعر جدید فارسی در ایران اجازه نمی دهد چیزی را با آن قیاس کنند چون خروج از حوزه های اندازه گیری کرده بعد هم بلافاصله گفت من اگر اینجا بمانم سعی می کنم با شعر همین کشور و شاعران زبان همین کشور میزبان رقابت کنم لذا مسئله اصلی او از همان اوان جهانی کردن شعر فارسی بوده گویی او اصلن برای انجام همین هدف ترک وطن کرده و این هدف کوچکی نیست شاید اشتراک همه اهالی دبستان نیل به همین هدف باشد و به یاد بیاوریم مقاله ای را که آقای شهرجردی دو سال قبل در مجله شعر منتشر کرد و با توجه به اقبال ترجمه های شعر عبدالرضایی در زبان فرانسه برای اولین بار در تاریخ لااقل صد ساله اخیر شعر فارسی با شهامت اعلام کرد که شعر معاصر فارسی در قیاس با شعر امروز جهان نه تنها کم نمی آورد بلکه در مواردی نیز ارجعیت دارد و هنوز چند ماهی از انتشار همین مقاله نگذشته بود که دکتر براهنی در نشریه شهروند- علی باباچاهی در خبرگزاری ایسنا و خیلی های دیگر که طی همه این سالها از عقب مانده گی شعر فارسی در قیاس با شعر غرب مقاله ها قلمی کرده بودند ناگهان به تکاپو افتاده به یکباره معتقد شدند که شعر فارسی آقای شعر معاصر جهان است طوری که شهرجردی دوباره مجبور شد مشخصن عنوان کند که منظورش چگونه شعری بوده و چرا?- تا خیلی ها دچار توهم نشوند.اگر به مجموعه بحث های عبدالرضایی و شهرجردی در طی چندسال اخیر نگاهی بیندازیم می بینیم آنها مدام در حال احیای فضایی جهانی در شعر فارسی بوده اند و ایده ی دبستان هم جهت عملی کردن همین اعتقاد مهم بوده با این توضیحات می خواهم بگویم که بحث دبستان ها و شگل گیری آنها به نوعی بنیان گذاشتن شیوه های معرفی شعر خلاق فارسی بوده و بس که آنها برآنند با توجه به توش و توان خود آن را عملی سازند.ایده دبستان کارش صدور نظریه ادبی یا مانیفست شعری نیست که خیلی ها را به مخالفت واداشته.دوستان! هدف دبستان بسیج همه امکاناتی است که می تواند کمک کند به اینکه بتوانند شعر معاصر فارسی را به شکل حرفه ای به جهان معرفی کنند اینکه بعضی ها بجای کمک و یاری رساندن به این حرکت بزرگ فقط سنگ می اندازند و کار را تا جایی جلو می برند که عبدالرضایی مجبور می شود با تمام اینان و شاملو و نیمای کاذبشان رو در رو شود جای تعجب دارد.مسلمن حمله عبدالرضایی به نیما و شاملو حمله به نیما و شاملوی واقعی نیست بلکه همان نیما و شاملویی ست که ارتجاع ادبی آن را تحریف کرده در جوارش سنگر گرفته بی شک تهمت هایی که اکنون به عبدالرضایی می زنند همان تهمتی است که به نیما و شاملو می زدند مگر هنوز که هنوز است ارتجاع دانشگاهی- نیما را سارق تئوری های شعر فرانسه نمی داند مگر تا همین چند سال قبل شاملو را سارق شعرهای لورکا نمی دانستند همانطوری که جهت مقابله با نوآوری نیما و شاملو - شاعران کلاسیک از جمله حافظ و مولوی را علم می کردند حالا هم همان ارتجاع رخت عوض کرده و نزد شاملو و نیما سنگر گرفته!!! شاعران و دست اندرکاران دبستان ها! من مطمئنم حرکت شما شروع حرکتی تاریخی جهت معرفی فرهنگ چندهزار ساله زبان فارسی که همیشه شعر نماینده گی اش کرده به جهانیان است موفق باشید!
-- ساعی ور ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM82.31.141.180
گفت و گوی جالبی بود. نه از لحاظ حرف هایی که زده شده بود. سوالات خوب مطرح شده بود و گفت و گو از لحاظ ژورنالیستی جذاب بود. اما صحبت من و علت نظر دادن من درباره ی این گفت و گو این است که... برایم جالب است که چرا بعضی هنر مندان و یا بهتز است بگویم کسانی که در وادی هنر فعالیت می کنند بعد از مدتی دست به خود زنی می برد و قبل از این خود زنی اطرافشان را به آتش می کشند. گمان می کنم امثال جناب عبدالرضایی برای شعر و شعر امروز هیچ کاری نمی توانند بکنند جز این که خودشان را سر کار بگذارند. علتش هم دوری از ایران است. همان شاملویی که از نظر شما شاعر نیست با این که می توانست برود ماند و نوشت و شاملو مانند. شما چه؟ شما ماندید؟ برایم جالب است که شاعری که ادعای تغییر ادبیاب و روند جامعه و کشورش را دارد... چرا در کشورش نیست و آیا می تواند بدون استفاده از خوراک روز جامعه چیزی بنویسد که برای جامعه باشد؟ ... هیهات که ما هنوز از خیلی چیزها ادایش را یاد گرفته ایم... هیهات...
-- رضا صدیق ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM64.62.138.20
.
.
.
من از مطلب شما در وبلاگم لینک داده ام و یادداشتی هم بر این موضوع نوشته ام. ممنون و متشکر...
http://3noghteeh.blogfa.com/
واقعا جای تاسف داره به همچین ادمایی تریبون می دهید!
-- رضا ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM84.241.30.2
شاعر خوش اقبال پنج قرن اخیر ما چیزکی از کم حافظگی و بی حافظگی تاریخی ایرانیان شنیده و گمان برده که به همین راحتی می توان همه چیز را توجیه کرد! ایشان می فرمایند: " همه حرفهایی که درباره سرقت گفته میشود مربوط به یک پاراگراف هست..." بعد هم توضیح می دهند که به چه دلیل سرقتی در نقل آن پاراگراف رخ نداده و مقصر ممیزی و البته خود آقای دوستدارند و...الخ! فقط برای یادآوری به این شاعر کم حافظه و مصاحبه کننده ای که گویی بی هیچ شناختی از سابقه موضوع میدان را برای گزافه گویی های بی پایان حضرتش خالی گذاشته عرض می کنم: بهنام باوندپور در مقاله "بازتاب انهدوانا در ایران یا ماجرای سرقت فکر در ملاء عام " که من نخستین بار در ماهنامه نگاه نو خواندم و اکنون هم در سایت نیلگون در دسترس است به چند نمونه از تردستی های این شاعر اشاره کرده که خیلی فراتر از نقل بی ماخذ یک پاراگراف از آقای دوستدار است. از جمله این عبارت از خود باوندپور در کتاب انهدوانا که "خواننده خوب شعر آن کسی ست که با هر بار خواندن شعر از دوباره شناختن خود شگفت زده و متعجب شود . به این اعتبار شعر حرص بازشناسی را پاسخ می دهد." در مصاحبه علی عبدالرضایی با م روانشید در کتاب "با شاعران امروز" به این صورت تکرار می شود: "خواننده خوب کسی ست که با هر بار خواندن شعر از دوباره شناختن خود متعجب شود زیرا شعر پاسخ به حرص بازشناسی می دهد." این بخش ازشعر بهزاد کشمیری پور درکتاب انهدوانا : "مثل اینکه/مثل همیشه باشد/مثل هم/مثل اینکه همیشه باشد/مثل خستگی از مثل همیشه." در کتاب جامعه علی عبدالرضایی تبدیل می شود به:"مثل اینکه مثل همیشه باید مثل همه باشم مثل خسته ام از مثل همیشه از همه!" عبدالرضایی البته می تواند از توارد بگوید و شباهتی در این حد را تصادف بنامد!!! نتیجه ناگزیر چنین ادعایی اما پس گرفتن گزافه سرآمدی پنج قرنه حضرت شاعر است! چه معلوم می شود که دیگرانی هم پیش از حضرتش در کار بوده اند و ایشان کاری جز تکرار مکررات نکرده اند!!! برای نمونه های دیگری از این دست می توان به مقاله پیشگفته بهنام باوندپور و نیز مقاله علیرضا پنجه ای با عنوان "راه شاعران تئوری پرداز به ترکستان است "تهران-ویژه شمال تهران-شماره 13-چهارشنبه 30 خرداد 1380 که در آن به نمونه های دیگری از شاهکارهای شاعر پنج قرنه ما اشاره شده است رجوع کرد. فکر می کنم همین یادداشت مختصر برای نشان دادن این که "همه حرفهایی که درباره سرقت گفته می شود" در مورد یک پاراگراف نیست کفایت کند. نتیجه بلافصل این کفایت البته آن است که شاعر ما افزون بر صفات پسندیده ای که در مصاحبه با رادیو زمانه آشکار کرده به معنی دقیق کلمه دروغگو هم هست! اگر چنین کسی ادعا کند که نیما و شاملو شاعران بزرگی نبودند من به استناد پارادوکس مشهور مرد کرتی در منطق تصدیق می کنم!!! دوست دارم مهدی جامی که منتقد طراز اول ژورنالیسم سخیف و بازاری و پریشان گویی و پریشان اندیشی ست نظر شخصی خودش را در مورد این مصاحبه اگر نه در زمانه لااقل در صفحه شخصی خودش بنویسد! کلام آخر به حضرت شاعر آن که
-- داروک ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM:
فرزانه در خیال خودی
به تندر چرا پارس میکنی؟
77.96.95.200
چو بيشه تهي ماند از نره شير /شغالان درآيند آنجا دليرآقاي عزيز شعر معاصر ما با شاملو دفن شدودلقكاني چند باقي مانده اند
-- شاهين ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM82.205.166.12
Khod bozorg bini ham andaze dare.
-- payam UK ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM78.144.208.158
لطفاً به شباهت میان حرفهای عبدالرضائی و احمدینژاد توجه کنید.همچنین قیاس کنید حرفهای شهرجردی درباب شعری که میخواهد جهان را بلرزاند و حرفهای کسانی که دیروزمیخواستند با صدور انقلاب، و امروز با اترژی هستهایِ بمب شوندهشان میخواهند جهان را اگر نه، چیزی در منطقه را بلرزانند. خود را معاند جمهوری اسلامی پنداشتن کار مهمی نیست. باید دید که جمهوری اسلامی نفوذ و تأثیر خود را تا کجاکشیده و کشانده است. حرف یا کتاب دیگران را به خود نسبت دادن همان سیاست مصادرهی انقلابی است که بانیانش از پس سی سال توانستهاند رفتار خود را در تمام سطوح جامعه عمومیت دهند. بیتردید حق با عبدالرضایی است اگر او شاعر است، نیما شاعر نیست. بگذریم از این که حرف ایشان بر هیچ استدلال و تعریفی استوار نیست. اما برای اثباتش همین بس که مقایسه کنید شعرهای ایشان را با خطابههای آخوندی همهی این سالها، مثلاً هادی غفاری. بوطیقای ایشان همان"من تو دهن این و ان میزنم" همان راحل است، تا مثلاً " حرفهای همسایه". خندهدار ترین بخش این مصاحبه اما آنجاست که انتظار دارد که بعلت مصادرهی آراِیِ آرامش دوستدار تازه نابغهاش هم بدانیم.
-- تیر غیب ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM213.189.177.224
از آقای عبدالرضایی خواهشی دارم و آن این است که لطف کنند و نام زیبای سیمین بهبهانی را بر زبان نیاورند، از زمین تا آسمان فاصله است بین این آدم و آن بانوی شعر. از طرفی تا می توانند نام هایی امثال شهریار مندنی پور و زیبا کرباسی و پگاه احمدی و رزا جمالی بر زبان بیاورند که می گویند کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز.
-- ارکیده ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM217.218.23.193
in rozha rah va ravesh haye ajibi az barkhi hamvatanan dar in vare ab mibinim
-- aragurn ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PMalbate in masale adi shode
ta pashon mirese inja hame maro bi khabar hesab mikonan va shoro mikonan az khodeshon sakhtane yek bot ke dar iran bodan !!!
az adamaei ke ba takhrib kardan mikhan digaran mikhan khodeshono bala bebaran motenaferam !!!
mese on ahmaghaei ke azadi ro ba bomb vase mardom mibaran !!!
be ghole hafez....
ya rab in no dolatan ra bar ...
82.72.47.54
radio zamaneh
-- aragurn ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PMazadi byan ba cherto pert goftan fargh dare
be jaye inke faza bedi be in agha be ravanshenas morefish kon..
zamnane
ghalam hormat dare hormatesho zire paye ye seri forsat talabe........nezar !!!!
82.72.47.54
البته از این مزخرفات و خزعبلاتی که این جناب خوش مزه بلغور کرده اند مرغ پخته هم خنده اش می گیرد و برای انکار این یاوه ها نیازی به استدلال و دلیل و مدرک هم نیست چون دلیل و منطق به گرد این مهملات هم نمی رسد و چیزی کم می آورد ! گویی بخواهی برای دیوانه ای که وسط روز روشن آمده و خورشید درخشان را انکار می کند دلیل بیاوری و او را شیر فهم کنی . اصلن نیازی به این کار نیست ، گو در این نفهمی باش و بمیر . نه این که این شازده دیوانه باشد ، نه اصلن ، او تنها یک بیمار روانی ست که خودش را به دیوانگی زده تا مطرح شود ، این کار همیشگی او بوده و هست و نمی داند این حقه ها خیلی وقت است قدیمی شده و دیگر کاربرد ندارد ، ماجرا ، همان قصه ی قدیمی آن باباست که برای مشهور شدن و مطرح شدن رفت و در چشمه ی کوثر کثافت کاری کرد و این نشان از عقده های روانی خطرناکی دارد . این شازده وقتی هم در ایران بود از این لگدپرانی ها زیاد می کرد ، او یک بار با روزنامه ای مصاحبه کرد و عنوان کرد که شاملو کسی نیست و این جمله را در تیتر بزرگ آن روزنامه نوشتند . این تحفه تبرک که می گوید ما در تاریخ معاصرمان اصلن شاعر نداشته ایم و ایشان تنها شاعر خوب و توانا هستند شعر ناب شان را که قرار است جهان را تکان بدهد دیدیم و خواندیم آن هم از قول مرید سینه چاک اش پرهام خان شهرجردی . بله شعری که می خواهد جهان را تکان بدهد این ست : عجب هوای بوداری/تن اتاق کردهای/ خاک بر سرت/ بازهم گوزیدی/ ریده بود/ غیرت به این خوابی که میکنی/ گردن بدهکار است/ حیف رگ که نداری/ بریده بود/ و تنهایی که عمری در دلش تنگی میکرد/ زیلوی زیر میز را خون کرده بود/ کور بود که نمیدید/ مرده بود . این شعر می خواهد جهان را تکان بدهد ؟!!!!
-- شهرام عدیلی پور ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PMبله این تحفه می خواهد مثلن تر بزند به شعر و ادب فارسی و خودش بایستد کنار و قاه قاه بخندد . باید گفت : ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست / عرض خود می بری و زحمت ما می داری . تو و عرض اندام پیش شاملو ؟!!!! حالا اصلن مگر چه می شود که تف به صورت شاملو می اندازی ؟ تف سربالاست و بر می گردد به صورت خودت . آخه بچه جان شاملو خودش خیلی پیش از این جواب تو و امثال تو آدم کوتوله ها را رندانه داده است و رفته است ، گوش کن : شغالی گر ماه بلند را دشنام گفت / پیران شان مگر نجات از بیماری را تجویزی این چنین فرموده بودند ؟ / فرزانه در خیال خودی اما / آن که به تندر پارس می کند / گمان مدار که به قانون بوعلی حتا / جنون را نشانی از این آشکاره تر به دست کرده باشند . انگار این شعر را درست برای تو سروده است آن بزرگ مرد . آفرین بر نفس خرم و لطف سخن اش .
217.219.51.5
hich movjoode halbehamzani nemitoone shaer bashe
-- p ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM83.225.9.206
خوشم می آید عبدالرضایی هنوز وسط میدان زندگی می کند آن هم در خانه ای که دیوارهاش شیشه ای است و ای کاش فرزاد خواننده معنای این دو سطر را بداند . علی همیشه با سنت و بخصوص ظلمی که تحت لوای حفظ بکارت به زن می شود انزجار داشت در نتیجه طرح بی اهمیت اینکه بکارت های زیادی را نابود کردم به انگاره شاعر نه تحقیر زن بلکه کمک به رهایی اوست
-- ... ، Oct 6, 2007 در ساعت 05:05 PM82.31.141.180
تشکر می کنم از داریوش رجبیان که بعداز مدتها توانست علی عبدالرضایی را از برج عاجش پایین بیاورد پس جناب رجبیان من تا همین جا از شما ممنونم اما آیا بهتر نبود بحث را به سمت هایی می بردید که لااقل سمت شعر باشد آیا درست است رودر رو با شاعری آن هم از جنس حساس عبدالرضایی که بی شک تاثیرگذارترین شاعر این دو دهه ست قرار بگیریم و چشم در چشمهایش بدوزیم و بگوییم پاسختان به اتهام سرقت آدم مستعاری که جرات ندارد اسم واقعی خودش را بگوید چیست؟ امثال او در اساس می خواهند اذهان مخاطبان را از بحث اصلی که همان فعالیت دبستان لندن است دور کنند. به نظر من شما از حسن نیت علی سواستفاده کردید و بجای طرح پرسشهای شعری او را وارد فضایی کردید که چند سالی می شود خیلی ها که یارای رقابت شعری و تئوریک با او را ندارند آرزومند تحقق آنند. اگر نگاهی به کامنت گوتاه مزدگ پنجه ای در همین کامنتدانی بیندازید و وارد سایتش شوید می بینید بعداز انتشار این مصاحبه سراغ هوشیار انصاری فر یکی از مریدان دکتر براهنی رفته و جنین مطلبی را در وبلاگش گذاشته که به عینه اینجا می آورم (علي عبدالرضايي به نظر من يك سوء تفاهم غم انگيز است. فكر نمي¬كردم روزي فرا برسد كه در يك مصاحبه ي ادبي در مورد كسي مثل او نظر بدهم. اگر بخواهم براي هر شاعري يك تكنيك محوري و اصلي در نظر بگيريم، عبدالرضايي را بايد تركيبي از سانتي مانتاليسم و سرقت ادبي بدانيم. سرقت ادبي هم با متاثر شدن و حتا تصرف كردن و مصادره كردن فرق مي كند. كسي مي تواند به مصادره و تصرف دستاوردهاي ادبي ديگران دست بزند كه توانايي هايش بيشتر از آن ها باشد. عبدالرضايي تقريباً از تمام آدم¬هايي كه عيناً سطرها و تعبير¬هاشان را سرقت كرده، توانايي كمتري دارد. اين تنها نظر من نيست. ديگران هم در مورد او گفته و نوشته¬اند. مثلاً علي قنبري مقاله¬اي در روزنامه ي ايران چاپ كرده بود كه به ده¬ها مورد سرقت مستقيم ادبي او اشاره داشت. البته آن مقاله با سانسور خيلي شديد منتشر شد، تا جايي كه عنوان مقاله كه "بوطيقاي سرقت ادبي" بود، نيز تغيير كرد. مهم¬ترين ويژگي مستقل ادبي عبدالرضايي جسارت است كه آن هم گاهي اوقات به نتايج غم¬انگيز و خنده¬داري منجر شده است. باور كن من دارم سعي مي¬كنم خيلي بي¬غرض و مرض حرف بزنم. عبدالرضايي حتا در تصرف و مصادره دستاوردهاي شعري ديگران هم محافظه¬كارانه تر از اصل مطلب عمل كرده است. شما يك وقت مي¬خواهيد در مورد حافظ حرف بزنيد، خب نمي¬توانيد بگوييد كه سارق آثار سعدي يا خواجو بوده. چون اگر تصرف و مصادره¬اي هم در كار بوده، نمونه اي بهتر از آثار شاعراني فراموش
مي¬شدند. به اعتبار حافظ است كه بسياري از آثار آن¬ها نمود مي¬يابد. بدون شك كسي حافظ را با – مثلاً – سلمان ساوجي حتا مقايسه نمي¬كند، اما عبدالرضايي را شما مدام با كساني كه او آثارشان را به سرقت برده، مقايسه مي¬كنيد. مقايسه¬اي كه نتيجه¬اش متاسفانه هرگز به نفع عبدالرضايي نيست.)
همه اینها نشان می دهد که منتقدین و دشمنان عبدالرضایی نمی توانند از سمت های شعری و مستند وارد رقابت با او شوند انگار همه فاقد حداقل قدرت تئوریک جهت رقابت خلاق با شعر او هستند و بیهوده نیست که علی سطوتی قلعه که خود دل پری از عبدالرضایی دارد از اینهمه کوتوله گی بالاآورده در سایت مهرداد فلاح می نویسد:( همان دعوی بی مایه ای که تخم لقش را براهنی- علی رغم ارزش ذاتی که برای مولفیتش قائلم- در " طلا در مس" کاشت و به تاثیر پذیری شاملو از عهدین و تاثیر پذیری یدالله رویایی از سن ژون پرس پرداخت. اینک این تیر خلاصی شاید، یکی از نخستین تیرهایی باشد که ادبیات انتقادی از نوع دهه ی هفتاد در کمان می گذارد. اتفاقا یک مشت هالو صفت هم که از در مخالفت – یعنی همان دری که بردگان از آن آمد و شد می کنند- با علی عبدالرضایی در آمده اند به آن دامن زده اند. کوتوله هایی مثل مزدک پنجه ای و امثالهم که هر از چندی گویی به چاه نفت تازه ای رسیده اند اوره کا اوره کا گویان فریادبرمی اورند که "اینک چراغ معجزه مردم... علی عبدالرضایی یک سارق بی پدر و مادر ادبی است که در فلان شعر و بهمان مقاله از زید و عمر کش رفته. " در واقع طی این سالیان، تنها سرقت ادبی بود انگار که می توانست زیر پای عبدالرضایی را خالی کند و بنا به همان ادبیاتی که در همین دست عنعنات به چشم می آید، مثلا پنبه ی یارو را بزند؛ موضوعی که به هیچ وجه حیثیت انتقادی ندارد و مثل غر زدن های پیر زن های حشری فقط اعصاب به هم می ریزد. در مقابل، عبدالرضایی و بندگان درگاهش شورش را در می آورند و گندش را می زنند. آنها همه را تحت تاثیر او می پندارند و مفیوض چشمه ی زلالش می دانند. نیست در شعرهایی که این روزها نوشته می شود قطعه ای که وامدار بوطیقای عبدالرضایی به شمار نیاید. گویی به کنایه باید گفت پشه های جنوب اسپانیا هم تحت تاثیر پرواز های روحی نامبرده بال و پر می گشایند)
نگاهی به کامنتهایی که پای این سه مصاحبه شما با دبستان لندن گذاشته شده نشان می دهد که همه می دانند که نمی توانند به نقد شعرعبدالرضایی و تئوری شعر شهرجردی بپردازند پس تولید فضای هرز می کنند فضایی که اتفاقن گاهی با گزکهایی که عبدالرضایی می دهد و تیتری که شما می زنید به ظاهر طبیعی به نظر می رسد اما در واقع طبیعی نیست مثلن آقای انصاری فر به عنوان مسلمانی که سخت بر عقایدش پافشاری می کند نمی تواند و نباید کفر عبدالرضایی را کافی بداند تا هرطور که دلش خواست ببافد نگاهی به همان چند جمله بالا که در روزنامه ای کثیراالانتشار از سمت قلم آقای انصاری فر نشت کرده مخاطب را متحیّر می کند که چطور می شود اینهمه در مورد شاعری با سابقه عبدالرضایی حکم داد و حتا یک دلیل نیاورد. طبیعی است که امثال ایشان نمی توانند منکر قدرت شعری عبدالرضایی باشند چون همه منتقدان در ستایش شعرهایش نوشته اند حتا جناب دکتر براهنی که استاد و ولی امر اینان است چندی پیش در روزنامه ایران و نشریه شهروند جنون شعری عبدالرضایی را گرامی داشت پس راهی نمی ماند جزاینکه هوچی گری کنند برعلیه شاعری که دیگر حتا یک نسخه از کتابهایش دربازار نیست و هیچکدام از کتابهایش اجازه بازچاپ ندارد.در همین کامنتدانی رفتارش را مشابه احمدی نژاد می خوانند اما بارها به دلیل تصدی شان در روزنامه های داخل کشور بارها به منتقدان شعر هشدار داده اند که در مقالاتتان از عبدالرضایی و شعرش ننویسید که دردسرساز است یعنی در داخل کشور او را بر دولت و در خارج با دولت می نمایانند. نباید اینهمه بسط می دادم به این حاشیه اما به من حق بدهید که نمی توانستم در برابر لذتی که ازخواندن کتابهای عبدالرضایی در طی این دو دهه برده ام بی تفاوت باشم .لطفا این کامنت را منتشر کنید آقای رجبیان تا حقی زایل نشود باتشکر: زرقانی
82.31.141.180
-- زرقانی ، Oct 7, 2007 در ساعت 05:05 PMجالب است بدانيد كه «شاملو» هم «سهراب سپهري» را قبول نداشت.
سايت سهراب سپهري و يك گفتوگوي كمتر منتشر شده با احمد شاملو:
http://www.sohrabsepehri.com/others.asp?status=detail&ID=4
69.59.28.81
-- ح.ش ، Oct 7, 2007 در ساعت 05:05 PMواقعا حیف از وقتی که واسه خوندن اراجیف یه بیمار روانی صرف کردم. با انتشار چنین مطالبی سطح برنامه های رادیو رو در کل پایین آوردین. دیگه رغبتی به خوندن مطالبتون ندارم، چون اصلا انگار هیچ معیاری برای انتخاب ندارین. هر چه به دستتون برسه منتشر میکنین. لابد مطالب خوب هم شانسی خوب از کار در اومده.
-- الهام ، Oct 7, 2007 در ساعت 05:05 PM89.224.12.215
میشه لطفاً اگر شعرهای آقای عبدالرضائی در وب سایتی قابل دسترسی هستند معرفی کنید؟
-- آرمین ، Oct 8, 2007 در ساعت 05:05 PM59.167.210.15
_________
http://www.poetrymag.ws/docs/khatare_sher/
سلام! آقای رجبیان این بار چندم است که من پیام می گذارم و شما آن را منتشر نمی کنید دو نفر دیگر از اعضای انجمن نیز در دفاع از استاد عبدالرضایی پیغام گذاشته اند و شما چاپ نکردید متاسفم برای رادیو زمانه که اینهمه کم ظرفیت است و اینقدر راحت جوزده می شود تعجبم این است که چرا شما با اینهمه محافظه کاری سراغ شاعر بی حدو مرزی چون عبدالرضایی رفته اید در ایمیلی که به آقای عبدالرضایی نیز زده ام گفته ام که شما دارید چه می کنید هدف رادیو زمانه تخریب شعر دهه هفتاد است و در واقع مصاحبه با عبدالرضایی شلیک تیر خلاص بود درباره سانسور در رادیو زمانه و حذف نظر دوستداران عبدالرضایی مقاله ای نوشته ام که بزودی منتشر می شود شاید شما با دست بردن در حرفهای شاعر و قیچی بردن در ربط های حرف بتوانید در کوتاه مدت به ظاهر موفق شوید اما بزودی دست شما رو خواهد شد با سوالهای مسخره و طرح اتهام کسانی با اسم مستعار که هیچ راهی ندارند مگر تخریب شاعر کاری را پیش نمی برید مدت 7 سال است که به محض انتشار کتاب مهمی از عبدالرضایی به علت ضعف آن مقاله کذایی را پیش می کشید چون در مقابل قدرت شعرهایش خلع سلاح شده اید و این وسط رادیو زمانه از هر لحاظ به هدفش رسید شما با جذب عبدالرضایی و انجام مصاحبه با او و سردبیر مجله شعر مخاطبان آنها را بطور کلمل جذب کردید و به تیراژی غیرقابل تصور رسیدید بااینهمه لحظه ای شرم نکردید و همچنان به تخریب شاعر پرداختید شما که بارها صدای شعر شاملو را از رادیوتان پخش کردید چرا بجای طرح سوالات واهی از عبدالرضایی برایش شب شعر رادیویی نگذاشتید تا خواننده ی بی اطلاع شما بفهمد با چگونه شاعری طرف است؟ خیالتان جمع! می توانید نظرات کارشناسی ما و دیگر شاعران پست مدرن را حذف و سانسور کنید اما برد با ماست و نیک بدانید که صدای شعر علی عبدالرضایی آنقدر رسا هست که گوش ها را کر کند سالهاست که از مطبوعات دولتی تا غیردولتی همه دارند سعی می کنند او را سانسور کنند اما فقط زیراکس شعرهای اوست که به گرانترین قیمت در میدان انقلاب به فروش می رسد آنهایی هم که مدام از شاملو دفاع می کنند بدانند که سن شعرهای شاملو تقریبا 4 برابر سن شعرهای عبدالرضایی است و امکاناتی که او برای نشرآثارش داشته قابل قیاس با علی نیست گذشت زمان اثبات خواهد کرد که چه کسی می ماند؟
-- تیرگر ، Oct 9, 2007 در ساعت 05:05 PM90.201.131.254
فکر می کنم اولین محصول همیشگی در گفتار عبدالرضایی و نحو ه ی برخورد تازه ی او با تابوهای ادبی چه در متن و چه در خارج از آن مولد بحث های مفصل و دامنه داری ست و با چند سوال و جواب ساده در حوصله ی کم یک مصاحبه نمی توان رویکرد و واکنش متناسب با آن را اتخاذ کرد . وقتی شما کلی بحث می کنید شاعر کلی جواب خواهد داد و البته شاعرانه . حرف علی راجع به نیما و شاملو بحثی تخصصی تر را می طلبد . به چالش کشیدن این دو غول ادبی بحث آفرین و مثبت است و مثل همیشه ریسک آن به گردن علی عبدالرضایی است . کسی که در حیات ادبی اش مدام ریسک کرده است و خطر برای او تقریبآ بی معنی است . من از برخورد نقادانه و سازنده ی علی استقبال می کنم .
-- فرشید جوانبخش ، Oct 9, 2007 در ساعت 05:05 PM87.107.53.188
دارهام کاری که انکار دیگری نکنم
-- سارا ، Oct 10, 2007 در ساعت 05:05 PMمی کنم...
217.218.52.157
salaam. lotfan befarmaeed ghesmate badi key pakhsh mishavad chon gofte boodid hafteye ayande pakhsh mikonin amma dirooz hafteye ayande bood ke pakhsh nakardid
-- ... ، Oct 11, 2007 در ساعت 05:05 PM82.31.141.180
سلام! قرار بود امروز دنباله ی مصاحبه منتشر شود چی شد؟
-- مجید ، Oct 11, 2007 در ساعت 05:05 PM217.206.134.130
داریوش عزیزم بهت گفتم بما بگو که تکلیفمون چیه قسمت بعدی این مصاحبه رو می زنی یانه؟ اگه می زنی بگو کی و اگه گربه عطسه کرده و رادیو غلاف بگو نمی زنیم که ملت کار و بار دارند اینهمه معطلمون نکن. من یکی که می خوام جواب حضرت عبدالرضایی رو بدم ولی اینجوری نامردیه باید ببینم دلیلش چیه که خودش رو سرتر از همه ی شاعرها چند قرن اخیر می دونه که آیا خودش رو گیر آورده که می گه شاملو شاعر نیست یا ما رو گرفته بالاخره قربونت داریوش یه کلمه اینجا بنویس تکلیف چیه؟ چاکرات!
-- داود بیات ، Oct 11, 2007 در ساعت 05:05 PM217.206.134.130
------------
مطلب هفته آینده منتشر خواهد شد. - زمانه
سلام داریوش جان! لطفن می شه در بخش دوم مصاحبه از آقای عبدالرضایی بخواین اون شعر بندرعباس رو بخوانند؟ ممنون می شم
-- رزا ، Oct 11, 2007 در ساعت 05:05 PM90.201.131.33
salam.lotfan befarmaeed hafteye ayande che roozi pakhsh mishavad.ba tashakkor.
-- mahnaz ، Oct 12, 2007 در ساعت 05:05 PM81.99.113.255
________
dorud bar shoma. man al-an moddatist ke tu gushei digar az donyam va puzesh az dirkard dar paxshe baxshe dovvome mosahebe ke zaheran be dalayele fanni yo ensani surat gerefte. haman towr ke hamkaran dar Amsterdam pasox dadeand, baxshe dovvom hafteye ayande paxsh xahad shod va ruze paxshe Zamaneh ba Big Ben ham tebqe ma'mul chahar-shanbehast. Pas mishe: 17 octobr. Payande bashid, Dariush
با سلام و تشکر برای اطلاع رسانی فعال و مصاحبه زنده و جالبی که با آقای عبدالرضایی داشتید.من متاسفم بابت پیامهای اغلب عصبانی و غیرمنطقی اینجا و باز متاسفم که جز تنی چند نتوانستند بطور حرفه ای وارد بحث شوند و چقدر یادداشتها همانطوری که شما پیش از مصاحبه گفتید ضد و نقیض است من به آقای عبدالرضایی تبریک می گویم چون مشخص است که ایشان به شدت خودشانند چون تنها در این صورت است که هنرمندی می تواند موقعیتی اینچنین بین مخاطبان داشته باشد با خواندن پیامهای این صفحه بیاد سطری از کتاب شینما که سروده ی خود آقای عبدالرضایی افتادم آنجا که می نویسد وای به حال آدمی که همه درباره اش بخوبی یاد می کنند
-- تینا اسدپور ، Oct 12, 2007 در ساعت 05:05 PM82.31.141.180
خوب حالا که اینطور شد بر ملا می کنم
-- احمد کاشف ، Oct 14, 2007 در ساعت 05:05 PMآقای عبدالرضایی از ایران خارج شدند چون به خانم پ االف قول ازدواج داده بودند و ...از نوشته این و آن و همه ی خانم بازی هایشان رو شده بود همه فهمیده بودند که گ م چطور از دستش فرار کرده همانطور که آن سوی آب زیبا کرباسی او را از خانه بیرون کرده بود ضمن آنکه دی
گر کون لختی ظاهر شدن جلو چهار تا بچه شهرستانی کسی را تحت تاثیر قرار نمی داد. می خواهید بگویم سفر شما در فرودگاه با حضور احمدی چطور آغاز شد . می شود گفت اما بماند . هیچ کس با آقای عبد الرضایی کار نداشت پرونده ای هم در کار نبود اگر هست شماره شعبه را بگویند و نسخه احضاریه را چرا اینطور می گویم چون آقای عبد الجبار کاکائی ایشان را در ارشاد حمایت می کرد و به همین دلیل به شینما با سفارش ایشان به خاطر فهش دادن به همین خانم بهبهانی عزیز و ضمن آنکه در مورد ویزای امریکا هم که شهریار مندنی پور هنوز نمرده می شود به راحتی جعلی بودن این موضوع را اثبات کرد. اما آقای عبدالرضایی آن یک مثقال چیزی که بردی برای آقای فلان را یادت هست تا برایت نقد بنویسد دو شب خانه روی و آیی آقا تو جنگیدی تو ؟ تو یک سطر دزدیدی مصاحبه با روانشید که انکار پذیر نیست آن وقت در جلسه ای با حضور چند نفر که همه زنده اند تو مجله اندوه وانا را گرفتی و شد مصاحبه شمال و روانشید و و قبل از آن هم سرقتی که در مصاحبه با جلالی کردی . می خواهی اسم دختری که در دوره تهران غزلش را به اسم خودت در حوزه هنری خواندی بگم . تو مگر ابراز اخلاصت را به میرشکاک فراموش کرده ای من که یادم نمی رود . ....
اما آقای شهرجردی
-- احمد کاشف ، Oct 14, 2007 در ساعت 05:05 PMالک خودت را بگیر دنبال بیختن آرد خودت باش . تو مگر همان آدمی نستی که یادنامه ساختی در ایران می خواهید در مورد دایل و نوع رفاقتت با عبد الرضایی بنویسم نه می گذارم برای سری بعد زیرا همان مقاله افتضاحی که در مجله شعر نوشته ای کافی است. راستی نصف پیام ها را که در این پست خودتان گذاشته اید اما بالا بودن نصف دیگر پیام ها خوشحالتان نکند سایت آن بابایی که به کودکان در جهان تجاوز می کرد و عکسشان را روی سایت می گذاشت هم پر بازدید کننده بود و عکسش را پلیس بین الملل روی اینترنت گذاشته یادتان باشد تجاوز و دزدی و بی اخلاقی هنر نیست ضمن آنکه این چیز هایی که عبد الرضایی می گوید آنقدر به نسبت آثار شاعران جدی ایران کودکانه و احمقانه است که جز لبخند بر لب نمی آورد .
85.185.226.50
آقا پس شما کی دنباله ی مصاحبه عبدالرضایی را می زنید؟
-- حمید ، Oct 14, 2007 در ساعت 05:05 PM90.201.131.33
___________
Chaharshanbe, 17 Octobr - Dariush
آقای داریوش من منکر تخصص تان به عنوان یک ژورنالیست نیستم شما در کار خودتان موفق بوده اید اما... بگذار اول بگویم که اجرای دمکراسی خوب است اما اگر توجهی کنید به اسامی کسانی که پیام گذاشته اند درمی یابید اسامی کسانی که به فحاشی و مخالفت با عبدالرضایی پرداخته اند اغلب مستعار است ضمنا املا و نوع تالیفشان نیز یکسان است یعنی آنها همه یک نفرند!!! بااینهمه عجیب است که رادیو زمانه پیام و نوشته کسانی چون احمد کاشف را که وجود خارجی ندارند بارها و بارها و فقط با یک مضمون می زند اما پیامهای دوستداران شعر عبدالرضایی را یا نمی زند و یا فقط یکبار می زند چرا!؟ واضع است که احمد کاشف همان آقای علیرضا پنجه ای است علت فحاشی او و پسرش به عبدالرضایی را نیزهم همه می دانند آقای پنجه ای حنای شما دیگر رنگی ندارد بس کنید! اینهمه یک مسئله خانوادگی را وارد بحث ادبی نکنید شگون ندارد!عبدالرضایی نظر خودش را دارد و مثل همیشه با مطالعه و هوشمندانه حرف می زند هرچند که همیشه اعتقاداتش در بیان اول غیرقابل قبول است او معتقداست به بازخوانی دوباره شعر صد سال اخیر و اعتقاد دارد که خیانت بزرگ نیما و نیمایی ها این بوده که دستآورد شعر مشروطه را با وجود تاثیری که از آن گرفته اند دست کم گرفته و تحریف کرده اند او نیما یوشیج را پیشقراول زیرساخت های شعر جدید نمی داند و همچنین رویکرد استتیکی شعر شاملو را رجوع به ارتجاع شعری می داند او در هرمافرودیت و دیگر نوشته هایش کم کم دارد حرف خودش را می زند شما هم بنویسید چرا منتظرید که عبدالرضایی طرح نظر کند تا بر علیه ش بنویسید و ازطریق فحاشی کردن به او خودتان را وطرح کنید در یکی از پیامها انگار یکی از شاگردان براهنی بنام هوشیار انصاری فراظهار فضل کرده که بسیار عجیب می نماید چطور کسی که در طی اینهمه سال شاعری نتوانسته حتی دو سطر بنویسد که محبوبیت شعری مثل بندرعباس یا شینما را داشته باشد چنین به خودش جرات می دهد که وقیح بنویسد مشکل همه این آقایان با عبدالرضایی این است که وقتی در ایران بوده یعنی در همان دهه هفتاد بازی شان نداده جز پاشا و فلاح و رزا و پگاه کسی را بعنوان شاعر هفتاد نمی دانسته دوستان نباید سخت گیری او در شعر را دلیل کرده چنین غیرمنصفانه درباره اش بنویسند عبدالرضایی هستی اش را فدای شعر کرده از او انتظارات بیجا نداشته باشیم لطفن!!!
-- زرقانی ، Oct 15, 2007 در ساعت 05:05 PMشیخ احمد کاشف با شماره IP: 85.185.225.102 از تهران و شماره IP: 217.219.225.4 از اهواز و شماره IP: 85.185.226.50 از چهار محال بختیاری !!!
-- نغمه نصری ، Oct 16, 2007 در ساعت 05:05 PMداستان شما منو یاد انیمیشنی که تو بچه گی هام دیدم ٫ انداخت ! حتمن شما هم یادتون هست .ماجرای اون شکارچی که دنبال شکار شیر رفته بود آفریقا! اولش هم هم این طوری شروع می شد که میگفت: « شکارچی این جا ٫ شکارچی اون جا ٫ شکارچی همه جا » !
حالا می تونیم بگیم : احمد کاشف این جا !احمد کاشف اون جا !احمد کاشف همه جا!!!
فقط یادمه که این شکارچی هیچ وقت نتونست «شیری» شکار کنه ! بلکه شکار می شد!
82.227.151.31
متاسفانه این بخش نظرخواهی رادیو زمانه، مثل خیلی جاهای دیگر، تبدیل شده است به محلی برای تشویش اذهان عمومی. چرا؟ چون کسانی که جای دیگری نمیتوانند حرفهای بی پایه و اساسشان را در معرض دید تودهی عظیمی قرار بدهند، اینجا شیوهها و حربههای نادرستشان را عرضه میکنند. آقای احمد کاشف، بگذارید خاطرنشان کنم که کارهایی که پرهام شهرجردی برای ادبیات ایران کرده است، بیسابقه بوده و هست. شما بجای اینکه از بی اطلاعی خوانندگان اینجا سواستفاده کنید، بهتر است دنبال حربهی دیگری بگردید. آن چیزی که شما از آن بعنوان یادنامه حرف میزنید، کتاب ادیسهی بامداد است که با سانسور وزارت ارشاد و ناشر کتاب، منتشر شد. در آن کتاب متن کامل سخنرانی شاملو در برکلی منتشر شده است. همین طور، طی مقالهای تحت عنوان «حقیقت چقدر آسیب پذیر است»، شهرجردی به همین سخنرانی پرداخته و با همکاری دکتر علی حصوری که کتاب ضحاک او توسط نشر چشمه در تهران منتشر شده است، به بررسی آن سحنرانی و ایرادهایی که همگان - از مهاجرانی و براهنی گرفته تا بقیه - به شاملو گرفته بودند، پرداخته است. این مطلب نشان میدهد که چطور نسلهای متوالی فقط حرف زدند و فحش دادند و شاملو را به دلیل زیر سوآل بردن فردوسی لعنت فرستادند و چطور کسی هم به کنه مطلب رفت. این مقاله هم در شهروند کانادا و هم در عصر نو منتشر شد.
این هم نشانی آن:
http://asre-nou.net/1382/ordibehesht/24/m-shahrjerdi.html
213.251.189.203
-- صنم ، Oct 16, 2007 در ساعت 05:05 PMهر کس با مختصری شعور میفهمد اینجا بحث پیرامون شعر نیست. یک مشت آدم که همدیگر میشناسند مشغول دعواهای خودشان هستند. نه آن آقا شاعر است، نه رفقای گرمابه و گلستانش کاری با شعر دارند.
-- بنده ی خدا! ، Oct 16, 2007 در ساعت 05:05 PMبرای مسئول این صفحه اما دکان خوبی شده این هذیان های حیرت انگیز. نه، کسی شما را جدی نمی گیرد
83.188.191.130
آخر سئوال همین جاست که این آقای به اصطلاح با سود شهر جردی مگر می شد همین مقاله ای که در تایید عبد الرضایی نوشته را بنویسد همان آن کتابی که گفتید سانسور شده را می بخشید مگر ملت مغز خر خورده اند که هر جور یک وری شدنی را ببینند و بگویند زمینش کج بود نه آقا . ضمن آنکه ارتباط آقای شهر جردی را اگر آن پستی که آقای رجبیان منتشر نکردند منتشر شده بود با آقای عبدالرضایی می فهمیدید. آقا بس است دروغ و فریب کاری و کثافت هر کسی از راه می رسد تا دیروز در خانه همین دولتی ها بوده حالا با دروغ و نیرنگ خودش را رانده شده معرفی می کند طرف به خاطر دزدی مکعنوی و مالی و بی شرفی و بدهکاری از ایران در رفته می گویند با جمهوری اسلامی مشکل داشته واقعاً دچار توهم شده اید . اگر آخوند ها کثیف هستند روشن فکر دروغگو دو برابر لجن و کثیف است حال همه را بهم زدید. ضمن آنکه یک موضوع دیگر یادتان باشد کتابی توسط یکی از معتبر ترین ناشران ایرانی با موضوع سرقت ادبی در دو دهه گذشته در حال چاپ است که توسط یکی از چهره های سرشناس شعر معاصر گرد آوری شده با چاپ این کتاب دیگر بعید می دانم جایی برای این ملق زدن ها باشد راستی یادتان نرود من احمد کاشفم هر کسی که شما فکر کنید یکی یا تمام آنهایی که دیگر حالشان از دروغ و فریب به هم می خورد و دست بر نمی دارم اگر لازم باشد وبلاگ می زنم و آنجا بی پرده همه چیز را می گویم همه مسائل و بی شرفی ها و دروغ های خصوصی را.
-- احمد کاشف ، Oct 17, 2007 در ساعت 05:05 PM217.219.225.4
راستی وااقعاً حرف خوبی زده آنکه از عبد الرضایی دزد غزل های دخترانه به عنوان یک سوء تفاهم غم انگیز برای خودش یاد کرده است.
-- احمد کاشف ، Oct 17, 2007 در ساعت 05:05 PM217.219.225.4
سلام خیلی جالب است از این بابت که بعضی ها تخیلی دعوا می گیرند بندگان خدا نه من نه علی رضا پنجه ای و نه بسیاری از علاقه مندان به شعر به عبدالرضایی و دار دسته اش فکر نمی کنیم. ؟ صحبت از دعوای خانوادگی ما با عبدالرضایی شد مگر عبدالرضایی مل پدر مرا خورده نه خیر عزیزان من مشکل ما با عبدالرضایی و برخی از هم پیاله گانش این بوده که ایشان سارق ادبی بودند نه بیشتر و نه کمتر . آین آقا یک عمر با شانتاژ مطرح کرد خود را باز هم دارد به زور خود را حراج می کند. باور کنید نه من و نه علی رضا پنجه ای اصلا به این عبدالرضایی فکر نمی کنیم. مگر او هنوز شعر می گوید ؟
-- مزدک ، Oct 17, 2007 در ساعت 05:05 PMاین بازی ها هم وجاهتی ندارد شاید برای دارنده ی این صفحه ( داریوش خان ) این جور آدمها و این نوع بحث ها تازه و جالب باشد اما ما این ها را کهنه کردیم . شعر دهه ی 80 هم امثال عبدالرضایی ها را زود فراموش می کند . چون او نه شاملو است و نه نیما.
85.185.21.7
لطفاً اجازه دهید این واقعیت ها گفته شود. و سانسور نکنید . چون ماشالله عبدالرضایی با اسم های جعلی هم از طرف ما هم در جواب خودش می نویسد پس بگذارید حداقل ما واقعیت ها را بگوییم. این متن مصاحبه با علی رضا پنجه ای است که پس از مطلب بهنام باوند پور انجام شد.
آقای«عبدالرضایی» سال 73-74 همراه «ابوالفضل پاشازاده» در محل کارم دنبال بنده میگشتند ایشان را دیدم و البته نمیشناختم چون اسم و رسمی نداشتند، آن زمان سه سالی از مصاحبهی نشریه گردون با من میگذشت. آن مصاحبه و چاپ آثارم در آدینه به طور ویژه و بعد چاپ کتابهایم «آن سوی مرز باد» و «برشی از ستاره ی هذیانی» با نقد و نظرهای متعددی که پیرامون آن شد باعث شده بود که نسل جوان تر با من و «شمس لنگرودی» و « فرشته ساری » بیشر جوش و خروش داشته باشند.
به رسم مهمان نوازی از ایشان در رستورانی پذیرایی کردم. بعد آمدند منزل و من به عادت همیشه تعداد قابل ملاحظهای برایشان شعر خواندم. متأسفانه چون ایشان یک مانیفست نوشته بودند که آن ها را به عنوان شاعری انقلابیگر با حرفهای بیسر و تهی که میزدند بشناسیم و نه من، نه شمس و نه فرشته ساری و نمیدانم شاید«سید علی صالحی» هم بود آن را امضاء نکرده، بلکه در دلمان به حال ایشان خندیدیم.
سفارش بنده به آقای پاشازاده این بود که فکر نمیکنی اگر ابوالفضل پاشا امضا کنی بهتر باشد، در هر حال آنها رفتند بعدها پاشازاده بر اساس شعرهای خوانده شده کتابی بیرون داد که به همان ریتم و نگاه ... بود، به طوری که من از آن شعرها نواری بیرون داده بودم که در بین دوستان مسبوق به خاطر هست.
وقتی به دعوت دانشگاه آزاد تنکابن پیرامون ادبیات معاصر و عنوان «هژمونی» شعر گیلان بر شعر ایران در تنکابن بودم، «تیردادنصری» به محض شنیدن شعرهایم کتاب پاشا را به من نشان داد که ببین چه قدر مشابهت با شعرهای تو دارد. البته اینها را که میگویم چون به یک نگاه موشکافانه و پژوهشگرانه نیاز دارد مانند مقالهی «آقای باوندپور» مستند نسیت. اینها فقط برای آن گفته میشود که با روحیات این دوستان ناآشنا، آشنا شوید.
«علی عبدالرضایی» بارها به رشت آمد البته همزمان با بنده با «سعید صدیق» و«بیژن نجدی» هم ملاقات کرد. آنها از این شهر به آن شهر رفتند تا پیام سرقتهای خود را اعلام کنند.
ابن الوقتهایی که از معنویت بیبهرهاند و تنها شنیدهاند چون مولوی گفته، «صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق» آب را ندیده عور پریدهاند وسطش! سال 76-75 بود به محض شنیدن شعرهای جدیدترم او(عبدالرضایی) همراه «مهرداد فلاح» بود که شعری با عنوان «ع.ش.ق» نظرش را جلب کرده بود.
البته در دیدار اول و چند دیدار بعدی مدام میگفت دارم روی یک سری از شعرهای تو کار میکنم، مثلاً شعر «با نشانهها» که سال 74 در گیلان زمین چاپ شد که با یک سری ادات استفهام شعر گفته بودم، یعنی در واقع نمود اولین گرایش «شعرتوگراف» به معنی «کارگاه شعر منقوش (نگارهای)» تا اینکه در ابتدای امر حدود چند سال پیش دیدم در یکی از کتابهایش «غار» و « خانه » کشیده و بعد که از او پرسیدم گفت: «بهت گفتم که دارم روی «با نشانه ها» کار میکنم».
البته برداشتن «ع.ش.ق» بارزترین سرقت ادبی این آدم بود، وگرنه روی برخی شاعران وطنی و آنها که ارتباطات خوبی دارند آنها رعایت جوانب احتیاط را میکنند و به خاطر همین عرض کردم شعرهای «عبدالرضایی» کاریکلماتورهایی است که زیر هم نوشته شده است، به همین خاطر شعر در ساختار عمودی میلنگد، عنوان «این گربهی عزیز» را هم او از شعرهای «سعید صدیق » برداشته بود که من پیشتر آن را خوانده بودم، از شعرها و داستان های « بیژن نجدی » هم که تا دلت بخواهد.
البته که انتظار ندارید در این مجال اندک من به شیوهی دوستانمان آقای «باوندپور» چنین، چهرهی پلشت او را عریان کنم، شیوهی کار اینها محقق شاعر است یعنی میآیند شعرهای دیگران را میخوانند و بهترین قسمتها را با هم میدزدند، گاهی هم کمی دست کاری میکنند. شاید گناه یاد دادن این شیوه با من باشد. راستش روزی به این دوستان عرض کردم من روشی ابداع کردهام که به وسیلهی آن میشود شاعرانی که دیر زمانی است شعر را رها کردهاند را دوباره احیا کرد.یک سری کلمه از روزنامه و کتاب و ... انتخاب کردیم. بعد آنها را کنار هم گذاشتیم و شعر خوبی از آب درآمد، آنها تعجب کردند و گفتند چه روش خوبی ، به ایشان گفتم: «ولی این یعنی کشتن کشف و شهود و الهام، این کار فقط برای درمان آن دسته از شاعران، خوب است که بتوانند با تمرین به راه بیفتند و گرنه به محض شنیدن یک شعر خوانندهی هوشمند تشخیص خواهد داد که این شعر ساخته شده یا هدیه خدایان است [ به قولی اولین مصراع یا بیت هر شعر هدیه خدایان است ]».
http://www.pj-m.blogfa.com/post-74.aspx
85.185.21.7
-- مزدک ، Oct 17, 2007 در ساعت 05:05 PMآقای شهرجردی !
گفتید:« زبان فارسی وطن ماست».
کدام وطن ؟ ویرانه ای که ساکنینش جغدهای هو هو گر شب -اند ؟ زبان ویرانه که زبان ساختن نیست!
بدیهی-ست که پرهام شهرجردی هرگز برای جمع آرای مثبت ومنفی نمی نویسد.منتقدی-ست بی حب و بغض که برای زبان و ادبیات فارسی پرهیاهو و برای خود همیشه ساکت بوده .
مردمان خبیثی هستیم که معنای سکوت را وارونه تفسیر کرده ایم!
نقدهای علمی٫ موشکافانه و مستدل اوقابل انکار نیست.اگر دستی بر آتش دارید پس به راحتی می توانید تفاوت میان مقاله های سرهم بندی شده-ی دیگران و نقد های ادبی او را تشخیص دهید.
یادمان نرود که ایشان مترجم توانمندی نیز هستند.ترجمه-ی «جنون روز» خط بطلانی کشید برروی مترجمانی که هنوز در ادبیات کلاسیک پرسه می زنند ومارا هم در این گورستان کلاسیک دفن کرده اند.نفس او جان دوباره ای-ست برای ترجمه.
باید زبان فرانسه بدانیدو بلانشو خوانده باشید تا بفهمید ترجمه یعنی چه و مترجم یعنی که!
عادت نداریم!عادت به افتخار و سپاسگزاری نداشته ونداریم. معترضان مرده پرستی هستیم که هرگز قانع نشدیم .همیشه وکیل خود وقاضی دیگرانیم.
اما یقین بدانید که «فردا خودش می داند» آنچه که امروز شما سعی در انکار می کنید !
-- ایلیا ، Oct 17, 2007 در ساعت 05:05 PM90.2.12.26
سلام داریوش بالخره تونستم فارسی بنویسم خواستم سوال کنم که آیا شما می خواهید متن بخش دوم مصاحبه آقای عبدالرضایی را در سایت رادیو زمانه منتشر کنید؟ اگرنه لطفن اعلام کنید و اجازه دهید که من در سایت خودمان منتشرش کنم. زرقانی
-- hamed ، Oct 21, 2007 در ساعت 05:05 PMهنوزم همون علی .تو اگه ازمنظومه شمسی هم خارج بشی عوض نمیشی.ببین علی جون کوچک کردن نیما و شاملو تو رو بزرگ نمیکنه .اصلاتو به قدر کافی بزرگ هستی هنوزم شعری تکون دهنده تر از شعرای تونخوندم پس این حرفها دیگه واسه چیه
-- نسترن ، Oct 21, 2007 در ساعت 05:05 PMما ایرانی ها عادت داریم یک نفر رو بی دلیل بزرگ کنیم و ازش بت بسازیم...این آقای عبدالرضایی که ادعاهاش ک... فلک و پاره کرده حتی یه خط شعر درست و حسابی که بتونه با دیگران ارتباط برقرار کنه هم نداره....مخاطب اشعارش هم که مدام به به و چه چه براش میکنند گمان نکنم چیزی از اراجیفش رو فهمیده باشن....
-- مسعود ، Oct 30, 2007 در ساعت 05:05 PMتعجب من در این است که اینهمه هتاکی و بی حرمتی به کسی که می گو ید ..نیما و شاملو شاعر نبوده اند ..برای چیست؟در حالیکه خودش عنوان نموده این بحثی تخصصی می طلبد..و چرا نمی گذار ید که این بحث تخصصی ...گفته و یا عنوان شود..لااقل به این گوینده ی آن مطلب که به مذاق خیلی ها خوش ننشسته..نباید فرصتی داد که نقطه نظریات اش را بگوید و در یک جو آرام و بی هیچ بلوا ..به نوعی حرف های اش را بزند...
-- رامین ، Nov 5, 2007 در ساعت 05:05 PMمواقعی فکر می کنم که از تخم و طایفه ی همان انوشیروان هستیم ..که تحمل مانی ها و مزدک ها را نداشت.. ..و با همین نوع نگاه و طرز تفکر غلط داعیه ی ..چه می دانم 2500 که 25000 که 250000 ساله داریم...
...و یادم رفت این نکته را بنویسیم.... کم نداریم
-- رامین ، Nov 5, 2007 در ساعت 05:05 PMکم به ما فهماندند
و به کم
گاه گداری
کمکی هم کردیم.....
به قول عبدالرضائی...در حیطه ی نگاه چیزی کم نداریم