رادیو زمانه > خارج از سیاست > یک صندلی > «قدیسان مرگ»، مثل دوی ماراتون است | ||
«قدیسان مرگ»، مثل دوی ماراتون استعلی جامی
هری پاتر نامی است آشنا در سراسر جهان. اين نام خاص با فروش بسيار بالا، در سال ۱۹۹۷ با انتشار نخستين کتاب شهرت پيدا کرد. هری پاتر و سنگ فيلسوف موفقيتی چشمگير داشت و زمینه را برای بقيهی اين مجموعه فراهم کرد. در ظرف ده سال، هری پاتر در دل بيش از ۳۲۵ ميليون نفر جای گرمی پيدا کرده است، به سراسر جهان رسيده و به ۶۴ زبان مختلف ترجمه شده است. هری پاتر به هر جايی که رسيده زمينهساز موفقیت شده است. اين موفقيت با کتابهای هری پاتر آغاز شد و سپس به بازیهای ويديويی رسيد. به دنبال آن فيلمهای هری پاتر و انواع و اقسام کالاهای مرتبط با نام هریپاتر از راه رسيدند، و سپس هری پاتر و قدیسان مرگ که آخرين و حماسیترين کتاب از اين سلسله کتابها بود در تاریخ ۲۱ جولای ۲۰۰۷ منتشر شد. اين کتاب در همان چاپ نخست خود در آمريکا رکورد فروش ۱۲ ميليون نسخهای داشت. بعداً دربارهی قسمت بعدی صحبت میکنم. پيش از هر چيز، هری پاتر اصلاً دربارهی چیست؟ هری پاتر مجموعهای از هفت رمان تخيلی است که به قلم نويسندهی انگليسی، جی. کی. رولينگ نوشته شده است. اين داستان دربارهی پسر بچهای است (که در ابتدای کتاب هنوز جوانسال است) و وارد دنيای سحر و جادوگری میشود. اين داستان دربارهی ماجراهای هری پاتر و بهترين دوستاناش ران ويزلی و هرمایونی گرينجر است. داستان هر کتاب عمدتاً در هاگوارتز میگذرد، هاگوارتز مدرسهی تعليم جادوگران جوان است. طرح اصلی کتاب متمرکز بر نبرد با لرد والدمورت است. لرد والدمورت جادوگری شرير است که پدر و مادر هری پاتر را در طفوليت وی کشته و سعی دارد جهان جادوگری را زير نگين خويش در آورد. او پس از کشتن پدر و مادر هری عصای جادويی خويش را به سوی او گرفته و سعی کرده او را بکشد، اما اين کار او نتيجهی معکوس داده و باعث نابودی فيزيکی خود والدمورت شده. اما روح او سالم باقیمانده است. بعد از اين ماجرا، هری بهعنوان تنها کسی که تا آن زمان از نفرين کشته شدن جان به در برده، مشهور شد.
حال میرسيم به قدیسان مرگ. آخرين قسمت اين مجموعه و به اعتقاد فروتنانهی من، تا به حال بهترين قسمت آن است. اين اولين کتابی است که بيشتر رخدادهای آن در هاگوارتز اتفاق نمیافتند چون در اين کتاب هری و همراهاناش تصميم گرفتهاند به هاگوارتز نروند تا بتوانند قطعات پراکندهی والدمورت را، که اساساً بخشهای مختلف روح او هستند، پيدا کنند و از بين ببرند. چون تا زمانیکه اين بخشها وجود دارند، والدمورت به حياتِ خود ادامه خواهد داد. پس برای اینکه هری بتواند او را بکشد، باید همهی اين بخشها نابود شوند. جی. کی. رولينگ مشهور است به اينکه گاهی اوقات شرح مفصلی از بسیاری از جزييات میدهد، مثلاً اينکه آسمان چقدر آبی است يا چمنهای چقدر سبزند. خوشبختانه در اين کتاب، تفصيل و اطناب زيادی در کار نيست. هر چه باشد، شرح و تفصيل در اين کتاب بسيار کم است. در بعضی از قسمتهای کتاب، اصلاً معلوم نبود شخصيتها کجا هستند و بايد حدس میزدم هر کسی کجاست. اين لذت بعضی از صحنههای پر هيجان را نابود میکرد ولی فقط گهگاهی پيش میآيد. در بيشتر موارد، توصيفها خيلی خوب بودند. جی. کی. رولينگ به نظر من داستانگوی بینظيری شده. او از زمان انتشار نخستين کتاب هری پاتر راه درازی را آمده است. او میتواند خستهکنندهترين لحظات کتاب را (که همه در همان يک سوم نخست کتاب هستند) به نحوی جذاب کند. شايد به خاطر پرورش خیلی خوب شخصيتها، برای بيشتر طرفداران پر و پا قرص کتاب، هری و همراهاناش به نظر مانند آدمهای واقعی میرسند. اما يک چيز در سراسر کتاب اعصاب مرا خرد کرده بود. هرمايونی، بر خلاف خصوصيات يا شخصيتاش، به محض اينکه فرصتی پيدا میکند يا داد و فرياد راه میاندازد يا «اشک از گونههایاش سرازير است». بعد از چند مرتبهی اول، تازگی اين کار از بين میرود و تبديل به يک خصوصيت شخصيتی نامطلوب میشود.
خود داستان مانند دوی ماراتون است، بيشتر قسمتها کند پيش میرود و انرژی را برای بخشهای بعدی نگه میدارد و هر از چند گاهی با شتاب پيش میرود و سرعت میگيرد و بعد دوباره کند میشود و نهايتاً در اواخر کتاب، با قدرت تمام حرکت میکند. اما در بيشتر موارد، مثل دوندهای کندرو است. اگر اين تشبيه را متوجه نشديد، ترجمهاش اين میشود: اساساً، داستان کند پيش میرود، و گهگاهی صحنههای هيجانانگيز در آن پيدا میشود، درنهایت اوج ماجرا در پايان آن است. نمیدانم چرا، شايد به خاطر اينکه رولينگ برای اینکه داستان زود تمام نشود، میخواسته ماجرا را کش بدهد. يا شايد به خاطر تعليق بيشتر، خيلی طولاش داده است. مقاطعی در نيمهی کتاب و يک سوم اول آن بود که واقعاً میخواستم کتاب را زمين بگذارم چون حسابی خوابآور شده بود. لحظاتی بود که صحنههای هيجانانگيز فزونی پيدا میکردند و در آنجا بودکه داستان در مقايسه با متن خستهکنندهی کتاب حسابی پرشور میشد. به اواخر کتاب که میرسی، داستان تبديل به جنگ سرد میشود. شخصيتها مدام از چپ و راست مشغول نبرد هستند اما اين نبرد عظيم و خونين، چندان تلفات زيادی به بار نمیآورد. مقصودم اين است که چند نفری اين طرف و آن طرف میميرند اما واقعاً آن قدر که مرگ و ميری در کار نبود. بهعلاوه مرگها خودشان چندان جالب نبودند، به جز قسمت مربوط به دابی، جن کوتولهای که هری و دوستاناش را از مرگ نجات داده بود. صحنهی چاقو خوردن او بسيار زيبا نوشته شده است. هری احساس میکرد ويران شده و سخت افسرده شده بود.این حس دقیقا به من خواننده هم منتقل میشد. مرگ بعضی از شخصيتهای عمده هم بايد به همين شکل نوشته میشد. مثلاً مرگ والدمورت را در نظر بگيريد. اين شايد بزرگترين پاد-اوجی بود که تا به حال ديده بودم. والدمورت ورد مرگی را به هری میخواند و هری ورد را معکوس میکند و آن ورد به والدمورت میخورد و او میميرد. مرگ والدمورت اجتنابناپذير بود، میدانستم اين اتفاق می افتد و به همين دلیل بود که واقعاً کتاب را خواندم. میخواستم ببينم مرگ او چقدر خوب و صادقانه تصویر شده است. اين قسمت کتاب واقعاً نقصان داشت. عيب بزرگی بود، میخواستم ببينم هری حسابی خشمناک شده است، میخواستم ببينم واقعاً خود هری والدمورت را بکشد، نه اينکه والدمورت با کمانه کردن وردِ خودش کشته شود. فکر میکنم رولينگ میخواست معصوميت هری را نشان بدهد و او را در حال به کار بردن ورد مرگ تصوير نکند، اما هری چند بار اين ورد نابخشودنی را در داستان به کار برده بود. پس چرا نبايد از اين ورد کشتن استفاده میکرد؟
تمام اينها به کنار، بايد اعتراف کنم که کتاب واقعاً خوب بود. ترکيب نسبتا خوبی از همه چيز. البته در بعضی جاها برای من نقايصی داشت، اما مطمئن هستم که برای طرفداران پر و پا قرص کتاب، خيلی خوب نوشته شده بود. من قطعاً خواندن اين کتاب را توصيه میکنم: «اين کتاب يکی از آن کتابهايی است که حتما بايد بخوانید.» |
نظرهای خوانندگان
عنوان مقاله نادرست است
عنوان اصلی کتاب Harry Potter and the Deathly Hallows می باشد که ترجمه شب های مرگبار ترجمه درستی نمی باشد. اگر نگارنده کمی دقت می کرد می توانست معادل درست این عنوان را در زبان فارسی پیدا کند.
گرچه قبول دارم که برگرداندن این عبارت به فارسی کار ساده ای نیست اما خود خانم رولینگ معادل Relic را به جای Hallows معرفی کردند تا مترجمین را در ترجمه متن یاری کنند.
بنابراین ترجمه درست می تواند هری پاتر و یادگار های مرگبار یا مرگ باشد.
انتظار می رود که از اشتباهاتی به این وضوح جلوگیری شود.
----------------
-- الف ح میم ، Aug 15, 2007 در ساعت 06:09 PMزمانه: ممنون از تذکرتان. اصلاح شد.
با انتشار این متن شخصا مخالفم. متن شما در واقع محتوایی ندارد و تصویری شخصی و به نظر من حتی سطحی که ممکن است هر خواننده ای پس از خواندن کتاب پیدا کند است. در واقع این متن بیشتر از تفکر حاصل هیجان زدگی شما در انتشار مطلبی درباره ی کتاب بود. نه نقدی کردید و نه توصیف خوبی. هر چند من کتاب را خوانده ام ولی ممکن است خواننده ای هنوز نخوانده باشد و این متن را به عنوان خبری درباره ی کتاب بخواند و ناخواسته به انتهای داستان پی ببرد. برای انتشار این متن شخصا متاسفم و فکر می کنم هر کسی از مادرش قهر کند هم می تواند این جور نوشتار ها درباره ی این نوع کتاب ها بنویسد. امیدوارم انتقاد پذیر باشید و به هر حال نوشته ام را منتشر کنید... البته اگر هم نکنید ضعف خود در انتقاد پذیری و عدم توچه به نظرات خوانندگان را نشان داده اید.
-- سینا ، Aug 17, 2007 در ساعت 06:09 PMوقتی که ترجمهی فارسی داستان هنوز به بازار نيامده است و هزاران طرفدار ايرانی بیصبرانه منتظر خواندن داستان هستند، آيا راديو زمانه نبايد لطف میکرد و در عنوان مطلب هشدار میداد که اين مقاله يا هر چه که بتوان اسم آن را گذاشت، حاوی spoil يا لو دادن حساسترين قسمتهای داستان و پايان آن است و اگر کسی هنوز کتاب را نخوانده است، بايد از خواندن اين مقاله صرفنظر کند؟
-- پانتهآ ، Aug 17, 2007 در ساعت 06:09 PMکاملا درباره ی شخصیت هرمیون باهاتون موافقم. این شخصیت توی کتابای قبلیش هم بود که حسابی لج آدم رو درمیاره! همچنین در باره ی کشت و کشتازر ها که به قول خودتون کم بود. حد اقل میشد بذاره بلاتریکس هرمیون رو بکشه ... ;)
-- هومن ، Aug 17, 2007 در ساعت 06:09 PMمولی در کل کتاب خوبی بود
nabayad lo midadid matn ra ...
-- بدون نام ، Aug 18, 2007 در ساعت 06:09 PM