رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ شهریور ۱۳۸۸
نتیجه‌گیری از مقالات «موعودگرایی حکومت ایران» ـ قسمت اول

سكولاريزم ايدئولوژيک

مزدا اقبال

در وضعیتی که در یین بازداشت‌شدگان وقایع پس از انتخابات، دو گروه از افراد در بند (اعضای جبهه‌ی مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی) زیر شدیدترین فشارها و آزارها قرار دارند، شاید این ادعا که بین شکنجه‌گران و شکنجه‌شوندگان یک هدف مشترک و پنهان است، مسخره و دور از عقل به نظر برسد.

اگر آن‌چه را که از ظواهر بر می‌آید ملاک بگیریم، بین این دو که طیفی در منتهی‌الیه چپ قرار دارد و دیگری در منتهی‌الیه راست، قرابتی وجود ندارد؛ چه اگر وجود داشت، کار این‌چنین به حذف تقریباً فیزیکی یکی به دست دیگری نمی‌کشید. اما اگر عمق صحنه‌ی سیاسی حال حاضر ایران را با حوصله بکاویم، این نقطه‌ی مشترک را که شاید در ضمیر ناخودآگاه هر دو طیف وجود دارد، می‌یابیم: سکولاریزاسیون.

احتمالا با خواندن این کلمه، به عنوان هدف مشترک دو گروه ظاهراً مانع‌الجمع، علامت سؤال بزرگ در ذهن بسیاری از خوانندگان شکل بگیرد. برای زدودن این ابهام باید به ریشه‌های حوادث جلوی صحنه و لابه‌لای خطوط، نگاهی عمیق‌تر انداخت. در ابتدا لازم است تعریفی اجمالی از مفهوم سکولاریزم و سکولاریزاسیون ارایه دهیم.

سکولاریزم (secularism) در فرهنگ غرب در معانی مختلفی از قبیل «جداانگاری دین از دنیا»، «غیر مقدس و غیر روحانی» و «عقلانیت» و«نوگرایی و مدرنیسم» به کار می‌رود.

در مدخل سکولاریزاسیون دردایرة‌المعارف بریتانیکا به اجمال چنین آمده است: دنیوی کردن، غیر روحانی کردن، رها شدن از سیطره‌ی نفوذ کشیش‌ها، اختصاص به کارهای غیر روحانی دادن، از عالم روحانیت خارج شدن، دنیاپرست شدن، جنبه‌ی دنیوی به عقاید یا مقام کلیسایی دادن. و اگر بخواهیم چکیده‌ی معانی و تعابیری که از واژه‌ی سکولاریزم به معنای بی‌اعتقادی، بی‌اعتنایی یا حاشیه قرار دادن دین و امور مبتنی بر مذهب از فعالیت‌های مختلف بشری از قبیل حکومت، اخلاق و فرهنگ است یا از آن هم خلاصه‌تر، جدایی دین از سیاست است که به تبع زمینه‌های دیگر را در درون خود دارد.

اثبات نسبت گروه اول (مشارکتی‌ها و مجاهدین) با سکولاریزم چندان مشکل نیست. ردیابی اندیشه‌های سکولاریستی در افکار این گروه‌ها که از شروع دوره‌ی اصلاحات تا به امروز از جانب حاکمیت و حتی خودِ سران اصلاح‌طلب به عنوان تندروها یا ساختارشکنان نامیده می‌شدند، آسان‌تر است. حتی این مسأله که آن‌ها به عنوان احزاب قانونی پذیرفته‌اند در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی کار کنند، نافی این حقیقت نیست.

چه اولاً برای ابراز موجودیت و فعالیت سیاسی در داخل کشور به شکل قانونی آن‌گونه که به زیر تیغ نروند، راه دیگری جز پذیرفتن چهارچوب موجود نبود و نیست. ثانیاً حرکت اصلاحی در چهارچوب نظام اسلامی اصولاً نمی‌تواند چیزی جز پیش‌برد تدریجی پروژه‌ی سکولاریزاسیون و عرفی کردن قوانین باشد. چرا که آن‌چه از آن به عنوان نظام واقعاً موجود ایران نام برده می‌شود، حاصل سال‌ها قانون‌گذاری بر مبنای شرع بوده و لابد آن بن‌بست‌ها و شکست‌هایی بوده که گروهی از داخل نظام به فکر اصلاح آن افتاده‌اند.

حال که این شرعی‌گرایی امتحان خود را پس داده، تنها راه برای تعدیل کاستی‌ها، کاستی از غلظت شرع و میدان دادن به عرف است. عرفی‌گرایی هم چیزی جز تن دادن به تجربیات آزموده بشر در بلاد متمدن و آزاد و دموکراتیک دنیا نیست که سال‌هاست بر پایه‌ی سکولاریزم اداره می‌شوند و هر آن‌چه قانون انسانی، خوشایند و کارآمد که به بازار می‌آید، از کارخانه‌ی آن‌ها گذشته است.

اگر مجلس ششم به عنوان شاخص فعالیت‌های این دو حزب در درون حاکمیت در نظر گرفته شود، تفاوت آن با دوره‌های دیگر مجلس و آن‌چه که در تاریخ حکومت اسلامی متمایزش می‌سازد، تصویب و تلاش در جهت تصویب قوانینی بود که نسبت بیش‌تری با دنیای مدرن داشتند و امور را به سمت عرفی شدن بیشتر، یعنی شبیه‌تر شدن به دنیای متمدن پیش می‌بردند.

طرح‌های مربوط به توسعه سیاسی، اصلاح قانون مطبوعات، اصلاح قوانین مربوط به زنان، پیوستن به کنوانسیون رفع تبعیض، توسعه‌ی سیاسی و ... همه و همه نه از دل شرع که از تمدن مدرن سکولار بر می‌آمد و البته عموماً به سد سکندر شورای نگهبان به عنوان پاسداران شرع برمی‌خورد.

طبیعی است در مملکتی که عدم التزام عملی به ولایت فقیه، انسان‌ها را از حقوق مشروع و قانونی‌شان محروم می‌کند، به زبان آوردن واژه‌ی سکولاریزم از سوی هر کنش‌گر سیاسی که به خصوص از درون حاکمیت بوده یا هست، می‌تواند عواقب نامعلومی برای گوینده‌اش داشته باشد. کما این‌که چهره‌های اصلی این دو حزب شاید فقط به خاطر فکر کردن به این مفهوم، اکنون در وضع نامعلومی به سر می‌برند.

چه برسد به این‌که کسی جسارت کرده و حرفی از مکنونات قلبی‌اش بزند. بی‌تردید، عامل اصلی به ‌زیر ‌تیغ ‌رفتن این افراد اعتقادشان به محدود شدن اختیارات رهبر و تحت نظارت قرار دادن اوست و این الزاماً ربط مستقیمی به سکولاریزم ندارد و حتی می‌تواند توجیه شرعی داشته باشد.

لیکن مسلماً این نوع نگاه همان‌گونه که سرکوب‌گران هم متوجه شده‌اند، نه از توجیه شرعی، که برآمده از مقایسه با دنیای آزاد و دموکراتیک است که در آن به واسطه‌ی سکولاریزاسیون و نفی هر گونه مشروعیت الهی برای رهبران، قدرت نامحدود جایی در ساختار سیاسی ندارد.

اما نکته‌ی اساسی قضیه همین‌جاست که به اعتقاد نگارنده در حالی که شکنجه‌گران و بازجویان در سیاهچال‌های سپاه از بهزاد نبوی، امین‌زاده، تاج‌زاده، رمضان‌زاده و ... به جرم جای گرفتن نوعی از سکولاریزم در مخیله‌شان نسق می‌کشند، آمرین و سرکردگانشان در سپاه، بیت رهبری و جاهایی چون مؤسسه‌ی امام خمینی مصباح و ... در کار پیش بردن پروژه‌ی سکولاریزاسیون در صورت دیگر آن هستند.

این‌جا توضیح یک نکته ضروری است. در همه‌ی تعاریفی که برای سکولاریزم به کار می‌رود یک نکته‌ی سلبی مشترک است: سکولاریزم نسبت مستقیمی با دموکراسی ندارد. اگر شالوده‌ی مفهوم سکولاریزم را جداانگاری دین از سیاست بدانیم، الزاماً پروژه‌ی سکولاریزاسیون به حکومت دموکراتیک ختم نمی‌شود.

باز در جهت نمونه‌آوری، می‌توان نظام بلشویکی در روسیه را شاهد آورد. به همان نسبت که دین‌زدایی از ساحت سیاست در انقلاب کبیر فرانسه در سال‌های بعد منجر به شکل‌گیری جمهوری دموکراتیک شد، در جامعه‌ی مسیحی ارتدوکس روسیه 1917، انقلاب بلشویکی به رژیم توتالیتر استالینی ختم شد.

همین مسأله در مورد آلمان هیتلری هم صدق می‌کند. منتها اگر در شوروی بلشویک‌ها علاوه بر زدودن دین از سیاست، سعی در زدودن آن از عرصه‌ی عمومی هم داشتند، در آلمان، هیتلر تلاش کرد کلیسا را زیر نگین خود در آورد و از آن استفاده ابزاری کند؛ که موفق هم شد.

یعنی نوعی دین حکومتی ایجاد کرد؛ به طوری که کشیش‌ها و فرقی که حاضر به تبلیغ ناسیونال سوسیالیسم به جای مسیحیت نمی‌شدند، حذف می‌گردیدند و در عوض در کلیساهای نازی کتاب «نبرد من» هیتلر ارزشی بالاتر از انجیل داشت. اتفاقاً از این لحاظ حکومت ایران بسیار شبیه رژیم نازی عمل می‌کند.

رژیم جمهوری اسلامی در بدو شکل‌گیری‌اش از سوی سردمداران آن به عنوان نخستین حکومت الله بر روی زمین خوانده می‌شد. رژیمی که هدف از ایجاد آن از سوی خمینی پیاده کردن احکام اسلام معرفی شد و هنوز هم تا حدودی می‌شود.

با آن‌که این حکومت از ابتدا حکومتی ایدئولوژیک بود، اما با اندکی تسامح در یک دهه‌ی اول عمرش، هنوز به تعبیر دکتر سروش دین فربه‌تر از ایدئولوژی بود. به این معنا که جدا از اهدافی که ذیل ایدئولوژی حکومت قرار می‌گرفت (هم‌چون صدور انقلاب، مبارزه با مستکبرین، ولایت‌مداری و ...) سعی وافری هم در مرکزیت یافتن قوانین شرع در اداره‌ی امور می‌شد. این تلاش‌ها بدان پایه بود که عموم کارگزاران جوان رژیم که به چشم مراد و مرشد به خمینی می‌نگریستند، سعی در مبنا قرار دادن رساله‌ی علمیه‌ی خمینی در اداره‌ی مملکت داشتند.

به وجود آمدن بحث‌هایی از قبیل بانک‌داری بدون ربا، اجرای حدود اسلامی طبق نص صریح شرع و رساله از قبیل چشم در آوردن و قطع دست دزد، مرکزیت یافتن مساجد در محلات که عموم کارهای جاری از اعزام رزمنده به جبهه تا دریافت حواله‌ی سیگار از کانال آن انجام می‌گرفت، تلاش بسیار برای ایجاد تعاونی‌ها به عنوان توصیه‌ی قرآنی، تأکید مفرط و حتی بیمارگون بر ساده‌زیستی و کلاً درک مینی‌مالیستی به زندگی به تأسی از اولیای دین، شکل‌گیری گفتمانی به نام تعهد به عنوان معیار استخدام افراد و به تبع آن تشکیل انواع نهادهای گزینشی در جهت ارزیابی اعتقادی افراد، نظارت سفت و سخت فرهنگی بر جامعه با هدف پیش‌گیری از انحراف با تشکیل گشت‌های جندالله و ثارالله و ... که فهرست طویلی را در بر می‌گیرد، همه‌ نشانه‌های باور و اراده‌ی پیروان سخت‌کیش جمهوری اسلامی در آن سال‌ها در اجرای احکام اسلامی بود.

به واقع نوعی موازنه بین دین و ایدئولوژی در ذهن کارگزاران رژیم تا زمان فوت خمینی و شاید یکی دو سال بعد از آن وجود داشت. به تعبیر دیگر هنوز تراش دادن پیکره‌ی دین به منظور خالص کردن ایدئولوژی و زدودن پیرایه‌های دست و پاگیر دین از آن سرعت نگرفته بود.

شاید بتوان از تعبیر الماس و برلیان استفاده برد و ایدئولوژی را برلیان موجود در پیکره‌ی الماس‌ِ تراش‌نخورده در نظر گرفت (البته از دید حکومت، چرا که منفعتِ آن به جیب او می‌رود.) البته این تراش‌کاری از زمان خود خمینی آغاز شده بود و نمونه‌ی آن هم فرضاً تحریم حج به خاطر مسائل سیاسی بود. اما روند آن در کل هنوز کند بود.

این بحث از این لحاظ اهمیت دارد که از منظری کلی، نگاه ایدئولوژیک به دین خود گامی در جهت سکولاریزاسیون است. یعنی نگاه ایدئولوژیک، نگاهی فروکاهنده است و دین را به اجزایی از آن که به کار حکومت می‌آید، محدود می‌کند. نتیجه‌ی آن لاجرم کاستن از حضور آن در عرصه‌ی عمومی و محدود کردن دایره‌ی نفوذ آن است.

Share/Save/Bookmark

قسمت‌های پیشین:
موعود‌گرایی، آخرین فاز ایدئولوژی حکومت ایران
دلایل موعودگرایی حکومت ایران
اوج‌گیری مصباح یزدی و حجتیه
نسبت تفکرات حجتیه با وضع موجود
انقلابی یا ضد انقلاب؟

نظرهای خوانندگان

مقاله بسیار ضعیف بود و این مشکلی ست که چند مدت هست که گریبانگیر رادیو زمانه شده و اکثر مقاله هاش ناپخته و مبهم هست ؛ نویسنده در این مقاله با آوردن کلی عبارات و مفاهیمی که بدیهی می نماید ، به یکباره نتیجه ی عجیبی مب گیرد که هیچ ربطی بدانچه می گفت ندارد

-- علی ، Aug 22, 2009 در ساعت 12:12 PM

سیاست در ایران حیدری حسینی است۰
عملگرایی سازشکاری و خیانت است۰
اعتدال و تساهل و تسامح نامش بی عرضگی است۰
اگرمنافع گروهی ایجاب کند موسوی اصولگرا به عرش اعلا میرسد و گنجی و زید آبادی به قعر زمین فرو میروند۰
رفسنجانی تمام امید جنبش سبز میشود و گنجی خرابکار تکرو۰
برادر سانترال دموکراتیست من!
سانترال دموکراسی هم با کنگره هایش و انتخابات داخل باندیش به اینجا رسید:
فدائیان چریک همرزمشان را کشتند چون عاشق رفیق مونثش بود و این به پیشبرد اهداف سانترال دموکراسی لطمه ! میزد۰
مجاهدین در سانترال دموکراسیشان مسعود را خلق کردند که هنرش به قدرت رساندن مریم زن رفیقش به سایه رهبر از طریق آمیزش جنسی بود که دربدنه تشکیلات حرام است و افراد برای نشان دادن درجه تعهد به رهبری و تشکیلات خودرا اخته کردند ( ۷۰۰ نفر از زنها و شوهرها ازهم جدا شدند)
مشکل کشورما وجود فرهنگ استبدادی ۲۵۰۰ ساله است که با دو فرهنگ استبدادی ۱۴۰۰ ساله مذهبی و ۱۰۰ ساله کمونیستی روسی در هم آمیخته و معجون بی نظیری ایجاد کرده که ما را در صفرسیدن به آزادی و دموکراسی در دنیا در انتها قرار داده ۰ احتمالا بعد از ترکیه و عراق و پاکستان و افغانستان و عربستان و مصر و ۰۰۰۰ ممکن است ما ایرانیهای پر مدعا به نوعی دموکراسی شکسته بسته دست یابیم ۰
اگرچه ۱۵۰ سال پیش جنبش مشروطه داشتیم و ۵۰ سال پیش دولت ملی مصدق و ۳۰ سال پیش جنبش توده وار با اعتراضات و تظاهرات و اعتصابات و ۱۰ سال پیش با همدلی کامل و بدون هیچ توافق و تدارک حزبی با رای دادن متمرکز از دل یک سیستم انتخاباتی بسته ضد آنرا بیرون کشیدیم و همین امسال بدون هیچ رهبری سیاسی هماهنگ یک جنبش مدنی برای احقاق حقوق شهروندی را راه انداختیم۰ اما اینها هیچکدام حزبی و گروهی نبودند و منتظر دریافت مجوز از برج عاج نشینان چپ .
اما احزاب سیاسی و گروههای روشنفکری ما هنوز در عصر قاجاریه و جنبش ۱۹۱۷ روسیه در جا میزنند۰
بدیهی است که راه به چایی نمی بریم۰
در روسيه هيچ چيز عوض نشده٠ سران ك گ ب الان به عنوان سرمايه داران جديد قدرت اقتصادي و سياسي را در دست دارند٠ يعني همان دولت سرمايه دار كمونيستي ٠
مگر ميشود تمام قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي تحت كنترل يك حزب باشد وآنها از آن سوئ استفاده نكنند؟ ولايت فقيه همان نسخه كپي شده استالينيسم و ماركسيسم روسي است كه تا كنون موفق نشده قدرت را يك پارچه كند (مثل استالين) حتي به قيمت كشتار ميليونها نفر و همه سران خودش !
اقلا دو تا سه ميليون در خيابانها بنام اين موسوي راه پيمايي كردند ٠ اقلا ١٣ ميليون به او راي دادند٠ اما در نظام هاي كمونيستي مثل استالين كه ميليونها نفر را كشت و همه مخالفين خودش در داخل همان باند رفقا را نابود كردو از آنها اعترافاتي گرفت كه اين باند سپاسي امنيتي خامنه اي كاريكاتورش را هم نتوانست اجرا كند چه انتخاباتي برگزار شده بود. سايت هاي چپ حتي اخبار مربوط به جنايات استالين و لنين را سانسور مي كنند (بماند) اگر كسي مثل زيد آبادي يا گنجي كاري بخواهد انجام بدهد از شدت حسادت ايدئولوژيك او راتخريب مي كنند٠

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic2/more/19117/
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=23377

-- hooshang ، Aug 23, 2009 در ساعت 12:12 PM

آقای علی که گفته اید مقاله خیلی مبهم و ضعیف است، انتقاد شما هم خیلی مبهم و ضعیف است. نقد "قوی و واضح" آنست که "دقیقا" بگوئید کجای استدلال نویسنده و به چه علت مشکل دارند. اگر می گوئید مقدمات و نتیجه با هم هم خوانی ندارند، "کدام" مقدمات و "کدام" مقدمه با هم نمی خوانند و ...

-- بیژن از کلن ، Aug 23, 2009 در ساعت 12:12 PM