رادیو زمانه > خارج از سیاست > جنبش سبز > وقایعنگاری یک روز سبز | ||
وقایعنگاری یک روز سبزبامداد راددر آستانهی ۱۳ آبان- روز دانشآموز- رهبر جمهوری اسلامی سخنرانی کرده و در آن، افراد «محدود»ی را که در راهپیمایی روز دانشآموز سال ۸۸ «بر ضد این مناسبت شعار دادند»، افرادی دانسته که «ندانسته وارد توطئهای شدند» که هدف آن «تسخیر ایران، زندهکردن هیمنهی آمریکا، پنهانکردن سلطهطلبی آن و زیر سئوال بردن حرکت عظیم ملت ایران در برابر ظلم بزرگ آمریکا» بود.
صرفنظر از اینکه در این دوران که اثری از حرکتهای خیابانی نیست، حرفزدن از آن، از اندیشیدن به آن ناشی میشود و اندیشیدن در مورد آن، احتمالاً به سبب هراسی است که از تکرار آن وجود دارد و در نتیجه، آنطور که آقای خامنهای میخواهد، همهی جوانان «بصیرت» لازم را به دست نیاوردهاند، روایت یک شاهد عینی که در تظاهرات ۱۳ آبان سال گذشته، در میان هواداران جنبش سبز حاضر شده، میتواند صحت ادعاهای او را، که به دلیل مقام دینیاش باید از دروغ دور باشد، نشان دهد. صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۸۸، با تاکسی به میدان انقلاب رفتم. هنگامی که حدود ساعت نه به این میدان رسیدم، حضور انبوه نیروهای انتظامی بیش از هر چیز توجه را جلب میکرد؛ در حالی که اثری از تظاهرات در این میدان نبود. در سراسر میدان، وانتهایی انباشته از نیروهای یگان ویژه با تجهیزات کامل و نیروهای پلیس و ضد شورش، در دستههای سوار بر موتور و پیاده حضور داشتند و هر جا که چشم کار میکرد، پلیس حاضر بود. این، جدا از نیروهای لباسشخصی بود که با سپر، کاسکت، جلیقه و چماق، حضوری «همیشه در صحنه» داشتند. وقتی از جلویشان میگذشتم خانمی به آنها گفت: «اگر مردم اسلحه داشتند چه کار میکردید؟» پس از آن با تاکسی به میدان ولی عصر رفتم. در آنجا هم، مشابه وضعیت میدان انقلاب حاکم بود. مردم در حال تردد بودند و با این که کلامی رد و بدل نمیشد، عمدتاً میدانستند برای چه آنجا حاضر شدهاند. من پیاده در خیابان کریمخان به سمت میدان هفت تیر به راه افتادم و از اندکی بعدتر موبایلم از کار افتاد. در حاشیهی پیادهرو، قدمبهقدم یک پلیس ایستاده بود و سپرش را جلویش قرار داده و با کاسکتی بر سر، چماقش را در دست داشت. من کلاه ضخیمی بر سر داشتم و ماسکم را نیز از اواسط مسیر بر دهان گذاشتم. در اواسط مسیر و در حوالی خیابان ویلا، گروهی در مسیر مقابل شروع به شعاردادن کردند و فریاد زدند: «مرگ بر دیکتاتور» و در نتیجه، این سو که ما بودیم نیز همه شروع به شعاردادن کردیم و عدهای هم که روی پل عابر بودند به تبعیت از ما شعار دادند. نتیجهی طبیعی این شعار، حمله به گروه نخستی بود که شعار داده بود و آنها در خیابان و بین ماشینها، که از سنگینی ترافیک ایستاده بودند، پراکنده شدند. این طرف هم، به نوبهی خود از سرکوب در امان نماند و از کمی جلوتر، عناصر سرکوبگر به ما حمله کردند. پس از آن که کمی عقبنشینی کردیم، دوباره به حرکتمان ادامه دادیم و در این بین، پلیسهایی که در حاشیهی پیادهرو بودند، دست به چماقشان نبردند و تنها به گفتن اینکه «برو، نایست!» اکتفا کردند. وقتی به خیابان ویلا رسیدم، نیروهای سرکوب ادامهی مسیر را سد کرده بودند. در نتیجه، در خیابان ویلا به سمت جنوب پیچیدم. در خیابان ویلا و حوالی خیابان کریمخان پرسه میزدیم و شعار میدادیم و با هجوم نیروهای سرکوب میدویدیم. من خیابان ویلا را پایین رفتم و از یکی از خیابانهای فرعی، وارد خیابان فیشرآباد- سپهبد قرنی- شدم. ترافیک در آن خیابان هم سنگین بود و تعقیب و گریز پراکنده جریان داشت. به سمت خیابان ایرانشهر حرکت کردم. در آنجا گروهی بودند که همه با هم شعار میدادند و دستزنان، پا بر زمین میکوبیدند. عمدهی شعارها «یاحسین، میرحسین» بود. روش کارمان این شده بود که شعارگویان، دست میزدیم و پا میکوبیدیم و به سوی نیروهای سرکوب که در شمال خیابان و در تقاطع خیابانهای ایرانشهر و کریمخان حاضر بودند، حرکت میکردیم. وقتی آنها متوجهمان میشدند و به سویمان حمله میکردند، پراکنده میشدیم و وقتی فکر میکردند سرکوب شدهایم، دوباره این کار را تکرار میکردیم و دوباره و دوباره. آنقدر تکرار کردیم که خسته شدند! در این خیابان، یک اتوبوس از دانشآموزان را دیدیم که نمادهای تظاهرات رسمی را در دست داشتند، ولی با دیدن ما دستانشان را به شکل «وی» بالا آوردند. گروهمان را جمع کردیم و شعارگویان، در یکی از خیابانهای فرعی حرکت کردیم و به سمت خیابان حافظ رفتیم. در کوچهها، همزمان با افزودهشدن به جمعیتمان، گروه پرتعدادی هم بودند که از بالکنها فیلم میگرفتند. ما به آنها اعتراض کردیم که به جای فیلمگرفتن به تظاهراتکنندهگان بپیوندند. وقتی به خیابان بهآفرین رسیدیم، به لباسشخصیها برخورد کردیم. یکی از آنها فریاد میزد: «نمیخوام دست رو زن بلند کنم!» و اجازه میداد زنها بروند، اما با مردها کار داشت و چماقش را بر هرجا که دستش میرسید فرود میآورد. وقتی از دست او دور شدم، به این دلیل که تقاطع خیابانهای بهآفرین و کریمخان توسط نیروهای سرکوب موتوری و پیاده مسدود شده بود، وارد یک کوچه شدم، به امید اینکه به کریمخان راه داشته باشد. در اواسط کوچه، یک لباسشخصی دیگر، چماقش را فقط بر سر مردم میزد و سر نفر جلویی من حین دویدن با ضربهی او شکافت. برخورد ضربهی او به سر من، که کلاه ضخیمی بر سر داشتم، باعث تورم و درد شدیدی در سرم شد. به هر ترتیب وارد خیابان کریمخان شدم. در آنجا، جمعیت انبوهی شعارگویان حاضر بودند. وقتی رسیدم، جماعت سرکوبگر نیز شروع به سرکوب کرده بودند و ما که نزدیک میدان ولیعصر بودیم، به سمت خیابان حافظ رانده شدیم. در همین گیرودار، عدهای مشغول شستوشو و بندآوردن خونی بودند که از سر مردی که ذکرش رفت جاری بود. در همین حین، گروه انبوهی که نمادهایی نظیر پارچه و بادکنک سبزرنگ و پوستر همراه داشتند،از میدان ولیعصر به سمت خیابان حافظ پیش میآمدند. در تقاطع خیابانهای حافظ و کریمخان، دو طرف به هم سنگ پرتاب میکردند و مردم با نیروهای لباسشخصی و یگان ویژه درگیر شدند. خیابان بهآفرین با سطل آشغالهای در حال سوختن بند آمده بود. ما در پیادهروی آن، به سمت جنوب حرکت کردیم و من از یکی از خیابانهای فرعی، به سمت خیابان فیشرآباد حرکت کردم. در آنجا و نزدیک تقاطع کریمخان، باز گروهی جمع شدیم و برای شعاردادن، دستزنان و پایکوبان «یا حسین، میرحسین» گفتیم. سرکوب باعث شد از فیشرآباد و از یکی از خیابانهای فرعی، به سوی حافظ حرکت کنم و با گروهی که در این خیابانها بودند همراه شوم. از انتهای کوچهای که وارد آن شدیم، مأموران لباسشخصی به ما حمله کردند و گاز اشکآور پرتاب کردند. شانس آوردیم که در خانهای باز بود و همهگی به درون آن رفتیم. چند نفر مشغول سیگارکشیدن و فوتکردن دود آن در صورت سایرین، برای ازبینبردن اثرات گاز اشکآور شدند. در خیابان ویلا، عدهای در یک کافهرستوران مشغول خوردن شیرینی و قهوه بودند و تلویزیون، تظاهرات روز دانشآموز را در خیابان طالقانی نشان میداد. محوطهی حصارکشیشدهای در نزدیکی این رستوران وجود داشت که در آن، عدهای را بازداشت کرده بودند. یک دانشجو هم مدارک شناساییاش ضبط شده بود ولی بازداشت نشده بود. در این میان، یک پسر نوجوان در حال فیلمبرداری از محوطهی بازداشتیها بود که با فریاد «بگیرینش!» یکی از مأموران امنیتی پا به فرار گذاشت و چنان سریع دوید، که در چشمبرهمزدنی ناپدید شد. تقاطع خیابانهای حافظ و کریمخان و در محدودهی پل عابر پیاده، گروهی پزشک و پرستار مشغول مداوای مصدومان بودند. از خیابان حافظ پایین آمدم. گروهی که از تظاهرات در حال حرکت به سمت جنوب خیابان حافظ بودند، وقتی به وزارت نفت در تقاطع طالقانی رسیدند، شروع به شعاردادن کردند و «مرگ بر دیکتاتور» و «یاحسین، میرحسین» گفتند. در تقاطع خیابان طالقانی، موتوریهای گذری مسافرکشی میکردند و یک رانندهی وانت فریاد میزد: «سوار این موتورها نشین، اطلاعاتی هستن!» از خیابان رشت وارد خیابان ولیعصر شدم و در چهارراه ولیعصر سوار اتوبوس شدم. دیدم که در تقاطع فلسطین و انقلاب در گوشههای چهارراه پلیسها ایستاده و سنگر کوچکی، با کیسهی شن درست کردهاند. روبهروی دانشگاه تهران حدود۳۰۰ نفر نیروی یگان ویژه ایستاده بودند و دانشجوها، پشت در و رو به آنها، شعار میدادند. با این توصیف، برای من جای پرسش است که در کجای این تظاهرات، توطئهای که اهداف آن را رهبر جمهوری اسلامی برشمرده، دیده میشود. ما جایی شعار دادیم «اوباما، اوباما؛ یا با اونا، یا با ما»، این «زندهکردن هیمنهی آمریکا»ست؟ آیا شعارهای جنبش سبز علیه آرمانهای این مراسم بود، یا سرکوبی که توصیف کوچکی از آن رفت؟ مگر یکی از دلایل بزرگداشت این روز، گرامیداشت یاد شهدایی نیست که در سرکوب خونین تظاهرات دانشجویی، در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۷ به شهادت رسیدند؟ از آقای خامنهای میخواهم در سخنگفتن اندکی بیشتر دقت کند. ذهن ملت ایران، از جنایاتی که در سالهای اخیر صورت گرفته هرگز پاک نخواهد شد و انتساب حرکتهای خودجوش- به معنای واقعی- سال گذشته، به «دشمن» نمیتواند وجدان سرکوبگران را راحت کند. |
نظرهای خوانندگان
من با نوشته این عزیز کاملا موافقم. به نظر من ان جوانها بصیرتشان از مزدوران بیشتر است.
-- محمد قدسی ، Nov 6, 2010 در ساعت 01:22 PM