رادیو زمانه > خارج از سیاست > جنبش سبز > پدرسالاری مزمن فرهنگ ما | ||
پدرسالاری مزمن فرهنگ مامینا خانلرزادهاز هیچکس و هیچ فرقهای مترسک نساز! دکتر حمید دباشی، استاد مطالعات ایرانشناسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا است. از وی کتابها و نوشتههای متعددی به زبانهای مختلف ترجمه و منتشر شده است، اما اکثر این کارها اجازهی انتشار در ایران نداشته است. سیسال است که اجازهی سخنرانی یا تدریس به عنوان استاد میهمان یا دایمی، و همچنین حضور در رسانههای ملی ایران از استادانی چون حمید دباشی دریغ شده است. او ازمعدود استادانی است که درآمریکای شمالی از نهضت ضد استعماری فلسطینیان و باقی نهضتهای ضد استبداد و استعماری دفاع میکند؛ بی آن که لحظهای ظلم و محدودیتهای سیاسی- اجتماعی مردم در ایران را توجیه کند. این پژوهشگر علاوه بر این از جدیترین مخالفین تحریمهای اقتصادی و جنگ علیه مردم ایران است. همزمان که از حق مردم ایران برای دستیابی به عدالت و دموکراسی دفاع میکند از سیاستهای امپریالیستی و جنگطلبانه نیز انتقاد میکند. بهعنوان نمونه در مقالهای از توهین به احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا بهشدت انتقاد کرد و برخورد رییس دانشگاه کلمبیا با احمدینژاد را استعمارزده و نژادپرستانه توصیف کرد؛ آنهم در حالی که همزمان نسبت به سیاستهای داخلی احمدینژاد بهشدت معترض بود. گفت و گویی که در پایین می خوانید، به نظرم قدم بزرگی در راه غیرحکومتی و یا مردمیزه کردن خوانش از تاریخ و فرهنگ و سیاست مردمی ست که به عنوان مثال از یک طرف عده ای از دولتمردانش می گویند جز اصلاح طلبی دینی در کشور مسلمان ایران ممکن نیست(یا دموکراسی/آزادی در فرهنگ مسلمان ایران ارزش محسوب نمی شود که البته با جنبش رای-من-کو؟، این شق باید متزلزل شده باشد) و از طرفی عده ای دیگر به کل منکر مسلمان بودن مردم ایران می شوند. عده ای از تحلیلگران به راحتی وقایع تاریخی-اجتماعی را کتمان می کنند و بجایش خوانشی دروغین از تاریخ و فرهنگ جامعه در جهت ایدیولوژی خودشان و یا منافع سیاسی- اقتصادی حاکمیت ارایه می کنند به عنوان مثال ادعا می کنند که انقلاب ایران تنها توسط مبارزات گروههای اسلامی اتفاق افتاده، پس انقلاب اسلامی بوده است و یا ادعا می کنند که هیچ کشتاری در دهه ی شصت اتفاق نیفتاده ست یا ندا آقاسلطان خودش در قتلش دخیل بوده و باقی قربانیان جنبش سبز هم یا مهدورالدم بوده اند یا هنوز زنده اند و داستان کشته شدن شان پروپاگاندای ساخته شده توسط مردم است. عده ی دیگری از تحلیلگران هم هستند که تنها بخشی از ماجرا را می گویند و نتیجه ی غلط از آن می گیرند به عنوان مثال تعداد کشته شده های دهه ی شصت را غلط اعلام می کنند یا می گویند اعدام شده ها در زندان شورش کرده بودند یا می گویند همه شان تروریست بوده اند یا اینروزها ادعا می کنند که همه ی زندانی های جنبش سبز یا کشته شده ها حامی منافع اصلاح طلبان دینی بوده اند، درست است که کشته شدنشان را انکار نمی کنند اما با نادیده گرفتن بعضی از فاکت ها تاریخ و صدای بخشی از مردم را از صحنه حذف می کنند. عده ای با زرنگی وانمود می کنند که در حال ارایه ی خوانشی منصفانه هستند ولی ستمکننده و قربانی را به یک اندازه مقصر جلوه می دهند به عنوان مثال در این دیدگاه فروغ فرخزاد بخاطر شعر “کسی می آید” و احمد شاملو به دلیل سردبیری مجله ای که در آن شخصی حکومت دینی را متفاوت از استبداد دینی تلقی کرده بوده است یا غلامحسین ساعدی به دلیل نوشتن مقاله ای به اندازه ی مسولین قتل های دهه ی شصت یا ادامه ی جنگ مقصر جلوه داده می شوند در واقع در این دیدگاه یک خط در مورد کشته شدن هزاران زن و مرد در زندان ها و جبهه های جنگ نوشته می شود و یک خط در مورد شعر فروغ فرخزاد، گویی هر دوی این حوادث به یک اندازه مقصر اند. در تمامی موارد نامبرده خوانش ارایه شده از تاریخ و فرهنگ، خوانشی حکومتی است. خوانشی است که وانمود می کند طبقات مختلف اجتماعی از زن و مرد از دیدگاهای سیاسی-مذهبی متفاوت، همه با طبقه ی حاکمیت یک سری منافع مشترک و برداشت و درک مشترک از حوادث تاریخی و از فرهنگ شان دارند به عنوان مثال وقتی حاکمیت به دلیل انحصارطلبی قدرت، عده ای را از صحنه ی سیاسی حذف می کند با توجیه اینکه این افراد برای سیستم حاکمیت خطری بالقوه بوده اند، خوانش حکومتی این را به عنوان اصل پذیرفته و برای توجیه اعمال انحصارطلبانه ی حاکمیت از چنین گفتمانی در درجات مختلف استفاده می کند. حال آنکه در خوانش ارایه شده در مصاحبه ی زیر اعدام قربانی با این گفتمان که زندگی اش خطری بالقوه برای انحصارطلبی حاکمیت بوده توجیه نمی شود، اصلا به قربانی از چشم حاکمیت نگاه نمی شود، بلکه قربانی را از روایت دردمندی مادرش می شناسیم که از ترس حاکمیت فرزندش را در باغچه ی خانه اش دفن کرده است، البته در این خوانش قربانی رمانتیزه نمی شود و از عملکرد او انتقاد هم می شود وتوصیه ارایه شده در این مصاحیه این نیست که بنشینیم و فقط عزاداری دهه ی شصت کنیم و توان و قدرت اخلاقی قضاوت کردن مان را فقط صرف گذشته کنیم و از امکانات زمان حال باز بمانیم، بلکه هدف هم ارایه ی خوانشی مردمی از فرهنگ و تاریخ است و هم دیدن لحظاتی از تاریخ که مردم از سوسیالیست و ملی گرا-سکولار و ملی گرا-مذهبی و اسلامگرا با یکدیگر برای عدالت و آزادی مبارزه کردند و اتفاقا موفقیت هایی هم کسب کردند، هدف، ایمان به قدرت مردم است که با وجود تمام دستگاههای سانسور یک ویدیوی بی.بی.سی. ساخته شده در باب هنر تصویری انقلاب بر مبنای کتابی که آقای دباشی سالها پیش نوشته است با خوانش ارایه شده توسط وزارت ارشاد مبارزه می کند و حافظه های مملو از گفتمان های حکومتی را به چالش می کشد. در این مصاحبه مردم ایران نه همه اسلامگراهایی هستند با تلقی اینکه آزادی های سیاسی-اجتماعی “فرهنگ اسلامی شان” را به خطر می اندازد(خلاصه کردن مردم به سربازان ایدیولوژی طبقه حاکمیت فعلی) و نه نوادگان شاهان هخامنشی (ایدیولوژی حاکمیت قبلی) بلکه مردم با تمام پیچیدگی های شان و با تمام منافع مختلف شان در نظر گرفته می شوند و تقلیل داده نمی شوند به اشیایی که شیوه ی زندگی شان انحصار قدرت عده ای را توجیه کند. اسلام مردم در صدای نماز خواندن شان و مراسم مذهبی مثل میهمانی روضه و در بحث های سیاسی-اجتماعی ملایی روشندل توصیف می شود نه در اسلام “علمی” با الفاظی که اکثر مردم ایران احتمالا حتی معانی شان را هم متوجه نمی شوند. خوانش حکومتی ارایه کردن زمانی ست که فردی نامه ای در فراق و دوری عزیز دربندش می نویسد و در آن می گوید ما که از باقی مردم ایران مسلمان تریم، ما که طبق استانداردهای شما خودی محسوب می شویم چرا باید عزیزان مان زندانی شوند؟ با ما که از آن مردم عادی و غیرخودی نیستیم و مسلمان تریم، چرا؟(تسلیم شدن و دامن زد به تبعیض های حکومت). اما در این مصاحبه آقای دباشی مطرح می کنند که میزانی برای اندازه گیری مسلمان بودن یا مذهبی بودن مردم نیست حتی اگر هم باشد توجیه ناسیونالیزم مذهبی نمی تواند باشد دست کم به دلیل اینکه عده ای را شهروند درجه ی دو می کند. گفتوگویی که در ذیل میخوانید، تقریبا طی یک هفته انجام شده که آقای دباشی با وجود مشغله های فراوان با صبر و حوصله به تک تک سوالها پرداختند. امید که این دست گفت و گوهای صمیمانه و خودمانی با اساتید و اندیشمندان، بیشتر اتفاق بیفتند تا خوانش های حکومتی از سیاست و فرهنگ و تاریخ، در راستای توجیه انحصارطلبی ها، جای خود را به بیان لحظات ناب و نادری از همبستگی و شفقت بین مردم و قدرت دستهای خالی شان بدهند تا شاید تاریخ آینده ی ایران نه براساس از بین بردن مردمانی که خطر بالقوه” محسوب می شوند و یا نه براساس مقصر جلوه دادن شاعران برای خشونت های سیاستمداران بلکه بر مبنای همبستگی و ایمان به قدرت مردم بنا شود که این حتی به نفع ستمگران امروز هم هست چرا که ستمگران امروز، آنطور که اغلب اتفاق می افتد، قربانیان آینده خواهند بود و اگر فرهنگ استبداد و تبعیض، مستقل از آنکه فرد مستبد کیست، زیر سوال نرود چه بسا که مظلومین امروز خود افراد دیگری را با استبداد و تبعیض خویش فردا قربانی سازند.
جنبش سبز با وجود این که از فداکاریهای مردم عادی در خیابان، زندانها و بازداشتگاهها شکل گرفته و این میان بعضی از اصناف کارگری درون ایران، جنبش زنان و ... خواستههایشان از جنبش سبز را تعریف کردهاند، اما هنگام توضیح چیستی جنبش و یا بیان خواستههای جنبش مردم حضور ندارند و اغلب گروه سیاسی اصلاحطلبان دینی که تا همین چندی پیش شقی از حکومت بودند، هویت جنبش و خواستههای آن را تعریف میکنند و حتی برای کشته شدههای جنبش هویت سیاسی تعریف میکنند. در واقع در یک فرایند غیر دموکراتیک رایهای مختلف مردم نادیده گرفته میشوند و عدهای به تعریف جنبش و خواستههای مردم، بی توجه به عقاید مختلف موجود در جنبش، میپردازند. در واقع اخیراً کمکم از گوشه و کنار میشنویم که عدهای در درون جنبش میپرسند پس رای من کو؟ پس چرا ما را بازی نمیدهید؟ به نظر شما دلیل این بازتولید خسوخاشاکپنداری مردم در درون جنبش چیست و چطور میتوان با آن مقابله کرد؛ طوری که حامیانی که برای جنبش مایه گذاشتهاند و از مردم حتی بیش از توانشان حمایت کردهاند، مانند آقای میرحسین موسوی و کروبی، لطمه نبینند و همزمان از آسیبهای درون جنبش هم انتقاد شود؟ با توجه به این که خودسازماندهی کردن مردم در فضای بستهی سیاسی کنونی ممکن نیست و هزینهی عضویت در سندیکاهای مستقل بسیار سنگین و یا ناممکن است. چطور مردم میتوانند جنبشی که برایش از تن و خون خود بها پرداخت کردهاند را به دست بگیرند و اهدافشان را مستقل از طبقهی حاکم، چه شق اصلاحطلب و چه شق اصولگرا، در اصناف مختلف مطرح کنند؟ سئوال بسیار خوبی است. ولی قبل از جواب باید بگویم که من یکی از خوانندگان پر و پا قرص وبلاگ تو و دیگر مقاله ها و مصاحبه های تو هستم (چه به فارسی چه به انگلیسی) و تو را یکی از دلیر ترین و مترقی ترین متفکرین نسل خودت میدانم. در شرایطی که بسیاری از روشنفکران عقب مانده به اصطلاح چپ چه ایرانی چه عرب و مسلمان و چه امریکایی و اروپایی از پشیبانی از جنبش آزادیخواهی مردم ما ابا دارند (و حتی با بیشرمی بر علیه ان مقاله مینویسند و سند بیسوادی و فساد فکری خود را برای آیندگان ما به دست میدهند) که به زعم آنها مبادا در جبهه مبارزه با امپریالیسم خدشه بیاید تو با جرات و خلاقیت نظری نشان داده ای که هم میتوان با ظلم و ستم محلی و موضعی مبارزه کرد و هم نظام ستمگر سرمایه داری جهانی شده و عواقب امپراتوری و استعماری ان را مورد انتقاد بی قید و شرط قرار داد. حتی از این هم می شود جلوتر رفت و به این حقیقت واقف بود که در این سیستم جهانی شده مبارزه با ستم سرمایه در هر جبهه ای در واقع مبارزه با کل منطق عملکرد ان است. خواندن و دنبال کردن فعالیت ها و نوشته های دلیرانه تو برای من بسیار موجب دلگرمی و امیدواری است که نوعی تفکر و عملکرد چپ مترقی همچنان با توش و توان در ذهن و زبان و فرهنگ سیاسی نسل جوان ما زنده و خلاق است. تو یکی از بهترین نمونه های این واقعیت هستی که خوشبختانه سی سال "انقلاب فرهنگی" و تصفیه دانشگاهی و سعی در تحمیق سیستماتیک یک نسل با مخدوش کردن فرهنگ سیاسی و سرکوب کردن فرهنگ جهانشهری ما در جمهوری اسلامی از بیخ و بن بی نتیجه بوده است. حالا این تازه اول کار است--باش تا صبح دولتش بدمد! و اما در مورد سوال شما، مثل هر سوال خوب دیگری جوابش در آن مستتر است، ولی من از منظر دیگری به قضیه نگاه می کنم و اصلاً معتقد نیستم که به قول تو «هنگام توضیح چیستی جنبش و یا بیان خواستههای آن مردم حضور ندارند». چنین نیست. حضور دارند. باید آنها را دید و زیاد این فرمایشات حضار به قول خودشان اصلاحگرا و یا اصولگرا را جدی نگرفت. تو در واقع به این قبیل اشخاص بیش از حدشان اهمیت و اعتبار میدهی. کسانی مثل آقای عطاءالله مهاجرانی و اعوان و انصارشان که مرتب مقاله مینویسند و سخنرانی میکنند و برای جنبش آزادیخواهی مردم ما خط و نشان میکشند و شرط و شروط میگذارند تا از قبل آن خطکشیها در واقع به عبث خودشان را در صف اول و متقدم آن تصور کنند و برایش «اتاق فکر» به قول خودشان درست کنند، ظاهراً از الفبای درک جنبشهای اجتماعی تاریخساز غافل و بیخبرند. اصلاً در حد این اشخاص و یا هیچ شخص دیگری نیست که برای یک جنبش عظیم اجتماعی حد یا حدود بگذارند. جنبشهای اجتماعی منطق و ریطوریقای اجتماعی مبتنی بر خرد جمعی خودشان را دارند. کار اینها در عالم طبیعت مثل این است که بخواهند در مسیر یک سیل یا یک بهمن، دیوار و مرز بگذارند. البته آدم بیکاری ممکن است بخواهد از این قبیل کارها بکند ولی منطق طبیعی یک سیل یا یک بهمن به دنبال کار خودش هست. چیستی جنبشهای اجتماعی هم همینطور است. در متن خود جنبش مستتر است و نه در روایاتی که فرض کن آقای مهاجرانی و یا آقای شریعتمداری (دو روی یک سکهی واحد) از آن به دست میدهند. یکی آن را ادامهی اصلاحات و مدافع ولایت فقیه و دیگری آن را «فتنه» میداند. یعنی در حد و توان محدود و مسدود خودشان. وظیفهی ما مردم نه وقع نهادن به این قبیل اشعار بیسر و ته صدتا یک غاز که در واقع تشریک مساعی در کشف و شهود (و نه خلق و اختراع) آن منطق درونی این جنبش است. این کشف هم کار یک نفر و دو نفر و یک روز و دو روز نیست. مستلزم خلق تدریجی خردی جمعی و منتجهی استمرار در عمل و فکر و نیز حضور و همدلی و همفکری با ضعیفترین (و در عین حال قویترین) عناصر متشکلهی آن است. یعنی دقیقاً همان اصناف کارگری و یا جنبش زنان که تو از آنها نام بردی. بنابراین سئوال ما اصلاً و ابداً این نیست که «پس چرا ما را بازی نمیدهید؟» اینها اصلاً که هستند که مردم ما را بازی بدهند یا ندهند. مردم ما با یک سئوال سادهی «رای من کو» نه تنها اینها را از بازی بیرون انداختهاند بلکه قواعد بازی را هم تغییر دادهاند و دقیقاً هم به همین دلیل آنها هول کردهاند که برگردند و خود را نه تنها دوباره بازی بدهند بلکه حتی قوانین بازی را هم برای ما تعیین کنند که کور خواندهاند. از این قبیل اتفاقات هم در طول یک جنبش اجتماعی زیاد است. آقای عطاءالله مهاجرانی که هیچ امروز حتی «سناتور مک کین» هم دستبند سبز گذاشته و روی یک نیمکت، با آقای «عباس میلانی» و «آذر نفیسی» در کنفرانس «ند» با هم دارند «یار دبستانی» و چه بسا حتی «سر اومد زمستون» میخوانند. این که نشد دلیل که یک جنبش تاریخی را «نیوکانهای» امریکایی و مستخدمین ایرانیشان دارند از ما کش میروند. نمیروند. نمیتوانند بروند. تاریخ به قول پیر مورخ خردمند خراسانی ما بیهقی به راه راست رود. ولی برخلاف این خانمها و آقایان بیکاره، در جریان و متن اصلی جنبش آقایان میرحسین موسوی و کروبی و خانمها زهرا رهنورد و شیرین عبادی (در میان میلیونها مرد و زن دلیر دیگر) تا اینجای کار را با شهامت و با درک صریح مسئولیت تاریخیشان در پی مطالبات مردم ما ایستادهاند و علیرغم هر نقشی که بعضی از آنها در گذشتهی نکبتبار این جمهوری جائر داشتهاند امروز نام نیکی از خود در تاریخ ما ثبت میکنند. بنابراین ما اصلاً نباید نگران «بازتولید خس و خاشاکپنداری مردم در درون جنبش» باشیم. ما خس و خاشاک نیستیم. انسانیم و میخواهیم شهروند محق به حقوق شهروندی خود در یک جمهوری سالم باشیم. ما باید چهارچشمی، خود جنبش را بپاییم و از نمایندگان سمبلیک آنها آقایان موسوی و کروبی حمایت منطقی و مستدل و دموکراتیک کنیم. از این نوع طرفداری دموکراتیک هم آقایان موسوی و کروبی نه تنها ضعیف نمیشوند بلکه هر روز از روز قبل از حمایت مشروط و وسیعتری برخوردار میشوند. این برخورداری هم همیشه مشروط و منوط به عملکرد دموکراتیک خود آنهاست. چون که ما خوشبختانه در این مرحله از رشد فکری و اجتماعی و سیاسیمان از کیش شخصیت و از ضریح بستن به مقابر امامزادهها (که در جای خودش هم امری بسیار محترم و معتبراست) عبور کردهایم؛ علیرغم این که بعضی از طرفداران این آقایان گویی در مرحلهی کودکانهای از پدرسالاری مزمن فرهنگ ما متوقف شده و همچنان از آنها «رهبر» میسازند. ایشان اگر «رهبر» هم باشند از نوع رهبری جنبشهای دموکراتیک مشروط و گذرا هستند و نه رهبری از نوع جناب ولایتمدار آیتالله خامنهای ولی فقیه جمهوری اسلامی. اگر ما حواسمان نباشد از همین نمایندگان دموکراتیک و نمادین جنبش سبز، همین آقایان اصلاحگرا بازهم یک نادرشاهی، شاه اسماعیلی، چیزی در میآورند. در کمال ادب و احترام نسبت به آقایان موسوی و کروبی که دلیرانه پای مطالبات به حق مردم ما ایستادند از استحالهی آنها به رهبران ضد دموکراتیک و کاریزماتیک باید برحذر بود و برحذر داشت. بنابراین در جواب سئوال اساسی تو که «چطور مردم میتوانند جنبشی را که برایش از تن و خون خود بها پرداخت کردهاند به دست بگیرند و اهدافشان را مستقل از طبقهی حاکم، چه شق اصلاحطلب و چه شق اصولگرا، در اصناف مختلف مطرح کنند؟»، جواب من حضور عملی و نظری در صحنهی عمل و در میدان ساخت و پرداخت این جنبش، و ابتکار عمل را همچنان در دست داشتن است. یادت باشد تعداد مردم ما و تعداد استادان دانشگاه، روشنفکران، هنرمندان، فعالین حقوق بشر، فعالین حقوق زنان، فعالین حقوق کارگران، فعالین دیگرباشان، روزنامهنگاران و بلاگرهای ما از این قوم محدود انحصارگرا و استبدادزدهی استبدادگرا بسیار بیشتر است. ما فقط باید حواسمان متوجه توانهایمان باشد و بیخود به آنها پربها ندهیم و ازهمه مهمتر به ماهیت فرافردی و فراایدئولوژیکی در ذات اجتماعی و تاریخی جنبش سبز واقف باشیم. بعضی از تحلیلگران اصلاحطلب عنوان میکنند که چون جنبش سبز از انتخابات سال هشتادوهشت شروع شده است که در آن مردم به آقای موسوی رای داده بودند و اصلاحطلبان بسیاری پس از انتخابات دستگیر شدهاند، پس این جنبش اصلاحطلبی دینی است. در واقع در این دیدگاه تاریخ از بیست و دوم خرداد هشتادوهشت اغاز می شود. حتی اخیراً در مقالهای گفته شده است مردمی که به جنبش بعد از انتخابات پیوستند در باورهایشان نسبت به جنبش سبز تجدید نظر کردهاند1. گویی که جنبش سبز از ابتدا همان چیزی بوده که گوینده در نظر دارد. یا اخیراً آقای مهاجرانی شرایطی برای عضویت در جنبش سبز تعیین کردهاند2. دلیل چنین خشونتهایی چیست؟ در واقع چنین رفتارهایی همان سنت حذف و نادیدهگیری رایهای مختلف مردم یا رایسازی برای مردم است که اتفاقا جنبش سبز، برای مقابله با چنین خط کشیها و غیرخودیسازیهایی شکل گرفته است. دلیل این رفتار متناقض چیست که عدهای شعار تکثرگرایی میدهند ولی همزمان ادعا میکنند که نقطهی اتصال مردم از دیدگاههای مختلف تبعیت از گفتمانهای ایشان یا همان اصلاحطلبی دینی است؟ تاثیر چنین گفتمانهایی بر جنبش سبز چه خواهد بود و چطور میتوان با این گفتمانها مبارزه کرد؛ به طوری که دوباره در دام دیگریسازی یا غیر خودیسازی نغلتیم؟ جنبش سبز از خیزش دانشجویی ۱۸ تیر، از اولین تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری بعد از انقلاب اسلامی، از مقدمات انقلاب بهمن ۵۷، از «ده شب» انجمن گوته، از قیام سیاهکل، از ملی شدن صنعت نفت، از انقلاب مشروطه، از جنبش تنباکو ... تا کجا میخواهی به عقب برگردیم؟ ... شروع شده است. حافظهی تاریخی ما در انحصار هیچ فرقه و نحلهای نیست. تو بگذار اصلاحطلبان یا هر نحله و فرقهی دیگری این جنبش را جنبشی در جهت اصلاحطلبی دینی قلمداد کنند. چه اشکالی دارد؟ لابد دین منظور نظر آنها به اصلاح احتیاج دارد که این چنین فکر میکنند. بالاخره سیسال استبداد دینی در یک جمهوری اسلامی لابد بعضی از این حضار را به فکر انداخته است. باید هم انداخته باشد، ولی مادام که اینها مشغول اصلاح دینی هستند، جنبش سبز، همانطور که تو هم به تلویح میگویی، امروز آن نیست که یک سال پیش بود. مرتب در حال تغییر است و ابعاد و اطرافش بازتر شده و گسترش پیدا کرده و بیشتر هم گسترش پیدا خواهد کرد. تو اولین و آخرین بیانیهی مهندس موسوی را مطالعه و مقایسه کن. او گام به گام با این جنبش پیش آمده است و اگر هم ادعایی برای نقش «رهبری» او باشد دقیقاً به دلیل همین توانایی تغییر تدریجی با جنبش است. در مورد آقای مهاجرانی و یا هر شخص دیگری تا آنجایی که من یادم می آید اسم ایشان جزو فهرست کسانی که ما میتوانستیم به آنها برای ریاست جمهوری رای بدهیم نبود. آقای احمدینژاد بود، آقایان موسوی و کروبی و محسن رضایی بودند ولی ایشان نبود. از دل بحران آن انتخابات هم این مرحلهی جدید جنبش تاریخی آزادیخواهی ما به اسم جنبش سبز سر زد و آقایان موسوی و کروبی شدند نمایندگان سمبلیک آن. بنابراین من اصلاً نمیفهمم چرا تو اینقدر چسبیدهای به این که ایشان بخصوص چه گفت و چه کرد. از هیچکس و هیچ فرقهای مترسک نساز. حواس تو را پرت و ذهن تو را مشوش میکند. ولی ورای این حرف سئوال اصلی تو در واقع این است که «دلیل چنین خشونت هایی چیست ... چنین رفتارهایی همان سنت حذف و نادیده گرفتن رایهای مختلف مردم یا رایسازی برای مردم است که اتفاقاً جنبش سبز توسط مردم برای مقابله با چنین خطکشیها و غیر خودیسازیهایی شکل گرفت؟» این سئوال اصلی است. دلیل این خشونت ذات استبدادزده و ترسیده و تمامیتخواه نه فقط جمهوری اسلامی که همچنین نوع بخصوصی از اصلاحگرایان داخلی و اپوزیسیون خارجی است که آن جمهوری جائر ظرف سیسال گذشته خلق و بازتولید کرده است و ما باید مثل فرار از طاعون، از انواع این استبدادزدگیها بپرهیزیم و در برویم. مهمترین وجه مشخصهی جنبش سبز هم در واقع همین خصلت بری بودن از خشونت آن است. ما اگر کمتر به حواشی انحصارطلبی کسانی که اصلاً و ابداً وجههی ملی برای مردم ما ندارند بپردازیم و بیشتر به عرفان، تاویل، سیاست، و زیباشناسی جنبش سبز توجه کنیم با ذات آن خشونت بیشتر و بهتر مبارزه خواهیم کرد. چنین انحصارطلبیهای کودکانهی عقبافتادهی فرصتطلبانهای کمتر ما را آزار خواهد داد. میپرسی که «تاثیر چنین گفتمانهایی بر جنبش سبز چه خواهد بود و چطور میتوان با این گفتمانها مبارزه کرد بهطوری که دوباره در دام دیگریسازی یا غیرخودیسازی نیفتاد؟» من میگویم: تو کمتر به نصف خالی آن لیوان کذایی نگاه کن و بیشتر به نصف پر آن. اگر از من میپرسی، به نظر من چنین گفتمانهای عقبافتادهی ورشکستهای هیچ تاثیری بر جنبش سبز نخواهد داشت و در نتیجه هیچ نیاز مبرمی به مبارزه با آنها نیست؛ چرا که خطر در دام دیگریسازی یا غیرخودیسازی ما را تهدید نمیکند. آنها را تهدید کرده و مبتلا ساخته است. این آنهایند که مرتب جانماز آب میکشند و دینی و غیر دینی میکنند. ما تشویشی در دینداری نداریم. آنها دارند و تا طناب کت و کلفت «اسلامی» را گردن نحیف «جمهوری» ما نیندازند خیالشان نه فقط از مسلمان بودن ما که گویی از مسلمان بودن خودشان هم راحت نمیشود. در دین ما دین آنها جا دارد، در دین آنها دین ما. معنی و خود ما جا نداریم. مسئلهای که خود تو را تهدید می کند آن است که آنقدر به حرفهای کسانی بپردازی که از ذات در حال شکلگیری جنبش سبز (یعنی اعادهی فرهنگ جهانشهری ما) بهدورند، که ذهن و زبان خودت شکل آنها را بگیرد. بپرهیز از آن روز. خوشحال می شوم وقتی میبینم در فیس بوکت وسط هزارتا مقاله و مطلب سیاسی یکدفعه مینویسی که میخواهی بروی از روی یک «دستور غذا»ی جدید، غذای جدیدی برای خودت و دوستانت درست کنی، و یا شعری از شاهین نجفی را ترجمه میکنی. این یعنی زندگی، یعنی گذاشتن دست بر نبض حیات، یعنی تاسی به ذات حیاتپرور زیبای جنبش سبز که از زمان عمر خیام و سهراب سپهری ما خوابش را میدیدهایم. با یک چاشنی سعدی و احمد شاملو البته. بگذار فارسیاش را بگویم: کمتر «جرس» بخوان، بیشتر «بالاترین» را مرور کن. این را به عنوان کسی که خودش در «جرس» می نویسد به تو سفارش میکنم. آنچه در «جرس» خوب است خودش خود به خود به «بالاترین» راه پیدا میکند. ترس از انحصارگرایی اصلاح طلبان یک «فوبیا» است. طبیعی است ما که مارگزیده هستیم از هر بند سیاه و سفیدی بترسیم. نترسیم. «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»، ما وسط میدانیم. به ضرباهنگ خود جنبش گوش بده. نه به پارازیتهای چپ و راست. البته این برنامهی «پارازیت» کامبیز حسینی و دوستش آقای اربابی را خیلی دوست دارم! این جنبش دارد ذهن و زبان و تفکر و عملکرد خودش را پیدا میکند. مال ما را هم عوض میکند. کار ما یاد گرفتن و از بر کردن سرود این جنبش است! تو بدان و آگاه باش کسی که میگوید: «این موسوی نبود که بدانها پیوست بلکه این آنان بودند که در باورهایشان نسبت به موسوی و جنبش سبز تجدید نظر کردند»، از درک صرف ماهیت سادهی «دو دوتا چهارتا» عاجز است. کدام یکی از این «دو» تا موسوی است و کدامیک مردم؟ تو به حاصل ضربش بچسب و او را در شش و بش محاسبات علم جفرش به حال خودش بگذار! یکی از خطراتی که جنبش سبز را تهدید میکند این است که با توجه به بگیروببندهای حکومت و خزیدن مردم به خانههایشان برای حفظ امنیتشان، اصلاحطلبهای حکومتی جنبش سبز را به دعوای بازگشت اصلاحطلبان به قدرت تقلیل بدهند. مانند گفتمانی که آقای مهاجرانی اخیراً آغاز کرده است. این میان حرفهای دلانگیز برخی از اصلاحطلبان از قبیل تکثرگرایی، دموکراسی، آزادی مطبوعات و همزمان تبلیغ برای بازگشت به دهههای اول انقلاب و وفاداری به قانون اساسی فعلی به نظر متناقض میرسند و ممکن است سبب دلسردی، غیر سیاسی شدن و یاس جامعه شوند؛ مانند سالهای آخر ریاست جمهوری آقای خاتمی که معروف شده بود که ایشان فقط حرفهای قشنگ که به هیچوجه عملی نیستند میزند. برای مقابله با چنین تناقضاتی که سبب غیر سیاسی شدن و یاس سیاسی جامعه می شوند چه باید کرد؟ در واقع بهنظر میرسد تلاش برای انحصارطلبی بعضی از اصلاحطلبان مانند آقای مهاجرانی و همفکرانشان ممکن است سبب جان گرفتن همان عقیدهی قدیمی شود که «ما مردم در سیاست کارهای نیستیم» و سیاسی بودن تنها بازیچهی قدرتمداران شدن است. در انتها هم از صحنهی بازی خارجمان میکنند. دیگر این که حتی اگر دو شق حکومت، گوشت یکدیگر را بخورند استخوان یکدیگر را بیرون نمیریزند. در چنین شرایطی، ورود به صحنهی سیاسی، نتیجهای جز بازیچه شدن ندارد. تو یعنی واقعاً فکر میکنی «ما مردم در سیاست کارهای نیستیم؟» سیسال این سیاستبازان زورگوی کلاش که تخم جمهوری اسلامیشان را با دروغ و ظلم گذاشتند فرهنگ سیاسی ما را به گروگان گرفتند و به زعم خودشان با چوب و چماق «اسلامی» کردند. به کجا رسیدند؟ «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران!»، «استقلال آزادی جمهوری ایرانی!» و ... به اینجا رسیدند! با یک شعار همهاش به آب مالید که حالا ما راه بیفتیم دنبال ملتمان که دستشان را بگیریم، دردشان را اول از همه بفهمیم و حرفشان را وارونه نکنیم، و بعد هم به آرامی دم گوششان بگوییم که غزه و لبنان منبع ظلمی که بر آنها رفته نیست. الان هم از دو حالت بیرون نیست: یا این حضرات اصلاحگرا (که خداوند عمر و عزتشان را زیاد و به راه راست هدایتشان کناد و از سر تقصیراتشان هم بگذرد) فقط ادای علی گلابی دموکراسی را دارند در میآورند (که به نظر من حداقل تا اینجای کار این وصله به میرحسین موسوی نمیچسبد. او و زهرا رهنورد و مهدی کروبی، مردانه و زنانه پای حرفشان که حرف حق و حرف ملت ماست ایستادهاند) که بعد هم به قول تو «جنبش سبز» را به دعوای بازگشت اصلاحطلبان به قدرت تقلیل خواهند داد، یا این که نه آنها هم بعد از این سیسال بالاخره متنبه و ملتفت شدهاند که اولاً امپراطورشان شلوار پایش نیست و بعد هم این که فرهنگ سیاسی ما به چند زبان حرف میزند. من ظن تو را بیشتر قرین به یقین میدانم و فکر نمیکنم این حضرات حالا حالاها حرف حساب سرشان بشود. همین امروز در فیسبوک، صفحهی سهیل آصفی را خواندم که سعید شریعتی فرموده است کشتارهای سال ۶۷ خیلی هم قابل دفاع است و اکثریت قاطع ملت ما مدافع آن بودند (نقل به مضمون میکنم). این حرف صریح شرف دارد به قیقاج رفتن آن دیگران. حداقل آدم تکلیفش با آن روشن است. این دملها باید نیشتر بخورد و باز شود. هرچه چرک بیشتری از آن بیرون بزند بدن فرهنگ سیاسی ما را سالمتر میکند. ولی همهی حرف من با تو این است که تکلیف این جنبش دست این حضار نیست. دست این حضار ندهش. چنین تناقضاتی «سبب غیر سیاسی شدن و یاس سیاسی جامعه» نمیشوند. سیاسی شدن جامعه منبعش این حرفها یا عدم این حرفها نیست. جامعه و سیاسی شدنش منطق دیگری دارد. به درد برمیگردد و به آرزو، به تناقض و صفت و موصوفهای متنافر؛ مثل «جمهوری اسلامی»، «دولت کلیمی»، «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی». گردن «فرهنگ» نمیشود طناب «ارشاد اسلامی» بست. طغیان میکند. خود به خود. مگر خود تو محصول «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» نیستی؟ پس چطور شد که اینطور شدی و میلیونها بچههای دیگر همین جمهوری اسلامی؟ خیلی تعجب میکنم از این حرف تو که «حتی اگر دو شق حکومت گوشت یکدیگر را بخورند استخوان یکدیگر را بیرون نمیریزند». یکسال آزگار است که اینها مشغول همین کارند. خیابانها و زندانهای سیاسی ما پر است از استخوان. مناظرههای تلویزیونی یادت رفته است. یکی به دیگری میگفت تو سانسور مطبوعات میکنی و دیگری میگفت تو خودت یادت رفته چه سانسورها میکردی. از اینجای قضیه به بعد دست مردم ماست. همهی مردم ما؛ ذات اجتماعی آنها؛ سوای آن که اصولگرا و بسیجی و پاسدار هستند یا اصلاحگرا و نیولیبرال و از محصولات درجه یک و دو و سه «هوور». بهدنبال کشف و شهود منطق و ریطوریقای این جنبش باش و اینقدر از دست این اصلاحگرایان حرص الکی نخور! اخیرا خانواده ی بعضی از قربانیان جنبش سبز مطرح کردهاند که فرزند قربانی شدهشان و خانوادهی قربانی هیچ یک «سبز» نیستند و تنها به دلیل آزادیخواهی در تظاهراتها شرکت کردهاند. این گفتهها حاکی از این است که عدهای جنبش سبز و آزادیخواهیهای اجتماعی را دو چیز متفاوت میدانند. دلیل چنین برداشتی چیست؟ ما ملت ستمکشیدهای هستیم و ظاهراً حالا حالا هم آدمهای قلدر زورگوی ستمگر دست از این بازی پلیدشان برنمیدارند. حالا از قضای روزگار جنبشی در بین ما پیدا شده که مثل همهی جنبشهای اجتماعی مانند غزلی است ناتمام که مطلع زیبای آن در خردادماه گذشته از دل آرزوها و مبارزات قرون و اعصار ما سر زد و سروده شده و ما باید مابقی این غزل را- «زین سان همین شمار که زین سانم آرزوست»- خودمان بگوییم. آدمهای ترسیدهای هم هستیم. مارگزیده. از بند سیاه و سفید میترسیم. تو از بالا تا پایین همین سئوالات خودت را ببین. مثل عقابی میمانی که نگران بچههای خودش است. بچههایی که هنوز باید تازه بهدنیا بیایند. چهارچشمی داری تمام صحنهی کارزار مردم ما را تماشا میکنی و ترس تو برای جوجه بچه های آیندهات تبدیل شده است به شجاعت و صراحتت در دیدن مصائب ما و پنجه نرم کردن با آنها. ولی هنوز و علیرغم شجاعت و صراحتت، در تمام سئوالهای تو ترسی نهفته میتپد؛ بهطور قطع ترسی موجه و ترسی که به تمامیت گرایی برخی متعلقان و یا متکلفان به جنبش سبز بیشتر از آنچه در خورشان هست بها میدهد. دلیل این که بعضی خانوادههای قربانیان جنبش سبز احیانا ممکن است فرزند قربانی شدهشان را از جنبش سبز پس بگیرند و پیکر بیجان جگر گوشهشان را تنها متعلق به قیام آزادیخواهی مردم ما بشناسند هم باز ناشی از همان ترس موجه است که مبادا این بار هم آنها کشتند و دیگران بخورند، و مبادا که از پس این جنبش هم جناحی نیولیبرال- نیو کنسرواتیو از توی همان جمهوری اسلامی کذایی در بیاید و با حمایت همتایان امریکاییشان جای پوپولیسم- فاشیسم حاکم بر ایران را بگیرد. بازهم میگویم که این ترس موجه است. وقتی که تو عکس جناب آقای عباس میلانی و سرکار خانم آذر نفیسی را در کنار سناتور جان «بمب بمب ایران» مک کین میبینی که در کنفرانس «ند» برای جنبش سبز علم و کتل راه انداختهاند، وقتی حضرت وزارت مآب مهاجرانی از «واینپ» یعنی خبیثترین لابی اسرائیل در واشنگتن سر در میآورد، و بعد از آن هم چپ و راست در تایید آقای میلانی نقل قول از فرمایشات ایشان میفرمایند، چرا آن والدین بچههای شهید نگویند که بچههای آنها اصلاً «سبز» نبودند و نیستند. اگر عباس میلانی و انستیتوی «هوور» و سناتور مک کین و آذر نفیسی و رییسش «پل ولفوویتز» و همکارانشان در مجله «نی رپوبلیک» و آقای عطاالله مهاجرانی و سازمان «ند» و «واینپ» جملگی «سبزند» پس مرحمت فرموده ما را سر هیچ سبزهزاری سر کار نگذارید. حسن حنفی (فیلسوف برجستهی مصری) در کانادا از من با صداقت و صراحت تمام میپرسید: «اگر این جنبش سبز چنین است که تو میگویی، چرا امریکاییها (منظورش مراکز قدرت در امریکا بود) اینقدر از آن دفاع میکنند. جواب من هم این بود که از جنبش آزادیهای مدنی امریکا در سالهای ۱۹۶۰ هم شوروی سابق خیلی پشتیبانی میکرد. این دلیل عدم حقانیت آن جنبش نبود. وقتی هم که ما عکس و تفصیلات این حضار را در «ند» و «واینپ» میبینیم مسئله این است که نقش آدمهایی مثل من و تو و مسئولیتمان در مقابل همان والدینی که میخواهند این جنبش و رنگ سبز آن را به لقای این حضرات ببخشند چیست. آیا بچهی نوزاد و آب کثیف حمام او را باید با هم دور ریخت؟ نباید ریخت. نه کشور ما، نه این جنبش و نه رنگ «سبز» هیچکدام ارث پدری و ملک اجدادی این حضرات نیست، و همانطوری هم که من از روز اول گفتم در مقابل هر آیه و حدیثی که آنها برای «اسلامی» کردن انحصاری رنگ «سبز» بیاورند ما چهارتا شعر فارسی و اشارات در فرهنگ جهانشهری خودمان میآوریم که هیچ دخلی به «اسلام» ندارد. در ضمن این که آیات قرانی و احادیث نبوی و اخبار ائمه ما هم ارث پدری و ملک آبا و اجدادی آقای عطاالله مهاجرانی و اعوان و انصارش نیست و مال همهی ماست. مسئلهای که امروز جلو روی ماست حضور هرچه پر رنگتر و محسوستر یک تفکر چپ نوین و مترقی در متن همین جنبش سبز است. تو الان فکر کن که لایهی پررنگ نئولیبرالیسم جنبش سبز (که سابقهاش به رفرمیسم عصر آقای خاتمی برمیگردد) این تخم لق را در دهان همه کاشته است که نهادهای دموکراسی و نظام سرمایهداری و تفکر نیو لیبرالیسم آن لازم و ملزوم یکدیگرند. یعنی افکاری که امروز از ناحیهی عباس میلانی و نیولیبرالیسم انستیتوی «هوور» دارد مرتب به جنبش سبز تزریق میشود شده است ملکهی بخشی عمدهای از این جنبش. کار آدمهایی مثل من و تو که هم به «جنبش سبز» معتقدیم و هم تنمان از این نئولیبرالیسم ورشکسته کهیر میزند اینجا رقم میخورد که بپرسیم خیلی ببخشید خانمها و آقایان کی گفته و با چه مجوزی که بین اقتصاد «بازار آزاد» لجام گسیختهی بیبندوبار خانمان برانداز و نهادینه شدن دموکراسی رابطهای تنگاتنگ وجود دارد؟ میفرمایند که «نمیتوان از دموکراسی دفاع کرد اما به بازار آزاد حمله کرد.» خیلی خوب هم میشود کرد. ما کردیم و شد. همین بازار آزاد و بیبندوبار نئولیبرال نکبتبار عصر ریگان و تاچر بود که بالاخره بعد از دو دهه «دی- رگیولیشن» بیرحمانه و ثروتهای بادآوردهی احمقانه و تولید قریب ۵۰ میلیون نفر انسان زیر خط فقر فقط در امریکا بالاخره تقش در اکتبر ۲۰۰۸ درآمد و تما م سیستم سرمایهداری جهان به گل نشست و اولین کار «باراک اوباما» بهعنوان رییس جمهور امریکا این بود که نجات بانکها و شرکتهای بیمه و کارخانههای اتومبیلسازی را از ورشکستگی سوسیالیستی کند (یعنی از جیب مالیات مردم عادی بپردازد) تا سیستم سرمایهداری بهرهمندان آن سر پا بماند. این که از اقتصاد بیبندوبارش که سر بزنگاه برای بهرهمندان میلیاردرش سوسیالیستی میشود تا برای میلیونها قربانیاش کاپیتالیستی باقی بماند. تا جایی هم که به دموکراسی مربوط میشود این حضرات ظاهراً هشتسال سیاه ریاست جمهوری «جورج بوش» را خواب خرگوشی تشریف داشتند که دو تا ساختمان نیویورک که پایین آمد کل حقوق شهروندی و دموکراتیک امریکاییان با قوانینی مثل «هملند سکیوریتی اکت» و «پاتریوت اکت» به باد فنا رفت، و یک حملهی تروریستی دیگر همهی ما عرب و ایرانی و هندی و ترک و مسلمان را ردیف کرده و مثل زمان جنگ دوم جهانی که با ژاپنیها عمل کردند ما را نیز راهی اردوگاه های اجباری کرده بودند. از استراق سمع تلفن شهروندان گرفته تا شکنجه در «ابوغریب» و «گوانتانامو بی» و «باگرام ایربیس» و یک شبکهی زیرزمینی «سیا» در اروپا هم که روند روزمرهی این «دموکراسی» بود. همین امروز، یک سال و نیم بعد از ریاست جمهوری «اوباما»، هنوز اصل صددرصد فاشیستی «دستگیری بازدارنده و نامحدود3» به اعتبار خودش باقی است. حالا کاری به سرزمین ربایی و نسلکشی شصت- هفتادسال گذشته «تنها لیبرال- دموکراسی خاورمیانه» اسرائیل الیه آلاف آلاف تحیات و صلات وسلام نداریم. اینهم که از «دموکراسی» این «لیبرال دموکراسی» که فرو آمدن دو ساختمان در نیویورک و بهسر کردن یک روسری در فرانسه و آلمان و هلند و یا یک سنگپاره در دست یک کودک فلسطینی از بیخ تعطیلش میکند. همهی اینها هم البته برای آنهایی که دلیل عملی و تاریخی میخواهند. اگر هم بشود یکی از این حضار را به سواد متهم کرد باید فرستادشان سراغ برجستهترین فیلسوف و نظریهپرداز معاصر ایتالیا که از ۱۱ سپتامبر به بعد عمق فاشیسم پنهان در سیستم حقوقی- سیاسی لیبرالیسم را به وضوح نشان داده و رسوا کرده و صرف زندگی برهنهی ما4 و حیاتمان در «کمپ»ها را- نه فقط از زمان تاملات «هنا آرندت» و «تئودور آدورنو» و «والتر بنجامین» بر اردوگاههای کلیمیان در آلمان نازی که در عمق قوانین رمی- ریشهیابی کرد. این هم اگر کسی در پی نظر و فلسفهی معاصر مسائل جاری دنیا باشد. حالا ما چگونه به این نئولیبرالهای وطنی حالی کنیم که زمان تصورات قرن نوزدهمی «نقش پیشتاز بورژوازی مستقل از دولت» و پیوند آن با دموکراسی دو جنگ جهانی و یک هولوکوست و ۸۵۰ میلیون آدم گرسنه در اطراف دنیا و ۳۰۰ ملیون کارگر آواره در دور جهان و یک سرمایهی لجام گسیخته جهانی شده از تاریخ و جهان و جهانیان عقب است. الان هم بند کردهاند به این حرف جفنگ نخنامه که مشکل اصلی سر راه دموکراسی در ایران و بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه در واقع ذخایر نفتی آنهاست. نفت یکی از مهمترین منابع زیرزمینی و ثروت ملی ماست، و همانگونه دردست یک دولت بی کفایت و فاشیستی مثل دولت احمدینژاد می تواند منبع شر باشد که در دست یک دولت با کفایت و برخاسته از ارادهی دموکراتیک یک ملت میتواند به نفع آن ملت و باعث خیر باشد. حرف از این جفنگتر نمیشود که یک ثروت ملی را دلیل عقب ماندگی سیاسی قلمداد کرد. دقیقا همین حرف است که عباس میلانی از رفقای نیولیبرالش در انستیتوی «هوور» کش رفته و در بیبیسی فارسی به خورد ملت میدهد. بنابراین چون که بعضی از هموطنان ما به حق نمیخواهند جزو این «جنبش سبز» باشند وقتی این بلاهتها و خباثتها را میبینند، آدمهایی مثل من و تو باید بیشتر مصمم باشیم که این وسط بمانیم و سبز هم بمانیم و «جنبش سبز» را جور دیگری هم تعبیر کنیم و به اره و اوره و شمسی کوره اجازه ندهیم که پناه بر خدا حتی رنگ سبز را هم بخواهند برای خودشان انحصاری کنند. اگر نه به هیچ دلیل دیگری پس حداقل به این دلیل که خون آن بچهی مظلوم به هدر نرفته باشد. ادامه دارد.. پانوشتها: ۱- «این موسوی نبود که بدانها پیوست بلکه این آنان بودند که در باورهایشان نسبت به موسوی و جنبش سبز تجدید نظر کردند.» ۲- «بالاخره از آغاز پیروزی انقلاب تا به امروز، افرادی با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سیسال مخالفت کردند، میتوانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمیتوانند مدعی جنبش سبز باشند.» 3- Preemptive indefinite incarceration* |
نظرهای خوانندگان
به نظرم زبانی که آقای پرفسور دباشی برای نقد انتخاب کرده اند. زبان شایسته ای نیست. شاید هم نگرانی خانم مصاحبه کننده ایشان را به این وادی رسانده است. گاهی یک غفلت کوچک موجب نگرانی و آغاز یک روز بد می شود. مثل شاعری که یادش رفته بود، آدامسش را وقت خواب از دهانش بیرون بیاورد ...
-- سهراب روانبخش ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMزبان پرسش ها و پاسخ ها کاملا یک قلم و یکنواخت است. این رویه به ارزش حرفه ای کار زمانه اسیب می زند
-- نیلوفر کشاورز ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMآقای دباشی خسته نباشید. خدا قوت!
-- بدون نام ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMاز اینهمه تیزبینی آقای دکتر لذت بردم .هم حرفای ایشون در مورد لیبرالها هم در مورد امثال مهاجرانی.
-- marx2961@gmail.com ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMظاهرا گفتمان چاله ميدانی مد روز شده، چه در ميان "رجال" سياسی و چه در ميان به اصطلاح "انديشمندان" دانشگاهی. يکی از "ممه" و "لولو" صحبت کرده و حضار برايش کف ميزنند، و ايشان هم از "کش رفتن" و "به خورد ملت دادن" و تعطيلی "از بيخ" صحبت ميکنند و سه هزار نفر انسان بيگناه را (لابد به دليل تنگی زمان مصاحبه ) به "دو تا ساختمان" کاهش ميدهند. واقعا هم که شايشته است به چنين سخنوری ای گفت "خدا قوت" !
-- آرش جلالی ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMآقای دیاشی که امریکا را مظهر باطل و شوروی را مظهر حق میدانی . امریکا را در بحران اقتصادی (که تازه بر خلاف انتظار شما ها فرو نپاشید و برگشت و رشد کرد) خلاصه و محکوم میکنی اما از استبداد و فساد و ارتشای نظام های سوسیالیستی که هیچ نمیگویی فقط به یک مسله جواب بده :
-- sousan ، Aug 8, 2010 در ساعت 11:54 PMچرا کوبا پس از ۵۰ سال تشکیل شرکت های خصوصی را برای رفع معضل بیکاری ! تاکید میکنم حل مشکل بیکاری با راه حل سرمایه داری ! را پیشه کرد ؟
چرا سایت های چپ حتا این خبر را سانسور کردند ؟
محض اطلاع صنا یع اتومبیل سازی را سندیکاهای کارگری با حقوق و مزایای بسیار بالا از کار ایی انداختند و سوبسید های دولتی هم مشکلشان را حل نکرد .
چون تویوتا و هوندا با همان سیستم سرمایه داری که در همین امریکا و کانادا تولید میکنند موفق هستند چون بسیار کمتر می پردازند و سوبسید هم نمیگیرند .
چسباندن میلانی و نفیسی به مک کین و مهاجرانی به انگلیس و جاهای دیگر و موسوی پرستی کار های ساده ایست که نحله چپ ایران همواره به ان مشغول بوده از شهریور ۱۳۲۰ .
حرف جدیدی بزن . کجاست حتا یک نمونه کشور کمونیست دموکرات ؟ آیا شما که اتفاقی در امریکا هستید نه کوبا ! میتوانید همین حرفها را در شوروی سابق یا کوبا علیه نظام های آنها بزنید ؟
دموکراسی در دیکتاتوری پرولتاریا همان قدر مضحک است که در ولایت فقیه . چرا آسمان و ریسمان میبافی ؟ چرا به رنگین کمان چپ چیزی نمیگویی ؟
به سوسن:
حرفهای تو دربارهٔ دفاع دباشی از شوروی از پایه باطل است. کجا دباشی از نظام سرکوبگر شوروی دفاع کرده، مگر در همین مصاحبه نگفت که دفاع شوروی از نهضت آزادیهای مدنی آمریکا دلیل بر معیوب بودن این نهضت نبوده و نیست، این برای شما به این معنا نیست که او نظام شوروی را غیر قابل تجویز و معیوب میداند. این منطق که هر کس به نقد نئولیبرلیسم پرداخت را سریع به همخوانی و همسنگری با شوروی متهم کنی، مدتهاست که از مود افتاده است. دباشی بابت آنچه در شوروی اتفاق افتاده و در کرهٔ شمالی اتفاق میافتد به من و شما بدهکار نیست چرا که مدافع این قبیل نظامها نیست. با منطق شما میتران (رئیس جمهور پیشین فرانسه)از حزب سوسیالیست فرانسه و ساپترو (نخستوزی کنونی اسپانیا) از حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا هم در جنایات شوروی سهیم هستند و میباید در قبال سوسیالیست بودنشان به شما پاسخگو باشند. اما شما که از بیان تان به نظر میرسد به شدت مدافع نئو لیبرالیسم هستید میتوانید در قبال فجایعی که این نظام آفریده و میآفریند پاسخگو باشید؟ این که هر کس از سوسیالیسم اسم میاورد شما به یاد شوروی میافتید در خوشبینانهترین حالت نشی از بی اطلاعی شما است.
همدردی شما با تویوتا و هوندا در این باب که به کارگرانشان مزایا میدهند و همین باعث شده که از کارایی بیفتند بیش از هر چیز بیشرمانه است. اگر کوچکترین اطلاعی از جنبشهای کارگری قرن بیستم داشته باشید میدانید که تمامی این از دیده شما مزای زائد با مبارزات کارگران به دست آماده و خوشبختانه امروز بخش لاینفک حقوق مدنی آنهاست. این که نظام اقتصادی مورد نظر شما با وجود اتحادیههای کارگری از کار میافتد، از سو کارکرد این نظام اقتصادی ناشی میشود نه از وجود اتحادیههای کارگری. تشکیل این اتحادیهها و بهر بردن از مزایای آن حق کارگران است. با این تفصیل بهتر است از همین امروز به فکر عدم کارایی نظام اقتصادی مطلوبتان در ایران آینده باشید به این دلیل که کارگران ایران هم در پی ساختن اتحادیه هایی قدرتمند برای دفاع از حقوق خود هستند.
-- raha ، Aug 10, 2010 در ساعت 11:54 PMمن در دانشگاه کلمبیا در جلسه س سبز ها شرکت کردم اقای دباشی و کدیور و خانم حقیقت جو صحبت کردند. اقای دباشی هم گفت نماز نمی خواند و شب ها هم با غذایش اب نمی خورد. شال سبز هم داشت. به نظرم همان سخنان ایشان نا به جا بود و هم این تندی ایشان در مصاحبه. تقریبا مثل کیهان حرف می زنند. شما حرفای کیهان را در باره مهاجرانی و کدی.ر و میلانی ببینید.
-- بهروز ، Aug 10, 2010 در ساعت 11:54 PMچقدر حرف .... فقط حرف ....
-- بدون نام ، Aug 10, 2010 در ساعت 11:54 PMگفتههای اقای دهباشی،منطقی،تحلیلی و میهن دوستانه است ولی در عین حال آکادمیک،ایده آلیستی و اگر کمی سختگیر باشیم غیر سیاسی است و این شاید به دلیل نبودن در پراکتیک سیاسی است. سیاست یعنی واقع گرای و عمل گرای، یعنی هنر ماهی گرفتن از آب گّل آلود در راستای اهداف مشخص. سناتور مک کین بیشتر از هر سیاستمدار آمریکائی دیگر از جنبش ایرانیان حمایت کرده ، چرا از او نباید استفاده شود ؟ آیا تحلیلها و گفتههای چومسکی باعث دگرگونی در ایران میشود یا تماسهای نزدیک با مک کین ؟؟ آیا مخالفت از تحریم ج- ا ،به اصطلاحات در ایران کمک میکند یا فشار اقتصادی و سیاسی به رژیم ؟ آیا سی سال حرف ،تحلیل و بحث به جنبش دموکراتیک ایران کمک کرده است یا که ،بیشتر سر کاری بوده و خواهد بود ؟ آیا اتمامی بر این خود فریبی نا خواسته در بین قشر روشنفکر ایران وجود دارد یا .....؟؟!
-- ایراندوست ، Aug 10, 2010 در ساعت 11:54 PMمن فایل صوتی تصویری مهاجرانی را که در واشنگتن انستیتیو سخنرانی کرده بود در سایت همان موسسه دیدم. اشکال اقای دباشی به نفس شرکت ایشان است یا به مطالب ایراد شده اشکال دارند. به نظرم مهاجرانی با زیرکی تمام حرف های خود را زده است. و ان صحبت می تواند یک نثطه مثبت تلقی بشود نه منفی انصاف داشته باشیم
-- حبیب ، Aug 10, 2010 در ساعت 11:54 PMکلام ساده ی آقای دباشی باعث می شود که خواننده ی غیرمتخصص و آمی تر هم قادر به درک منظور و مفهوم موضوع مورد بحث بشود و این برخلاف نظر دوستان از نکات قوت بیان ایشان است.
-- شهرزاد ، Aug 16, 2010 در ساعت 11:54 PMو اما در مورد اینکه به عده ای مثل مهاجرانی حمله کرده، باید توجه داشت، به هر دلیل امروز مهاجرانی در مقابل دولت و حاکمیت قرار گرفته پس براساس دشمن دشمن من دوست من است، باید ایشان را به عنوان یک همراه جنبش دموکراسی خواهی ایران فرض کنیم چون به هر حال کمک حالیست در بعضی مسائل. اما نباید تناقضاتی که این اندیشه با جنبش آزادی خواهی مردم ایران دارد را از نظر دور داشت، باید توجه داشت که این افراد تنها در راه رسیدن مناسب هستند اما وقتی جنبش موفق شد تا قدرت را به دست بگیره اندیشه های بیمار باید رانده شود و به اصل های پاک و آزادی خواهانه فرصت داد تا قوانین انسانی و بدون تعصب و وابستگی را تنظیم و تصویب کنند.
دیدگاه های مثبت آقای دباشی بسیار مورد نیاز است برای جنبش چرا که اگر بخواهیم هر عملی را انجام بدهیم بدون امید و و بدون توجه به توانمندی ها قادر با انجام درستش نیستیم.
و نباید فراموش کنیم که هر کاری به خصوص کارهای اجتماعی نیاز به همراهی افراد متخصص و آشنا به فلسفه ها دارد تا بتواند از حداکثر توانایی ها استفاده کرده و اصولی به جلو گام بردارد.
مرسی از این مصاحبه و زحمتی که کشیدید.