رادیو زمانه > خارج از سیاست > خطوط خیابانی > روز آتش و خون | ||
روز آتش و خونشهاب میرزاییروز نهم: امروز طبق قراری که گذاشتهایم از خیابان امیرآباد بهطرف میدان انقلاب حرکت می کنیم. سرازیری خیابان کارگر شمالی را پایین میآییم. سر چهارراه امیرآباد چند نوجوان بهشدت کتک خوردهاند. میگویند چماقدارها نمیگذارند مردم به خیابان انقلاب برسند و همه را با چوب میزنند. به راهمان ادامه میدهیم. سر دوراهی بلوار کشاورز عدهی زیادی لباس شخصی را میبینیم که سر خیابان کارگر شمالی ایستادهاند. از قیافههایشان میتوان حدس زد نیروهای حرفهای نیستند. لباسهای سادهای پوشیدهاند و چماقهایی با طول و عرضی وحشتناک در دست دارند. میتوان حدس زد کارگران سادهای هستند که از جنوب شهر یا روستاها برای مزدوری به آنجا آورده شدهاند. به دستشویی پارک لاله میرویم. مچبندهای سبز را از دستانمان باز میکنیم و در جیبمان میگذاریم تا به راحتی قابل شناسایی نباشیم. تصمیم میگیریم از خیابان ۱۶ آذر پایین برویم. مسافت کوتاهی را طی می کنیم که لباس شخصیها جلویمان را میگیرند و اجازهی عبور نمیدهند. به ناچار به بلوار کشاورز برمیگردیم. با توجه به سخنان تند و تیز آیتالله خامنهای جمعیت زیادی آمدهاند، اما همه سرگردان و پریشان هستند و نمیدانند چه باید بکنند و کجا بروند. مردم متفرقه سر دوراهی کشاورز- کارگر جمع میشوند و شروع به شعار دادن میکنند. ناگهان از چندسو به جمعیت حمله میشود. صدای شلیک تیر هوایی و دود گاز اشکآور در فضا میپیچد. جمعیت متفرق میشود و همه به سویی فرار میکنیم. از دوستانم جدا میشوم. آنها به طرف خیابان جمالزاده میروند و من به طرف پارک لاله. ماموران انتظامی به مردم میگویند به خانههایتان برگردید، اما کسی گوش نمیدهد. وسط چمنهای پارک چند دختر و زن به شکل شجاعانهای جلوی لباس شخصیها محکم ایستادهاند و با آنها بحث میکنند. بر سر ما هم که به پشت درختها رفتهایم فریاد میکشند چرا ترسیدهاید و جلو نمیآیید. شجاعتشان در آن هنگامهی آتش و خون ستودنی است. مردم بهطرف بسیجیها سنگ و آنها هم به طرف مردم گاز اشکآور پرتاب می کنند. هرکس سیگاری یا کاغذی را با کبریت و فندک آتش میزند تا گاز اشکآور کمتر اذیتش کند. با مردم پراکنده شده در پارک لاله به طرف خیابان حجاب حرکت میکنیم. اینجا جمعیت اندکی دور هم جمع شدهاند و شعار میدهند. موقعیت خطرناکی است چون از هر چهارطرف میتوانند ما را محاصره کنند. تصمیم میگیریم بار دیگر به طرف خیابان انقلاب حرکت کنیم. حجم جمعیت کمکم زیاد میشود. در جاهایی سد دفاعی ماموران و لباس شخصیها شکسته میشود و مردم خودشان را به خیابان انقلاب میرسانند. ما هم از یکی از کوچههای فرعی به خیابان انقلاب رسیدیم. موج جمعیت در جاهایی حرکت میکند و در جاهایی متوقف میشود. اکثر مردم در پیادهروها سرگردان هستند و اجازهی تشکل به آنها در وسط خیابان نمیدهند. روبهروی در اصلی دانشگاه تهران مراد فرهادپور را میبینم. با چهرهای ژولیده و خسته که امید مهرگان دستش را گرفته و میبرد. نیروهای ویژهی ضد شورش جلوی در دانشگاه را گرفتهاند و به دانشجویان اجازه خروج را نمیدهند. بههر جان کندنی خود را تا نزدیکیهای میدان انقلاب میرسانیم اما آنجا ماموران یونیفورمپوش با باتوم مردم را میزنند و مجبور میشویم به طرف خیابانهای پایین بپیچیم. هرجا که جلوی جمعیت گرفته میشود مردم از جایی دیگر برای خودشان راهی پیدا میکنند. خیابان کارگر جنوبی را قطع میکنیم و از خیابان جمالزاده بازهم به خیابان انقلاب می رسیم. اما باز هم اجازهی حرکت در خود خیابان انقلاب را نمیدهند و مردم را به طرف جمالزادهی شمالی هدایت می کنند. سر تقاطع انقلاب جمالزاده دهها نفر را میبینم که با دستبندهایی پلاستیکی دستهایشان را بسته و به پشت روی زمین خواباندهاند. در جمالزادهی شمالی غوغایی است. در قسمتهایی از خیابان مردم با هرچه به دستشان رسیده است سنگر درست کردهاند و با آتش زدن سطلهای زباله و پرتاب سنگ از خود دفاع میکنند. از این طرف هم ماموران با سنگ و چماق و گاز اشکآور حمله میکنند. شدت نبرد و خشم و کینهای که در دو طرف علیه یکدیگر دیده میشود باورنکردنی است. انگار لشگریان دو کشور متخاصم با هم در جدال هستند نه دو خردهفرهنگ متفاوت از یک کشور. در جلوی چشمانم پسر جوانی سرش با ضربهی سنگین چماق یک بسیجی شکافته میشود و به کمک مردم به خانهی یکی از اهالی محله برده میشود. نیم ساعتی درگیری ادامه دارد. زن و مرد و پیر و جوان و چادری و مانتویی در نبردی نابرابر با لباس شخصی و پلیس و بسیجی و سپاهی هستند. بر اثر فشار و پایداری مردم آنها مجبور به عقبنشینی میشوند. اوضاع که کمی آرام میشود به طرف بالای خیابان حرکت میکنم. سر تقاطع بلوار کشاورز و کارگر، یک بسیجی در کیوسکی را که متعلق به پلیس راهنمایی و رانندگی است، باز میکند تا مرد دستگیر شدهای را به درونش ببرد. درون کیوسک پر از زنان و مردانی است که با چهرههای خونآلود به روی هم ریخته شدهاند. در بلوار کشاورز عدهای موتورسوار با لباس پلنگی در حالی که چراغ موتورهایشان را روشن کردهاند و لباس ضد شورش پوشیدهاند باتومهایشان را در هوا تکان میدهند و شعار حیدر حیدر میدهند. عدهای دیگر هم با لباسهای خاکی که صورتشان را با نقاب مشکی پوشاندهاند جلوی ماشینها را گرفته و مردم را حدود ساعت هشت بعدازظهر سوار اتوبوسی میشوم تا از میدان ولی عصر به میدان هفت تیر بروم. تمام طول خیابان کریمخان را بسیجیهای نوجوانی که چندمتر به چندمتر ایستادهاند قرق کردهاند. مردمی که در اتوبوس هستند ناراضیاند و عصبانی. در این میان یک نفر از پنجرهی اتوبوس شعاری میدهد. نوجوان بسیجی حدوداً پانزدهسالهای با دست به دیگر هم قطارانش نشانش میدهد و گروهی به طرف اتوبوس حمله میکنند و جلوی آن را میگیرند. رانندهی اتوبوس ترمز میکند و در را باز میکند، اما مردم بهخصوص زنها شلوغ میکنند و نمیگذارند بسیجیها بالا بیایند. در این شلوغی مرد از پنجرهی آن طرف اتوبوس در میرود. در میدان هفت تیر از اتوبوس پیاده میشوم. همهجای میدان پر از لباس شخصی و بسیجی و سپاهی است. به طرف خیابان بهار میروم. نبش کوچه بهارمستیان مسجد الجواد، از پایگاههای قدیمی جمعیت موتلفهی اسلامی است. لحظهای که در باز میشود انبوهی لباس شخصی را میبینم که در حیاط مسجد با چماقهایی در دست و آماده نشستهاند. وسوسه میشوم که با یکی از آنها که بیرون ایستاده است حرف بزنم. دلم میخواهد بدانم اینها کی هستند و از کجا آمدهاند و چرا مردم را چنین خشن کتک میزنند؟ اصلاً در سر اینها چه میگذرد و چه چیزی به خوردشان دادهاند؟ جلو میروم و به آرامی میپرسم برادر چرا برادران و خواهرانت را کتک میزنی؟ حالا اگر هم سئوال و اعتراضی دارند باید با آنها اینطور برخورد کرد؟ میگوید: اینها مردم نیستند. عدهای آشوبگر هستند که خارجیها آنها را تحریک کردهاند. ادامهی بحث بیفایده است. ناامید از برقراری دیالوگ به راهم ادامه میدهم. خسته و تنها به خانه میرسم. شب خبر میرسد که نیروهای بسیج به طرف مردم شلیک کردهاند و چندنفر کشته شدهاند. امروز حکومت نشان داد که مانند روز بیستوپنجم خرداد به نظارهی مخالفان نمینشیند. اجازهی هیچگونه تجمعی را دیگر نمیدهد و برای سرکوب معترضین هم عزمش را جزم کرده است. قسمت پیشین: • بنبست گفتوگو |
نظرهای خوانندگان
تکان دهنده بود و تلخ این همه ظلمی که بر ملتی از سوی حکومتی می رود
-- بدون نام ، Jun 22, 2010 در ساعت 02:08 PMکی می رسد سپیده؟
-- احمد ، Aug 4, 2010 در ساعت 02:08 PM