رادیو زمانه > خارج از سیاست > دیوارنوشتهها > سیاستهای خیابانی و بدنهای ناتمام | ||
سیاستهای خیابانی و بدنهای ناتمامامین بزرگیاندو: خیابانهای تهران در هفت ماهه اخیر پذیرای انسانهای زیرزمینیای بود که «عصیان» خود را برای اعاده حیثیت از دسترفتهشان بروز دادند. آنها همان کسانی هستند که پیش از این هر روزه خیابانها را در جستوجوی کار، غذا، مسکن یا مد بیوقفه اشغال و بهواسطه مجموعهای از تناقضات و پارادوکسها زندگی میکردند. آنان به تعبیر نیچه «طوایف بیابانگرد دولتی» بودند که اسیر نظم و عاداتی روزمره شده بودند. هرروزه از دفترها و کلاسها و شرکتها و مغازهها به اتاقهای تنگ و گشاد تنهایی خویش باز میگشتند و «بیگانگی» از دیگران و محیط خویش را در میانهی انبوه جمعیتی که هر روز میدیدند بازتولید میکردند. بیگانگانی که در حقیقت در انتظار بهبود زندگیهای شخصیشان (فرصت)، تمرین کرنش و خدمتگزاری میکردند. برای آنها خیابان، مغاک تنفربرانگیزی بود از ترافیک و آلودگی بیپایان، فخرفروشیهای بیوقفهی مدها و لباسها و ماشینها و بسیاری دیگر از پیچیدگیهای مادی و ذهنی که عذابشان میداد و هرروزه دراسطورهی «پول» فرو میبردشان. انسانهای زیرزمینی تهران، مردمانی منفعل و اتمیزه شامل طبقات و اقشار گوناگونی میشدند که اکثریت جمعیت عظیم شهری را به خود اختصاص داده بودند؛ آنان با اضطرابی بیپایان در خیابانهای شهر راه میافتادند، به همه چیز (و در واقع هیچ چیز) بدوبیراه میگفتند و با هراس، دودستی کلاه خویش را میچسبیدند و شب هنگام در حسرت نداشتههایشان، تحقیرهای روزانهشان را از سر میگذراندند.
در واقع فضاهای شهری برای انسان زیرزمینی تهران، حفرههایی بودند که تحقیرشان میکرد: خیابان و اتومبیلهای سوارنشده، دانشگاه و کنکور قبولنشده، مغازهها و لباس نخریده، برجها و خانهی نداشته و ... . با اینهمه، آنان در حساسترین لحظات از زیرزمینهای متفاوت خود سر برآوردند تا حق خود به زندگی در شهر خویش را فریاد بزنند و در واقع حفرهها را از سیاست پر کنند. آنان جویای همبستگی با دیگر انسانهای تنها و منزوی شدند تا تهران را اینبار مال خود کنند. آنها تلاش کردند تا زخمهای درونی جامعه خود را در خیابان بگشایند و نشان دهند که این زخمها وجود دارند؛ زخمهایی سربسته که هرگز درمان نشدهاند. آنها میخواستند نشان دهند که این زخمها گسترش مییابند و چرک میکنند، و اگر بهسرعت با آنها روبهرو نشویم، وضع بدتر خواهدشد. آنها با بستن راهها، در واقع راه خود را میبندند؛ راه و مسیری که آنان را تبدیل به انسان زیرزمینی کرده است. همه ما که در مسیری مهیج اما فاجعهآمیز به پیش میرفتیم. میبایست به لحاظ فردی و جمعی از خود میپرسیدیم: ما که هستیم و میخواهیم چه باشیم، با این سرعت به کجا میرویم و به چه قیمتی؟ این سوالها و تاملات اساسی تحت فشار ترافیکی که همه ما را ناخودآگاه به پیش میراند، هیچگاه پاسخی پیدا نمیکرد، پس میباید در لحظهای، ترافیک متوقف میشد.
جامعهای که میرفت تا اعماق فرورود با وساطت خیابان از فریادهایی پر شد که تحقیر و فرودستی را اینبار نه در نجوای پنهان شبانه و جنون مصرف، که در زیر آفتاب جمعیت علنی ساختند. آنها از فضاها، انتقام گرفتند؛ فضاهایی که به زیرزمینها رهنمون کرده بودشان، و موقعیتهای مکانی را به گونهای دیگر خواندند. قیام علنی برای اعاده حیثیت از دسترفته که خودرا در فرم تظاهرات خیابانی و شعار «رای من کجاست؟» نشان داد، شکل بیانی کاملا مناسب شهری بود که الگوهای مدرن مصرف را مازوخیستی رواج میداد و در همان حال به گونهای سادیستی وجوه مدرن تولید و کنش را همواره سرکوب میکرد. جامعهای که بدون تأیید حقوق فردی، زمینه را برای رشد خلق و خوی فردی فراهم میکرد. جامعهای که میل و نیاز به ارتباطات انسانی را بهواسطه رسانه و تبلیغات در درون آدمهایش بر میانگیخت، اما در همان حال هیچ امکانی را برای ارتباط جمعی و اجتماعی نمیگشود. جامعهای که آدمهایش هرروزه بیشاز گذشته به «واقعیت» عینی حاکم بر جامعهشان چسبیده اما در ذهن، رمانس فرار از واقعیت را میپروراندند. در چنین شهری، خیابان وزن و اعتبار خاصی پیدا میکند. خیابان برای انسانهای زیرزمینی این جامعه، یگانه جایی است که آنان را از انزوا خارج میکند و بستری را فراهم میسازد که علیه مناسبات حاکم بر خود خیابان عصیان کنند. تجربه درخشان راهپیمایی ۲۵ خرداد برای مردمان این شهر فراموشنشدنی است. آنها پس از سالیانی دور، دوستداشتن دیگران (همبستگی اجتماعی) و شهرشان را تجربه کردند. در میانه انبوهه جمعیت - برای اولین بار - تهران را به خانه خویش مبدل ساختند و شهروند شدند. شاید دادخواست فرجامین «ولادیمیر درملوگا» کارگر برق کار راهآهن که در ماه اوت سال ۱۹۶۸ همراه با شش تن دیگر به علت انجام تظاهرات اعتراضی در میدان سرخ مسکو توسط استالین اعدام شد، زبان گویای مردمی باشد که از زیرزمین تهران،به بیرون سرک کشیدند: «من در طول عمر آگاهم و از روزی که خود را شناختم آرزو داشتهام یک شهروند باشم (یعنی شخصی که با غرور و به آرامی اندیشه خویش را بیان میکند). من برای ده دقیقه، در طول تظاهرات، یک شهروند بودم».
طغیان پرومتهای که از درون روح و جان انسان عادی کوچه و خیابان فوران کرد، اقدامی عمومی بود برای تولید فضا. آنها فضاهای عمومی فاقد حیات عمومیشان را زندگی و حیات بخشیدند. تهران شهری است که تجربه زندگی شهری در آن به ندرت یافت میشود. در واقع ما جایی برای گردهم آیی شهری نداریم. از ترس معتادها و مواد فروشها و طرحهای پاکسازی به پارک نمیرویم، بهخاطر تماشاگرنماها به ورزشگاه، سینما رفتن هم با وجود سیدیهای ارزان دستفروشها کاری احمقانه بهنظر میرسد، بلیط تئاتر هم که یا آنقدر گران است یا نایاب که اساسا به ما نمیرسد. پس حیات عمومی را ما کجاها تجربه میکنیم؟ توی ترافیک رعبآور ماشینها و مترو؛ و آن زیرزمین در خانههای دربسته و اقوام و دوستانی که آرام میآیند و آرام میروند. «آگورا»ی ما در تهران در مهمانیهای شبانه چند نفره خلاصه میشود. در این وضعیت تظاهرات خیابانی در واقع نوعی بازگشت به آگورای نداشته بود. انسانهای زیرزمینی تهران برای اولین بار حیات عمومی را در خلال راهپیماییهایشان در شهر تجربه کردند. وقتی به خیابانهای تهران پا میگذاشتند و بیاعتنا به هر آنچه که تا پیش از این آنها را میترساند (منزلت اجتماعی، ثروت، مناصب کاری، پلیس و...) به پیش میرفتند، در حقیقت به تولید اثر هنری مشغول بودند. آنها برای بازپسگیری خیابان و بازگرداندن شادی و امید فوران کردند؛ فورانی برای احیای حیثیت از دسترفته و شهرشان. آنها وقتی فریاد میزدند: «رای من کجاست؟» درواقع میگفتند: حیثیت من کجاست؟ و خطاب شعارشان هم کناردستیشان بود، هم خیابان و هم امر مسلط. فریادی که از درون زندگیشان بر میخاست: سیاست - زندگی. سه: «سیاست» به تعبیر هانا آرنت در دو معنا به کار رفته است: یکی حکومت کردن و تحت حکومت قرارگرفتن؛ و دیگری مشارکت عموم در امر خود. این دوگانهگی ریشه درفلسفه یونان دارد. افلاطون، سیاست را امر شبان یا فیلسوف - پادشاه میداند، و پروتاگوراس آنرا امرهمگان یا جوانان - شهروند. با این وجود جورجیو آگامبن استدلال میکند که سیاست درطول تاریخ همواره به معنای صورتهای متعالی و نيك حيات پنداشته شده است. به همين سبب، حيات برهنه كه مشترك مابين انسان و ديگر موجودات است، بهمثابه امری بيرونی از حوزه سياست طرد شده و در حاشيه آن قرار گرفته است. از اين رو از «پوليس» ارسطو گرفته، تا قوانين مدنی روم باستان و دولتهای مدرن امروزی همه حاصل اين برخورد دوگانه با زندگی هستند و اين سرشت متناقض حيات سياسیست؛ بدين معنا كه آدمی برای سياسی شدن بايد از زندگی حيوانی خويش دست بردارد تا جامه شهروندی بر قامتش متناسب و استوارشده؛ و شايسته دريافت عنوان انسان سياسی شود. آگامبن ریشههای این تلقی را به یونان باستان بر میگرداند که درزندگی مصرفی مدرن نیز تجلی یافته است. آگامبن مینویسد که یونانیان برای بيان زندگی از دو واژه متفاوت از لحاظ معناشناسی و ريختشناسی - اگرچه از يک تبار مشترک ريشهشناختی - بهره میبردند: «Zoe» كه دلالت دارد بر واقعيت صرف زيستن در اشتراك با همه موجودات زنده (حیات ناب یا برهنه به تعبیر آگامبن)؛ و «bios» كه اشاره به صورت يا شيوهای از زيستن دارد كه خاص يك فرد يا گروه است. به همین دلیل هم افلاطون كه در «فیلبوس» از سه نوع حیات سخن میگوید، و هم ارسطو كه در «اخلاق نیكوماخوس» حیات متفكرانه فیلسوف را ازحیات لذتجویانه و حیات سیاسی جدا میانگارد، هیچ كدام هرگز از واژه «Zoe» استفاده نکردهاند. به نظر آگامبن این مسئله از این واقعیت ساده حكایت میکند كه آنچه برای این دو فیلسوف اهمیت داشت، ابدا زندگی شخصی و طبیعی نبود، بلكه یك شیوه خاص حیات مدنظر بود. به همین دلیل ارسطو در كتاب سیاست خود، غایت سیاست را زندگی منطبق با خیر میداند. از دیدگاه آگامبن از دنیای كلاسیك تا به امروز، زندگی عادی و طبیعی از سیاست رانده و طرد، و در محدوده خانه، حبس میشود. چون هدف جامعه كامل یا سعادتمند از دیدگاه ارسطو عبارت است از تضاد واقعیت صرف زیستن با سیاست، به همین سبب، ارسطو در كتاب سیاست خود ساز و كاری از سیاست عرضه میکند كه در سنت سیاسی، حاکم میشود. آنجا كه وی درباره سیاست میگوید: «سیاست برای زندگی به وجود آمده، ولی ذاتا به خاطر زندگی نیک تدوام مییابد.»
شکل جدید این روایت حاکم را در دوره مدرن میتوان در سیاستزدایی شدن جوامع جدید و حاکم شدن نوعی دموکراسی نمایندگی مشاهده کرد، که مردم، کنش سیاسی را تماما به نمایندگانشان میسپارند و به خانه میروند. این تجربه را ما در دوره خاتمی و حاکمیت اصلاحطلبان بهوضوح داشتیم. کنش سیاسی نابی (رای اکثر جامعه به تغییر وضعیتشان) که تداوم نیافت و همه را به زندگی شخصیشان بازگرداند. مساله سیاست - زندگی این است که برای رهایی میباید این شکاف تاریخی بین زندگی برهنه و سیاست ازمیان برود. آرنت به ما یادآوری میکند که هر نوع سرکوبی نتیجه تقلیل سیاست به معنای «حکومت کردن» است. درواقع تنها با ورود «Zoe» به مفهوم سیاست است که مقاومت دربرابر بازتولید سرکوب درزندگی شهروندان، ممکن میشود. این فرایند مکانیزمی است که از فروکاستن سیاست به نهادهای سیاسی درمقام یک تخصص مقابله میکند. فریاد در خیابان - جایی که تا پیش از این مکانی تنها برای زندگی ناب بود - بهترین و نابترین تجلی پیوند سیاست و زندگی است. سیاستی که ناشی از رنجهای زندگی است و زندگیای که همواره مملو از مشارکت در بهبود وضعیت است. این حضور عینی (تنانه) مردم در عرصه عمومی برای رسیدن به خیری عمومی وجهانشمول، برخلاف تصوری است که حضور مردم درخیابان را وسیله یا ابزار هدفی میداند مثلا برای فشار برحکومت یا برانداختن آن؛ یا حتی برقراری دموکراسی. به موجب شکاف بین سیاست و زندگی به بهانه هر دستاوردی، اولین چیزی که نابود میشود خود همین دستاورد است. سیاست چیزی است که در صفوف بههم فشرده و تنههای مدام شهروندان در خیابان تجربه میشود. تنههایی که از «برابری» خبر میدهد. منابع: - تئوری تولیدفضادراین کتاب انعکاس یافته است: - Lefebvre,Henri,The Production Of Space,Oxford,Blackwell,1991. Gluck,Mary(2003)”The Flaneur and the Aesthetic Appropriation of Urban Culture in Mid-19 th _ Century Paris”,Theory,Culture& Society, SAGE, London. - آگامبن،جورجیو ودیگران/خشونت وقانون/ترجمه مرادفرهادپورودیگران/نشرفرهنگ صبا/تهران۱۳۸۷ - دادخواست درملیوگا در این کتاب آمده است: برمن،مارشال/تجربه مدرنیته/ترجمه مرادفرهادپور/انتشارات طرح نو/تهران ۱۳۷۹ قسمت اول • خیابان و تحقق بدنهای سیاسی |
نظرهای خوانندگان
متن قابل تامل و جالبی است. اما لطفا به تاریخ ها توجه داشته باشید. استالین در سال 1968 در قدرت نبود، بلکه مرده بود.
فروغ
-- بدون نام ، Feb 10, 2010 در ساعت 05:44 PMجناب آقای پویان
-- حامد راد ، Feb 10, 2010 در ساعت 05:44 PMنوشته با ارزش شما را خواندم
می خواستم در صورت امکان، از شما بخواهم
اگر لینکی از سایت آقای داریوش عسگری که از نقاشی ایشان در میان این متن استفاده کرده اید، معرفی نمایید یا حد اقل سایت و یا و بلاگی که بتوان با آثار ایشان بیشتر آشنا شد
امیدوارم این لطف را بکنید که پاسخی از شما بگیرم
پاینده باشید
حامد راد
واقعا عالی بود. ممنون از فضایی که باز می کنید.
-- ماندانا ، Feb 10, 2010 در ساعت 05:44 PMمهیج تر از نوشته عنوان جسور و جذابتان بود. تبریک
دوست عزیزی بنام فروغ نظرگذاشته اند.سخن ایشان کاملا درست است واشتباه تایپی ازمن بوده است.منظوراصلی بنده نظام استالینی بوده است ونه استالین.مرسی ازراهنماییتان
-- امین بزرگیان ، Feb 10, 2010 در ساعت 05:44 PMواقعاعالی بود.لذت بردم
-- نادر ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:44 PMنوشته ای خواندنی و تامل برانگیز است. نویسنده به خوبی علت قوی بودن جنبش در تهران را توضیح می دهد زیرا فضاهای تنگ و خفقان آور و ترافیکی و تحقیرکننده بیشتر مخصوص تهران و شاید چند شهر بزرگ باشد. زندگی در تهران را می شود نوعی مرگ تدریجی نیز دانست. به عنوان یک نمومه فقط: مدتی است متوجه شده ام بسیاری از دوستان جوان و میانسال دانشگاهی ام که در تهران مشغولند به شکل باورنکردنی ای و به سرعت پیر شده اند د رحالی که سن آنها اصلا اقتضای این را ندارد.
-- حسن رضایی ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:44 PMبه هر حال امروز که 22 بهمن است می شود به سی و یکسال پیش برگشت و دید همین خیابانهای تهران یکبار دیگر نیز همین تجربه عینی "حضور" ازاد در فضای عمومی را داشته اند. اما چه شد که آن فضا که به بهار ازادی موسوم شد دوام نیاورد و بلکه به قرون وسطایی ترین وجهی سرکوب شد؟ به نظرم پاسخ را هانا ارنت می دهد وقتی می گوید: "هر نوع سرکوبی نتیجه تقلیل سیاست به معنای «حکومت کردن» است"
بلی، وقتی آرمان استفلال و ازادی و دین به مثابه بیان معنوی برای رهایی از هرگونه فرعونیتی سرکوب شد و جای خود را به ایده "حکومت اسلامی/حکومت سلسله فقها" سپرد. به همین سادگی روند تحقیر انسان ایرانی شروع شد و آن روح چمعی شاد سال 57 و 58 از خیابانها رخت بست.
براین مبنا، می توان البته استراتژی هم داد؛ اگر کسانی نمی خواهند این فضای کشنده و خفقان آور و دودآلود و زیرزمینی و تحقیرکننده که آقای بزرگیان به زیبایی آن را شرح دادند ادامه یابد و حضور سبز کنونی به سرنوشت انقلاب 57 نیز مبتلا نشود لازم است هدف از حضور را شفاف و آفتابی کرد؛ هر چی شفاف تر بهتر و سبکبال تر و بادوام تر. هدف: برپایی دولت حقوقمدار و نفی سیاست به معنای حکومت کردن یا خیلی مشخص و روشن: نفی ولایت فقیه
ای کاش آقای بزرگیان یک کم دولوز هم به متنشان چاشنی کنند.
-- Ali ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:44 PMنوشته خوبی بود فقط یک نکته و آن اینکه زمینه گشایش فضای شهری یا عرصه عمومی تهران بنظر من در 10 روز استثنائی قبل از انتخابات و قبل از تمام شدن مهلت قانونی تبلیغات کاندیداها شکل گرفت و در 25 خرداد به شکل همبستگی شهری با فرمی بسیار سیویل خودش رو نشون داد بدون اون چند روز استثنایی حضور مردم در 25 خرداد نمیتونست به اون شکل باشه. در وافع تهران 2 هفته کارورزی بسیار موفقیت آمیز و باز هم تکرار میکنم حیات استثنایی داشت و فقط امیدوارم که آن موقع ایران میبودید(شاید هم بودید)
-- f b ، Feb 11, 2010 در ساعت 05:44 PMف ب
چماقداران همچون روباتهايي هستند كه از خون انسانها هيچ عذابي در وجدان احساس نمي كنند؛ اما از درگيري هر روزه خيلي سريع دچار فرسوده گي و از هم گسيخته گي مي شوند. آنچه دستگاه سركوب را دچار فرسوده گي مي كند؛ وادار كردن اين دستگاه به درگيري هر روزه است. حکومت تنها زبان زور را به خوبی می فهمد.