در اهمیت تاریخی رنج
چرا کشتهشدگان ما فقط میمیرند؟
امین بزرگیان به بهانه زلزله هائیتی
۱- در سالهای اولیهی دوران مدرنیته، زلزلهای در لیسبون، چهارمین شهر بزرگ اروپایی آن روزها (۱۷۵۵) بهوقوع پیوست که بهغیر از تبعاتی که بههمراه داشت، همچون ۷۰ هزار کشته و ویرانی ۸۵ درصد شهر، سرآغاز بسیاری از تغییرات و تحولات فکری گردید.
لیسبون در قرن ۱۸، از مهمترین مراکز مذهب کاتولیک و یکی از مهمترین مناطق اروپا در رواج آموزههای کاتولیک بود، اما سؤالی که بعد از زلزلهی مخرب لیسبون مطرح گردید، این بود که با تخریب یک کلیسای کاتولیک در اثر یک امر طبیعی، ذهنیت دینی چه پاسخی میتواند به آن بدهد؟
تخریب ساختمان اپرا، کلیسای سانتاماریا، قصر پادشاهی با بیش از ۶۰ هزار جلد کتاب ارزشمند و همچنین نقاشیهای مهم از اساتید برجستهای همچون «تیسیانو» و «روبنس»، از شهر لیسبون خرابهای ویران ساخت که تا سالهای متمادی موضوع بحثها و توجهات بسیاری گردید.
نوشتههای ولتر و بعدها روسو در نقد نظريات «لايب نيتس»، همه تحتتاثير واقعهي زلزلهای بود كه با حجم تخريب بالا نظريات برخی از فيلسوفان و متفكران و رهبران دينی را بهسختی به چالش كشيد
اروپای قرن هجدهم در برابر پرسشهایی همچون نقد سنت و پیشرفت علمی و فلسفی قرار گرفتهبود و این مسأله بحثهای فراوانی را در میان بنیانگذاران عصر روشنگری به راه انداختهبود که بخشی از آن بحثها در باب تبعات زلزله را میتوان در کتاب «کاندید» اثر ولتر پیدا کرد.
نوشتههای ولتر و بعدها روسو در نقد نظریات «لایب نیتس» که جهان قرن هجدهم را بهترین جهان از جهانهای ممکن میپنداشت، همه تحتتاثیر واقعهی زلزلهای بود که با حجم تخریب بالا نظریات برخی از فیلسوفان و متفکران و رهبران دینی را بهسختی به چالش کشیده بود.
لایب نیتس، مؤسس انجمن علمی برلن معتقد بود که «نظر به اینکه، آفریدگار که فاعل مختار است بنا بر حکمت بالغه آنچه را که بهترین است اختیار میکند، عالم حقیقت، بهترین عالمی است که ایجاد آن ممکن بودهاست.»
البته نمیگوید در دنیا شر و بدی وجود ندارد، لیکن اظهار عقیده میکند که «رویهمرفته خیر بیش از شر است و آن اندازه که بعضی شکایت میکنند، بدی در جهان غلبه ندارد.»
ولتر در پاسخ به لایب نیتس در نامهای به یکی از دوستانش اظهار مینماید که «برای ما کشف این مسأله که قوانین حرکت، چهگونه در چنین حادثهی هولناکی در بهترین جهان از جهانهای ممکن عمل میکند کار دشواری است.»
از دید ولتر «تصدیق حکمت بالغهی الهی مستلزم انکار وجود شر و بدی نیست و واجب نیست که مانند لایب نیتس معتقد باشیم که این عالم بهترین عوالم است و هرچه در آن است در بهترین وجه است.»
از نظر ولتر «زندگی بشری همچون بازی شانس است. آنهایی که فقط موعظه و نصیحت میکنند بعد از وقوع چنین زلزلهای که بنای تفتیش عقاید هنوز پابرجای است، دیگر چه حرفی برای گفتن دارند؟
همهی دیدگاهها و نظریات آنها در زیر خاک مدفون شده و امیدوارم که آن پدران مقدس که مجریان تفتیش عقاید هستند، همچون دیگران به زیر آوار رفته باشند.
زلزلهی لیسبون درسی خواهد بود برای انسانها تا انسانهای دیگر را آزار و شکنجه ندهند».
سؤال محوریتر ولتر از لایب نیتس که مقدمات تفکرات او را درنهضت اصلاح دینی فراهم ساخت، این مسأله بود که:
«به چه دلیلی، درجهانی که از نظر لایب نیتس و کاتولیکها به کمک فرزانهترین قوانین دینی اداره میشود، بینظمیهای دیرپای و رنج وجود دارد؟»
این رویکرد یعنی نقد قوانین حاکم، در بُعد اجتماعی و فرهنگی بهشدت توسط ژان ژاک روسو تداوم یافت. روسو با تجزیه و تحلیل فلسفی زلزلهی لیسبون، اساس جامعهای را که چنین واقعهای در آن رخ داده بود را به نقد کشید.
روسو در جواب نامهای به ولتر اینگونه مینویسد که:
«باید پذیرفت که این چندهزار خانهای که در لیسبون تخریبشده، ساختهی طبیعت نبوده و چنانچه اهالی این شهر بهنحوی بهتر سکونت گزیده بودند، ویرانی بهمراتب برای آنان کمتر بود.»
تجربه زلزله لیسبون در طلوع مدرنیته نقشی مادی گرفت اما جایی دیگر هنوز مردهها فقط میمیرند و رنج همچنان نااندیشده میماند
زلزلهی لیسبون و فجایع آن از دیدگاه روسو، حاصل ساختار اجتماعی است که بر پایهی هنجارهای کهنه و فرسوده قرار گرفته که از نظر ولتر خرافات، و تحجر از جمله مهمترین ویژگیهای آن است.
۲- تبدیل یک زلزله به یک بهانه بر آغاز گفتمانی انتقادی و طرح پرسشهای اساسی فلسفی و اجتماعی، فاجعهی لیسبون را از سایر فجایع طبیعی قبل از آن متمایز میکند.
این زلزله فرصتی برای متفکران بود تا نظریات خود را مطرح نمایند و دیدگاههای انتقادی خود را به همگان اعلام کنند و جامعه را بهسمت دیگری راهنمایی کنند.
بهعبارت دیگر «فاجعه»ای همچون زلزله با تغییر جایگاه میتواند بهعنوان یک اُبژهی آگاهی، نظم معنایی گذشتهای را که در آن زلزله رخ داده و فاجعه آفریده را به چالش کشیده و حتی تا تغییر ساختار فکری یک جامعه نیز پیش رود.
دراینجاست که «رنج» به حال خود رها نمیشود و بهجز هنر و ادبیات، در فلسفه، جهانبینی و حتی سیاست هم تأثیرگذار میشود.
این مسأله رابطه رنج و فاجعه با اندیشه در جامعه ما نیز اهمیت خاصی دارد. جامعهای که همواره در معرض «رنج» بوده است، از حافظه جمعی رنجآمیز خود چه بهرهای برده است؟
اگر ما رنج کشیدهایم از واقعهای همچون زلزله (نمونه زلزله بم)، امروز برای تکرار نشدن آن رنج - تا آن حد دهشتناک - چه کردهایم؟ آن رنج با تفکر فلسفی ما چه کرده است؟
اگر مارنج کشیدهایم از «قدرت» و تجربیاتی شکستآلود داشتهایم از پسزدن استبداد و دستیابی به دموکراسی، برای امروزمان چه توشهای برگرفتیم؟ این رنجها با تفکر سیاسی ما چه کرده است؟
کشتهشدگان زلزلهی لیسبون را میتوان به تعبیری خالقان «خرد جدید» دانست، اما کشتهشدگان زلزله در ایران یا شاید هائیتی فقط میمیرند. تکرار این داستان در سیاست هم به همین اندازه دردناک است.
|