رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۰ آذر ۱۳۸۸

چراغ نئون

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ناجی در لباس نئون!... شبیه فضای اقای کا شد نه؟

-- غزاله ، May 12, 2009 در ساعت 08:52 AM

بسیار خوشحالم که با کمک زمانه این کارهای به شدت شخصی تو پستو خاک نمی خورن و منتشر میشن....

-- ارش ، May 12, 2009 در ساعت 08:52 AM

آمپول هوا (روشن) آمپول هوا (خاموش) آمپول هوا (روشن) آمپول هوا (خاموش) ...

-- آرش ، May 13, 2009 در ساعت 08:52 AM

راستش به نظرم زیاد نمیخوای به اصل شعر وفا دار بشی نئون بار و دراگ خاموشه و نئون این دست روشن شبیه دست های مراسم عاشورا شده راستی این مرده تو مشروب داره غرق میشه؟ شاعر که اون یکیه . تو کارات زمان محو میشه خیلی خوبه

-- بدون نام ، May 14, 2009 در ساعت 08:52 AM

فقط از مانا میشه همچین کارهای ضعیفی رو دید. این آقا ظاهرا معنی کاریکاتور رو فراموش کردن

-- کوروش ، May 15, 2009 در ساعت 08:52 AM

از فرش به عرش ...
خیلی مسیرها در مقابل ماست...
برخی ما را به سقوط میکشاند و برخی ما را به پرواز در می آورد.
انتخاب با خودمان است ...  
اگر نور را درست بشناسیم ...
اگر نور را ببینیم و آنرا دنبال کنیم ...
از همین فرش خاکی به اوج فلک خواهیم رسید

-- ایرانی ، Dec 9, 2009 در ساعت 08:52 AM

اُدعونی... اَستَجِب لَکُم ...
بخوانید مرا ... تا اجابت کنم شما را ...

-- ایرانی ، Dec 9, 2009 در ساعت 08:52 AM

30 دقیقه به این تصویر نگاه کردم...
و هنوز دوست ندارم چشم بردارم...

این تصویر برای من خیلی خاطره انگیز است...
به یاد شبی افتادم که برای اولین بار به خارج از کشور رفته بودم. در شرایطی که در ایران حق نگاه کردن به جنس مخالف را هم نداشتیم و همواره آرزوی یک نگاه سیر ، یک صحبت و شاید یک ارتباط را داشتم ، ناگهان در محیطی قرار گرفتم که همه چیز در اختیارم بود ...
اما شاید باور نکنید ...
پس از مدت کوتاهی پرسه زدن در خیابانهایی مانند نقاشی بالا ، به اتاقم در هتل برگشتم و ضمن راز و نیاز با خدایم از او تشکر کردم که پوچ بودن برخی چیزها را چه ساده نشانم داد...
حس بسیار نزدیکی دارم به فردی که دست رو به آسمان بلند کرده است...

مانای عزیز، چه فضای پر مفهومی خلق کرده ای ...
خیابانی رو به «هیچ جا» ...
آسمانی با ابرهای غروب غمگین ...
«زندان»هایی با ظاهر و نامهای فریبنده ...
«سکوتی»که در آن گویی بود و نبود من برای هیچکس مهم نیست.  
اما این همه ی داستان نیست...
دست بزرگ و قدرتمندی مرا به خود میخواند ...
باید به سویش بروم ...
اگر امروز نه ... فردا باید بروم ...
من مرغ این باغ نیستم ...
آزادم کنید...

-- ایرانی ، Dec 9, 2009 در ساعت 08:52 AM

کامنتی برای این کار فرستاده بودم که از دیدگاه مذهبی بود...
این کامنت مشکلی داشت؟
منظورم این نیست که حتمأ هر کامنتی باید منعکس شود .
فقط میخواستم ایراد سخنم را بدانم تا برای آینده بیشتر دقت کنم.
----------------------------------------
دوست عزیز، تمام کامنت هایی که برای چراغ نئون و سایر کارهای قدیم داده بودید تایید شده، اگر دیده نمی شه، ایا ممکنه دوباره بفرستیدش تا ببینم کدام بوده؟

-- ایرانی ، Dec 11, 2009 در ساعت 08:52 AM