از اون قلم و دفتر كنار ش خيلي خوشم اومد كاريكاتور هوشمدانه و زيبايي هست

آقا ميدانم كه كارهايتان خوب است و خوانندگان اينجا هم مدام كامنتهاي ستايش آميز، كه البته به جا هستت مي‌گذارند؛ اما بايد من هم به سهم خود تشكر كنم و بگويم كه با باز كردنش بسيار خنديدم و روانم شاد شد! دستتان درد نكند و پاينده باشيد.

سلام مانا
تو سلول 55 بند 209 زندان اوین دقیقا قیافه وسطی رو داشتی! راستی تو بند 209 آینه نبود و هیچ زندانی قیافه خود رو نمی بیند تو چطوری قیافه ات رو به یاد می آوری؟
یادش به خیر اون دو شبی که هم سلول شدیم. کتاب "عطر سنبل، عطر کاج" که ازت گرفتم و خوندم فوق العاده بود. این کتاب برای مدتی من را از سلولهای اوین فراری داد و به یک سفر فانتزی به بزرگراههای آمریکا برد.
علی-کلن

علی عزیز، اگر دوست داشتی برام میل بزن

شايد برخي زندان رفتن ها مايه مباهات باشند شايد!!!!

راستی چرا باید همه خاطراتمون رو قاب کنیم و بزنیم به دیوار ؟

مانا دوستت داریم. اگه یک وقت حرف بدی هم زدم حماقت کردم خودت به بزرگواری ات منو ببخش

خیلی با حال بود....ما دیگه از کار و زندگی افتادیم ....هر روز برای دیدن یه کاریکاتور از شما می آیم اینترنت....دم شما گرم! مخلصیم هزار تا!