رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
داستان 319، قلم زرین زمانه

با طعم توت فرنگی لطفاً

از در که زد بیرون فقط فهمید تا تاکسی چقدر راه بوده و وقتی به خودش آمد دید پهلویِ پسری بغل به بغل نشسته است.تویِ آینه پسرک را دید میزد.اصلا نمی خواست برگردد وصورت او را نگاه کند.این طرف پیرزن چاق تمام یک طرف را پوشانده بود و دخترک مجبور بود برود توی سینه پسر وپسرهی خودش را جمع و جورکند که.آقا نگه دارید و تاکسی ایستاد،پسر ودختر با هم پیاده شدند.شاید باورتان نشود اصلا دلم نمی خواهد این دو را وِل کنم تا در انتها ببینید چه بلایی سرشان آمده ،یعنی عاشق هم شده اند یا دختر با کیفش زده توی صورت پسر یا پسر بی محلی کرده یا هر اتفاقی که باعث شود حالِ منِ خواننده داستان را به هم بزند."آقا نگه دارید" و تاکسی ایستاد،پسر و دختر با هم پیاده شدند.دخترک رفت طرف چهارراه و یکراست توی سوپر مارکت."یک پاکت سیگار ،یک بسته آدامس "و حالا دارد فکر میکند"دیگه چی؟" "چقدر شد؟" می گیرد و می آید بیرون.برمی گردد همان جایی که پیاده شده بود و حالا منِ خواننده منتظر هستم که تُویِ نویسنده بگویی:"و پسرک هنوز همانجا ایستاده بود." ولی متأسفم ، پسرک مُرده بود.یعنی من طرحم برای داستان این بود که پسرک بییاید و عاشق دختر شود و بعد کارپردازهای فرازین و گره افکنی ونقطه اوج ، کارپردازهای فرودین و بستار و خیلی چیز های دیگر!ولی خواهش میکنم باور کنید پسرک مرده بود.یعنی اصلا نفهمیدم وقتی دختر توی سوپر مارکت بود کدام آدم ابلهی با ماشین زده بود به پسرک و او در حالی که عشقی آتشین در سینه داشت مرده بود.حالا دخترک از فرط ناراحتی سر چهارراه میایستد و سیگاری در میآورد و می کشد و منِ خواننده اصلا نمی فهمم این آقای نویسنده قصه اش را چطوری ادامه می دهد.از فرط ناراحتی سر چهارراه می ایستم و سیگاری از پاکت سیگار دخترک در می آورم و می کشم.ابراز همدردی خودم را با دخترک سر چهارراه اعلام داشته و از نویسنده خواهشمند است برای اینکه بتواند داستان خود را ادامه دهد این جمله را تویِ دهن من بگذارد:"خانم ببخشید؛میتونم بِهتون شماره بِدم" و خانم هم نگوید "نه" یا"نمی تونم" یا "نامزد دارم" یا "من هنوز عزادارم".حالا من با دخترک سر چهارراه عاشیقیت دارم.دارند سیگار می کشند و خیابان. "ببخشید غم آخرتون باشه" و جوری میبوسدم که خونهای ریخته شده تویِ صفحه قبلِ این داستان و صدای آمبولانس را در اواسط خیابان دو سطر پیش نمی بیند."می خوای با من بخوابی؟" سرم را می اندازم پایین و لپهایم گُل می اندازد." آره" و با کیف میکوبد توی صورتم.سرم گیج می رود وتلوتلو میروم وسط خیابان،ترمز و حالا دارم صدای آمبولانس بالا و من گیج می روم:"خانم میشه یه خورده برید اون ور تر،بوی اُدکلنتون داره حالم رو به هم میزنه؟" پیرزن عشوه میکند و میگویید پیف پیف:"آقا سر چهار راه نگه دارید".حالا من مانده ام وپسرک ریقوی چسبیده به در ماشین.همه اش منتظرم بگوید ببخشید خانم میشه شماره من رو یادداشت کنین؟ و یادداشت کردم. حالا مانده ام و پسرک ریقوی چسبیده به در ماشین.همه اش منتظرم بگوید ببخشید خانم میشه شماره من رو یادداشت کنین؟که انگار نه انگار، و با هم منتظر می مانیم که برسیم سر چهار راه و این بار من میروم توی سوپر مارکت و به جای سیگار یک بسته نوار بهداشتی می خرم و می آیم بیرون.شاید باورتان نشود این دختر خانم های خوشکل هر موقع،یعنی هر جای داستان،شعر یا هرچیز دیگری بخواهی با آنها بخوابی میگویند:"می شه از سوپر مارکت سر چهارراه برام نوار بهداشتی بخری؟"وحالا من از تاکسی پیاده شده ام و دارم به پریود خانم فکر می کنم و آمبولانسی که در ادامه خیابان دارد دخترک را با خود می برد به طرف بیمارستان.میروم توی سوپر مارکت:"ببخشین آقا!میشه یه بسته...یه بسته... "،رویم نمی شود و می گویم یه بسته داروی نظافت و منتظرم بگوید آنجا ست بر دارید ولی اشاره می کند به سر چهارراه و داروخانه.می آیم بیرون. و یکراست می رود زیر ماشین و صدای آمبولانس صفحه قبل و... . می آیم بیرون. و یکراست می روم تویِ داروخانه:"یه بسته نوار بهداشتی، یه بسته داروی نظافت،یه بسته کاندوم...آآآ...با طعم توت فرنگی لطفا.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

دم شما گرم استاد...ما اگه می دونستیم شما شرکت می نمایید جرات حضور نداشتیم که!

-- پیمان گلی ، Aug 18, 2007 در ساعت 08:14 PM

kheili khub bud,man chize ziadi az dastan nevisinemidunam ama kheili lazat bordam..khaste nabashid

-- بدون نام ، Aug 22, 2007 در ساعت 08:14 PM