رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
داستان 35، قلم زرین زمانه

بدون نام

نمی خواهم از فکر و خیالهای هم باخبر باشیم . هر کی درد خودش . قرار است یک ستاره دنبال هر کسی دنیا بیاید . با این وجود تعداد ستاره ها زیاد می شود و اگر از پشت بام دستمان را بلند کنیم به آسمان خواهد خورد . چون عکس MRI خودم بودم کسی معترض نشد . دو تا بودم ، من و پرتقال روی میز . باز هم کسی معترض نشد . هیچ کس احتمال هم نمی داد که پرتقال می تواند برای خودش یک نفر باشد . و گاهی که هیچ کسی نبود ، چون نمی فهمیدند من هم نبودم . گوشتها را از کنار اسکلتم گاز می زدند . در می زدند . اما من که خانه نبودم . اصلن من که مرد زندگی نبودم . در را باز کردم . آن کسی که نبود باز هم داشت در می زد . من را نمی دید . عکس MRI خودم را نشانش دادم . پرتقال را نشانش دادم و حتی در را باز کردم ، دید که من خانه نیستم . دستش را گرفتم و بردم همه جا را ببيند . و دقیقن نشانش دادم که از هر جا چقدر دیرم شده . خوشبختانه ساعتها دقیق هستند و چهار و سی و پنج دقیقه ، دقیقن چهار و سی و پنج دقیقه است . هنوز هم می توانی گریه کنی و فکر کنی مهم نیست . حتی شب بخیر و خوابت نبرد . اما من در کابوس دیدن تخصص دارم و هر صبح بیشتر خوابم می آید .

Share/Save/Bookmark