رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ آبان ۱۳۸۸

درخت بلوط آنا فرانک

فروغ ن. تمیمی

در بعد از ظهر ۱۵ نوامبر به موزه آنا فرانک که در مرکز شهر آمستردام در کنار کانال قدیمی معروف به کانال « پرنس‌ها» قرار دارد، می‌روم. خبری که از تلویزیون شنیده‌ام، وادارم کرد که سری به موزه بزنم.


آنا فرانک

سال‌ها پیش خانه و موزه آنا فرانک را دیده بودم و بارها از کنار آن گذشته‌ام. همیشه صفی طولانی از توریست‌ها را می‌بینم که آمده‌اند تا آن چه را که در فیلم‌ها دیده و یا در کتاب آنا فرانک خوانده‌اند، به چشم خود ببیند. داستانی واقعی و تلخ از زندگی قربانیان جنگ بین‌الملل دوم.

امروز آمده‌ام تا از سر دل‌تنگی و هم کنجکاوی، درخت بلوط تنومند و پیر را که در باغ کوچک پشت خانه سر به آسمان دارد، ببینم. درختی که به درخت آنا معروف است؛ سمبل امید و آزادی نامیده شده و این روزها همه درباره‌اش حرف می‌زنند.

خبرنگارانی از تمام دنیا در گوشه و کنار این خیابان مشغول تهیه گزارش و مصاحبه هستند. می‌گویند درخت همین روزها قطع خواهد شد. مخالفین قطع درخت و اهالی محل بنیادی را تشکیل داده‌اند. مدیر آن آقای موتال، نه تنها کارشناس حفظ بنا‌های تاریخی است، بلکه در همسایگی موزه آنا فرانک زندگی می‌کند و هر روز از پنجره‌اش درخت را می‌بیند.

او انداختن درخت را توهینی به تمام پناهنده‌ها و قربانیان نقض حقوق بشر در سراسر دنیا می‌داند و در حال فعالیت برای نجات درخت است که ظاهراً به علت پیری و پوک شدن تنه‌اش، باید قطع شود تا از سقوط احتمالی آن بر خانه‌های مجاور جلوگیری شود.

همسایه‌ها که در تابستان از سرسبزی و سایه بلوط لذت می‌برند، هم نگران از پای در آمدن درختند و هم نمی‌خواهند که این درخت مشهور را که جزو مقدسین شهر است را از دست بدهند.

بلوط کهن ۶۵ سال پیش الهام‌بخش آنای نوجوان بود. او و هفت انسان دیگر در خانه پشتی و مخفی این ساختمان، تنها به اتهام یهودی بودن پنهان شده بودند تا از مرگ در اتاق‌های گاز اردوگاه‌های مخوف آلمان هیتلری در امان باشند.

آنا می‌خواست نویسنده شود. اما او تنها فرصت یافت که یک کتاب بنویسد؛ یعنی خاطرات روزانه دو سالی را که در این خانه با خانواده‌اش و چهار یهودی دیگر پنهان شده بود. در ۲۵ ماهی که آنا در ترس و وحشت داثمی از دستگیری و فرستاده شدن به کوره آدم‌سوزی به نوشتن پناه می‌برد، هر صبح از پلکان چوبی زیر شیروانی بالا می‌رفت تا از پشت تنها پنجره‌ای که پوشانده نشده بود، با آسمان آبی و بلوط پیر دیدار کند.

آنا در کتابش با صمیمیت از درخت حرف می‌زند. بلوط سبز و باشکوه، دوستی مهربان و پناه‌دهنده برای او است. دوستی که دختر جوان را په خیال‌پردازی، آرامش و لذت بردن از هیاهوی پرندگان سفید مهاجر دعوت می‌کند. آنا در ۱۳ می ۱۹۴۴ می‌نویسد: «درخت بلوط ما، سر تا پا غرق در شکوفه، سرسبزتر و زیباتر از سال پیش است.»

برای دیدن درخت به خیابان پشت ساختمان می‌روم تا شاید از آن‌جا بتوانم به باغ موزه سرک بکشم. اما فوراً می‌فهمم که هیچ امکانی وجود ندارد. زیرا یک ردیف از بناهای قدیمی و بلند، امکان هر چشم‌اندازی به باغ آنا را غیرممکن می‌کنند. ناچار به خیابان پرنس‌ها بر می‌گردم و وارد موزه می‌شوم تا دوباره از خانه مخفی که در هلند به خانه «پشتی» معروف است، دیدن کنم. شاید بتوانم از پشت پنجره‌ای، درخت را ببینم.

در سال‌های اخیر، ساختمان موزه بازسازی شده و با افزودن یکی از خانه‌های مجاور به آن، فضای بیشتری ایجاد شده است. هر روز صدها نفر از سراسر دنیا از این موزه بازدید می‌کنند و بنیاد آنا فرانک یکی از مهم‌ترین نهاد‌های دفاع از حقوق بشر در سراسر دنیا است.

هر کس که آمستردام را دیده باشد، می‌داند که این شهر در واقع موزه بزرگی از بناها و خانه‌هایی است که در سده‌های گذشته در کنار کانال‌های زیبا برپا شده‌اند. در این شهر، هر ساله میلیون‌ها یوررو خرج نگهداری و بازسازی بناهای قدیمی می‌شود.


درخت آنا فرانک

خانه‌ای که خانواده فرانک و دوستانشان در آن مخفی بودند، ساختمان سه‌طبقه‌ای است که در سال ۱۶۳۵ ساخته شده است. اتو فرانک پدر آنا در سال ۱۹۴۰ شرکت تجاری خود را به این ساختمان منتقل کرد. او پس از به قدرت رسیدن هیتلر آلمان را ترک کرده بود و در آمستردام با همسر و دو دخترش آنا و مارگوت زندگی می‌کرد.

ششم جولای ۱۹۴۲ خانواده فرانک در طبقه‌ی کوچک زیر شیروانی این خانه پناه گرفتند که به وسیله راه پله‌ای مخفی به ساختمان اصلی راه می‌یافت. خانواده پلس و دوست دیگری بنام فریتز پففر هم پس از چند روز به آن‌ها ملحق شدند.

راه پله مخفی پشت قفسه‌ای کتاب قرار دارد. در طبقه اول و دوم شرکت تجاری آقای فرانک قرار داشت که توسط دوستان او اداره می‌شد. دوستانی که در تمام دوران زندگی مخفیشان از هیچ کمکی دریغ نکردند.

در طبقه اول و دوم موزه بعضی از وسایل، دستنوشته‌ها و عکس‌های باقی‌مانده از فرانک‌ها و کارکنان شرکت قرار دارند که تماشاگر را با خانواده فرانک، دوران جنگ و داستانی که اتفاق افتاده است، آشنا می‌کند. در فیلمی که پخش می‌شود، توده‌ای ازمردگان آشویتس را می‌توان دید و یا نطق‌های آتشین هیتلر را می‌توان شنید. صحنه‌هایی که بار‌ها در فیلم‌ها دیده‌ایم؛ اما دیدن مجدد آن‌ها همیشه تکان‌دهنده است.

بخش‌هایی از کتاب آنا را بر در و دیوار یا در کنار اشیاء موزه می‌توان خواند: «در طول روز می‌بایست خیلی آهسته راه برویم و در گوشی حرف بزنیم؛ مبادا که افرادی که در طبقات پایین کار می‌کنند، صدای ما را بشنوند.»

با بالا رفتن از راه پله نردبانی و چوبی که بر اثر رفت و آمد در ۵۰ سال گذشته ساییده و بی‌رنگ شده، به خانه مخفی می‌رسم. هر کس که این موزه و طبقه زیر شیروانی آن را دیده باشد، بدون شک سنگینی فضای غمگین آن را در می‌یابد.

زائران خاموش از اتاقی به اتاق دیگر می‌روند. آن‌ها به در و دیوار، بخاری دیواری، شیر آب، توالتی که پر از نقش‌های آبی و سفید است و مخفی شدگان تنها پس از ساعت شش بعد از ظهر اجازه استفاده از آن را داشتند، نگاه می‌کنند. آن‌ها در سکوت، قطعات نوشته شده کتاب را بر در و دیوار می‌خوانند.

خانه پشتی بازسازی شده؛ ولی اتاق‌ها خالی‌اند. در اتاق کوچک آنا، عکس‌هایی که او از کتاب‌ها و روزنامه‌ها قیچی کرده و بر دیوارها چسبانده بود، به همان ترتیب بازسازی شده‌اند. چیزهایی که دخترکی ۱۴ ساله دوست دارد. تصویر هنرپیشه‌های معروف، مناظر، حیوانات و بچه‌ها. او می‌نویسد: «در و دیوار اتاق من لخت بود. اما خوشبختانه پدرم مجموعه کارت پستال‌ها و عکس‌های هنرپیشه‌هایی را که جمع کرده بودم، با خودش آورده و من همه آن‌ها را به دیوار‌ها چسبانده‌ام.»

پنجره‌ها با ململ سیاهی درست مثل سال ۱۹۴۲ پوشانده شده‌اند و باز نمی‌شوند. اما از ورای این سیاهی شفاف می‌توان درخت را دید و حتی عکس تیره و تاری از آن برداشت! درختی عظیم با چتری گسترده!


آنا فرانک

در این ۱۷۰ سالی که این بلوط در باغ این خانه زندگی کرده چه چیزها که ندیده و چه حرف‌ها که نشنیده! پناهگاه پرندگان مهاجر، کلاغ‌های خبرچین و کبوتر‌های نامه‌بر بوده است. زندگی بلوط اما با مخفی شدن فرانک‌ها در این خانه شکل دیگری پیدا کرد و به زندگی دخترکی بی‌گناه گره خورد. هر صبح آنای غمگین و مضطرب پاورچین پاورچین از پلکان بالا می‌آمد تا رنج زندانی بودن را با تنفس هوای خنک صبحگاهی و دیدن درختش فراموش کند.

آنای شاعر این دیدار را در ۲۳ فوریه ۱۹۴۴ به زیبایی می‌سراید: «ما هر دو به آسمان آبی نگاه می‌کنیم. بر شاخه‌های بی‌برگ بلوطم، قطرات شبنم می‌درخشند. اوج‌گیری نقره‌فام پرندگان سفید ما را چنان از خود بی‌خود می‌کند که از حرف زدن باز می‌مانیم.»

بلوط کهن در این روز پاییزی بی‌برگ و بار اما پا برجا سر یه آسمان می‌ساید. حتماً هنوز آن روز شوم چهارم اگوست ۱۹۴۴ را به یاد می‌آورد. روزی که آنا برای آخرین بار با او دیدار کرد. چند روز قبل از لو رفتن در دفترچه‌اش نوشته بود: «فکر می‌کنم تا زمانی که این درخت، خورشید و آسمان آبی وجود دارند و من می‌توانم حسشان کنم، غمگین نخواهم بود.»

اما چه کسی گشتاپو را خبر کرده بود؟ در آن روزها گرسنگی و مرگ در هلند اشغال شده بیداد می‌کرد. خبرچین‌ها در ازای دریافت مبلغ ناچیزی، یهودیان را تحویل پلیس می‌دادند. به این ترتیب هزاران نفر دستگیر و روانه کوره‌های آدم‌سوزی هیتلر شده بودند.

آنا و تمام ساکنان خانه« پشتی» به اردوگاه‌های مرگ فرستاده شدند و تنها اتو فرانک پدر آنا پس از اتمام جنگ از آشویتس نجات یافت. آنا در خاطراتش می‌نویسد: «رادیوی مقاومت از اتاق گاز و کوره‌های آدم‌سوزی می‌گوید.من خشکم زده وسر جایم میخکوب می‌شوم.»

دفترچه خاطرات روزانه آنا توسط خانم میپ خیس، منشی پدرش در اتاقش پیدا شد. او و دوستانش در تمام آن دو سال وسایل مورد نیازشان را تأمین کرده بودند. آنا می‌نویسد: « دوستان ما در این مدت هرگز کلمه‌ای شکایت‌آمیز و ناراحت‌کننده بر زبان نیاوردند و با به خطر انداختن خود، زندگی ما را اداره کردند.»

خاطرات آنا بعد از جنگ به چاپ رسید و به ۶۰ زبان ترجمه شد و ده‌ها فیلم از روی آن ساخته شد. پریمو له - فی نویسنده و یکی از نجات‌یافتگان آشویتس می‌نویسد: «فکر کردن به سرنوشت چندین آنا فرانک ما را بیشتر از اندیشیدن به آن میلیون‌ها نفری که در سایه قرار گرفته‌اند، منقلب می‌کند. شاید هم باید این طور باشد. وگرنه چگونه می‌توانیم درد و رنج میلیون‌ها انسان فرستاده شده به اتاق گاز را تحمل کنیم؟»

زندگی بلوط پیر و استوار هم در کتاب دوستش آنا و هم در باغ خانه ادامه پیدا کرد. درخت حتی وب‌سایت خودش را دارد. در تمام این سال‌ها مردم از سراسر دنیا به دیدن این موزه آمدند. آن‌ها نام و پیام خودشان را به رسم یادگار بر روی برگ‌های دیجیتالی بلوط نوشته‌اند. درخت هزاران دوست دیگر در سراسر دنیا پیدا کرده. سمبل دوستی، امید و آزادی شده و در لیست آثار تاریخی جای گرفته است.

شاید او هم این روزها نگران سرنوشت خودش است و با خودش می‌گوید: «این همه هیاهو برای چیست؟ من که هنوز سر پا هستم و تا به حال هم آزارم به کسی نرسیده است. چرا آرامشم را بر هم می‌زنید و تنه‌ام را با آزمایش‌هایتان سوراخ سوراخ می‌کنید؟»

آیا درخت می‌داند که سوداگران از حالا او را در سایت‌هایشان پیش‌فروش کرده‌اند و مانند دیوار برلین برای هر تکه‌اش قیمتی تعیین کرده و حتی بر ای هر میوه بلوطش صدها دلار تقاضا می‌کنند!؟

در چند روز گذشته بیش از ۴۰۰ مقاله درباره درخت آنا نوشته شده و خبرگزاری‌های بین‌المللی ده‌ها خبر و مصاحبه را پخش کرده‌اند. تلاش‌های بنیاد درخت آنا فرانک در چند روز اخیر بالاخره به نتیجه رسید. کارشناسان بین‌المللی آمدند و اعلام کردند که درخت را می‌توان نجات داد و شاید حتی صد سال دیگر هم عمر کند. قاضی دادگاه تصمیم گرفت که حکم قبلی را لغو کند تا تحقیقات بیشتری در مورد امکان سقوط درختی که صدها تن وزن دارد، انجام شود. قاضی حتی شخصاً از باغ و درخت بازدید کرد.

این همه تلاش، پول، وقت و انرژی برای حفظ یک درخت پوک‌شده که ۱۷۰ سال هم عمر کرده است، شاید اغراق‌آمیز به نظر رسد. اما در کشوری که برای یک گنجشک به ناحق کشته شده، دفتر یادبود افتتاح می‌شود، این همه تلاش برای حفظ زندگی درختی که سمبل امید و آزادی برای چند نسل بوده است، طبیعی به نظر می‌رسد.

مدیر موزه آنا فرانک می‌گوید در صورتی که درخت قطع شود، قلمه‌ای از آن را به جایش خواهند کاشت تا دوباره بلوطی زیبا و سرسبز شود. البته قرار است که صدها قلمه از درخت را در مدارسی که در دنیا به نام آنا فرانک نام‌گذاری شده‌اند، بکارند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

khob bood az on derekhte balote ghadimi ham yek ax migereftin shayad akharin axesh mibood

-- avin ، Nov 24, 2007 در ساعت 03:09 PM

to axi ke gozashtin chandan dide nemishe

-- avin ، Nov 24, 2007 در ساعت 03:09 PM

matne ziba, por ehsas va bejai bud. daste nevisandeye an dard nakone. ta-amol bar in gune masa-el va ahamiyat dadan be oonha mesle rozani mimune baraye javame-e ma ke dar oon jane ensanha kam arzeshe che berese be jane yek gonjeshk ya yek derakhte yadbud. afarin.

-- N.N ، Nov 25, 2007 در ساعت 03:09 PM

زیبا بود. دردی که این دخترک غمگین آن را به نگاهی سبز پیوند می دهد؛ حالا بدنه این خبر شده است. اما نمی دانم چرا این درد تمام گلویم را به حفره ای دردناک و خیس تبدیل می کند شاید چون هنوز هم این نگاه سبز از غم از دست دادن زندگی و آزادی میلیونها انسان می گرید.

-- مریم ، Nov 25, 2007 در ساعت 03:09 PM

kheili jaleb bood , ma koja hastim v inha koja
agar derakht ra nemitavan nejat dad , bayad az choobesh , kaghaz dorost kard v khaterat ANNA ra rooy An nevesht

mamnoon az matne ziba v ravan nevisandeh v khabar jalebeshan
.
Teymour

-- teymour ، Nov 26, 2007 در ساعت 03:09 PM

dobaare Anne Frank. har-rooz ye chizi dar moredesh miaad biroon.
vali vaghe'an donyaa va khosoosan gharbihaa, azoon darsi ro gereftan. man ke fekr nemikonam!
be ghaaratgarihaa va ghatleaamhaaye hamin gharbihaa va nokaraaneshoon dar saraasare donyaa khosoosan khaavare myaane negaah konid.
baraaye eddeh'ee in daastaane holokost bahaane'ee shode baraaye saansoore montaghedin dar injaa, va koshtaar/ghatleaam va chapaavole digaraan dar mamaaleke digeh.

Anne Frank/holokost is big business!
baa tavajjoh be sharaayete emroozi, Anne Frank bishtar be aroosak-haaye barbi shabih hast!

-- Raha ، Nov 26, 2007 در ساعت 03:09 PM

این کتاب با نام خاطرات یک دختر جوان حدود بیست یا سی سال یش در ایران منتشر شد
من تا حالا چاپ بعد از اونو ندیدم

-- لیلا ، Dec 1, 2007 در ساعت 03:09 PM

ننگ ونفرت بر دشمنان بشریت / من هر وقت به عکس آنای عزیز می نگرم بی اختیار بگریه می افتم /آنهم گریه ای که چشمانم را چون اسید می سوزاند /باور کنید این اشکها با اشکهای دیگرم فرق دارد.

-- امجد ، Oct 23, 2009 در ساعت 03:09 PM