رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفت و گو > «فریدون در جمع میخندید و در تنهایی میگریست» | ||
«فریدون در جمع میخندید و در تنهایی میگریست»مینو صابریminoo.saberi@radiozamaneh.comخیلی وقت بود که دوست داشتم با پوران فرخزاد بنشینم و او از فریدون برایم بگوید. دوست داشتم اما نمیدانستم چگونه از او بخواهم، میترسیدم! میترسیدم تا مبادا حرفی بزنم یا سوالی بپرسم که تناش را بلرزانم نگران بودم که نکند در نهایت صحبتها کشیده شود به آن مرگ دلخراشی که بهیاد آوردنش هر انسانی را منقلب میکند. روزی که روبروی پوران فرخزاد نشستم تا برایم از فریدون بگوید با اینکه یک دنیا سوال داشتم گفتم خانم فرخزاد من نه سوالی طرح کردهام و نه به شما میگویم از چه بگویید فقط دوست دارم از فریدون بگویید، فریدونی که از بچگی دوستش داشتم، اما آنزمان نمیدانستم چرا دوستش دارم، کمی که بزرگتر شدم احساس کردم او یک شخصیت خاصی دارد که از جنس هیچکس نیست، به نظرم شخصیتاش پیچیده میآمد و در عین حال شفاف. آن روزها، آن شبها که فریدون فرخزاد شادی به خانههامان میآورد از نگاهش، لبخندش حتی قهقهههاش میشد فهمید از درون رنج میبرد، میخواستم بدانم دردهاش از چه جنس بود... گاه فکر میکنم فریدون فرخزاد متعلق به این عصر نبود، انگار خیلی زود بهدنیا آمده بود. خیلی زود! و پوران چه مهربانانه منرا پذیرفت و صمیمانه برایم از فریدون گفت. گفت و لبخند تلخ روی لبانش نشست، گفت و بغضهاش را در گلو خفه کرد، گفت و گریست:
فریدون عُقدهی مادری داشت، دنبال یک زنی میگشت که آن «مادر» را برایش تداعی کند. ببینید مامان ِما خیلی مامان بود ولی مامان نبود، چون عمق را درک نمیکرد. گاهی فریدون میآمد سرش را روی زانوی من میگذاشت و میگفت: «تو بیشتر حسّ مادری را به من میفهمانی تا مامان» مامان یک حالت بچهگانه داشت بنابراین فریدون برای زن ایده آلش دنبال یک زن دیگری می گشت. همان مادر! نکته همینجا است! برای من سوال بود که فریدون فرخزادی که برای زن ارزش زیادی قائل بود چرا این پاسخ را داد؟ و حالا پاسخام را گرفتم. ارزش قائل بود ولی از زنهای ماتیک مالیدهای که صورتشان را هفت رنگ میکردند متنفر بود. آن زن رویایی درون را دوست داشت که پیدا نمیشد. موقعی که فریدون اینجا به اوج رسید شما نمیدانید چه خبر بود، باور کن شبها که بعد از اجرای برنامه در کابارهها به خانه برمیگشت، خانهاش آپارتمانی در یک مجتمع واقع در امیرآباد بود که حدود شانزده پله داشت، دخترها میآمدند و روی پلهها مینشستند و وقتی فریدون آن صحنهرا میدید با همهشان دعوا میکرد که خجالت بکشید بروید خانههاتان، شرم کنید.
این تیپی بود، اصلآ تیپ آنکه دنبال زنها بدود و قربان صدقهشان برود نبود. به زن احترام میگذاشت بهخاطر آن زن درونش، آن عنصر مادینهی درونش را دوست داشت، مقدس دوست داشت، تمیز، پاک، نجیب. خودش به من میگفت که وقتی رفت آلمان به این دلیل با «آنیا» آشنا شد که حداقل پانزده سال از خودش بزرگتر بود. «آنیا» هم زشت بود و هم ساده بود، یعنی زنی نبود که به صورتش رنگ بزند یا لباسهای عجیب غریب بپوشد. این دو با هم در یک ماجراهایی عاشق و معشوق شدند و روزی خبر داد به مادرم که من زن گرفتهام. گوینده رادیو اتریش بود، زن با فرهنگی بود کتابخوان بود، میتوانست باهاش حرف بزند و وقتی آنیا نتوانست محیط ایران را تحمل کند، فریدون خیلی معاشرتی بود، همیشه شبها بیست، بیست و پنج نفر آوازه خوان و نوازنده و شاعر و... در خانهی فریدون جمع میشدند و این زن نتوانست طاقت بیاورد و برگشت آلمان. فریدون خیلی مریض شد، افسردگی گرفت، بارها به آلمان رفت تا با آنیا آشتی کند و برگردد اما نمیشد. اگر رفت با «ترانه» ازدواج کرد شاید انعکاس آن بغض درونیاش بود. دلیل ازدواج فریدون با این دختر در واقع مادر این دختر بود که به شدت عاشق فریدون شده بود و هیچکس حتی خود فریدون هم نمیدانست و بعد از این ازدواج موضوع آشکار شد و فریدون اصلآ تحمل نداشت، تحمل آن زن را نداشت و خیلی زود ماجرا سر همین موضوع بههم خورد وگرنه دختر، بسیار دختر خوبی بود، دختر پاک ِزیبای نجیب خانمی که خیلی دوست داشتنی بود. به هرحال اینهم به ناکامی گرائید و فریدون دو مرتبه لطمه روحی خورد. فریدون زمانی که به ایران آمد شاید من مسبب رفتن او به این شیوه شدم. چون من در رادیو کار میکردم و میدانید که رادیو مرکز رفت و آمد همهی بزرگان ادب و هنر و... بود و وقتی او دو، سه بار به رادیو آمد جذب شد. پیش از اینکه به ایران بیاید در وزارت دربار استخدام شده بود، هنوز دکترا را نگرفته بود تزش هم مارکس بود میتوانست بنویسد و بفرستد اما از آنجایی که در وزارت دربار استخدام شده بود و خیلی هم دوستش داشتند رفت و گفت من نمیآیم و برگشت ایران و «شو» اجرا کرد. تا آنزمان در ایران «شو» نبود.
برای «شومن» بودن دوره دیده بود؟ خب آنجا کار کرده بود، در تلویزیون آلمان ظاهر شده بود. اولآ آن زمان «اشمیت» صدر اعظم آلمان بود و بسیار فریدون را دوست داشت، عکسهایی با اشمیت و همسر اشمیت داشت. نخستین کتاب شعر فریدون که به زبان آلمانی بود برنده جایزه صلح شد و رفت بین کتابهای برگزیده. فریدون وقتی به ایران آمد در آلمان معروف بود، هم شعر گفته بود و هم خوانده بود. آنزمان در رادیو، بزرگان موسیقی با ورود خوانندههای پاپ به رادیو و تلویزیون مخالفت میکردند ، از طرفی ما شاهد بودیم بسیاری از این خوانندههایی که الآن در لس آنجلس هستند (و هیچکدام هم یادی از فریدون فرخزاد نمیکنند) اینها را فریدون فرخزاد معرفی کرد و زیر پر و بالشان را گرفت. میخواهم بدانم اینجا تا چه حد فریدون مجاز بود؟ تا چه حد مقابله کرد با کسانی که با ورود خوانندگان و موسیقی پاپ به رادیو تلویزیون مخالف بودند و آیا اصلآ برای معرفی این چهرهها از جایی دستور گرفته بود؟ از کجا!؟ از کجا؟ فریدون یک آدم بسیار سمج و مقاومی بود، یعنی از هیچ چیزی نمیترسید و اتفاقآ مخالفتها او را شارژ میکرد چون واقعآ یک گروهی دیوانهوار دوستش داشتند و یک گروهی دیوانهوار با او دشمنی میکردند و برای او کارشکنی میکردند. فیلمی ساخته بود و شب اول که فیلم به نمایش درآمد او را هو کردند. خیلی علاقه داشتند فریدون را خرد کنند، بشکنند ولی او ایستاد حتی چندین بار پیش «قطبی» برایش توطئه ساختند که منجر به اخراج او از رادیو و تلویزیون شد. چه زمانی؟ تمام این ماجراها از دههی چهل تا پیش از انقلاب ادامه داشت. مرتب اخراج میشد مجددآ میآمدند دنبالش، چون دوستدارانش قطبی را در تلویزیون بیچاره میکردند. فریدون یک نوآور بود، یک آدم کهنهگرا نبود. خودش شعر میگفت، آهنگ میساخت، ترجمه میکرد. یکی از زیباترین کارهاش این بود که میرفت خوانندهها و یا آدمهای نامدار پیر از کار افتاده را میآورد و دومرتبه زندهشان میکرد. یک شبی هم چند تا «رفتگر» را به شوی تلویزیونی آورد و از آن به بعد رفتگرها او راخیلی دوست داشتند. چه کسی رفتگر را در شوی تلویزیونی میآورد!؟ یا مهربانیاش با بچهها، همیشه حسرت داشتن بچه در دلش بود. زمانیکه بچهها را بغل میکرد من آن غماش را میخواندم چون هرگز آن بچهای را که میخواست، نداشت. یک بچه از «آنیا» بهدنیا آمد و چون آنیا سناش بالا بود موقع زایش به مغز این بچه صدمه وارد شده بود و بیمار بود، خیلی هم بامزه بود تا پنج، شش سالگی ایران بود. من دهتا آلبوم دارم پر از عکسهایی که فریدون در پارکها با بچهها انداخته بود، بچهها را بغل کرده، حسرت بچه همیشه در دلش بود.
فریدون دائم گریه میکرد. عین «فروغ» دو شخصیتی بود. وقتی روی سن بود شاداب، زنده، بگو بخند و وقتی پایین بود غمگین. اصلآ عصبی بود یعنی آن فریدونی که تو روی سن میدیدی یک فریدون دیگری بود، غیر از آن فریدونی بود که در خانه بود. میخواهم برایمان از همان فریدونی بگویید که در خانه بود. خیلی وسواسی بود، خیلی تمیز بود، خیلی اهل معاشرت بود هرچه پول داشت دوست داشت خرج مردم کند دوست داشت شب میز بچیند و دهها نفر غریبه را هم بیاورد و سر شام با آنها حرف بزند (شاید کشفشان میکرد نمیدانم) و با آنها بگوید و بخندد و آخر شب تنها به بستر برود و گریه کند. در مورد سفرهای زندهیاد فرخزاد به عراق برایمان بگویید. فریدون دو یا سه دفعه به عراق آمد زمان جنگ و چون از طرف یونیسف میآمد میتوانست تعدادی از بچههای اسیر ایرانی را با خودش ببرد. میگفت توی کمپ بچههای ایرانیای بودند که اینها به جنگ برده بودند و اینبچهها از کت من آویزان میشدند و یکیشان دائم گریه میکرد و میگفت فریدون من را ببر من مامانم را میخوام. بچههای گول خوردهی فریب خورده. هربار بیست و پنج تا سی نفرشان را توانست ببرد و نجات دهد اما خودش گریه میکرد و میگفت اگر بدانی، این بچهها به من میگفتند اینجا به ما غذا نمیدهند، شبها این سربازها به ما تجاوز میکنند، بدترین رفتارها را با ما دارند، تو را به خدا ما را نجات بده. خب او هم برایش مقدور نبود که همه را با خودش ببرد میگفت نگاه میکردم کوچکترینشان، مظلومترینشان را با خودم میبردم. متاسفانه در لس آنجلس دو گروه زندگی میکنند، یک گروه آدمهای آکادمیک هستند و یک گروه آدمهای بد و شایعه سازند، آدمهایی که رفتارشان آزار دهنده است.
فریدون از لسآنجلس اصلآ خوشش نیامد. متنیرا که در بارهی لسآنجلس پشت کتابش نوشته الآن برایت بخوانم تا بعد بگویم که چی شد. پشت آخرین کتابش که مجموعه شعر است به اسم «درنهایت جمله آغاز است عشق» نوشته: خجالت میکشم که چاپ اول کتابام در لسآنجلس منتشر میشود. اینجا شهر نیست، جنگل است، شورهزار است، کویر است، مرداب است و بوی تعفن آن جهانرا پر کرده است. شاید کتاب من نسیم معطری باشد به مشامهای خسته از خیانت و جنایت. باشد که این روزگار ننگین بهسر آید به کشورم بازگردم و در سایه زبان زیبای فارسی و در کنار انسانهایی که در این روزگار بیکسی، کس و کار یکدیگر بودهاند برای ساختن ایران قدم بردارم و از یاد ببرم که لسآنجلس خود شعبهای بود از فجیعترین جوامع بشری و درندگان این شهر که خود را به زیور روزنامه مجله و رادیو تلویزیون آراسته بودند هزارانبار کثیفتر بودند از پاسدارانی که از روی فقر و یا جهالت و یا عدم وجود فرهنگ به میلیونها مردم ایران در داخل کشور ظلمها میکردند. باشد که روزگار ظلم نیز بهسر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهرهی مردم بدرخشد و عشق، آن سپیدهدمی گردد که به سوی آن گام برمیداریم. من با عشق به دنیا آمدهام با عشق زندگی کردهام و با عشق نیز از دنیا میروم تا آن چیزی که از من باقی میماند فقط عشق باشد. در لسآنجلس وقتی که خبر بردن این بچهها پخش شد و به دنبال آن یک اعانهای توسط فریدون برایشان جمع شد که واقعآ جان داده بود برای اینکه این پول جمع بشود، عدهای شایعه کردند که فریدون همه این پولها را دزدیده و خورده. او بعد شکایت کرد و دادگاهی ترتیب داده شد و تمام مدارک جزء به جزء به آن دادگاه ارائه شد، دادگاه فریدون را تبرئه کرد و بعد از آن فریدون اصلآ نخواست در لسآنجلس بماند و گفت من دیگر تحمل این موجودات شریر و رباطی را ندارم و مجددآ برگشت آلمان. هیچکس فریدون را نشناخت. خیلی حرفها در بارهاش ساختند، گفتند همجنسباز است، همجنسباز نبود، معاشرتی بود. همجنسباز به چه معنی؟ یعنی به معنی ِ سکسی؟ هرگز چنین نبود! ولی به معنی ِ روحی، شاید. مردها را از این جهت ترجیح میداد چون مردها به او آویزان نمیشدند مثل زنهایی که میخواستند زنش بشوند و یا با او رابطهی نزدیک داشته باشند. من الآن کلی نامههای عاشقانه زنها را دارم که به فریدون نوشتند خیلیهاشان هم به ناماند و اگر نام ببرم شما هم میشناسیدشان و نمیتوانم بگویم، یعنی فریدون را ول نمیکردند، بیشتر هرزه بودند و او هرزهگی را دوست نداشت. اگر با یک مرد مینشست، حرف میزد دست کم این مسائل نبود و مهر میورزید، صمیمانه هم را دوست داشت. ببین درک خانوادهی من اصولآ برای مردم خیلی سخته، خیلی سخته که باور کنند یک کسی خودش است، سخته که باور کنند یک کسی دارد راست میگوید سخته باور کنند که یک کسی میتواند یک برگ درخت را به اندازهی یک مرد یا یک زن دوست داشته باشد یا یک حیوان را.
فریدون سهتا سگ داشت میمرد برای اینها یعنی تا این حد دوستشان داشت. به من از اروپا زنگ میزد آدرس میداد و میگفت پوران برو به این نشانیها ببین اینها وضعشان چطور است؟ من الآن کار کردم پول دارم. پول میفرستاد برای مدرسههای جنوب شهر، سه مدرسه بودند شب عید لباس بچهها را میخرید، بچههای مریض را به بیمارستان میبرد. عاشق زندگی بود عاشق هیجان بود عاشق ساختن بود. خب ناسزا هم میگفت گاهی هم عصبی میشد بد خلق هم میشد طبیعی هم هست، هیچ آدمی نیست که یکسان باشد. بهنظر من فریدون یک پدیده بود. من عاشقانه دوستش داشتم، همیشه فکر میکردم یک بخش از وجودم است. سلام عزیزم یکی از آخرین حرفهاش به من این بود: میدانم کار نمیکنی، میدانم بیپولی، دوست داری یک مغازه کتابفروشی داشته باشی؟ گفتم آره آرزومه خیلی دوست دارم. گفت فکر میکنی با چقدر پول میشود؟ گفتم میشود یک کاریش کرد به هرحال، میشود سرقفلی داد.
کمی فکر کرد و گفت بگذار یک برنامه هست من انجام بدهم ولی ازت یک سوال دارم گفتم چی؟ گفت اگر کتابفروشی را باز کنی من بیام تهران، میتوانم بعد از ظهرها بیام آنجا روزی یک ساعت بنشینم و آدمها را ببینم و با آنها حرف بزنم؟ گفتم فریدون جان الآن تو این شرایط نه، صبر کن امیدوارم به آنروز برسیم. گفت باشه من کار کنم این پول را برایت میفرستم. البته نتوانست بفرستد و نشد ولی دوست داشت این کار را بکند. هر وقت یادم میافتدمیخواهم خفه شوم. پوران جان وقتی رسیدم آسمان تهران، میخواستم پنجره را باز کنم و خودم را از بالا بندازم پایین، روی خونهمون روی مامان روی تو روی ایران روی همه چیز به چه دلیل من نباید تو وطنم زندگی کنم؟ توی خونهم، پیش خانوادهام. هیچوقت یادم نمیرود هیچوقت... اگر چه آدمها همیشه دوست دارد همه چیز را توجیه کنند. گاهی پیش خودم فکر میکنم همانجور که «فروغ» زکاتش را داد فریدون هم داد، با مرگش. حتی گاهی فکر میکنم قاتلهاش به او خدمت کردند چون آنها قاتلاند همیشه قاتل میمانند ولی فریدون وارد تاریخ شد، جزو شهدای خاک وطن است و همیشه میماند، همیشه... |
نظرهای خوانندگان
روانش شاد که یک روشنفکر روشنگر بود و بقول استاد فرهنگ فرهی نه از دسته روشنفکرانی که در کافه های شمال شهر؛ چاتانوگا مثلا شیر قهوه می خوردند و از طبقهء کارگر می گفتند. کاش قدرش را این ملت شهیدپرور زودتر میدانست.
-- وحید ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMدمتون گرم...خدارحمتش کنه...بر قاتلینش تا صبح قیامت لعنت...
-- ernesto ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMآیا قاتلان فریدون فرخزاد دستگیر شدند؟ کی پشت این جنایت بود؟
-- طرفدار ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMروحش شاد ,دردلها جاودانه باقیست ,درود بر شرف وجوانمردی اش
-- mehran ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMhamishe yaadesh sabz !m
-- bande ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMdoroud be pourane farokhzad ......doroud be ferydoune ke hamishe manade yeg setare dar asemane honare iran javedane hast.... ferydoune hamishe ba didghahay motenave khod pishtar az jame rah miraft .....shayad ham be gofte pouran saal ha az jame irany pishtar boud va darke oou bary mardom moshgel boud .........rouhash shad va yadash geramy bad
-- zardoshet 2000@yahoo.co.uk ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMbaraaye shaadiye roohesh doaa mikonam
-- mahnaz ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMممنون که این روشنگری ها رو در غیاب یک رسانه ملی انجام میدهید
-- احد ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMواقعا که فریدون فزخزاد انسان روشن با فرهنگ ومدرنی بود که متاسفانه بخش بزرگی از جامعه ما قدرت درک وشناختش را نداشت
-- سیاووش نیک پی ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMچقدر ما انسانها به راحتی شخصیت وشرافت دیگران را پایمال میکنیم .
یادش گرامی باد.
و تشکر از شما به خاطر تهیه این برنامه .
He was just different and different people do not have a right to live in Iran. it's not just the government. people can't bear someone who can "THINK". they just like superficial people there. that's why Iran society is just going back instead of improving. .
-- N ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMMs. Pouran Farokhzad. Thanks for sharing those memories.
-- Amir ، May 22, 2009 در ساعت 05:30 PMLove you.
Amir
ممنون از این گزارش خوب.من همیشه فریدون رو یک روشنفکر میدونستم،ولی حالا فهمیدم اون خیلی بیشتر از یک روشنفکر بوده.اون یک انسان واقعی بوده.روحش شاد.
-- سحر ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMRavanash Shad Yadash Gerami Bad
-- Sadegh ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMفریدون همجنس باز- فریدونی که به همجنس بازان جایزه هنری می داد-فریدونی که درآپارتمانش به قتل رسید و پلیس آلمان قتلش را به محافل همجنس بازی نسبت داد . اخبار "کیهانیان".
-- kaveh ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMچه جفاها که نکردند و نمی کنند . همین ایرج جنتی عطایی درکتابی که در ایران به چاپ رساند(مرا به خانه ام ببر)با افتخار تمام کلیشه روزنامه ای که در آن جایزه هنری فرخزاد را پس فرستاده بود راچاپ کرد . بدون اینکه بداند وشاید هم اصلا مهم نباشد که بداند"کیهانیان" چه لذتی از چاپ این کتاب بردند.
مجله پیام امروز که در دوره اصلاحات چاپ می شد در یکی از شماره های سال 1378 خود نامه پوران فرخزادبه کمیسیون پیگیری قتلهای زنجیره ای را چاپ کرد.اگر کسی آن شماره را دارد اسکن کند ودر اینترنت بگذارد .تا دوستان بدانند که فرخزاد چگونه به قتل رسید.
-- SAMAK ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMشاید مردم زود باور ایران میتوانستند او راببینند و بشنوند اگر در سده ی اینده زاده میشد.
-- بهنام ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMوقتي از شبكه تپش لوس آنجلس قصد تخريب اور ار داشتند و به او برچسب همجنسبازي زدند ذره اي از احترام او نزد مردم ايران كاسته نشد...اين مردم راست و دروغ را خوب از هم تشخيص مي دهند.
-- رضا ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMتمام مدتی که این مصاحبه رو میخوندم گریه کردم. درود بر پوران، فروغ و برادر عزیزش فریدون. یادشون گرامی، جای خالیشون سبز. مایه افتخار ایران و ایرانی بودن بودند، هستند و خواهند بود.
-- بدون نام ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMفوقالعاده تأثربرانگيز بود اين برنامه. درود به روان پاک فريدون...
-- عنایت ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMای شرقی غمگین خاطرت تا جاودان جاويدان در گذرگاه ادوار به نیکی داوری خواهد شد.
-- بهنام ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMdorood be sharafesh, dorood be rooh-e pak-o nazaninesh, dorood be hamey-e khanevadey-e Farrokhzad. Thank you so much for the interview, Forough and Freidoon are immortal, they are loved by millions, la'nat be ghatelinesh, la'nat-e khoda. shirin
-- shirin ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMkheili ziba bood in mosahebe... man asheghe fereydounam ba inke bad az enghelab be donya amadam.... kash hanouz bood.... koja mishe majmoue shere fereydoun ro tahieh kard
-- Nazanin ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMخانم پوران فرخزاد ! خانواده شما هدایایی بس گرانبها به ملت ایران دادند... ملت ایران مفتخر به داشتن فروغ و مفتخر به داشتن فریدون است . آنها هر دو انسانهای آزاده ای بودند . من به عنوان یک ایرانی افتخار میکنم که هموطنانی همچون فروغ و فریدون داشتم .... فروغ کم کم جایگاهش را به عنوان یکی از بزرگترین شاعر های ایران باز کرده اما فریدون هنوز انگار مغز بسیاری از ما برای درک کردنش خام هست ....روزی جایگاه فریدون در بین بزرگ مردان ایران میدرخشد روزی که جهل و تاریکی کنونی از سرزمین ما رخت بربندد....به امید آنروز ....روح بزرگش در آرامش ابدی و همیشه شاد
-- دختر همسايه ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMمینو جان ممنون! این گفتگوت اگر تنها گفتگوی تو هم بود باید تا آخر عمر ازت ممنون بودیم ....بسیار عالی!
همیشه صحبت و گفتگو با خانم پوران فرخ زاد را بسیار دوست داشتم ودارم و اما متاسفانه چندسالی است که در ایران نیستم اما همیشه بسیار زیبا صحبت می کند چه د رمورد خودش و چه در مورد خانواده ی معروفش
-- لیلا ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PM«وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ» و آنگاه از آن استعدادهای پر پر شده پرسیده خواهد شد به کدامین گناه کشته شدید ؟
-- baran ، May 23, 2009 در ساعت 05:30 PMخانم فرخزاد عزیز این آیه را هر وقت که یاد ستاره ای به خاک و خون کشیده شده جانم را می سوزد ؛ زمزمه می کنم..وای....وای.... اگر جای شما بودم چه حسی داشتم؟ قلبتان آماس کرده حکما ..... میدانید ....میخواهم اما به شما و همه کسانی که بغض خو نین ودردناکشان را همواره فرو میدهند بگویم:
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.....
چندی پیش همین جا برای پسر خوانده فروغ نوشتم که: مردن عاشق نمی میراندش در چراغی تازه می گیراندش ......
میدانید عزیز! با کشتن پرنده پرواز را نمیتوان به مسلخ فراموشی سپرد...پرواز اسطوره ایست که به خاطر سپرده میشود .
میدانم کمتر تسلا میدهد اما : در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
برایتان آرزوی صبر و آرامش می کنم سرزمینها به کفر پایدار میمانند ...اما نه به ظلم....
باران از آلمان
طی چند سال اخیر، هر چه ببیشتر با آثار به جامانده از فریدون و فروغ فرخزاد آشنا شده ام، بیشتر از پیشگامی های آنها و ارزشهای گاه منحصر به فرد کارهایشان به شگفت آمده ام. از شما به دلیل این مصاحبه، و از خانم فرخزاد به جهت صراحت و صداقت گفته ها و انسجام و بینش بیان ایشان سپاسگزارم.
-- پیمان ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMروحش شاد. ایران ما به داشتن فرزندانی همچون فریدون فرخ زاد افتخار میکند
-- hamed ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMحیف بود
-- علی ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMهنرمند بود
انسان بود
وطن پرست بود
بی پروا بود
حیف بود
فریدون را کشتندش، زیرا به اسلام و روحانیت و قرآن فحش می داد! او از پیشقراولان نهضتی بود که امروز ایران را آکنده « نهضت فحش» من خودم بارها از از رادیو ها شنیدم که چگونه انتقادهایش از مرز انتقالد می گذشت. در حقیقت او با آتش و با لبه ی تیغ شمشیر اسلام ناب بازی کرد و آنها هم با منطق قاطع خود این مرد هنرمند بی پیرایه و یگانه در تاریخ سینما و تلویزیون ایران را سربریدند.
-- فریدونی دیگر ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMجالب است که او را همچون زندیقان، یعنی ضد اسلامیون صدر اسلام کشتندش، و اما افتخار فریدون گور به گور شدنش نیز بود که همچون زندیقان از گوری بگور دیگر رفت. فریدون را حلاج وار کشتندش. یادش زنده باد.
تعجب نمیکنم که خانم پوران فرخ زاد مسئله همجنسگرا بودن فریدون را تکذیب میکنند. چون افشای این حقیقت متاسفانه از اعتبار او در میان ایرانیان میکاهد. مردمی که هنوز با پدیده همجنسگرایی آشنایی ندارند و آن را که یک فطرت ذاتی است باعث کسر شان یک هنرمند قلمداد میکنند هنوز نمیتوانند حقیقت رو بشنوند. همجنسگرا بودن یا نبودن فریدون چیزی از نبوغ، ایراندوستی و شجاعت او کم نمیکنه. ولی هویدا شدن این قضیه میتونه خیلی راحت اکثر سوالهای بی جواب در مورد فریدون رو جواب بده. راحت بودن او با زنها، علاقه بیش از حد و زندگی مشترکش با سعید محمدی، حس هنریش، ازدواجهای ناموفقش با زنهایی که هیچ ربطی به او نداشتند، علاقه شدید به مادرش، و و و .. همه و همه نشانه های کلیشه ای ولی حقیقی ای هستند که میتونه ثابت کنه که او واقعا" یک همجنسگرا بود. این مسئله حتی به صورت خیلی مستند در کتاب خاطرات پرویز خطیبی هم درج شده... بهرحال ماه همیشه زیر ابر نمیمونه و روزی فریدون واقعی به ایرانیان معرفی خواهد شد... شاید اون روز مردم بفهمند چرا در خلوت خود همیشه تنها و گریان بود.... چون هیچوقت نمیتونست میون افرادی که اینقدر دوستشون داشت، خودش باشه...حتی شاید کنار خواهر نازنینش پوران.
-- پدرام ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMkheyli dardank bood,man faghat gerye kardam, boghz galoom ro gerefteh khoda,akhe chera koshtanesh?????
-- pouya ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMkhanoome saberi dasto panjat dard nakone wase in mosahebe,
-- pouya ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMخوش به حال فريدون فرخزاد که نامش و شعرهايش و نوشته هايش و صدايش تا ايران و ايرانی باقی است جاودان خواهد ماند. واقعا که او نيم قرن از زمان خودش جلوتر بود. يادت گرامی و روانت شاد ای انسان خوب.
-- شهرام ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMالله اعلم. نور
-- بدون نام ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMهميشه مي گن تا نباشد چيزكي مردم نگويند چيزها وپس چرا اين شايعات در مورد همجنسگرايي ايشون در مورد هنرمندان ديگر مطرح نيست؟ ازدواجهاي ناموفق ايشون ومسائل ديگه/ چرا به قول خواهرشون مردها رو ترجيح ميداد تا از از زناني كه خواهان ارتباط عاطفي با ايشون بودند فرار كنه؟براي جامعه هموفوبيك و ترسان
-- نگاه من ، May 24, 2009 در ساعت 05:30 PMاز همجنسگرايان ايراني قبول اين كه يك شخصيت برجسته .يك تحصيل كرده علوم سياسي و يك هنرمند موفق و يك مبارز سياسي در زندگي و عوالم روحي و شايدم شخصيش همجنسگرا بوده سخته چون اين جامعه نمي خواد اين مسئله رو بپذيره كه همجنسگرا بودن منافاتي با انسان بودن به معني واقعيش يعني اجتماعي بودن/ و درد جامعه رو درد خود دونستن نداره/بيچاره فرخزاد كه جامعه ايراني هيچ موقع بهش اجازه نداد
علت درد بزرگ تنهاييش رو فرياد بزنه.
Dorood be shoma khanom-e Farokhzad,dorood be ferydoon aan zolal mard-e Iran mardi ke roozi dar miyan-e bozorg mardan-e Iran az ou yaad khahad shod.Javdaneh shod va hamisheh dar ghalb-e ma khahd bood.Shakhsiyat-e ou hanooz baray-e jamie az mardom nashenakhteh mandeh va in nou mosahebeha be shenakht-e ou komak-e bozorgi mishavad.
-- Farhang ، May 27, 2009 در ساعت 05:30 PMSepasgozaram
Farhang
با درود به یاد فریدون فرخزاد که یکی از فدائیان مدرنیسم در ایران عقب مانده ی دیروز وامروز بود.خرسندم وبر خود می بالم که همان زمان که حتا خلایق روشنفکر ومدعی نوگرائی برای او جوک می ساختند ومن همیشه به عنوان یک شاعر ویک روشنفکر مستقل اورا ستودم وهمیشه دفاع کردم نه حالا وچونان مرده پرستان دیر توجه .بلکه از همان آغاز هم از موسیقی اش وهم از لطافت احساسش لذت برده ام. وبا خود گفته ام او می توانست درخفا هزار کار بکند ودست ودهان بشوید که یعنی من نبوده ام. اما او مثل سر ایستاد . وهر چه داشت عیان گفت وعیان کرد. هزار بوسه بر افکارش می گذارم واو را یکی از شهیدان آزادی بیان می دانم.
-- م-شفافی ، May 27, 2009 در ساعت 05:30 PMنامش پایدار.ویادش همواره باد
مصطفی شفافی
دوستش دارم
-- نیکی ، Jun 16, 2009 در ساعت 05:30 PMاشکهایم را در باد میکارم
-- بامداد ، Jan 5, 2010 در ساعت 05:30 PMباران خواهد شد
می دانم
.
.
.
پوران جان خیلی دلم برایت تنگ شده است. واقعا از ته دل میگم. لحظه شماری میکنم عید بیایم ببینمت.
-- آیدین پوری ، Jan 8, 2010 در ساعت 05:30 PMدرود بر این مرد بزرگ که این نامردها از وجودش میترسیدند
-- محمد ، Aug 6, 2010 در ساعت 05:30 PM