رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ خرداد ۱۳۸۸
گروه‌های وبلاگی ایرانی - بخش پنجم

وبلاگ های مسجد سلیمان

لیدا حسینی‌نژاد

Download it Here!

شهری است در میان کوه‌های زاگرس در استان خوزستان، از شمال شرقی به شهرستان شوشتر و از شمال غربی تقریباً به بخش لالی و از غرب به شهرستان ایذه و از جنوب به شهر اهواز ارتباط دارد. اکثر جمعیت این شهر از ایل بختیاری هستند. یکی از تفریح‌گاه‌های دیدنی این شهر منطقه‌ای به نام تمبی است، و مکان تاریخی و باستانی بنایی به نام سرمسجد است که در کنار منطقه سرکوره‌ها واقع شده است.

یکی از عوامل ایجاد و گسترش این شهر اکتشاف نفت در این منطقه است. ضمناً در این شهر نسبتاً کوچک شما انبوهه‌ای وبلاگ‌نویس نیز می‌بینید. این شهر مسجد سلیمان نام دارد!

بله با این مقدمه کاملاً جدی باید فهمیده باشید که نوبتی هم باشد، امروز دیگر نوبت مسجد سلیمانی‌هاست. پس کمربندها را ببندید و به علامت رادیو را ترک نکنید هم تا پایان سفر توجه داشته باشید:

برای این‌که بیشتر درباره مسجد سلیمان بدانید باید به وبلاگ «مسجد سلیمان شهر من» سر بزنید تا ببنید این شهر چه قدر «اول» است! عجالتاً ما چند تایی‌اش را می خوانیم و مابقی را خودتان در این وبلاگ بخوانید:


«اولین چاه نفت در کشور و خاورمیانه
اولین و عمیق‌ترین چاه گاز در کشور و خاورمیانه
اولین تصفیه‌خانه و لوله‌کشی آب در کشور
اولین کارخانه و کابل‌کشی برق در کشور
اولین لوله‌کشی و تصفیه‌خانه فاضلاب در کشور
اولین راه‌آهن و فرودگاه در کشور
اولین باشگاه تفریحی و اولین سینما و استخر و اولین باشگاه سوارکاری در کشور»

بله این‌ها [به گفته این وبلاگ] همه‌اش برای اولین بار در مسجد سلیمان بوده است! اما «ایران – خوزستان – مسجد سلیمان»، گر چه شعار امروز برنامه ماست، اما نام سرراست وبلاگی هم هست که چه قدر زیبا درباره شهر فرنگی‌ها نوشته است:

«شهر، شهر فرنگه؛ از همه رنگه؛ رنگ و وارنگه؛ خوب تماشا کن.

این صداى مرد «شهرفرنگى» در کوچه پس‌کوچه‌هاى خاکى شهر است که عابران را از هر گروه سنى به خود مى خواند.

«شهر فرنگ» دستگاهى چهارگوش بود که بر روى یک گارى قرار داشت و دریچه‌هایى حلبى، شبیه دودکش بخارى‌هاى نفتى داشت. بیننده باید قوز می‌کرد یا مى‌نشست و از این دریچه‌ها به عکس‌هایى رنگى خیره می شد و گوش به صداى مرد «شهرفرنگى» مى‌داد تا آن‌چه می‌بیند را بهتر بفهمد.

شهر، شهر فرنگه. این‌جا که می‌بینى، پاریسه. این جشنى که می‌بینى، جشن گل‌ها اسمشه. رنگ و وارنگه، از همه رنگه.

هنوز هستند پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایى که خاطرات شیرین خود را از دوران کودکى و دادن سکه یک شاهى به عمو شهر فرنگى و دیدن تصاویر زیباى رنگى به خاطر دارند و چه بسیار کسانى که با دیدن همان دستگاه‌ها، عاشق و شیفته سینما شدند. این صدای خسته عمو شهر فرنگی بود که در زیر تیمچه و در کنار قهوه‌خانه شلوغ، عابران را به خود می‌خواند و حسادت و لج نقال پرده‌خوان قهوه‌خانه را در می‌آورد؛ به امید چند سکه شاهی و نان و دوغی برای بردن به خانه ...»

اما به نظر شما مسجد سلیمون با رفسنجون چه فرقی داره؟ این را «بچه نفتون» برایمان توضیح می دهد:

«البته بر ما دانش آموزان، ببخشید، کارمندان، باز هم ببخشید، روزنامه و یا اصلاً قلم‌چی‌ها (به قول برخی مسؤولان) واضح و مبرهن است که این دو زیاد با هم فرقی ندارند. اما یک و یا دو وجه اشتراک دارند. از جمله این‌که هر دو شهرستان با هم هم قافیه‌اند! و از علامت جمع‌ بهره‌مند شده‌اند! دوم این‌که اولی با مس شروع می‌شود و دومی با رفس! یعنی این‌که هر دو دارای سین هستند! البته رفسنجان یک مزیت‌هایی بر مسجدسلیمان دارد که مسجدسلیمان ندارد. مسجدسلیمان هم یک مزیت‌های دارد که رفسنجان ندارد!

رفسنجان، پسته دارد و باغات پسته و نیز بعضی مسؤولان و مقاماتی که به این شهرستان ابهت داده‌اند. اما مسجدسلیمان به جز یک بچه نفتون چه دارد؟! درست است که مسؤولان و مقاماتی دارد، اما این مسؤولان و مقامات تا به حال برای آن چه کرده‌اند؟ آیا بعد از گذشت یک قرن از زندگی مردم در این شهرستان به واسطه‌ی فعالیت نفتی در آن توانسته‌اند مشکل کمبود و یا نبود آب در مسجدسلیمان را رفع کنند!؟

رود کارون فکر نکنم بیش از 30 کیلومتر از این شهر فاصله داشته باشد. در حقیقت آب در کوزه است ولی مسجدسلیمانی‌ها تشنه لب می‌گردند! اما رفسنجان از سرچشمه‌های کارون بیش از 500 کیلومتر فاصله دارد اما به واسطه‌ی همان مقامات کشوری که عرض شد... قرار است از نعمت آب شرب و پاکیزه بهره‌مند شوند.»

خب، این هم یک فرقی که رفسنجان با مسجدسلیمان دارد! برویم سر موضوع اصلی که گفته شده «مبلغ 20 میلیارد ریال اعتبار برای آب‌رسانی به مسجدسلیمان اختصاص یافته است». در این ارتباط بچه نفتون کارشناس مسایل آبی و نفتی و پولی و مالی و چند نقطه‌ای، معتقد است که این مبلغ را باید به رفسنجان اختصاص داد تا زودتر طرح انتقال آب از سرشاخه‌های کارون به رفسنجان به مرحله‌ی اجرا درآید و پسته‌های این شهرستان گریان نشوند!

اما در این شهر زیبا و نفتی، داستان‌نویس بلاگر هم زیاده. گواهش همین بچه مسجد سلیمون خودمون. گوش کنید:

«قلمش را روی کاغذ گذاشت و شروع به نوشتن کرد. کلمات هم‌چون رگبار به ذهن نویسنده باریدند و او با اشتیاق آن‌ها را به روی کاغذ می‌آورد. ساعت‌ها از نیمه‌شب گذشته بود و نویسنده هم‌چنان می نوشت. صفحات یکی پس از دیگری نوشته می‌شد و داستانی در حال پدید آمدن بود. نویسنده خسته شده بود، چشمانش را خواب فرا گرفت، توان مقاومت نداشت، شمع به انتها رسیده بود و اتاق رو به تاریکی می‌رفت. نویسنده در خواب عمیقی فرو رفت. آتش شمع در یک چشم به هم زدن تمام داستان را فرا گرفت و اتاق در آتش داستان سوخت و قلم نویسنده در آتش. وز آن پس نویسنده هیچ وقت داستانی ننوشت.»

اما خواستیم کمی پارتی‌بازی هم بکنیم و وبلاگ «از هر دری سخنی» را هم معرفی کنیم که مال اختر قاسمی دوست و همکار عزیزمان هست، اما دیدیم همه قشنگی این وبلاگ به عکس‌های زیبایش هست که بعدا خودتان سر فرصت بروید و این عکس‌ها را ببینید .

و اما با صدای صوت قطار انگاری که ما هم به آخر برنامه امروزمان رسیدیم. پس با هم می خوانیم «ریل وی» را که به بهانه نام محله‌ای است در مسجدسلیمان که اولین ایستگاه قطار در آن بوده است، از وبلاگ رسمی شهرستان مسجد سلیمان:

قطار ... قطار ...
هو ... هو ...
قطار ... قطار ...
دوغ ... دوغ ...
آری
همه چیز
با همین بازی کودکانه آغاز گشت
یک نفر
ابتدا آمد
و سوارها را
تا پشت بلوط ها تاراند
آن وقت
با هوشواری هر چه تمام
صحنه را طوری آراست
که هنوز
سواران پیاده می‌گردند
راستی؟!
این خون برادرنم نیست
که در دیگ‌های دارسی
دارند بخار می شوند؟!
با زغال‌هایی
که پدر‌هامان
آتش بیار معرکه‌اش بودند
نه!
چگونه باور کنم
چون برگانی پر از سکوت
غوغای خشکیدن کوچ را
بر صفحه‌های سبز زاگرس!؟
نه!
نمی‌خواهم ببینم
که کودکان
در انتظار پدر‌هاشان
هرپسین
بزاق پاولف را
ترشح می کنند
نه!
نمی خواهم ببینم
این صحنه‌های کریه کور را
به «گو گریوه»ی مادران و
گیسوان گُر گرفته‌ی خواهرانم
آن‌گاه که خورشید
تنها
دانه ای از الماس نمای
لچک‌ها شان بود

***

در خط زمان
ریل وی
هی لاغر ولاغرتر می شد
وتهران
در فربهگی خویش
دائم
آروغ می کشید
قطار ... قطار ...
بوف ... بوف ...
قطار ... قطار ...
ووی ... ووی ...


Share/Save/Bookmark

مرتبط:
«وبلاگ‌های شمالی»
«وبلاگ‌های بلوچ»
«وبلاگ‌های یزدی»
«وبلاگ‌های ترکی»

نظرهای خوانندگان

مسجدسليمان شهري بود كه قبل ازانقلاب مردمش خيلي تعصب شهري داشتن وبهيچ وجه حاضر نبودند ازشهرشان كوچ كنند ولي بعداز انقلاب واقعا ويرانه شد كه بيشترساكنينش به شهرهاي ديگركوچ كرده ومسجدسليمان بيشترويرانه شدوقتي وارد مسجدسليمان ميشوم واقعا دلم ميگيره شهري كه قبل ازانقلاب وقتي واردش ميشدي اززيباييش لذت ميبردي ولي حالا واقعا به شهري مرده تبديل شده باميد اينك درآينده به شهر ي زنده و زيبا تبديل شود.

-- مريم قاسمي ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:59 PM

سلام خیلی جالب بود واقعا از این مقاله لذت بردم دست نویسنده درد نکند ولی متاسفانه من موفق نشدم وب لاگ های مسجدسلیمان را باز کنم و دائم میزد این صفحه باز نمی شود و همینطور فایل صوتی هم باز نشد بهر حال ممنونم از زحمات شما جهت اطلاع رسانی و موفق باشید

-- منیزه - کرج ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:59 PM

سلام. دمتون گرم. جالب انتخاب کردین. هر چند که مطلب ما گل مجلس بود. چه کنیم دیگه که ماستمان عسلی است. درود و بدرود.

-- حبیب ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:59 PM

جالب بود. یکی از اساتیدمان در دانشگاه میگفت مسجدسلیمان اولین شهر پست مدرن ایران است که از زندگی روستایی و صنعتی و مدرن را تا قبل از انقلاب تجربه کرد و بعد از انقلاب هم شد پست مدرن...البته بیشتر از نظر فرهنگی.

-- جانسون ، Feb 2, 2008 در ساعت 02:59 PM

سپاس از همت و لطف شما.
مسجدسلیمانی
www.pejvak-kh.com

-- ahmadpour ، Feb 16, 2008 در ساعت 02:59 PM

درود
ممنو كه با كار زيبايتان mis
را معرفي كرديد .
izadseta.blogfa.ir

-- محمد ايزدستا ، Feb 18, 2008 در ساعت 02:59 PM

"چنان از فراز به زیر امده ایم مدام
گویی هزار سال خورشید به چشم ندیده ایم"
زیبای کوچک من
مسجد سلیمان
دلیل بودن منی

-- مهدی مکوندی ، Apr 23, 2008 در ساعت 02:59 PM

سلام شبتون به خیر من متولد misوساکن تهرانم نمیدونم علت بیکاری دزدی وعدم رسیدگی در آنجا چیه چرا کسی به داد مردم نمیرسه از 15 سال پیش تا به حال به گذشت زمان هیچ تغییری نکرده نه لوله کشی آب نه برق نه گاز درست وحسابی داره این همه نفت ازش بردن نمیتونن خرج خودش کنن؟فرهنگ مردم هم که روز به روز بدتر میشه چون اصلا کار فرهنگی صورت نمیگیرد ؟ نماینده مردم فقط بلده پول دولت رو بخورد که حرومه.......؟؟؟

-- یلدا ، May 4, 2008 در ساعت 02:59 PM

چقدر دلم برا ی مسجدسلیمان تنگ شده سالهاست آنجا نیستم و در خارج از ایرانم
اما تو را به خدادوست دارم با کسی در ارتباط باشم که در مسجدسلیمان زندگی میکند
لطفا از همشهریام میخوام به ایمیل میل بزنند تا در ارتباط باشیم

-- سودابه ، May 28, 2009 در ساعت 02:59 PM