به روایت شهرنوش پارسیپور ـ شماره ۱۴۰
شاعرانگی جا مانده در دهه چهل
شهرنوش پارسیپور
«صبح یکی از همین روزها»، مجموعه شعر، حسن صلحجو
صبح همین روزها محموعه شعری است سروده حسن صلح جو که نشر ثالث آن را منتشر کرده است. شعرها از نوع مدرن و عملاً فاقد وزن و قافیه هستند. در این کتاب کمحجم هیچ نوع گزارشی از زندگی شاعر به دست داده نشده است. شاعر اما این مجموعه را به مادرش هدیه کرده است که «ذات شعر است». اغلب این اشعار در انگلستان سروده شدهاند و رویا نامی در شکلگیری آنها نقش اساسی داشته است.
به «پیش از آغاز» نگاهی میاندازیم:
- «هی ابلیس سوگوار سرگردان ملک مقرب، تبعیدی غریب ریسمان گردن کوه انداخته برگردهات میکشی که چه؟» - «جزای هفتصد هزار سال سجده و یک شورش عاشقانه را میدهم.» - «و این عین عدالت معشوق بود؟» - «معشوق چشم به کافری داشت که دل به میوه ممنوع داده بود و شعر میدانست.»
در اینجا میبینیم که گرچه شعر حسن صلحجو فاقد وزن و قافیه است اما معنایی را در درون خود حمل میکند. در شعر کوتاه «میروم» میگوید:
وقتش رسیده کمی به این در بسته فکر کنم شگفتا من میروم. حقیقت جادهای ندارد...
البته این شعر کوتاه گرچه زیباست اما یک مشکل فلسفی را در بطن خود حمل میکند. ما حقیقت را درک نمیکنیم مگر به مدد گذشت زمان، و گذشت زمان همانند «جاده»ای است که گذشته را به حال و به آینده میپیوندد. پس حقیقت نه تنها جادهای دارد بلکه به طور کلی جادهمند است. از همین رو در عرفان از طریق و طریقت گفت و گو به میان میآید. و چینیان از دائو (طریق، راه) گفت و گو میکنند.
شاعر در «چرا نمیرسم رویا» میگوید:
جان جهان تویی رویا جان و این جوینده بیخانمان باز مثل همیشه منم: هی میروم، میدوم نفسها و به شماره میافتد هی پیر میشوم تا شاید وقتی... وقتی حوالی و حدود سالخوردگی یا چه میدانم، مجاور مرگ آدمی شاید کنار همان درخت پیر کوچه بیست و سوم پائیز عصر چهارشنبهای بارانی بهار ناگهان آمده باشد کلمات مست کرده باشند قانون و قابها راه گم کرده باشند یا باد شورشی برده باشدشان به جاهایی دور و این همه یعنی: «تو آمده باشی» تا من و این جهان چنان تازه شویم که انگار نخستین بارانها همین پیش آمدنت باریده باشد هی میروم، میدوم دست میآویزم به ضریح پروانه چنگ میزنم به زخمهی باران ترانههای غریب میخوانم نفسهام به شماره میافتد، پیر میشوم
و هی هنوز اول خطم: عشق هنوز در تابستان است دوستت داشتن جوان بیست سالهای است و ماه در چهاردهمین شب بیست و سوم هر پائیز همچنان مانده است و انگار حرفهامان، انگار نجواهامان را باد، هنوز به جایی در دوردست جادهها میبرد...
اما این جوینده بیخانمان باز مثل همیشه منم هی میروم پی جان جهان پیر میشوم، نفسهام به شماره میافتد پایان خط نزدیک است چرا نمیرسم رویا جان
حس عاشقانه خوبی در این شعر وجود دارد و دارای نوعی وزن پنهان است. در عین حال باید توجه کرد که عاشقانههای اخیر در مقایسه با عاشقانههای قدیم که اغلب برای یار همجنس گفته میشد نوعی تفاوت عمیق را نشان میدهد. روش بیانی حسن صلحجو حالتی از شعف را به ذهن متبادر میکند.
در «اما کسی از مرداب ماه به خانه نبرد» ناگهان لحن شعر عوض میشود و حالت شعف جای خود را به اندوه میدهد:
مرگ کنارم قدم میزند هر روز و گوش چپم نمیشنود اعتراف میکنم کارم ساخته است مثل خانهای که هیچ وقت فروش نمیرود و این نامه که هیچ وقت نمیرسد مقصد یا مثل این داستان که پی صفحات گم شده پایانش میگردد گم و گیج میشوم در راه کابوس اعداد حالم را میپرسد هرزگی میکنم در فاصلهی هر ثانیه از تتمه عمر شمعدانی غریبگی میکند با من میگریزند از من رویاها و طعم دویدن را جایی لابلای روزمره از یاد بردهام...
کلاغی پشت پنجره میخواند «هی خراب رویا ندیده از این همه مرداب کسی ماه به خانه نبرده هنوز.»
پس شاعر در جایی میانه شعف و اندوه سیر میکند. آیا او مهاجر است؟ تاریخ سرایش اغلب این اشعار با شهر لندن در ارتباط قرار میگیرد. البته کتاب در ایران منتشر شده است اما شعرها لندنی هستند. شاعر از یار و دیار دور است و این را در میانه حالتی از شعف و اندوه بیان میکند.
در «زخم دلتنگی لب باز میکند» میگوید:
باران که میآید کلمات مست میکنند و شعرهای من باز پاورچین، پاورچین راه میگیرند سمت خواب و خانهی تو میدانم... میدانم این باران هرکجا که میبارد... میبارد که به تو برسد دلش لک زده برای بوسیدن رد پاهایت و اندوه دل من و چشم به راهی هزار عاشق دیگر را بهانه میگیرد آی باران نا به کار
اما من هربار که پدیدههای طبیعی مورد خشم و لعن قرار میگیرند دچار اندوه میشوم. ابداً نمیتوانم باور کنم که باران میبارد تا برپای معشوق بوسه زند. باران باران است در بداهت و زیبایی خود. کلامی همانند «ای باران نابه کار» برای من قابل درک نیست. چرا باران نابه کار است؟ چون تشنگی را رفع میکند؟ یا چون کشتزار را سیراب میکند؟ یا چون تداوم هستی را سوگند خورده است؟ بر این گمانم که باید در خرج کردن واژگان مقتصد باشیم.
«در سراغی از دیروز نمیگیری آقا» با تجربه جدیدی روبهرو هستیم:
دیروزها وقتی کلاغی میگفت «برف» برف میبارید تا دختران گندمزار آواز باران میخواندند کوزهها پر از خنکی در تابستان میشد و در مزارع پرنده میروئید. سفر فقط معنی زیارت داشت و لک لکها تازهترین کشف جهان بودند دیروزها تا قاصدک هوس آمدن میکرد از سقف خانه ریسههای انگور میتابید و کندو پر از میوههای پنهان میشد یک روز هم ننه ما را به چیدن قارچهای بعد از باران برد و باران پر از بوی ریحان بود. دیروزها قصه غریبی داشت آقا.
شعر زیبایی است و اندوه دوری از یار و دیار و گذشت زمان را به خوبی به انسان منتقل میکند. حسن صلحجو از نظر ساختار شعری به شاعران دهه چهل نزدیک میشود، و چون حسرت زمانهای گم شده را دارد انسان وسوسه میشود که فکر کند او جزو جوانهای قدیم است.
نمی دانم آیا او قادر است شعر با وزن و قافیه بگوید یا نه. اما در مجموع خواندن شعر او تحمل انسان را به پایان نمیبرد. به عنوان حسن ختام به بخشی از شعر «شاید این نامه نرسد» که در رابطه با جنگ عراق با ایران قرار میگیرد توجه کنید:
شاید این نامه هرگز... یا برسد و مقصدی که تو باشی نمانده باشد وقت جنگ است دختر عمو شاید وقتی برسد که من به باد رفته و باد بینشان مانده باشد حالا دجله سرخ تو در حصار حالا من پر از انتظار. هیچ قطاری نمیرود به جنوب هیچ قطاری نمیآید به شمال. و این باران نیست که میباری بانو خنجر است و خوشههای خاردار ـ هدیه آن که برای فتح قلبهامان آمد ـ پر بیراه نیست که مرگ هم به هیبت نامهرسان درآمده باشد
گفته بودی تشنهای دختر عمو گفته بودی دلت برای قمریان بیقرار کوچه تنگ است هی ماه من، فدای تن تشنه و دل تنگت ننه میگوید دیروز هم کسی لابلای شنهای کربلا سراغ یک کوزه را میگرفت اما تو خیلی دور و من دورتر و کلید معجزه مفقود... شاید برای چشمه شدن مجال و امان نمانده باشد...
ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:Shahrnush Parsipur C/O P.O. Box 6191 Albany CA 94706 USA
|
نظرهای خوانندگان
Hasan Solhjo probably is the same person who is working in BBC, Aparat program ?
-- Andy ، Aug 15, 2009 در ساعت 03:30 PM