رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ فروردین ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی ـ شماره ۱۰۵

اصل انديشه هگل از چينيان است

شهرنوش پارسی‌پور

با مقدماتى که تا اينجا آمد، اکنون مى‌توانيم ‌نگاهى به کتاب تحولات، يعنى يى جينگ بيندازيم. اين کتاب در زبان انگليسى به عنوان آى چينگ، و در فارسى با عنوان اى چينگ شناخته شده.

Download it Here!

اما در اصل بايد يى جينگ (يى=تحولات، تغييرات و جينگ=کتاب) تلفظ شود. کتاب دربرگيرنده تعريف «کمى» قواعد حرکت در متن دائوست. مى‌دانيم که مى‌توانيم ساليان سال در باب دائو حرف بزنيم و به نتيجه‌اى نرسيم، اما اين پنداشت، يعنى دائو نيز نيازمند يک تعريف ـ کم و بيش ـ قطعى است تا بتواند قابل بحث شود.

يى جينگ به اين مهم مى‌نشيند. کتاب بسيار باستانى است و حداقل سه هزار سال سابقه مکتوب دارد، و پيش از آن نيز در قالب نقش‌هایى بر لاک لاک پشت سابقه تصويرى پيدا مى‌کند.

براى دريافت آن‌که چه کسانى در اين زمينه کار کرده‌اند مى‌توان به دائرة‌المعارف‌ها مراجعه کرد و کار من در اينجا اين نيست که تاريخچه آن را در اختيار شما بگذارم. اما در اينجا به قالب اسطوره‌واره‌اى جينگ اشاره مى‌کنم.

چينيان براى آن‌که درک و دريافتى از مفاهيم بسيار کلى و نامحدود يانگ و يين پيدا کنند قائل به دو مفهوم ديگر شدند: چيان (Qian) که جانشينى داراى پيکره براى يانگ به شمار مى‌آيد و کون (Kun) که پندارى روشن از يين است.

آنان مى‌دانستند که حتى نام بردن از يين و يانگ به صلاح نيست، چرا که اين دو معنا قابل تعريف نيستند. اما چيان و کون را مى‌توان تعريف کرد. ويلهلم، مفسر و مترجم معروف آلمانى که ترجمه‌ یى جينگ قابل تأملى دارد که يونگ نيز بر آن مقدمه‌اى نوشته چيان را «سازنده» (The Creative) و کون را «پذيرا» (The Receptive) ترجمه کرده است.

ويلهلم کار فوق‌العاده‌اى انجام داده است. او کتاب را از چينى به آلمانى برگردانده و سپس متن چينى را بسته و دوباره کتاب را از آلمانى به چينى برگردانده تا بتواند درجه دقت ترجمه خود را آزمايش کند. استاد ايزوتسو اما در هنگام پرسش ما که کدامين ترجمه يى جينگ بهتر است فرمودند ترجمه ويلهلم از همه کمتر بد است.

از نظر اين کوچک، ترجمه ويلهلم يک اشکال بزرگ دارد و آن کشيش بودن مترجم است. ويلهلم کشيش است و با تمام قوا مى‌کوشد به چيان حالت خالق و به کون حالت مخلوق بدهد و بارها در متن ترجمه از خدا حرف مى‌زند.

اين در حالى است که ما مى‌دانيم خدا اصلاً در متن چينى انديشه معنایى ندارد. اما من مدتى است که با ترجمه استاد دائوئى آلفرد خوانگ (Alfred Huang) کار مى‌کنم. در ترجمه اين مرشد دائوئى، چيان به Initiating برگردانده شده که فکر مى‌کنم مى‌توان آن را «در حالت آغازيدن» ترجمه کرد.

و کون نيز به Responding برگردانده شده که مى‌توان آن را «واکنش سريع» ترجمه کرد. به پندار من ترجمه مرشد دائویى از اين دو حالت درست‌تر از ترجمه ويلهلم است. البته مى‌دانيم ده‌ها ترجمه از يى جينگ وجود دارد، اما ترجمه ويلهلم به آلمانى اصالت زيادى دارد و به زبان‌هاى مختلف برگردانده شده است.

آلفرد خوانگ مستقيماً به زبان انگليسى نوشته. من در اينجا دوباره و سه باره و موکداً به اين نکته اشاره مى‌کنم که يين و يانگ و همتايان يى جينگى آنان، يعنى چيان و کون به‌هيچ‌وجه به عنوان فاعل و مفعول يا خالق و مخلوق عمل نمى‌کنند.

اين مفاهيم ويژه فرهنگ‌هاى پدرسالارانه ايران و عربستان هستند. در عين حال قالب اهورامزدا و اهريمن نيز به نظر من شکل فاسد شده همين انديشه چينى است، چرا که در شکل چينى داستان، يين يا کون ابداً به معناى هيولا و زشتى و فساد نيست، هرچند که زشتى جزو ابواب جمعى يين و شاخه‌اى از آن محسوب مى‌شود.

در يى جينگ، چيان عبارت مى‌شود از آسمان، روز، پدر، مرد، حرکت، گرما، خشکى، حرارت، بالا و... اين در حالى است که کون عبارت مى‌شود از زمين، شب، مادر، زن، حرکت واژگونه، سردى، ترى، برودت، پایين و...

اين دو حالت در ساختار جغرافيایى يى جينگ، در جنوب و شامل قرار مى‌گيرند. چيان در جنوب و کون در شمال قرار مى‌گيرد. جنوب از نظر چينيان بالا محسوب مى‌شود، چرا که خورشيد از جنوب ظاهر مى‌شود و در بالاست. البته چينيان نيز همانند همه مردم دنيا رو به شمال مى‌ايستند، اما آنجا را پایين فرض مى‌کنند.

اکنون به دلايلى روشن که در يى جنينگ تعريف مى‌شود چيان از سه خط ممتد و کون از سه خط شکسته تشکيل شده. اين تعريف روشن عبارت است از اين‌که: دائو (يک)، دو (کون) را به وجود مى‌آورد و دو (کون)، سه (چيان) را در وجود مى‌آورد، و سه بى‌نهايت چيزها را به وجود مى‌آورد.

از اين نظرگاه سه از اهميت برخوردار مى‌شود و هر يک از اين دو حالت از سه خط ممتد و شکسته شکل مى‌گيرند. اما روشن است که هر زوجى صاحب بچه مى‌شوند. چنين است که چيان و کون نيز داراى سه پسر و سه دختر مى‌شوند.

ديديم که عدد يک متعلق به دائو و عدد دو متعلق به کون (اصل مادينه) و عدد سه متعلق به چيان (اصل نرينه) است. پس خط ممتد (نرينه) با شماره ۳ و خط شکسته (مادينه) با عدد ۲ شناخته مى‌شوند.

از اين نظر‌گاه سه خط ممتد چيان عدد نه را مى‌سازد و سه خط شکسته کون عدد شش را به وجود مى‌آورد. اين دو عدد از نظر يى جينگ شناسان اعداد پير (مادينه پير و نرينه پير) تشخيص داده شده‌اند.

اما پسران و دختران اين زوج اعداد هفت و هشت را مى‌سازند. هر دختر از دو خط ممتد (نرينه) و يک خط شکسته (مادينه) شکل گرفته، و پسران از دو خط شکسته (مادينه) و يک خط ممتد (نرينه) شکل گرفته‌اند.

به طورى که مى‌بينيم شمار خطوط نرينه دختران بيشتر از پسران و برعکس شمار خطوط مادينه پسران بيش از دختران است. از نظرگاه روانشناسى مى‌توان اين‌طور تفسير کرد که پسر خواست مادر است از پدر و دختر خواست پدر است از مادر.

اما از نظرگاه رياضى باستان اعداد فرد نرينه و اعداد زوج مادينه به شمار مى‌آمدند، در نتيجه جمع دو خط شکسته مى‌شود چهار و به همراه يک خط بسته (۳) عدد هفت را مى‌سازد که اعداد پسران است.

پس جمع دو خط ممتد مى‌شود شش و با يک خط شکسته که دو باشد عدد هشت به دست مى‌آيد که عدد مادينه و متعلق به دختران است. اعداد هفت و هشت را اعداد جوان مى‌نامند.

توضيح اين خطوط را به برنامه بعدى منتقل مى‌کنم و از دوست عزيزى که به اينترنت دسترسى دارد درخواست مى‌کنم يک بار ديگر لينک اين خطوط را در بخش پاسخ و پرسش به نمايش بگذارند.

تعريف اين شش شخصيت را نيز به برنامه بعدى موکول مى‌کنم. و در حد چند خطى که باقى مانده به رابطه ديالکتيکى اين هشت وجه سه خطى اشاره مى‌کنم. از آنجایى که در يى جينگ همه چيز در حال حرکت و جنب و جوش است اين خانواده هشت وجهى نيز دائم در حال تغيير و تبديل به يکديگر قرار دارند.

اما تفاوتى اساسى ميان ديالکتيک هگل و ديالکتيک يى جينگ وجود دارد و آن اين‌که تز در يى جينگ در آن واحد مى‌تواند رو در رو با حداقل شصت و چهار آنتى تز، و صدها خرده آنتى تز باشد.

تمام کوشش من در شرح کتاب تحولات اشاره به همين مطلب و نزديکى شگفت‌انگيز انديشه هگل به اين انديشه چينى است و مطالعات نشان مى‌دهد که هگل اصل انديشه خود را از چينيان به وام گرفته. در اين باره بيشتر صحبت خواهيم کرد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جالبه که در ابتدا فرمودید که قصد ندارید اطلاعاتی بدهید که در دایره المعرفها می توان پیدا کرد. در حالی که تقریبا تمام اطلاعاتی که دادید را در دایره المعارفها می توان پیدا نمود.

-- رضا ، Mar 25, 2009 در ساعت 05:33 PM

خانم پارسی پور و از ورای ایشان: دست اندر کاران رادیوی زمانه
من در شگفتم که این گونه حرفها به جای آن هدفهایی نشسته است که در برنامه های کار زمانه اعلام و تبلیغ شده است. آیا دائو و دیالکتیک مورد نیاز جوانان امروز ایران است؟ آیا زمانه بدین گونه فقدان اطلاع رسانی درست در ایران را جبران می کند؟ آیا بهتر نیست با این هدفها اگر قرار است به فلسفه و مفاهیم انتزاعی و نظری بپردازیم، به اندیشه سازان فرهنگ کهن خودمان اولویت بدهیم تا نسل امروز بداند که همواره حکومت طالبانی در ایران زمین نبوده و اندیشه های رو در رو در میان این ملت هوشمند همواره وجود داشته است؟ تازگی در کتاب عزالدین نسفی دیدم که عین دستآورد داروین را با همان کیفیت و ترتیب ذکر کرده چند سال پیش از او و پیشتر دیده بودم که دانشمندی اهل فارس، چند صد سال پیش از نیوتن جاذبه ی زمین را تشریح کرده است. چرا از خودمان نگوییم در رادیو وسایتی در دیار غربت که با یک رادیوی فرهنگی داخل و در شرایط متعارف، تفاوتها دارد؟ چرا تاریخ و حرکتهای اجتماعی سه چهار قرن اخیر ایران و پیرامونش را نشکافیم که بسیار در امروز ما موثر بوده اند؟
همه چیز و همه ی دستاوردهای جامعه ی بشری خوب و قابل ارائه است؛ اما کجا و چگونه و با چه صلاحیتی؟

-- رفعت رکنی، نصرالله ، Mar 25, 2009 در ساعت 05:33 PM

سرکار خانم پارسی پور مطلب جالبی بود در مورد اندیشه چینی. متاسفانه باید بگویم که همچنان که در مورد فلسفه چین با خبرگی سخن می گوید روشن است که در مورد منشا مسیحی و افلاتونی فلسفه هگل اغماض کرده اید. و این البته اشکالی ندارد، ولی شباهت صوری دیالکتیک هگل با ضدیت های چینی ساده انگارانه و ناتاریخی است. دیالکتیک هگل از یزدان شناسی مسیحی می آید که در آن پس از پایان هزاره نخست هنگامی که یزدان شناسان مسیحی با این واقعیت مواجه شدند که مسیح بازنگشته به ناچار به تفسیری نو از هزاره باوری مسیحی پرداختند. در این تفسیر که از یواخیم اهل فیورا است کتاب عهد عتیق به عنوان دوره پدر و کتاب عهد جدید به عنوان دوره پسر و پس از هزاره نخست دوره روح القدس است و در واقع دیالکتیک هگلی جنگ اضداد نیست (مانند مدل چینی) بلکه آوردن تثلیث مسیحی (پدر و پسر و روح القدس) به پایه ای افلاتونی است که در آن رابطه ای دیالکتیکی میان عام و خاص وجود دارد که از درون تضاد آنها خاص (آنتی تز) نخست به مواجه با عام (تز) می پردازد و سپس جذب آن می شود و در این هنگام در اثر انتگراسیون خاص در عام به سطحی بالاتر (Aufhebung) می رسیم به نام سنتز که همچنان در حیطه ی عام می ماند. و این عام که بدان اشاره رفت در واقع مادیت یافتگی نظریه ی تاریخ مسیحی است که هگل به دیدگاه خویش سکولار می کند. تاریخ روندی است که از روز خلقت آغاز شده و تا روز معاد ادامه دارد. بعدها مارکس این نظر مسیحی را برای بار دوم سکولاریزه کرد و به جای روح مادیت تولید زندگی اجتماعی را گذاشت و به جای عام "نیروهای مولد" را و به جای خاص "روابط تولیدی و مالکیتی" را نهاد و سعی کرد دیالکتیک را ماتریالیزه کند. البته "روح" دیالتیک مارکس همچنان مسیحی ماند زیرا وی چون هگل به تاریخ بسته معتقد بود (از کمون اولیه به برده داری به فئودالیسم به سرمایه داری و به کمونیسم پیشرفته) که در واقع بازتابی از دین های تک خدائی است. از این نظر است که گفتم دیالکتیک ربطی به فلسفه ی تضادهای چینی ندارد.

-- محفوظ ، Mar 25, 2009 در ساعت 05:33 PM

مثل همیشه بسیار سطحی و احساسی نوشته شده است این مطلب. بهتون توصیه می کنم که کمی بیشتر در مورد این مطلب مطالعه کنید تا از سطح دایره المعارفها کمی اطلاعاتتان بیشتر باشد.

-- قاسم ، Mar 25, 2009 در ساعت 05:33 PM

ظاهراً خانم پارسی پور از این که من یک یا دو بار از دو کلمه فاعل و مفعول برای توصیف (نسبی) مفاهیم یین و یانگ استفاده کردم و تا حدی هم بر آن اصرار ورزیدم، خوششان نیامده است که برای دست کم دومین بار به این مطلب اشاره کرده و حتی بر آن اصرار خاصی می ورزند.

خانم پارسی پور عزیز، اولا حتی در بطن فرهنگ مردسالار (که منحصر به کشورهای ایران و عربستان نیست) هم به دو مفهوم یاد شده به صورت خالق و مخلوق نگاه نمی شود که شما در این جا آورده اید، که فرضاً مرد را خالق و زن را مخلوق او تصور کنند چرا که این فرهنگها نهایتاً هر دو موجود زن و مرد را مخلوقاتی از یک موجود سوم یا همان خدا می دانند. البته می پذیرم که عوام الناس در چنان جوامعی ممکن است چنین اشتباهاتی را در بکار گیری این کلمات داشته باشند ولی ما در این جا با عوام سر و کار نداریم و داریم از هگل و چین و ماچین سخن می رانیم.

ثانیاً، رابطه بین خالق و مخلوق (حتی در قالب غیر مذهبی آن) کوچک ترین تشابهی با فاعل و مفعول نداشته و بعید است که حتی در کتب مختلف مذهبی یا غیر از آن در فرهنگهای مختلف، کسی چنان شباهتی را به کار برده باشد.

ثالثاً، همانطور که قبلاً هم گفتم، در بعضی از ترجمه های یی-جینگ به زبان انگلیسی، این دو مفهوم به عنوان active و passive "نیز" آورده شده اند که اصلاً قابل ترجمه به خالق (creator) و مخلوق (creature) نیستند اما به فاعل (فاعلانه، فاعلی، "فعال") و مفعول (مفعولانه، مفعولی، "منفعل") چرا.

مثال دستور زبانی: "من (فاعل) او (مفعول) را دیدم." در کجای ساختار دستوری یا حتی مفهومی این جمله کاربرد فاعلی ضمیر اول شخص مفرد "من" حالت خالق یا حتی مردسالارانه دارد؟ و به همین ترتیب، آیا "او" چون مفعول گرامری آن جمله خاص است، حالت مخلوق یا مونث یا حتی منفعل پیدا می کند؟

مگر نه این که بنا بر تعاریف خود ای چینگ، یین و یانگ مرتباً در چرخش، گذار، و تغییر و تبدیل به یکدیگر هستند؟ پس تفاوت اصلی بین این دو مفهوم یا نیرو یا هر چه که باشند در چیست و از آن گذشته، همان طور که در تصویر گرافیکی نمادین آن هم آمده، این دو نیروی ظاهراً متضاد، در یک دایره و گردش رقص مانند با یکدیگر به وحدت می رسند.

دیگر آنکه، همانطور که شما نیز در این جا آورده اید، از کلماتی همچون creative و receptive نیز در ترجمه انگلیسی این مفاهیم از زبان چینی استفاده شده است. معادل متداول (و احتمالاً درست) برای creative در زبان فارسی معمولاً واژه عربی "خلاق" یا همان "آفریننده" است و نه خالق (آفریدگار) که احتمالاً مترجم انگلیسی زبان هم به همان دلیلی که شما (از نظر من به درستی) آورده اید، نخواسته خواننده را با مفاهیم سطحی مذاهب ابراهیمی از چنان کلماتی به اشتباه اندازد، هر چند که خالق نیز الزاماً به معنای خدا یا الله یا یهوه و مانند آنها نیست. (خود واژه "خدا" در زبان پارسی، اصلاً حتی با الله در اسلام و یهودیت نیز کوچکترین سنخیتی ندارد که دیگر بیش از این وارد بحث شیرین ملانقطی در این مورد خاص نمی شوم.)

به هر حال، معادل فارسی "سازنده" که شما برای creative در انگلیسی در اینجا آورده اید، اگر چه نادرست نیست اما برگردان کامل یا نزدیک به مفهوم مورد نظر در این کتاب خاص هم نیست چون اگر با کمک گرفتن از زبان عربی بخواهیم معادلی فارسی برای کلمه خلاق که معادل عربی -و درست- creative در انگلیسی است بیابیم، باید از همان آفریننده یا شاید آفرینشگر استفاده کنیم. در مورد receptive اما، معادل "پذیرا" که شما آورده اید تا حد زیادی درست است به ویژه اگر از دیدگاه ای-جینگ بخواهیم به آن نگاه کنیم. (اگر واژه receptive را از ریشه ی reception آن در نظر بگیریم، آنگاه ممکن است در مرتبط ساختن آن با مفاهیم ای-جینگ، بخواهیم از معادلی همچون "دریافت کننده" یا حتی "گیرنده" نیز استفاده کنیم هر چند که به خاطر مشکلاتی که کاربردهای گوناگون این واژه ها در ترجمه های مربوط به رشته های مختلف داشته اند، این کار نسبتاً سختی خواهد بود.)

در ضمن، معادلهایی که شما برای initiating و responding در اینجا آورده اید، اگر چه منظور نظر شما را به خوبی می رسانند اما خالی از اشکال نیستند. مثال: شما از "آغازیدن" در اینجا استفاده کرده اید که من شخصاً آن را می فهمم و حتی می پسندم اما بیشتر اساتید گرامی زبان پارسی "آغازیدن" (و نه حتی "آغازین") را اصلاً به عنوان واژه رسمی شناسایی نمی کنند! "آغازگر" اما ممکن است که متاسفانه حتی آنهم از طرف اساتید محترم مورد انتقاد است. (ایکاش این "اساتید محترم" اندکی هم انعطاف از خود نشان می دادند و زبان پارسی را از بعضی قید و بندهای دست و پا گیری که ذاتی خود این زبان شیرین و کهن نیست آزاد می کردند!)

به هر حال، کار ترجمه چنین متنی به هر زبانی بسیار کار مشکلی است.

در آخر، همانطور که قبلاً نیز اشاره کردم، چطور است شما که خود نیز حتماً به اینترنت دسترسی دارید، با یک جستجوی سریع چند لینک یا حتی تصاویر مناسب مکمل این متن را در اینجا نمی آورید و این کار را به خوانندگان واگذار می کنید؟ درست است که این نشان دهنده یک روحیه همکاری و درک متقابل و مثبت است اما با عرض معذرت رساننده روحیه غیر حرفه ای شما نیز هست.

-- خرس رمال ، Mar 25, 2009 در ساعت 05:33 PM

فلسفه یک زنجیره ی به هم پیوسته است که کل بشریت در آن سهیم است و هر فیلسوفی فقط آنها را مطابق رشد اجتماعی جامعه ی خود آنرا جمع بندی کرده است از اینرو هگلیسم نتیجه ی آراء و عقاید قرن نوزدهم است که پس از انقلاب کبیر فرانسه جامعه ی مدنی برای تثبیت خود نیاز به این جهان بینی داشت لذا هگل فقط یکی ست آنهم فقط خود هگل و فقط هم می توانست در آن شرایط اجتماعی بوجود بیاید . اما چرا ما باید اصل را از چین جستجو کنیم زیرا در ایران نیز ملا صدرا هم همان اندیشه ها را بیان می کرد که نزدیکی زیادی به هگلیسم دارد و یا ذکریای رازی که یک مادی گراست و در واقع فوئرباخ ایران است .

-- farhad ، Mar 26, 2009 در ساعت 05:33 PM

خانم پارسی پور خیلی جالب بود، خسته نباشید با این سلسله مقالاتی که نوشتید امکانی پیدا کردم تا با فلسفه دا ئو آشنا شوم ،مطمئناً هر اثر هنری یا نوشتاری کم وکاستها و منتقدینی دارد ولی نمی دانم چرا ما علاقه ی زیادی داریم به کوبیدن اثر و نویسنده ، شاید به دلیل حس برتر بینی باشد خوب بود یک دوره کلاس اجباری feedback برای ما میگذاشتند تا یاد بگیریم نظرات انتقادی مان را درست ارائه دهیم .

سایه از هلند

-- بدون نام ، Mar 26, 2009 در ساعت 05:33 PM

خانم پارسی پور، لطف کنید بگویید تا کنون چند کتاب هگل را خوانده اید، یا حتا ورق زده اید، تا بتوانیم اندکی هم که شده حرفتان را جدی بگیریم.

-- دانشجوی فلسفه ، Mar 26, 2009 در ساعت 05:33 PM

lمطلب جالبی بود فقط ای کاش تصویری این مفاهیم را توضیح می دادید.

-- بهار ، Mar 26, 2009 در ساعت 05:33 PM

به دانشجوی فلسفه!
نوع برخورد شما نه تنها آکادمیک و علمی نیست(سالهای نوری فاصله!از برخورد غیر مغرضانه!!!) بلکه بسیار مبتذل وناهنجارمی باشد و بر پایه نحوه استدلال! شما بنده هم میتوانم بگویم :
آیا شمااصلا مدرسه رفته اید !؟می بخشید ا حتانحوه برخوردتان خام و کودکانه است و خانم پارسی پور با صعه صدر و بزرگ منشی تحمل میکنند.البته برخورد هرکس شاخص فرهنگ و تربیت اوست والسلام....باران از المان

-- baran ، Apr 8, 2009 در ساعت 05:33 PM