رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ اسفند ۱۳۸۷
روی تاریک ماه، قسمت پانزدهم

ما بی‌گناهان

سید ابراهیم نبوی
nabavi@radiozamaneh.com

می‌توانی چشم‌هایت را ببندی و تصور کنی که در همین لحظه چندین دستبند به دست‌ها حلقه می‌خورد، در همین لحظه چندین زندانی به سلول‌های زندان فرستاده می‌شوند و درست در همین لحظه چندین زندانی در تمام جهان روی زمین سرد سلول زندان از این پهلو به آن پهلو می‌غلتند.

Download it Here!

می‌توانی تصور کنی در همه جای جهان ساختمان‌های بزرگ، با برج‌هایی که مردان مسلح در آن نشسته‌اند، با سیم‌های خاردار که زخمی شدن دست‌های فراری‌ها را تضمین می‌کنند، با درهایی فولادین، با قفل‌هایی محکم، با زندانبانانی که حرف نمی‌زنند و تنها از چشمی درهای فولادین به زندانی‌های مچاله شده در سلول نگاه می‌کنند، وجود دارد.

زندان اوین، زندان گوانتانامو، زندان ابوغریب...‌ این‌ها نام‌های آشنای ماست. زندان جزو لاینفک زندگی بشر است، از صدها سال قبل بوده و تا صدها سال بعد نیز ممکن است باشد.

شاید زندان «روی تاریک ماه» زندان مدرنی است که هرچه آزادی را بیشتر در اختیار انسان می‌گذارد، سلول‌های بیشتری نیز برای زنان و مردانی که زندانی می‌شوند، می‌سازد.


شاید به تعبیر شاملو، در این چهار زندان، زندانیانی باشند که راه بر مرد رباخواری بسته باشند، یا زنانی را کشته باشند یا از بامی بر سر بامی جسته باشند، اما بی‌تردید بسیاری از زندانیان بی‌گناهانی هستند که زندانی آزادی، زندانی نداشتن و زندانی استبدادند. زندانیانی که از مردم جدا می‌شوند تا دولت بتواند فارغ از شر آنان خیابان‌ها را آرام کند.

بسیاری از گروه‌های موسیقی برای زندانیان خوانده‌اند. با انگشت می‌توان برخی از آوازخوانانی را که پشت میله‌های زندان مانده‌اند شمرد و آنان را یاد کرد.

«جون بائز» آوازخوان آزادی و عدالت، در برخی ترانه‌هایش از زندانیان بی‌گناه دفاع کرده است. جون بائز نیز مانند بسیاری از مدافعان حقوق مدنی و عدالت و آزادی، دو بار در دهه هفتاد به زندان رفت. یکی از زیباترین ترانه‌های او قسمت دوم قصیده «ساکو و وانزتی» The Ballad of Sacco and Vanzetti‌است.


جون بائز

قصیده ساکو و وانزتی

پدر، بله من زندانی‌ام
نترس از این‌که جرم مرا اعلام کنی
جرم من عشق به درماندگان است
تنها سکوت، شرم‌آور است
و اکنون به تو می‌گویم که چه چیز علیه ماست
هنری که قرن‌هاست زنده مانده است
از میان سال‌ها گذر کن، آنگاه درمی‌یابی
چه چیز، تاریخ را سراسر سیاه کرده است
قانون علیه ماست!
با آن عظمت و گستره اقتدار و نیروهایش
قانون علیه ماست!
پلیس اکنون می‌داند چگونه کسی را
گناهکار یا بی‌گناه جلوه دهد
اقتدار پلیس علیه ماست!
(‌در پاداش) دروغ‌های بی‌شرمانه‌ای که کسانی گفته‌اند
بیش از پیش طلا پرداخته می‌شود
قدرت علیه ماست!
نفرت نژادی علیه ماست!
و این حقیقت ساده که ما تهیدستیم

پدر عزیزم، من زندانی‌ام
شرم مکن که جرم مرا بازگو کنی
جرم من عشق و برادری
و تنها سکوت، شرم‌آور است
من با خودم، عشقم را و بی‌گناهیم را همراه دارم
و کارگران و تهیدستان را
به‌خاطر همه این‌ها، من نیرومندم و در امان
و امید از آن من است
برای شورش و انقلاب نیازی به دلار نیست
به جای این‌ها لازم است
قوه تخیل، تحمل سختی‌ها، روشنایی و عشق
و تعلق خاطر به همه انسان‌ها
تو هرگز نمی‌دزدی، تو هرگز نمی‌کشی
تو بهره‌ای از امید و زندگی هستی
انقلاب دست به دست می‌رود از انسان به انسان
و قلب به قلب
و چون به ستاره‌ها می‌نگرم، احساس می‌کنم
ما فرزندان زندگی هستیم
مرگ حقیر است


ساکو و وانزتی

دستبند می‌زنند به دست‌هایش، سرش را خم می‌کنند و هل‌اش می‌دهند داخل ماشین. چشم‌بندهایش را می‌بندند روی چشم‌هایش. از زیر چشم‌بند یکی از پاهایش را که برهنه مانده و کثیف شده است می‌بیند، پلیس پای برهنه‌اش را له کرد. دستی می‌خورد پشت سرش و فریادی می‌پیچد توی گوشش، سرت رو بالا نیار...‌

ممکن است بسیاری از زندانیان مجرم باشند، حتماً همین‌طور است. اما ما ترانه‌های‌مان را برای بیگناهان می‌خوانیم. شاید مردی که به ‌کلانتر شلیک کرده است نیز خودش را بی‌گناه بداند. کلانتر جان براون همیشه از او نفرت داشت.

«باب مارلی» ترانه «من به کلانتر شلیک کردم» را خوانده است، اریک کلاپتون نیز همین ترانه را خوانده است. ما ترانه را با صدای باب مارلی می‌شنویم.....

من به کلانتر شلیک کردم

من به کلانتر شلیک کردم، اما به معاونش شلیک نکردم
من به کلانتر شلیک کردم، اما به معاونش شلیک نکردم


باب مارلی

توی گوشه و کنار شهر خودم
اون ها می‌خوان منو دستگیر کنن
می‌گن می‌خوان منو محکوم کنن
برای کشتن معاون کلانتر
برای جان معاون کلانتر
اما من می‌گم:

من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم
من می‌گم، من به کلانتر شلیک کردم و اون‌ها می‌گن این قانون‌شکنی است

کلانتر جان براون همیشه از من نفرت داشت
برای چی؟ نمی‌دونم
هر بار که یک دانه می‌کاشتم
اون می‌گفت: قبل از این که رشد کنه بکشش
می گفت: قبل از این که رشد کنن بکشمشون
من می‌گم:

من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم
من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم

یک روز آزادی روش زندگی من شد
و من از شهر خودم شروع کردم
یکهو کلانتر جان براون رو دیدم
که می‌خواست به من شلیک کنه
و من هم شلیک کردم، شلیک کردم، کشتمش
من می‌گم:

من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم
من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم

باید انعکاس بهتری از من نشون داده شد
و کاری که باید می‌شد، شد
هر روز یه سطل ته چاه می‌ره
اما یه روز ته سطل از جا درمی‌آد
بله، یه روز ته سطل از جا درمی‌آد
اما من می‌گم:

من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم
من به کلانتر شلیک کردم، اما قسم می‌خورم که داشتم از خودم دفاع می‌کردم

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

شماری اززندانیان سیاسی درجهت جاسوسی برای سازمان اطلاعانی حکومت فقط نقش زندانی را بازی کرده وحتی مورد شکنجه مصلحتی هم قرار می گیرند. راه دور چرا. به ادعاهای زندانی ساواک بودن بسیاری از سرکردگان کشورمان نگاه کنیم.

-- بدون نام ، Aug 31, 2008 در ساعت 05:26 PM

با خواندن ترجمه شعر باب مارلی یاد عکسی افتادم از اون جوانی که حلقه دار به گردن با لبخند دست تکون می داد

فکر می کنم یک قاضی ستمکار را کشته بود

-- شبیر ، Sep 1, 2008 در ساعت 05:26 PM

خب آقای نبوی به این مطلبی که این‌جا نوشتید مربوط نیست ولی سووالی هست که چند وقتی درباره‌ی نوشته‌هایِ طنز شما در ذهنم جا گرفته و این‌که نباید در میل و جهت و آزادی در انتخابِ مطلب یک نویسنده دخالت کرد، جلویِ طرح این پرسش را می‌گرفت، اما دیگر چه کنم که منم در همین جامعه بزرگ شدم و طاقتم تمام، به‌قول معروف ترک عادت موجب مرض است. اما سووال، خیلی خلاصه: آقای نبوی چرا وقتی این‌همه طنز درباره‌ی افراد مختلف می‌نویسید، با این‌همه سوژه درباره‌ی "مقام معظم" طنز نمی‌نویسید؟!

-- با‌نام ، Sep 10, 2008 در ساعت 05:26 PM

aqa jooon man in shero az tu wqebet bardashtam,sharmande

-- navid ، Feb 23, 2009 در ساعت 05:26 PM