رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

مجسمه‌ساز تندیس‌های کاغذی

رضا جلالی


ایرج زند- عکس: محمدرضا شاهرخی نژاد

نرسیده به میدان اصلی درکه، درست کنار اولین کافه‌های سنتی کوچه‌ای است
که با شیب تندی خودش را از رخوت دود قلیان و چای و خرما جدا می‌کند و می‌رسد به کوچه باغی خلوت.

در انتهای دیوار یکی از این باغ‌ها در کوچک خاکستری رنگی قرار گرفته، کنار دیوار
بند پلاستیکی سبز رنگی وجود دارد که نقش کلید جادویی را بازی می‌کند، برای دیدن ایرج زند لازم نیست در را بزنی، کافی است پیش از آمدن هماهنگ شده باشد. انتهای پله‌ها، روی بالکن منتظر ایستاده است.

آتلیه‌اش اتاق بزرگ تو در تو و قدیمی است با پنجره‌هایی رو به رودخانه درکه.

کنارش می‌نشینیم تا او از سفرش در این سال‌ها میان نقاشی‌ها و مجسمه‌هایش برایمان صحبت کند.

ایرج زند متولد ۱۳۲۹ در تهران و فارغ‌التحصیل نقاشی از دانشگاه هنر است. پس از اتمام تحصیل
و حضور کنار نقاشانی همچون هانیبال الخاص، به پاریس می‌رود تا در مدرسه نقاشی des beaux

به تحصیل بپردازد. همزمان با شروع جنگ راهی ایران می‌شود تا در این اتفاق نقشی داشته باشد.

یادم هست كه می‌گفت:هنگام سفر به ایران با یك مهندس راه و ساختمان همسفر شدم. هنگامی كه از هدفم آگاه شد گفت: من می‌روم در ایران تاسیسات بسازم تو چرا برمی‌گردی؟حضور یك نقاش به چه دردی می‌خورد؟ این حرف من را به فكر فرو برد.



ایرج زند در طی این سال‌ها، بیش از ۳۵ نمایشگاه در ایران و خارج از ایران برگزار کرده است.
هر چند قبل از مسافرت به فرانسه او با هانیبال الخاص و اعضای حلقه نقاشان گرد او آشنایی داشت اما هیچ گاه نمی‌توان ایرج را یكی از افراد پیرو الخاص دانست.

به دلیل شرایط آن سالها چه از نظر تئوری و چه ایدئولوژی شباهت‌هایی در بین آثار این نقاشان دیده می‌شود اما ایرج خط دیگری را دنبال كرد.

او نقاش و مجسمه‌ساز چپ دست و تجربه‌گرایی است كه همیشه در مسیر شخصی خود حركت كرده است. زند دارای شوریدگی خاصی بود كه در آثارش و شیوه اجرای آن كاملا مشهود است.
نحوه پرداخت او در خلق فیگورها كه اغلب زن هستند و ساده‌سازی خطوط محیطی در طراحی‌ها و نقاشی‌هایش عاقبت به خلق حجم‌هایی منتهی می‌شوند.



یكی از ظرافت‌های ویژه زند در ساخت مجسمه‌هایش تبدیل اشكال دو بعدی به احجام ایستاده و برجسته‌ای است كه در ذات خود دو بعدی هستند.
اشکال حک شده و برش‌خورده او بر سطح فلز با تغییر شکل و خم شدن خطوط در جهات مختلف تبدیل به یک حجم سه بعدی شده‌اند. از دیگر نکات حائز اهمیت در مجسمه‌سازی، نگاه شش وجهی هنرمند است به مجسمه. احجام به وجود آمده از فرایند آخر شکل دادن را می‌توان از شش جهت یک مجسمه دارای هویت یافت. بر خلاف بعضی از آثار مجسمه كه تنها از یك یا دو جهت قابل نگاه كردن هستند.

آخرین نمایشگاه او در پاییز ۸۵ جلوه دیگری از حجم‌های او بودند كه این بار با پلكسی گلاس اجرا شده بود. و همین بخارهای رزین در پلكسی بود كه سینه ایرج را آزرد و راهی بیمارستانش كرد.

دو هفته پیش ایرج زند، با گمان یک بیماری ساده تنفس یا گوارشی در بیمارستان پارس بستری شد
و پس از چند روز، دکترها تشخیص سرطان روده و معده را می‌دهند.

آنگاه صبح روز ۲۳ آذر، دستهای ایرج زند برای همیشه قدرت نگاه داشتن قلم نقاشی را از دست داد.



اگر این سنگینی انتهای گلو اجازه دهد یاد آن روزی می‌افتم که مهمان ایرج زند بودیم، فنجان‌های چای پشت هم خالی می‌شد و او می‌خواست كه فنجان بعدی را خود محیا كنیم.
آشفته سخن می‌گفت از نقاشی‌ها و مجسمه‌هایش، گاه به گذشته می‌رفت و گاه

پس از سکوتی به حس کشیدن آخرین کارهای خود باز می‌گشت. آن روز برفی سال ۸۴ رضا شاهرخی‌نژاد او را به حاشیه رودخانه دركه برد تا عكسی از او بگیرد. چه زود و چه باور ناپذیر.

ایرج رفته است اما هنوز هم اگر این سنگینی ته گلویم اجازه دهد خواهم گفت ای كاش از پیچ پله‌ها كه می‌گذشتم او هنوز روی آخرین صندلی كافه نشسته باشد و بگوید: ای بابا چرا یك سری به ما نمی‌زنی... بیا آتلیه چایی بخوریم... گپ بزنیم...

ایرج زند در ۵۶ سالگی رفت و من هنوز باور نمی‌كنم، قطعه ۸۸ بهشت زهرا را ترک می‌کنیم، همان‌جا که نام قطعه هنرمندان بر خود دارد.
و هنوز باور نمی‌کنم، همانطور که لیلی گلستان، حسین ذابحی و استادش وزیری مقدم

باور نمی‌کنند که دیگر ایرج با ما نمی‌آید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

شايد سلامت يك جامعه را بتوان از حال و روز هنرمندان آن جامعه به خوبي تشخيص داد ، در سال هاي اخير شاهد مهاجرت بسياري از هنرمندان عزيز خود هستيم كه بعضا بسيار "زود هنگام" راهي ديار دگر مي شوند اين خود نشان از بيماري جامعه ما دارد.
ياد "ايرج كريمخان زند" در دل شاگردان و دوستانش زنده خواهد بود.

-- بابك نظري ، Dec 23, 2006 در ساعت 07:36 PM

سلام و خسته نباشید. درباره ایرج زند باید بگم هر چه از رفتنش فاصله می گیرم به روحش نزدیک تر می شوم. من همان شاگردی هستم که در روز تدفینش پشت تریبون التماس می کردم که برگردد که ساعت 10 قرارمان سر کلاس بود نه بهشت زهرا. متاسفانه فرصتی دست نداد که بیشتر بشناسمش اما با رفتنش گله شاپرک ها در ذهنم می لولند و هر لحظه او با نی لبک زرینش نزدیگ و نزدیکتر می شه. این خصلت آدمهایی است که تونستن روح خودشون رو به تسخیر در بیارن.
روحش شاد که راه عاشقی رو به شاگردانش آموخت

-- سمانه سرچمی ، Feb 19, 2008 در ساعت 07:36 PM