رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ آذر ۱۳۸۸
فرانکشتاین - بخش دوم

«من بدبختم و آن‌ها نیز باید شریک نکبت من باشند»

ونداد زمانی
v.zamaani@gmail.com

در بخش اول این نوشته، اشاره‌ای داشتیم به حضور همه‌جانبه و فاحش مردم اقوام مختلف مستعمره‌های انگلیس در لندن و این‌که این پدیده باعث پیدایش یک تشویش عمومی در ضمیر ناخودآگاه انگلیسی‌ها شده بود.

تشویش و نگرانی که با قدرت و خلاقیت ادبی «مری شلی» جوان در سال ۱۸۱۸ میلادی به نوشته‌ای ماندگار در ادبیات جهان تبدیل گشت.

داستان ساخته شدن و جان یافتن فرانکشتاین در حقیقت روند شکل گیری اولین پناهنده استعمار در سطح بین‌المللی بود؛ آن‌هم در لندن، شهری که نبض اقتصاد جهان قرن ۱۹ در آن می‌تپید.


فرانکشتاین از همان بدو حضورش در لندن مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد و به ناچار آواره کوچه‌ها میگردد . او پناهنده‌ای است با قیافه‌ی کاملا متفاوت، شخصی که قادر به تکلم نیست، و از هیچ موقعیت اجتماعی هم برخوردار نیست. او چاره‌ای ندارد جز آن‌که در بیغوله‌های اطراف شهر سکنی بگیرد:

«پناهگاه من دخمه چوبی بود که حتی نمی‌توانستم در آن نیم‌خیز بنشینم» (صفحه ۹۴)1.

فرانکشتای، موجود تنهایی است که چندین دفعه تلاشش برای ارتباط با مردم شهر با شکست روبرو می‌شود و بارها و بارها در اولین نگاه در یک پیش‌داوری عجولانه به خاطر هیبت متفاوتش طرد می‌گردد:

«من چه امیدی از هم‌جنسان تو می‌توانستم داشته باشم، کسانی که هیچ حقی به گردن من ندارند. آن‌ها با نفرت تمام می‌خواستند از دست من خلاص شوند» ( صفحه ۸۷).


آخرین امید فرانکشتاین این است که از سازنده‌اش، ویکتور درخواست کند تا بلکه شخصی چون خودش را برایش خلق کند تا بتواند خانواده‌ای برای خود سرو سامان دهد و از تنهایی نجات یابد (صفحه ۱۳۴).

فرانکشتاین چنان درمانده است که حتی داوطلب ترک لندن هم می‌شود و می‌گوید اگر ویکتور، همسری برایش از جنس خودش بسازد حاضر است که از اروپا هم خارج شود:

«اگر تو راضی به ساختن همسری برایم شوی، دیگر هیچ‌وقت تو وهم‌جنسان تو رنگ ما را نخواهید دید، ما می‌رویم به مناطق دور افتاده و درندشت آمریکای جنوبی» (صفحه ۱۳۵).

دانشمند جوان، ویکتور که به شدت از خلق این موجود پشیمان و هراسناک است، نمی‌خواهد به او فرصت زاد و ولد بدهد و با این‌که جسد زن فرانکشتاین را ساخته بود، ولی به او جان نمی‌بخشد و پس از تکه‌تکه کردن مجدد جسد مرده زن، او را به دریاچه می‌اندازد.

فرانکشتاین که ناظر مرگ همسر آینده‌اش است، از همه جا رانده، تحقیر شده و تنها چنان مستاصل می‌گردد که چاره‌ای جز انتقام نمی‌یابد. خشم کوری بر او مستولی می‌گردد و به همان هیبت غول وحشتناکی که از او در شهر لندن تصویر شده بود رضایت می‌دهد.


او با خشم تمام به سراغ دوست، همسر و خانواده ویکتور می‌رود تا انتقام موقعیت دردناک خود و همسرش را بگیرد:

«من بدبختم و آن‌ها نیز باید شریک نکبت من باشند» (صفحه ۸۷).

ماجرای جنایت‌های هر لحظه هولناک‌تر شونده داستان فرانکشتاین، فقط از این به بعد است که به یک اسطوره شهری تبدیل می‌شود و پس از نزدیک به ۲۰۰ سال همچنان جنایات فرانکشتاین در اشکال مختلف در اذهان و وجدان جامعه بشری باز تولید می‌شود؛ بدون آن‌که به پایه‌های اصلی سمت و سوی جنایات او اشاره‌ای شود.

فرانکشتاین در پایان داستان خالق خویش را می‌کشد؛ ولی چنان از این عمل که در حقیقت تنها انگیزه باقی مانده برای زندگی کردن بود افسرده می‌گردد که خودش را پرومته‌وار درآتش می‌افکند.


رمان «مری شلی»، باز گو کننده ترسی است که از «دیگران» وجود دارد، ترسی سرشار از عدم اعتماد و عدم پذیرش که گریبان بشر را در طول تاریخ گرفته است.

جذابیت داستان فرانکشتاین در این نهفته است که قادر است انگیزه‌های واقعی و هولناک برای ترس از غیرخودی را به شکلی موثر، ماندگار و ادیبانه خلق کند.

Share/Save/Bookmark

۱- Mary Shelley: Frankenstein, Bantam Dell. New York, 2003
بخش نخست:
فرانکشتاین

نظرهای خوانندگان

نقد جالبی بود. لینکش را برای دوستانم فرستادم.

-- Qumars -Ahvaz ، Nov 24, 2009 در ساعت 03:28 PM

مدتها بود در سایت های عمومی مطلبی به این جالبی نخوانده بودم...
پایدار باشید

-- م-م ، Nov 24, 2009 در ساعت 03:28 PM

fantastic review and I ejoyed.
Thank you. Please tell me how can I find the first part of this review?

-- homyra jeedy ، Nov 24, 2009 در ساعت 03:28 PM

Please note correct name is Frankenstein not Frankstein.

-- Timo ، Nov 24, 2009 در ساعت 03:28 PM

خانم مری شلی در فضای شاعران دوره رمانتیک داستانش را نوشت و بیشتر تحت تاثیر نوشته های گوتیک ولی خصوصی بایرون بود.

-- هما44 ، Nov 24, 2009 در ساعت 03:28 PM

شما چرا داستانهای ایرانی را نقد نمی کنید؟

-- خواننده رمانهای ایرانی ، Nov 25, 2009 در ساعت 03:28 PM

درسته...من هم هميشه اين موضوع ذهنم رو مشغول ميكرد كه فرانكشتاين روايتي بسيار انسانگرايانه است...ولي اصلا به اين موضوع پرداخته نميشه.
حتي در واقعيت من بيشتر با فرانكشتاين احساس همدردي ميكنم تا دكترش..درحاليكه از كل داستان، تنها جنبه ي ترور و وحشت داستان هست كه مورد توجه قرار گرفته.

-- بدون نام ، Nov 26, 2009 در ساعت 03:28 PM

در واقع زمینه پیدایش و رشد این نوع تفکر محصول زائدات فکری بازمانده از شرایط عفونی جامعه تحقیر و توهین راسیسم است، که در بطن خود آن جامعه بوجود آمده، رشد یافته، و با خود به جامعه نوین و متحول آذربایجان حمل خواهد گردید و نفرتی است که راسیسم لومپن متملق و ضعیف کش فارس در عرض هشتاد سال، که بعد از تجاوز به حریم ملّی ملّت آذربایجان در ٢١ آذر ١٣٢٥ در روح و پوست و استخوان این ملّت خلق کرده است، شرایطی اجتناب نا پذیری را فراهم آورده که باعث رشد رادیکالیزم هویت طلبی در آذربایجان گردیده است، این نوع رادیکالیزم انتقامجو و غیر قابل کنترل، بخاطر وجود شرایط و امکان رشد، بشدّت در حال رشد و تکثیر شدن است و مثل جرقه آتشی است در یک جنگل انبوه، که شعله های آتش آن هر روز بیشتر شعله ورتر می شود، این جنگل منتظر یک تندبادی است که در جهت جنگل بوزد و در آن صورت است که دیگر کار از کار خواهد گذشت و هیچ بنی بشری قادر به کنترل اوضاع پیش آمده در آذربایجان نخواهد بود،

-- بدون نام ، Nov 26, 2009 در ساعت 03:28 PM

شاید من فرانکشتاین آینده باشم جالبه نشون میده یک هیولا بیشتر از انسانهای مدعی دموکراسی حالیشه !!!

-- psyche ، Dec 17, 2009 در ساعت 03:28 PM