تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

با «فروغ» بر فراز بیروت

علیرضا افزودی



در چهارمین بخش از خاطرات سفر ایتالیا، «فروغ» را در جلوه‌های رفتاری دیگر می‌بینیم. زنی تنها، کمی عاصی، و بسیار بی‌قرار

او را می‌بینیم که در جمع پنج ـ شش نفرۀ مسافران هواپیمایی که آنها را به بیروت می‌برد، چطور منزوی‌ست و به دورن خود می‌خزد. و بعد، چطور بی‌آنکه شاید قصدش را داشته باشد، با خوابیدن روی جعبه‌های محتوی روده، با چسباندن بینی‌اش به شیشۀ پنجره و از این قبیل، در آن جمع کوچک از مسافران، به‌چشم می‌خورد

«فروغ»ی را که روحی بزرگتر از جسم بیست و دو ساله‌اش دارد و شتاب و التهاب و بی‌قراری‌اش باعث می‌شود در فرودگاه بیروت، به ناگهان با پای برهنه و کفش در دست، وارد بازرسی گمرگ و بخش کنترل پاسپورت‌ها شود.

«فروغ» در این سن، آن «فروغ» سرایندۀ اشعار «تولدی دیگر» نیست. هنوز ـ حتی ـ یکی دو سالی مانده تا «دیوار» و «عصیان» را از او ببینیم، و هفت سالی تا انتشار «تولدی دیگر». اما، درست در همین سن و سال و سفر است، در همین شب گرم و تب‌دار بیروت است که یکی از زیباترین سروده‌های او، «پنجره» در ذهنش نطفه می‌بندد. شعری که هفده سال بعد در مجموعۀ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به‌چاپ می‌رسد و منتشر می‌شود.

یک پنجره برای دیدن / یک پنجره برای شنیدن / یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی / در انتهای خود به‌قلب زمین می‌رسد / و باز می‌شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی‌رنگ. /

یک پنجره برای من کافی‌ست / من از دیار عروسک‌ها می‌آیم / از زیر سایه‌های درختان کاغذی / در باغ یک کتاب مصور / از فصل‌های خشک تجربه‌های عقیم دوستی و عشق / در کوچه‌های خاکی معصومیت. /

در چهارمین بخش از سفرنامۀ «فروغ»، و در ادامه این خاطرات، به قلم او، آنجا که از پنجره می‌گوید، می‌خوانیم:

«. . . در اتاق اولین چیزی که نظرم را جلب کرد پنجره‌ای بود که به طرف دریای مدیترانه گشوده می‌شد. نمی‌دانم چرا بی‌اختیار از دیدن این پنجره خوشحال شدم. از پنجره است که انسان می‌تواند به افق‌ها چشم بدوزد، در چهار دیواری زمان، تنها پنجره است که بین ما و دنیای خارج رابطه‌ای ایجاد می‌کند. پنجره‌ای به‌طرف نور، پنجره‌ای به‌طرف خورشید، پنجره‌ای به‌طرف آنچه که زیبا و خواستنی است. اگر پنجره‌ای وجود نداشت آیا ما می‌توانستیم این ظلمت فشرده‌ای را که در اطراف‌مان وجود دارد تحمل کنیم؟ و اتاق من پنجره‌ای به سوی مدیترانه داشت. . .»

برنامۀ چهارم را از «اینجا» بشنوید!

بخش سوم این سفرنامه را هم در «اینجا» بشنوید!

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


چگونه به هم نپریم؟

کاشیگر و ترس از جوایز ادبی

روزی که آتوسا را شوهر دادند

با فروغ در انتهای راه

عشق، نیچه و داریوش آشوری