تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
گفتگو با داریوش آشوری در روز تولد فروغ فرخزاد

فروغ شاه‌چهره فرهنگ ما

پژمان اکبر زاده

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.


فروغ فرخزاد

زآن نامه‌ها که دادی، زآن شکوه‌های تلخی
تا نیمه‌شب به یاد تو چشمم نخفته است
این مایه‌ی امید من ای تکیه‌گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است

شاید نبود قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه‌ی من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم

راديو زمانه: تا آنجا که می دانيم شما در سالهای جوانی تان با فروغ حشر و نشر داشته ايد.

داریوش آشوری: آشنایی من با فروغ به دوران جوانی‌ام برمی‌گردد. فروغ پنج سالی از من بزرگتر بود و با تجربیاتی که داشت، زن پخته‌ای بود و کمی از ما جلوتر، حتا شاید بهتر به نمای ظاهر یک نسل جلوتر از ما می‌آمد. ولی در عین حال با نسل جوانتر از خودش هم خیلی ارتباط داشت و دوستان بسیاری بودند که با او می‌رفتند و آمدند، اما من او را فقط بیشتر از دوسه‌بار ندیدم. بار اول که دیدمش در کافه نادری در تهران بود و آنجا من مقاله‌ای نوشته بودم به مجله فردوسی که به یکی از منتقدان ادبی آن دوران، که هنوز هم البته هست، و او خیلی خوشش آمده بود و از آن مقاله تعریف کرد و بعد از آنهم یکی دوبار دیگر بیشتر ندیدمش.

رادیو زمانه: بله. چه خاطراتی دارید از فروغ و همینطور قضاوتهایی که دیگران در آنزمان در موردش می‌کردند؟

داریوش آشوری: طبیعتا آنچه دیگران درباره‌اش قضاوت می‌کردند مربوط به فضای زمانه بود و مقتضای زندگی او بعنوان یک زن و بعد یک شاعر تا اینکه جابیفتد و شناخته بشود، ارزش ادبی‌اش و همچنین شخصیت‌اش که شخصیت بسیار قوی و محکمی بود و می‌دانست کم و بیش چه می‌خواهد و آنچیزی که امروزه هنوز از فروغ فرخزاد در فضا هست، یک مجموعه شعر نیست، بلکه یک آدم و یک شخص و یک مدل است که در فضا حضور دارد و از این بابت است که اهمیت‌اش بعد از مرگش رفته‌رفته هرچه بیشتر شد و بخصوص جریان انقلاب اسلامی و آنچه گذشته در طول این سالها و پیدایش نسل جوانتر، یا نسلهای جوانتری چهره‌ی او را برجسته‌تر و شاخص‌تر کرده است. طبیعتا در آنزمان که ما هنوز جوانان بیست و چندساله‌ای بودیم و او هم زنی حدودا سی‌ساله بود، نوع قضاوت جامعه‌ی ما و اهمیتی که برای او قائل بودیم متفاوت بود یا به درجه‌ای نبود که بعدها به آن رسیدیم.

رادیو زمانه: زمانی که فروغ زنده بود در جامعه چطور دیده می‌شد؟

داریوش آشوری: طبیعتا آدمهای مختلف به گونه‌های مختلف قضاوت می‌کردند، ولی نسل ما که بنوعی پیشرو بود و برای خودش مشی انقلابی در فرهنگ و ادبیات قائل بود، بهرحال به فروغ احترام می‌گذاشت. البته طبیعی‌ست که شهرت اولیه‌اش تحت تاثیر کتابهای اولیه‌اش بود، مثل «عصیان» و آن قضایا، که در فضای جامعه ایرانی چیز غریبی بود و هنوز هم او به اوج خلاقیت شاعرانه و پختگی اندیشه‌اش نرسیده بود. بعدها رسید که با «تولدی دیگر» شاهدش بودیم. ولی، خب، از «تولدی‌ دیگر» تا مرگش فاصله‌ی خیلی زیادی نبود و در واقع بعد از مرگش بود که چهره‌ی او به‌عنوان یک چهره‌ی بسیار برجسته‌ی ادبی و شاعر بزرگ زمانه مورد توجه واقع شد و همه کم‌و‌بیش به آن اقرار آوردند و... طبیعی‌ست در دوران زندگی هر کس حسادتها و تنگ‌نظری‌ها و همچنین فضای یک جامعه‌ای که بهرحال یک نوع نگرشهای سنتی نسبت به زن و مسایل زنانه در آن هست، او در آن راحت نبود و یا جامعه با او خیلی راحت نبود.

رادیو زمانه: به سوال بعدی من تقریبا اشاره کردید در آخر صحبت‌تان. چون می‌خواستم بپرسم، فکر می‌کنید مرگ فروغ چقدر تاثیر گذاشت در مورد قضاوتهایی که درباره‌ی او می‌شد، هم در مورد شخصیت‌اش و هم در مورد آثارش؟

داریوش آشوری: البته مرگ خیلی تراژیکی بود. او در سن خیلی جوانی بود و ۳۲ سال بیشتر نداشت، وقتی که مرد و اگر تا امروز زنده بود، خب می‌شد انتظار داشت که ما با مجموعه‌ آثار بسیار بزرگتری روبه‌رو بودیم. این مرگ تراژیک او در اثر تصادف با یک اتومبیل و در جوانی طبیعتا موثر بود و جلب توجه عمومی می‌کرد و بعد هم رفته رفته کشف اهمیت و ارزش ادبی کارش و مهم‌تر از همه نقش انقلابی‌ که به‌عنوان یک زن بازی می‌کرد. آنچیزی که مهم است در مورد فروغ فرخزاد این است که او، بقول فرنگی‌ها، امروزه در فرهنگ ما یک آيکون است. ترجمه‌اش می‌کنم به «شاه‌چهره» که يک مدل رفتاری است. یعنی فقط یک شاعر و آفریننده‌ی اثر ادبی نیست که اثر ادبی‌اش مورد توجه باشد، بلکه بیشتر یک نمونه‌ی زندگی‌، یک مدل است برای افراد که بسیار تاثیرگذار بوده و بر فضای اجتماعی ما و بويژه بر زندگی زنانه و زنان زمانه‌ی ما و فرهنگ و ادبیات زنانه‌ی ما.

رادیو زمانه: فکر می‌کنید چی شد که فروغ به تعبیر خودتان به یک «شاه‌چهره‌» بدل شد، به یک چهره‌ای که هم در بین روشنفکران ایرانی جایگاه مهمی داشته و هم در بین مردم کوچه و بازار؟

داریوش آشوری: اهمیت فروغ در این بود که آنچه او بعنوان شعر و ادبیات می‌گوید، زیسته است. خب دیگرانی هم هستند که آثار ادبی بوجود می‌آورند و چه‌بسا آدمهای بااستعدادی هم هستند، اما آنچه را که می‌گویند زندگی نمی‌کنند. فروغ فرخزاد، همانطور که می‌گفت، زندگی کرد و بعد زندگی‌اش یک مدل شد و او پیشاهنگ رهایی زن و اندیشه‌ی زنانه در جامعه‌ی ما شد و قبل از او ما چنین مدلی نداشتیم و مجموعا شرایط اجتماعی و بخصوص قضیه انقلاب و مسئله‌ی فشار بر زنها و زورآوردن برای بازگرداندن زنان به خانواده و جامعه ی سنتی، چهره‌ی او را بزرگ و بزرگتر کرد. به همین دلیل دامنه‌ی تاثیر او فقط بعنوان یک شاعر نیست، بلکه بعنوان شکلی از زندگی‌ست، بعنوان آن چیزی که در اصطلاح فلسفی به آن می‌گویم « existence» و خودش مدل آنچیزی بود که می‌گفت و از این بابت تاثیر عمیقی در جهان ایرانی و در زندگی زنانه گذاشت و در آزادی زنان و همچنین پایه‌گذاری چیزی بنام «ادبیات زنان»، اینکه زنها خودشان به‌زبان خودشان، با احساس و طبیعت واقعی خودشان بیایند به صحنه‌ی بیان ادبی، نه اینکه کپی کنند ادبیات مردانه را چنانکه پیش از او رسم بود. این جنبه‌های متعدد شخصیتی اوست و همچنین باضافه‌ی آنچه بنام اثر ادبی پدید آورده که به او این اهمیت خاص را می‌دهد.

رادیو زمانه: سالهاست از مرگ فروغ گذشته و نوشته‌های زیادی منتشر شده در مورد فعالیت‌ها و آثارش. فکر می‌کنید جنبه‌ای از زندگی و اشعار فروغ هست که پنهان مانده یا کمتر به آن توجه شده باشد؟

داریوش آشوری: البته من طبیعتا همه‌ی آنچه منتشر شده نخوانده‌ام و نمی‌دانم چه‌ها نوشته‌اند و یا بگویم کمتر خوانده‌ام، چون در این سالهای اخیر من کمتر به زمینه‌ی شعر و ادبیات پرداختم و بیشتر مشغولیاتم چیزهای دیگری بوده است، اما یک نکته هست و آن اینکه آثار ادبی بزرگ و چهره‌های بزرگ همیشه ابعاد تازه‌ای پیدا می‌کنند و کارشان در فضاهای تازه معناهای تازه پیدا می کند که دوباره از نو می‌تواند کشف بشود. همانطور که ما حافظ را هزارجور می‌خوانیم با هزار معنا و حتا با تحولات زمانه از نو در حافظ چیزهایی پیدا می‌کنیم که گذشتگان ما شاید به آن توجه نداشتند و یا نوع تفسیر ما از او، فروغ فرخزاد، بعنوان یک شاعر بزرگ و همچنین بعنوان یک چهره‌ی تاثیرگذار فرهنگی‌ـ ادبی در کل ابعاد نهفته‌ای دارد در شخصیت و آثارش که هر نسلی از نو می‌تواند کشف‌‌اش کند. بهرحال او چهره‌ی ماندگار ادبیات فرهنگ ما است. و به نظر من ما الان چهره‌ از این نوع داریم که خیلی اهمیت دارند، یکی صادق هدایت است و دیگری فروغ فرخزاد.

--------------------------------

Forough: The Icon of Our Culture
Interview with Daryoush Ashouri on Forough Farrokhzad’s birthday

In this interview, Ashouri briefly remembers the few meetings he had had with Forough Farrkhozad in his youth in Café Naderi in Tehran. According to him, the impression people had of her was essentially that of a woman and then a poet who gradually found her own place. Then they came to know her character which is a powerful and strong one. She knew more or less what she wanted. Therefore, according to Ashouri, what is known of Forough in our time is not simply a collection of poems. Rather it is an understanding of a human being, a character and an example whose fame increased after her premature death. Ashouri believes that despite Forough’s initial fame as a result of her first books of poem, it was in fact after her death that she came to be known as a prominent literary figure. He maintains that Forough was not merely a poet, but also an icon, and example for living, which has influenced many people of our time and particularly our women and the feminine literature. He further on adds that great literary works always reveal some new dimensions of themselves giving way to new interpretations. New generations can discover her again. Forough Farrokhzad and Sadegh Hedayat are two of the figures who are very important from this perspective.

Zamaneh, 06 January 2007

نظرهای خوانندگان

کاش داريوش آشوري بيايد اين‌جا و اين کامنتم را بخواند! ايکاش داريوش خان به «بابک» (پسرش) بگويد که «من» را شناخته که يکي از دوستان فراموش شده پسرش هستم...
يادش به‌خير...خيابان کاخ تهران، کوچه محتشم. روزهاي پرخاطره‌اي که ديگر باز نمي‌گردند. در آپارتمان قديمي آنان، چهره‌هاي فرهنگي بسياري سُکنا داشتند: باقر پرهام، متين دفتري و همين داريوش خان آشوري که من با پسرش بابک رفيق فابريک بوديم... از وقتي بابک رفت فرانسه، ديگر خبري از او ندارم... ياد يک خاطره‌ي جالب افتادم! بابک هنوز به فرانسه نرفته بود . از همان روزهايي حرف مي‌زنم که تاره خانه‌اشان را به 4راه پارک وي منتقل کرده بودند.
قبل از آمدن آنان به اين آپارتمان ، «گلي ترقي» و «داريوش مهرجويي» (که در واحدهاي ديگر سکونت داشتند)، از آن‌جا نقل مکان کرده بودند. يک روز عصر ، بابک من را دعوت کرد به منزل‌ جديدشان... آن شب خاطره انگيز را هيچ‌گاه فراموش نخواهم کرد. جمعي از نويسندگان نامي عرصه ادبيات ايران، در بالاي پشت‌بام خانه آنان جمع شده بودند . چيزي شبيه به شب شعر : هم داستان‌خواني بود و هم شعرهاي ناب...
يادش به‌خير ! هنوز آن تصاوير را فراموش نمي‌کنم که شاهد تني از سرشناسان ادب و هنر کشورمان بودم که روي تخت‌هاي چوبي (روي پشت‌بام خانه‌ي داريوش آشوري)، با شور و هيجان آثار جديد خود را براي جمع مي‌خواندند...
بازم يادش به‌خير

-- حسين ، Jan 6, 2007 در ساعت 03:08 PM

salam hossein jan man babak hastam kheli az didan neveshtehat khoshhal shodam agar tonesti ye mail be man bezan nazanin ,be omideh didarat baradar.(babakfr@free.fr)

-- Babak Ashouri ، Jan 7, 2007 در ساعت 03:08 PM

این(ای) مایه‌ی امید من ای تکیه‌گاه دور

-- هومن ، Jan 8, 2007 در ساعت 03:08 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


چگونه به هم نپریم؟

کاشیگر و ترس از جوایز ادبی

روزی که آتوسا را شوهر دادند

با فروغ در انتهای راه

عشق، نیچه و داریوش آشوری