خانه > پرسه در متن > این سو و آن سوی متن > معماری شخصیت | |||
معماری شخصیتعباس معروفیفایل صوتی معماری شخصیت را اینجا بشنوید. از خیابان پهن هفدهم یونی میگذشتیم. نرمه برفی كه بر سر فاحشههای ایستاده در حاشیه خیابان میبارید شاید كمی از شدت سرما میكاست؛ به خصوص كه مه بریده بریده و نرم بود، مثل بخار آب جوش در سرمای آدمكش. جوری كه میتوانستی تصور كنی عدهای دارند در گوشه و كنار در دیگهای بزرگ مسی برای باربیهای زمستانی سیب زمینی میپزند تا آنها از سرما یخ نزنند؛ سیب زمینی داغ، بخار دهن، برف، مه، و گاه مردی که پاچة بزش را زده بود توی گل، تفکنان از هتل بیرون میآمد تا در تاریکی سایه شود. تقریباً به فاصلهی هر صدمتر یك باربی بسیار جوان ایستاده بود، با چتری رنگی كه آن را مایل روی سرش گرفته بود تا زیر برف خیس نشود، و تركیب رنگی قشنگی هم از چتر با اندام خود بسازد. تركیبی از رنگ و پناه. یك ویترین بی در و پیکر كه جنسی مستعمل را را در پناه رنگهاش به گذرندگان ارائه میدهد. آندریاس كُند میراند. گفت: «كافكا به اینها گفته بود فانوسهای مرداب.» کمی دردم آمد ولی چیزی نگفتم. آخ كه چقدر دلم میخواست دعا بشنوم، صدای اذان بشنوم، یا صدای دختران زیبایی كه در هالهی نور شمع حلقه زدهاند و زیر لب، همصدا چیزی را نجوا میكنند؛ آن قدر قشنگ که آدم آرام آرام میرود به شهر پریان. آندریاس گفت: «از گشنگی دارم میمیرم.» یادش رفت به فارسی بگوید: «دیوونه، پیتزا گرونه.» و یا شاید مثل من سرحال نبود. بیآن كه حرفی بزند مسیر را به سوی ایتالیا ۱۹۳۰ كج كرد. انگار او بود كه به ادارة پلیس احضارش كرده بودند. و من میدانستم كه از این توهین رنج میبرد. خاموش و آرام در میان برف و مه پیش میرفت. گاهی بی آنکه هرگز به چیزی فکر کرده باشی خوابش را میبینی، و بعد هی از خودت میپرسی تعبیر این خواب چیست؟ حالت خوش نیست، بد هم نیست، ولی با یک کلمه یا یک تصویر شبت زیبا میشود، یا چنان در تلخی روزت غرق میشوی که دلت میخواهد دوباره بخوابی و به همان خواب برگردی. نمای شخصیت شخصیت معمولاً در طول داستان و رمان، با روایت تصویرپرداری، دیالوگ، و تضاد نمایان میشود. یکی از وظایف نویسنده افشاگری است. چه آن کسی که در روزنامه مینویسد و به افشای حقایق و وقایع اجتماعی سیاسی میپردازد، چه رماننویس که شخصیت میآفریند، و آنگاه او را بر روی صحنهای اوراق میکشد تا خوانندگانش به گوشهای از راز خلقت و این پدیدهی سادهی هزارتو پی ببرند. درد جاودانگی شخصیتپردازی، پیوند عمیقی با جاودانگی بشر دارد. و درد جاودانگی شاید به عنوان یکی از بزرگترین دردهای تاریخ و اسطوره، ذهن بشر را احاطه کرده است. تا جایی که مردم عامی هم به این درد مبتلا شدهاند. من کسانی را دیدهام که با شور و شوقی وصفناپذیر از صحنهی اعدام اصغر قاتل حرف زدهاند، و خود را با جاودانگی و ابدیت پیوند زدهاند. کسانی که اصرار دارند برای دیگران تعریف کنند که در صحنهی اعدام حضور داشتهاند: «من خودم آنجا بودم و با چشمهای خودم دیدم که آویزانش کردند.» وجههی بیرونی شخصیت وجههی درونی شخصيت پیچیدگی تضاد برون و درون شخصیت بازی دو دوربین، یکی از درون و دیگری از برون، بیشترین عمق را به شخصیت میبخشد، چراکه تداعی نقش برجستهای به عهده میگيرد. اگر نویسنده در ایجاز توانا شود، و از دام خطرناک شیرفهم کردن خود را نجات دهد، شخصیتهای جاودانه میآفریند. برای آفریدن شخصیت درونی و بیرونی، نویسنده به ذهن متمرکز و لایتناهی نیاز دارد. ریشهها و پیهای شخصیت، یعنی پیشینه و گذشتههاش، که لزومی ندارد زیر تمامی سطح ساختمان رمان پوشیده باشند، بلکه در چهار گوشه، یا جاهای مهم، تمامی عمارت را بر دوش میکشند. دوستان خوب رادیو زمانه سلام. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
از دست ندهید | ||||
چگونه به هم نپریم؟ |
کاشیگر و ترس از جوایز ادبی |
روزی که آتوسا را شوهر دادند |
با فروغ در انتهای راه |
عشق، نیچه و داریوش آشوری |