تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

فرهنگِ فارسیِِ تاجیکی

داریوشِ آشوری

زیرِ نظرِ: محمد جان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم، ناصرجان معصومی
برگردان از خط سیریلیک و تصحیحات: محسن شجاعی
دو جلد
ناشر: فرهنگِ معاصر
تهران ۱۳٨٥

فرهنگ فارسیِ تاجیکی، تألیفِ جمعی از دانشورانِ تاجیک و روس، نخستین بار در ۱٩۶٩، به زبان‌نگاره‌ی سیریلیک (خطِ روسی) در مسکو نشر شده و به‌تازگی در ایران، در دستگاهِ فرهنگِ معاصر، آن را به زبان‌نگاره‌ی فارسی درآورده اند. این اثر به‌سادگی یک فرهنگِ لغت برای زبانِ خاص نیست. بلکه در پسِ پستِ آن، در روزگارِ تألیف‌اش، یک درگیری فرهنگی و سیاسیِ بزرگ نیز در کار بوده که در شکل دادن به آن و جهت‌گیریِ آن نقشِ اساسی داشته است. در حقیقت، این فرهنگ نموداری ست از کوششِ جانانه‌یِ قومی فارسی‌زبان در یکی از جمهوری‌هایِ زیرِ فرمانفرماییِ اتحادِ جماهیرِ شورویِ پیشین، برای زنده نگه‌داشتنِ میراثِ تاریخیِ فرهنگ و زبانِ خود با چنگ و دندان. اتحادِ جماهیر شوروی، به‌رغمِ همه‌یِ نماها و شعارهایِ "خلقیِ"خود، میراث‌برِ امپراتوریِ عظیمی بود که تزارها برای آن به جا گذاشته بودند. این امپراتوری حدودِ یک ششمِ خاکِ کره‌یِ زمین را در برمی‌گرفت و در پهنه‌يِ عظیمِ خود قومیّت‌ها و فرهنگ‌ها و زبان‌هایِ بسیار گوناگونی در بر می‌گرفت، تا به جایی که می‌توان گفت گوناگونی‌شان از گوناگونیِ قومی و فرهنگیِ پهنه‌ی فرمانفرماییِ امپراتوریِ انگلیس، چه‌بسا، چندان کمتر نبود. با این فرق که امپراتوری روس یک امپراتوری خاکی بود و در پیرامونِ سرزمینِ مرکزیِ امپراتوری، یعنی روسیّه، پهنا گرفته بود، حال آن که امپراتوریِ بریتانیا دریایی بود و از نظرِ خاک گسسته.

بلشویک‌ها با سرنگون کردنِ رژیمِ تزاری این امپراتوری را با تمامِ وسعتِ آن به چنگ آوردند. رژیمِ تزاری، به آیینِ امپراتوری‌های کلاسیک، چندان کاری به شیوه و شکلِ زندگیِ مردمانِ سرزمین‌هایِ زیرِ سلطه‌ی خود نداشت و جز فرمان‌بری سیاسی از آن‌ها چندان چیزی نمی‌خواست. گویا کوششی هم برای روسیگریِ (Russianization) آن‌ها نمی‌کرد. از جمله به زبان‌ها و زبان‌نگاره‌هاشان کاری نداشت، اگرچه، به‌طبع، از راهِ رابطه‌یِ قدرت و سروری میانِ مرکزِ امپراتوری و قومِ سرور، از سویی، و فرمان‌بریِ مردمانِ دست‌نشانده، ، از سویِ دیگر، واژگانِ زبانِ قومِ سرور رفته‌ـ‌رفته در زبان‌هایِ قوم‌های فرمانگزار نفوذ می‌کرد. امّا، اتحادِ جماهیرِ شوروی در مقامِ جانشینِ امپراتوریِ روسیّه، با آن داعیه‌هايِ شگفتِ ایدئولوژیک برایِ ساختنِ "انسانِ طرازِ نوین" و رهبری بشریّت به بهشتِ کمونیسم، با همه چیزِ انسان‌هایِ زیرِ سلطه‌ی خود کار داشت. این رژیم تمامیّت‌خواه (توتالیتر)‌ترین رژیمی ست که تاریخِ بشر تاکنون به خود دیده است؛ رژیمی که به مقیاسی بی‌پیشینه ابزارهایِ تکنیکی و سازمانیِ هولناک‌ترین سیاستِ سرکوب و نابودگری را برایِ ساختنِ "انسانِ طرازِ نوین" در قلمروِ این امپراتوری به کار گرفت. برنامه‌ی عظیمِ صنعتی کردنِ آن امپراتوری—با زور و فشار و کارِ بردگی-- نیز می طلبید که کمابیش هیچ گوشه‌ای از آن سرزمینِ بی‌نهایت پهناور-- چه از نظرِ طبیعی چه فرهنگی و زبانی-- به خود واگذاشته نشود. آپاراتچیک‌ها، یا بوروکرات‌های سوویتی، مهندسان، ایدئولوگ‌های حزبی، و برنامه‌ریزانِ توسعه‌ی صنعتی و فرهنگی، با فرمانرواییِ مطلقِ مسکو در هر زمینه‌ای، خواست و ناخواسته، کارِ روسیگریِ امپراتوریِ بلشویکی را پیش می‌بردند. بر پا کردنِ دستگاه‌های اداری و ارتشی و صنعتی، آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها و نهادهایِ فرهنگی با مدلِ روسی درجمهوری‌ها، و سروریِ ایدئولوژیک و سیاسی و اقتصادیِ و تکنولوژیکِ بخش روسیِ امپراتوری، برتریِ زبانِ روسی را به عنوانِ زبانِ رسمیِ اداری و علمی و ارتشی و صنعتی و فرهنگی به کرسی می‌نشاند. هر کس که می‌خواست در آن امپراتوری چیزی و کاره‌ای بشود، ناگزیر می‌بایست، دستِ کم تا حدّی، زبانِ روسی بداند. روان شدنِ سیلِ واژه‌های روسی در همه‌ی زمینه‌ها به زبان‌های بومیِ قوم‌های زیرِ سلطه از آثارِ ناگزیرِ این روند بود. روس‌ها زبان‌نگاره‌ی سیریلیک را هم به بیشینه‌ی قوم‌های زیرِ سلطه، همچون تاتارها و ازبک‌ها و تاجیک‌ها و ترک‌ها، زورآور کردند. و این خود راهِ نشت و نفوذِ زبانِ روسی و قالب‌بندی‌هایِ آن را در زبان‌هاشان هرچه بیشتر می‌گشود. فرایندِ روسیگری می‌طلبید که قوم‌هایِ ناـروس از گذشته‌یِ تاریخی‌شان کنده شوند تا آسان‌تر در هویّت روسیِ امپراتوری حل شوند. البته، فرایندِ روسیگری، با همه کاربردِ زور و خشونت و حکومتِ وحشتِ استالینی و پس از آن، به سببِ ناکارامدیِ و فسادِ دستگاهِ مدیریّتِ اتحادِ شوروی و خشونتِ بی‌نهایتِ آن، و ایستادگیِ ناآشکارِ مردمانِ جمهوری‌ها نتوانست در درازایِ سه‌ـ‌چهار نسل زبانِ روسی را یکسره جانشینِ زبان‌های دیگر کند. شاید هم چنین برنامه‌یِ رسمیِ آگاهانه‌ای در میان نبود. امّا، به هر حال، این بود که در چنین ساختارِ قدرت با چنان برنامه‌ها و دستکاری‌هایِ خشن و هولناک در هر جنبه‌ای از زندگانیِ مردمان، زبان‌هایِ دیگر در برابرِ زبانِ مرکزیِ امپراتوری ناگزیر به زبان‌های تو سری خورده‌ی محلی تبدیل می‌شوند و ادبیّات و فرهنگ‌شان در برابرِ ادبیات و فرهنگِ قومِ سرور به ادبیات و فرهنگِ عامیانه بدل می‌شود و رفته‌ـ‌رفته جایِ خود را به زبانِ برتر و ادبیّات و فرهنگِ آن می‌سپارد.

آقای محسنِ شجاعی – که کارِ واگردانِ فرهنگِ فارسیِ تاجیکی را از زبان‌نگاره‌یِ سیریلیک به زبان‌نگاره‌یِ فارسی انجام داده است— در آغازِ این فرهنگ مصاحبه‌ای کرده است با آقای محمدجان شکوری بخارایی، یکی از سرویراستارانِ فرهنگ، که تاریخچه‌ی شکل‌گیریِ ایده‌ی آن و چه‌گونگیِ در بردنِ آن از چنبره‌ی دستگاهِ اداریِ سوویتی و دست‌نشاندگانِ تاجیک‌شان، شرح داده است. این مصاحبه به‌خوبی جنبه‌یِ سیاسیِ این پروژه را در جنگِ قدرتِ زبانی آشکار می‌کند؛ یعنی کوشش برایِ در بردنِ زبانِ تاجیکی از زیرِ فشارِ زبانِ روسی و زنده کردنِ آن به عنوانِ زبانی با پیشینه‌ی تاریخیِ دیرینه و فرهنگ و ادبیاتِ غنی؛ ادبیّاتی بسیار کهن‌تر و مایه‌دارتر از ادبیّاتِ روسی. چنین دیدگاهی ویژگی‌هایی به این فرهنگ بخشیده است که جای درنگ دارد.

فرهنگِ فارسیِ تاجیکی، مانندِ، کمابیش، همه‌یِ فرهنگ‌هایِ فارسی تاکنون، یک فرهنگِ زبانمایه‌ی ادبیات است، آن هم ادبیّاتِ قدیم یا ادبیّاتِ پیش‌مدرن، از نظم و نثر. به عبارتِ دیگر، یک فرهنگِ زبان در معنایِ مدرنِ آن نیست. تکیه‌گاهِ آن در درجه‌یِ نخست دیوان‌ها و دفترهایِ شعر است، از روزگارِ ابوشکور و رودکی تا برخی شاعرانِ سبکِ هندی در منطقه‌یِ آسیای میانه در یکی‌ـ‌دو سده‌ی اخیر. در فهرستِ آن از متن‌های نثری، جز برخی کتاب‌های تاریخیِ قدیم، چیزِ چندانی به چشم نمی‌خورد. از کتاب‌های فلسفه و الاهیات و عرفان، جز دانشنامه‌ی علاییِ ابنِ سینا، در فهرست چیزی دیده نمی‌شود. از ناصر خسرو تنها دیوانِ او در فهرست آمده است و از نثرـنوشته‌های او نشانی نیست. باری، فهرستِ مراجع را که نگاه می‌کنی می‌بینی که بیش از هفتاد و پنج در صدِ آن دیوان‌های شعر است. به گمانِ من، این می‌تواند نشانه‌ی آن باشد که تاجیکان هویّتِ فرهنگی و زبانیِ خود را بیشتر در شعرِ فارسی می‌بینند و می‌جویند. و می‌دانیم که به شعرِ فارسی عشقِی بی‌نهایت دارند. این نکته هم جالب است که در فهرستِ مراجعِ این کتاب حتّا نامِ سرشناس‌ترین نویسنده‌ی تاجیک، که او را سرسلسله‌ی نویسندگانِ مدرنِ تاجیک می‌شمارند، یعنی صدرالدینِ عینی، به چشم نمی‌خورد. در این فهرست نامِ مخدوم حاذقِ هراتی دیده می‌شود که سراینده‌ی یکی از آن منظومه‌های کلیشه‌ای به نامِ یوسف و زلیخا ست و باز از یوسف و زلیخای دیگری از کسی به نامِ علی‌رضای ناظمِ هروی نام برده شده، امّا از آثارِ خواجه عبداللهِ انصاری، میبدی، عین‌القضات، نجم‌الدینِ رازی، و جز آن‌ها نشانی نیست، حتّا از تذکرة‌الاولیایِ عطّار و فیه ما فیهِ مولوی. لابد به این دلیل که این آثار به نثر اند و مؤلفانِ فرهنگ زبانِ "تاجیکیِ" خود را بیشتر در ادبیاتِ شاعرانه می‌جویند تا در ادبیاتِ نثری؟ امّا شکوری در آن مصاحبه دیدِ منفیِ نظامِ سوویتی را نسبت به ادبیات صوفیانه دلیلِ نبودِ آن‌ها در این فرهنگ می‌داند. گفته‌ی او در باره‌ی تصمیم‌شان به کنار گذاشتنِ فیش‌هایِ برداشته از مطبوعات و شعر و نثرِ مدرنِ تاجیک هم جای درنگ دارد. او دلیلِ آن را به فساد کشیده شدنِ زبانِ تاجیکی در دورانِ جدید بر اثرِ چیرگیِ وقالب‌بندیِ‌ها و واژه‌های زبانِ روسی بر آن می‌داند. چنان که از آن مصاحبه برمی‌آید، تدوین کنندگانِ این فرهنگ دراندیشه‌ی آن بوده اند که روحِ فاخرِ زبانِ "تاجیکی" را، که در شعرِ کهن بازتافته است، به آن بازگردانند و عوامانگیِ "پرولتاریاییِ" زورآورده‌ی رژیمِ سوویتی را از آن بزدایند. در نتیچه، ادبیّات و نوشتارِ مدرن را یکسره رها کرده و به شعر و نثرِ کهن پناه برده اند. به هر حال، در فهرستِ کتاب‌هایِ مرجع برایِ این فرهنگ نام ٧٧ اثر آمده است که ٥٨ تای آن‌ها دفترها و دیوان‌های شعر است (شماری را به حدس در این زمره گنجانده ام، زیرا فهرست سامانِ درستی ندارد). این که بهترین نویسندگانِ نثرِ فارسی، جز دوـ‌سه ‌تن همچون بیهقی و سعدی، در این فرهنگ جایی ندارند و برخی از گمنام‌ترین شاعران، به‌ویژه شاعرانِ سبکِ هندی، در آن جای دارند، تأییدِ آن برداشتِ من است که تاجیکان چه برداشتی از چندـ‌وـ‌چونِ زبانِ خود دارند.

در حقیقت، این فرهنگ با میراثِ مشترکِ ادبیِ فارسی‌ـ‌تاجیکی‌ـ‌دری سر‌ـ‌وـ‌کار دارد. یعنی ادبیاتی، از شعر و نثر، که در پهنه‌یِ یسیار گسترده‌ی امپراتوریِ زبانِ فارسی آفریده شده است؛ پهنه‌ای که سرزمین‌های آسیای میانه تا شمالِ غربیِ چین را، از سویی، و ایران و افغانستانِ کنونی تا زیرـ‌قاره‌ی هند را، با تمامیِ وسعت‌اش، از سوی دیگر، در بر می‌گیرد. نامِ اصلیِ زبانِ این میراثِ تاریخیِ مشترک میانِ سه کشورِ ایران و افغانستان و تاجیکستانِ کنونی، فارسی یا فارسیِ دری ست، امّا سیاستِ جدایی‌افکنیِ سوویتی پافشاری می‌کرد که زبانِ تاجیکان را زبانِ دیگری بداند، به نامِ "تاجیکی"، که می‌بایست زبانی جز فارسیِ ایرانی و دریِ افغانی شمرده شود. اما زبانِ فارسیِ نوشتاری، در مقامِ زبانِ گفتار، در سرزمین‌های پهناوری که هنوز زنده است، شاخه‌ها و لهجه‌های بسیار دارد، با ویژگی‌هایِ واجی، واژگانی، و دستوری و معناییِ گوناگون. در مقامِ زبانِ نوشتاری هم در قرنِ گذشته در سه کشورِ ایران و افغانستان و تاجیکستان سیرهایِ جداگانه‌ای داشته و، در میانِ زبان‌هایِ اروپایی، هر یک از زبان‌های دیگری تأثیر پذیرفته است. امّا در این فرهنگ، به خلافِ انتظار، از آنچه به معنایِ دقیقِ کلمه می‌باید واژگانِ "تاجیکی" شمرده شود، به صورتِ درایندِ (مدخل) تعریف شده نشانی نیست؛ یعنی از آنچه که در زبانِ زنده‌یِ گفتاری و نوشتاریِ ایشان جاری ست و ویژه‌ی آن منطقه است و در سرزمین‌هایِ فارسی‌زبانِ دیگر با آن ساختارِ آوایی و بارِ معنایی دیده ‌نمی‌شود. به عبارتِ دیگر، نیّتِ اصلیِ مؤلفان-- در یک نبردِ پنهانِ سیاسی بر ضدّ‌ِ زبانِ روسی و دست‌اندازیِ بی‌نهایتِ آن-- بازیافتن و زنده کردنِ یک میراث ادبیِ فاخر بوده است. اما بخشِ عمده‌ای از این میراث در بیرون از سرزمینِ تاجیکستانِ کنونی، حتّا در هندوستان، سروده و نگاشته شده است و به‌راستی نمی‌دانیم که چه میزان از آنچه از میان کتاب‌ها و دفتر و دیوان‌های سده‌های پیشین گردآوری می‌کنیم و در فرهنگ‌ها می‌گنجانیم، در "فارسی"، "دری"، "تاجیکی" زنده است و به‌راستی سرمایه‌ی زبانِ زنده به ‌شمار می‌رود.

با این همه، واژه‌های ویژه‌یِ تاجیکی یا معناهایِ ویژه‌ی برخی از واژه‌های همگانیِ فارسی در گویشِ تاجیکی، در معادل‌های معناییِ درایندها، یا برای تعریفِ آن‌ها، به کار رفته است. این واژه‌ها یا آن معناها، ناگزیر، برای خوانندگانِ فارسی زبانِ ایران ناآشنای اند. به همین دلیل، واگرداننده‌یِ آن از زبان‌نگاره‌ی سیریلیک به زبان‌نگاره‌ی فارسی، لازم دیده است که معنای آن واژه‌ها را در کروشه برای خوانندگانِ ایرانی به دست بدهد. از این شمار است، سرسریانه [= سرسری]، تک‌جایی [= بومی، محلّی]، خون‌شار [= خون‌ریزی کننده]، دررو [= بی‌درنگ، بی‌فاصله]، سرگرنگی [= سراسیمگی، دستپاچگی]، واخوری [= دیدار، ملاقات]، بالایش [= رویش]، برار [= کامیابی]، سرشَوی [= آغاز، شروع]، نافارَم [= نامطبوع]، شمال‌خورده [= سرماخورده]. بخشی از این واژگانِ فارسیِ تاجیکی— و همچنین دریِ افغانی‌-- واژگانِ اصیلِ کهنِ فارسی ست که در ایران از یادها رفته و در سوی خراسانِ بزرگ و خوارزم هنوز زنده است و بخشِ چشمگیری از آن‌ها را در متن‌های کهنِ شعر و نثرِ فارسی می‌توان یافت.

در حقیقت، یک "فرهنگِ فارسیِ تاجیکی" به معنای دقیقِ کلمه، می‌باید تمامیِ واژگانِ زنده‌ی آن زبان را در بر داشته باشد. از جمله تمامیِ واژگانِ وام‌گرفته از روسی را. گرد آوردنِ واژگانِ بومیِ فارسی در تاجیکستان و افغانستان و ایران می‌تواند، از جمله، سرمایه‌ی توسعه‌ی این زبان برای برآوردنِ نیازهایِ زبانیِ زندگانیِ مدرن باشد. فرهنگِ فارسیِ تاجیکی از نظرِ دیدگاه و روش همان سبک کهنِ فرهنگ‌نویسیِ فارسی را دنبال کرده است. در گذشته فرهنگ را برای ادبیات می‌نوشتند، و بیش از همه برای خواندنِ دفترها و دیوان‌های شعر. به عبارتِ دیگر، در اساس تنها واژگانِ فاخرِ شاعرانه جایی برای خود در فرهنگ باز می‌کرد. گنجاندنِ واژگانِ زبانِ نثر و شاهد آوردن از متن‌های نثری چیزِ به‌نسبت تازه‌ای ست که از فرنگی‌ها آموخته ایم، و آن هم تا چندی پیش باز محدود به متن‌های کهن بود. یک سنتِ دیگر هم این بوده است که هر فرهنگِ "تازه"‌ای چه‌بسا چیزی جز رونویسیِ بی‌کم‌ـ‌وـ‌کاست از فرهنگ‌های پیشین نبوده است. این سنّت در ایران تا لغت‌نامه‌ی دهخدا و رونویس‌هایِ آن ادامه داشته است. امّا با فرهنگ‌های تازه‌ای که در این دو-‌سه دهه در ایران تألیف شده اند، این سنت کمابیش شکسته شده و واژگانِ زبانِ زنده از راهِ مطبوعات و ادبیّاتِ نو به فرهنگ‌ها پا باز کرده اند. امّا اشکالِ عمده هنوز نداشتنِ ذهن و زبانی مدرن برای فهم و تعریفِ لغت و برکشیدنِ معنا از آن است.

فرهنگِ فارسیِ تاجیکی، به هر حال، اثری ست سودمند برای کسانی که با ادبیّاتِ کهن سر‌ـ‌و‌ـ‌کار دارند، به‌ویژه برای تاجیکانی که می‌خواهند رشته‌ی پیوندشان را با میراثِ تاریخیِ زبان‌شان نگاه دارند. من با مقابله‌ی گوشه‌ای از این فرهنگ با فرهنگِ معین و فرهنگِ سخن‌ واژه‌هایی را در آن دیدم که در آن دودیگر نیامده است، مانندِ "یوفی" و "ینپلو"، با شاهدی از مثنویِ مولوی، یا ترکیب‌هایی مانندِ "یوسفستان" یا "یوسف‌رو" در شعرِ رودکی و نظامی و مولوی. در این فرهنگ هم-- با همه دقتی که در کار آن شده-- ناگزیر غلط‌هایی راه یافته است، مانند این مصراع از سعدی ذیلِ درایندِ "مغیلان": "چنان گرم نه در طریقِ خدای". که باید "چنان گرم‌رو..." باشد. در بابِ چون‌ـ‌و‌ـ‌چرا در معنا کردنِ واژه‌ها یک مثال می‌زنم و می‌گذرم— و بی‌گمان، مانندِ فرهنگ‌های دیگر، از این جهت، مثال‌هایِ بسیار می‌توان آورد. "پی‌سپر" را در این فرهنگ، و فرهنگ‌های دیگر، به پیروی از برهانِ قاطع، با استناد به بیتی از سنایی، "رونده، رهسپار" (در لغت‌نامه‌ی دهخدا، از جمله، "سالک") معنا کرده اند. در حالی که، به نظرِ من، معنایِ آن در این بیت "پی‌رو" است: "دوستان همچو آب پی‌سپر اند / کاب‌ها پای‌هایِ یکدگر اند". بر اساسِ این برداشت، معنایِ این بیت می‌تواند این باشد: دوستان مانندِ "آب‌ها"—که از پیِ هم می‌آیند و در حکمِ "پای‌هایِ یکدگر اند"-- پیِ‌روِ یکدیگر اند، یعنی یکدل و یک‌جهت اند. معنایِ دیگرِ "پی‌سپر" لگدکوب و لگدمال است که بنا به شاهدهایی که از فردوسی و دیگران در فرهنگ‌ها ‌آورده اند، این معنا درست است. امّا، در این فرهنگ برای صورتِ اسمیِ این واژه، یعنی "پی‌سپری" (با معنایِ "لگدکوبی، پایمال کردن") شاهدی از احمدِ دانش (نویسنده‌ی تاجیک) آورده اند که آشکارا به معنایِ لگدکوبی و پایمال کردن نیست، بلکه جمله‌ی وی معنایی را که برای بیتِ سنایی یاد کردم، تأیید می‌کند: "پی‌سپریِ هوا و هوس از صفاتِ بشریت است." که معنایِ آن "پی‌روی از هوا و هوس" است نه لگدکوب کردنِ آن. آنچه معناهایِ چندگانه‌ی این واژه را روشن می‌کند سازه‌بندیِ عبارتِ فعلانی در جمله است. پی‌سپر بودن یعنی رهسپار بودن، امّا پی‌سپرِ کسی یا چیزی بودن یعنی پی‌روِ او/ آن بودن؛ همچنان که پی‌سپر کردن/ شدن یعنی لگدمال کردن/ شدن. در بیتِ سنائی، مصراعِ دوّم آنچه را که در مصراعِ یکم نهفته و ناروشن است، آشکار می‌کند، یعنی این که "دوستان همچو آب پی‌سپر [-ِ یکدگر] اند." در نتیجه، در این جا عبارتِ فعلانی پی‌سپرِ کسی یا چیزی بودن است، به معنایِ پی‌روی از او/ آن.

چنان که در نقدِ فرهنگِ سخن گفته ام، بارِ دیگر باید تأکید کنم که رونویسی از فرهنگ‌هایِ کهن، بدونِ درنگِ‌ دوباره و چندباره، از دیدِ زبان‌شناسانه‌ی مدرن، در باره‌یِ معناهایی که آورده اند، خطاهایِ بسیارِ گذشتگان را تکرار می‌کند، چنان که می‌بینیم. بی‌گمان، همچون همه‌یِ فرهنگ‌هایِ فارسی، از این گونه لغزش‌ها در این فرهنگ نیز نمی‌باید اندک باشد.

باری، این فرهنگ کوششی ست برای نشان دادنِ میراثِ تاریخیِ زبانِ فارسیِ تاجیکی، که چنان که گفتم، میراثِ مشترکی ست، دست کم، میانِ مردمانِ سه کشور. امّا این پرسش در موردِ این فرهنگ و فرهنگ‌هایی که تاکنون در ایران تألیف شده اند (فرهنگِ افغانی ندیده ام) در ذهن‌ام می‌خلد که این میراثِ ادبی چه اندازه در فارسیِ زنده حضور دارد. گرد آوردنِ هر آنچه نویسندگانِ و شاعرانِ عصرِ مغول و تیموری و صفوی، بنا به رسمِ زمانه و مسابقه‌ی فضل‌فروشی‌شان، از زبانِ عربی وام گرفته یا حتّا به شیوه‌یِ قاعده‌های آن زبان جعل کرده اند، و به‌ویژه در نثر چپانده اند، یا ترکیب‌های عجیب و گاه بسیار بی‌مزه و بی‌معنایی که شاعرانِ سبکِ هندی از خود درآورده اند، چنان که پیش از این اشاره کردم، تا چه اندازه می‌تواند جزءِ واژگانِ فارسی به‌شمار آید و در فرهنگ‌ها جای گیرد و تنه‌ی آن‌ها را بی‌هوده کلان کند؟ در حالی که دیگر کسی رغبتی به خواندنِ آن کتاب‌ها و دیوان‌ها ندارد. تکلیفِ این مسأله را باید یک زبان‌انبارِ (corpus) تاریخی، با نشان دادنِ بسامدِ واقعی‌ِ این گونه درایندها، روشن کند.

با یادکردِ دوباره از سودمندیِ این فرهنگ و ستودنِ روشمندیِ افزون‌ترِ آن نسبت به فرهنگ‌های ایرانی (که این گویا بیشتر از برکتِ انفاسِ ویراستارانِ روسِ آن بوده است)، و با فهمِ شرایطی که این فرهنگ را طلبیده و همتی که، به‌رغمِ همه‌یِ مانع‌ها و سنگ‌اندازی‌ها، در کارِ آن شده، به نظر می‌رسد که هنوز جایِ یک "فرهنگِ فارسیِ تاجیکی" خالی ست؛ یعنی فرهنگی که مایه‌ی زبانیِ محدوده‌ی تاجیکستانِ کنونی و فارسی‌زبانانِ حوزه‌ی پیرامونِ آن، از جمله سمرقند و بخارا، را از زبانِ گفتاری و نوشتاریِ امروزینِ‌شان گرد آورد. شاید هم چنین کاری تاکنون شده باشد و من از آن بی‌خبر باشم.

واگردانِ این فرهنگ از زبان‌نگاره‌ی سیریلیک به زبان‌نگاره‌ی فارسی هم کارِ درست و سودمندی بوده است که به دستِ آقای محسنِ شجاعی، با دقّت و امانتِ سزاوار، انجام شده است. همچنین از همّتِ بنگاهِ نشرِ فرهنگِ معاصر یاد باید کرد که ناشری ست در نوعِ خود یگانه. فرهنگِ معاصر در اساس یک نهادِ پژوهشی ست برای تألیفِ فرهنگ‌ها، با سرمایه‌ی شخصی. این کتاب نیز، به مانندِ انتشاراتِ دیگرِ آن ناشر، با پاکیزگی و دقّتِ تمام، و گویا بی‌غلط، و نیز با چاپ و صحافیِ بسیار خوب به دستِ ما رسیده است.

نشرِ این مقاله در مطبوعات، در ایران و بیرون از آن، بی اجازه‌ی نویسنده روا نیست.
----------------------------------

برای خواندن مطلب با فرمت PDF «اینجا» را کلیک کنید.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


چگونه به هم نپریم؟

کاشیگر و ترس از جوایز ادبی

روزی که آتوسا را شوهر دادند

با فروغ در انتهای راه

عشق، نیچه و داریوش آشوری