نويسنده کيست؟
شنیدن فایل صوتی
برخی معتقدند که هر کس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، میتواند نويسنده شود.
بعضی میگويند انسان بايد از استعداد، و بلکه از موهبت الهی برخودار باشد تا داستان بنويسد.
عدهای نيز بر اين باورند که نويسندگی نياز به يک جنم ويژه دارد. اما هر کس که میتواند چيزی بنويسد، لزوماً داستاننويس نيست.
نويسنده کيست؟
در زندگی همواره اتفاقاتی که رخ میدهد، و آدمها هر روزه چيزهايی میبينند که دلشان میخواهد میتوانستند آن را بنويسند و معمولاً بسياری از افراد در ذهنشان نوشتن را مینويسند، يا خيال میکنند که دارند مینويسند. اما همين که پشت ميز مینشينند تا بنويسند، درمیيابند که نمیتوانند.
مثلاً يک پيکرتراش کوه سنگ را دستمايهی کار خود میکند، اما نويسنده با هيچ مواجه است يعنی با کاغذ سفيد. بنابراين نوشتن داستان و رمان کار سادهای نيست. اينکه تو همهی بافتههای ذهنیات را با خود به پشت ميز بياوری ساده است، اما چهجوری آن را بر کاغذ منتقل کنی، سختی کار آغاز میشود.
يک کاغذ سفيد، يک پنجره که بتوان تخيل را پرواز داد، يک مقدار علاقه، اندوختن تجربه زندگی، خواندن کتابهای داستان و نمونههای درجه يک ادبيات ايران و جهان، شرايط لازم نويسنده شدن است، اما کافی نيست.
نويسنده صد صفحه میخواند و يک صفحه مینويسد. ما آثار آنتوان چخوف را میخوانيم که ببينيم چکار کرده که ما نکنيم، و آثار همينگوی را میخوانيم که ببينيم چکار نکرده تا ما انجام دهيم.
نويسنده نياز به تربيت کردن ذهنش دارد؛ برای داستان ديدن همه چيز. يک داستاننويس جوری چهارچوب ذهنش را برای ساختار داستان تربيت میکند که حتا روياهايش هم ساختار داستانی پيدا کند.
اما چگونه میتوان يک موضوع خوب برای يک داستان پيدا کرد؟
اين سئوالی است که همواره در ذهن داستاننويسان جوان مطرح میشود، هيچ پاسخی مناسبتر از اين پرسش دوباره نيست که:
داستان خوب را چگونه بايد نوشت، زيرا موضوع بد وجود ندارد. اگر به اطراف خود نگاه کنيد، روزنامهها را ورق بزنيد، در همهی اتفاقات و حوادث و اخبار حتماً دستمايههايی برای يک داستان خوب وجود دارد.
اما آيا هر داستانی که نوشته شد، میتواند در اين هياهوی توليد، خودی از خود نشان بدهد، وشانه به شانهی آثار هنری بزرگ بايستد؟
بله، موضوع بد وجود ندارد. فقط داستان خوب وجود دارد، و داستان بد در درازای زمان، وجود خود را خود انکار میکند.
مثلاً چقدر داستان و رمان خواندهايم که وقتی زمانی بعد به جلد کتاب نگاه میکنيم، چيزی يادمان نمیآيد، چقدر فيلم ديدهايم که بعدها وقتی به عکسی از آن فيلم برمیخوريم، يادمان نيست که موضوع فيلم چه بود. چقدر فيلمهای هاليوودی ديدهايم با هنرپيشههای معروف! چقدر کتابهای جنجالی خواندهايم که زمانی بعد هيچ چيزی از آن در ذهنمان نمانده، و برعکس، چه کسی میتواند "گربه در باران" همينگوی را از ياد ببرد؟ يا چطور ممکن است "بيگانه" کامو فراموش شود، و "ژرمينال" اميل زولا، و "رگتايم" دکتروف، و "ناطور دشت" سالينجر؟
هيچ کتاب يا فيلم، و به طور کلی هيچ اثری به صرف تبليغات و جنجال برپا نمیماند. هنر با کمک عصای زير بغل جز چند قدم بيشتر نمیتواند راه برود، هنر بايد بر پاهای خودش بايستد.
ما تصميم میگيريم داستان خوب بنويسيم، داستانی که بهترش را کسی نتواند بنويسد، يعنی خودمان جوری داستان را بنويسيم که بهترين نوع و نمونهی روايت آن داستان باشد.
اين کار ساده نيست، اما دشوار هم نيست، وگرنه چخوف، هدايت، گلشيری، مالامود، همينگوی، سالينجر، بکت، و خوان رولفو وجود نداشتند.
فقط بايد از جا بلند شويم و خود را برای کاری بزرگ و هيجانانگيز آماده کنيم.
داستان کوتاه
ادبيات در قالبها و فرمهای مختلفی ارائه میشود؛ داستان، رمان، نمايشنامه، فيلمنامه، انکدوت، حکايت، افسانه، شعر، و متنهای ديگر.
من در اين برنامه بيشتر دربارهی ساختار داستان حرف میزنم. اگر ساختار رمان را يک باغ تصور کنيم که معمولاً با بيل شکلش میدهند، داستان کوتاه يک باغچه است که با دست مرتب میشود. من ترجيح میدهم البته رمان را هم با دست بنويسم. هرچند که اين، کاریست کشنده، اما کار دل را دست میکند.
داستان کوتاه مثل باغچه با دست مرتب میشود، و در يک نظر در چشم مینشيند.
صفدر تقیزاده، مترجم و داستانشناس ارزشمند معاصر دربارهی داستان کوتاه چنين مینويسد:«داستان کوتاه انعطافپذيرترين نوع ادبيات داستانی است. داستان ممکن است مجموعهای از چند حادثه يا تکگويی يا توصيفی ساده از واقعهای بدون شخصيت باشد.
"کوتاه" بودن آن هم میتواند چيزی بين يک صفحه تا ده هزار کلمه را در بر گيرد. اما از ويژگیهای مشخص داستان کوتاه اين است که پس از خواندن به علت بيان حالات انسانی و اجتماعی بلند "جلوه" کند.
داستان کوتاه که در اوايل قرن نوزدهم يتيمی بی نام و نشان بود، به صورت متداولترين و مردمپسندترين قالب ادبيات داستانی وارد قرن بيستم شد. يکی از دلايل آن، علاوه بر تحولات صنعتی و احتماعی و فرهنگی، رواج فراوان نشريه و مجله در قرن بيستم بود. اين نشريهها به سبب خوی سرعتطلب خوانندگان خود، به متون کوتاه و تصاوير بسيار، و مطالبی که حوصلهی خوانندگان را سر نبرد، نياز وافر داشتند.
بدين ترتيب، داستان کوتاه خوانندگان فراوان يافت و نياز بدان موجب افزايش کيفيت شد، و رفته رفته به مرحلهی تکامل رسيد، و سرانجام به صورت شاخهی ادبی و هنری مستقلی با امکانات بيانی مؤثر از حالات برون و درون انسان درآمد.»
آنتوان چخوف، اين داستاننويس نازنين
آنتوان چخوف، نويسنده بزرگ روس جايی مینويسد: «من هنوز ديدی فلسفی و سياسی از زندگی پيدا نکردهام، و هر ماه که میگذرد، عقيدهام را عوض میکنم. بنابراين ذهن خودم را تنها به توصيف اينکه قهرمانان آثارم چگونه عاشق میشوند و ازدواج میکنند و بچهدار میشوند و حرف میزنند و میميرند، محدود و مشغول نکردهام.»
درونمايهی اصلی آثار آنتوان چخوف، انزوا، تنهايی، و سرخوردگی طبقات زجرکشيده و بهويژه محروميتهای دهقانان، و نيز زندگی ملالآور و بیحاصل اشراف است. چخوف انسانی رئوف بود، و فقط يک جنبهی زندگی را نمیديد؛ و هرگز از ديدن اندکی نور و زيبايی در ورای يک حادثهی غمانگيز و تراژيک غافل نبود.
مشخصترين ويژگی هنر چخوف، سادگی به شکلهای گوناگون است. داستانهايی سخت ساده که برای ابديت نوشته شده است.
* موزيک اين برنامه از ويتاس خواننده جوان روس است.
عباس معروفی
|
نظرهای خوانندگان
چرا شهامت نوشتن ندارم؟ حتي براي خودم. در حالي كه دهها جمله در هر لحظه از ذهنم خطور ميكنند. چرا؟ من ميدانم كه بقول كافكا:نوشتن بيرون پريدن از صف مردگان است. اما همچنان بقول همينگوي :ترسناكترين چيزي كه در زندگي باآن روبرو شده ام يك تكه كاغذ سفيد است. چرا؟ به نظر شما چه عاملي ميتواند بيشترين شهامت و انگيزه را در انسان براي نوشتني متفاوت ايجاد كند؟و يا تا كنون در نويسندگان تراز اول ايجاد نموده؟ منتظر پاسختان هستم.متشكر
-- محمد رضا البرز ، Sep 17, 2006 در ساعت 08:59 AMسلام آقای نویسنده
-- آیدا ، Sep 24, 2006 در ساعت 08:59 AMدلم برایتان تنگ شده به قد یک دنیا آسمان آبی یکدست
یادتان میآید چند بار با هم حرف زدیم
و یک بار چه مفصل ،من گفتم تا به حال قیافه شما را ندیدم و شما گفتید اااسایتم که عکسامو داره ...
حالا من باز هم قیافه شما را نگاه نکردم
اما حرفهای شما را با ولع می خوانم
اینقدر هم حرف برای گفتن دارم اما فقط 1 سال زمان می خواهم
باشد
1 سال تا بعدش حرف بزنیم
مرا در یادتان نگه دارید آیدا