تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

ادبيات ترس

ادبیات ترس در تاریخ نوشتار اروپا و آمریکا ریشه‌ای چند قرنی دارد. قلعه‌های مخوف و پیچ در پیچ، پیش‌گویی‌های شوم و کهن، بخت‌های مقدر شده و حوادث نحس و ماورایی بخش‌هایی از این ترس را به نمایش گذاشته‌اند. ترسی که البته لذت بخش است و به نوعی ارضاء روانی منجر می‌شود که حس آرامش بی پایانی به همراه دارد.

ادبیات ترس توصیف جهان‌های فروافتاده است. بیانگر احساسات و عقاید دهشت‌باری است که در عمق ذهن شخصیت‌ها نقش شده و به این وسیله راهی به بیرون پیدا می‌کند و البته بیانگر عصیان آدم‌هاست بر عادت‌ها و آرامش تصنعی جهان اطرافشان.

ادبیات ترس راز آلود است و همین راز آلودگی جذابیت به همراه می‌آورد. انسان‌ها اغوای این جذبه می‌شوند و به سمتش می‌روند.

ادبیات گوتیک را شاید بشود سرشاخه اصلی ترس‌نویسی در تاریخ نوشتار نوین فرض کرد. ادبیاتی که با قلعه اوترانتو هوراس واپول در سال 1764 شروع شد و تا همین امروز هم به شکل‌های مختلف خودش را به جلو کشیده است. اما این جنس ادبیات در نوشتار ایرانی به کلی غایب است و بدون چند نمونه انگشت شمار اصلا تجربه نشده است. شاخص ترین نمونه این نوع داستان‌نویسی در ایران معصوم اول هوشنگ گلشیری است. داستانی قدرتمند که علاوه بر ابعاد اجتماعی و سیاسی نمونه ای خوب برای تبار شناسی این گونه داستانی در ایران است. اما به غیر از این داستان و چند نمونه پراکنده دیگر به چیز دندان‌گیری در داستان نویسی ایرانی نمی‌رسیم. این بی توجهی ریشه‌های گوناگونی دارد اما از بین تمام آنها به دو دلیل پایه‌ای تر اشاره می‌کنم.

سنت اعتراف به ترس

کلمه گوت به اقوام ژرمنی گفته می‌شد که با امپراطوری روم می‌جنگیدند. وحشت رومیان آن زمان از این جنگجویان بربرگونه و وحشی آنها را دچار نوعی کابوس دسته جمعی کرده بود. کابوسی که به تمامی جنبه‌های زندگیشان کشیده می‌شد. شاید ترس ایرانیان از مغولان خون‌ریز آن زمان مثالی خوبی برای درک این کابوس جمعی باشد. مدت‌ها بعد و در دوره رنسانس وقتی که اروپاییان با نوع خاص و عجیبی از معماری روبه رو شدند که با اشکال عادی و خوگرفته کلاسیک آنها متفاوت بود به یاد همان جنگجویان گوت افتادند و ترس تاریخیشان بین این معماری و گوت‌های بربر رابطه‌ای برقرار کرد. آنها بعد از گذشت چندین قرن به ترس موروثی‌شان از آن ژرمن‌های جنگ آور اعتراف کردند و با خودشان گفتند که ما از این نوع معماری همان قدر می‌ترسیم که از گوت‌ها. پس معماری گوتیک به شاهدی برای این ترس جمعی تبدیل شد. گوتیک به معنی نسبت داده شده به قوم گوت گواهی است برای این اعتراف جمعی به ترس. انگار کسی ترسش را پیش کشیشی اعتراف کرده باشد. بعدها این عنوان به سایر شاخه‌های هنرشان هم کشیده شد اما در ذات آن اعتراف تغییری ایجاد نشد. داستان‌های والپول یاد آور همان ترسی بود که از قوم گوت در حافظه‌شان نقش بسته بود. پس داستان‌های والپول هم گوتیک نام گرفت. البته چیزی که در این بین مهم است پذیرش این عنوان از طرف مخاطب جمعی است و نه صرف نامگذاری، که هر نامگذاری دلایل ساده وظاهری بسیاری دارد. در واقع با پذیرش این نام، قومی به ترس تاریخیش اعتراف می‌کند. حتی شاید بشود دیدگاه تیره و تار جاری در داستان‌های گوتیک را به نوعی عقده‌گشایی آن ترس جمعی به حساب آورد.

حالا این فرآیند را با شرایط واقعی جامعه خودمان مقایسه می‌کنیم. سنت اعتراف در جامعه ایرانی وجود ندارد. نه در ابعاد فردی و نه در شکل جمعی‌اش. ما عادت نداریم چیزی را پیش کسی اعتراف کنیم. حتی بعد ازحمله مغولان هم سبک جدیدی به نام سبک مغولی که بیانگر ترس مردمان آن روز از مهاجمان باشد در ایران به وجود نیامد. هر چه بود همان هنر ایرانی- اسلامی آن زمان بود که با اقتداری پدر سالارانه فرهنگ مغولی را در خودش گرفت و حل کرد. به عبارت دیگر فرهنگ مغولی در فرهنگ ابتدایی ما پنهان شد. فرهنگ پایین‌دست مغول هیچ نشانه‌ای برای ماندگاری در فرهنگ بالادست آن زمان از خودش باقی نگذاشت. مغولان هم در نهایت برای ما قومی وحشی بودند که نمی‌توانستند چیز جدیدی به ما اضافه کنند. آنها حتی لایق این نبودند که نوعی ترس جمعی ماندگار برایمان درست کنند. ما ترس‌هایمان را هم فقط مال خودمان می‌دانیم. ما به چیزی اعتراف نمی‌کنیم. حتی به ترس‌هایمان.

پیدا کردن دلایل تاریخی و موروثی ترس‌های جمعی یکی از راه‌های کنار آمدن با ادبیات ترس است. باید آن دلایل را بیابیم و به آن اعتراف کنیم و تنها در این حالت است که توانایی رسیدن به نوعی نوشتار گوتیک ایرانی را داریم.

رابطه تن و ادبیات ترس

ادبیات گوتیک با تن انسان سر و کار دارد. با تنی که در معرض خطر قرار می‌گیرد و تا مرزهای مردن پیش می‌رود و البته با تن هیولایی که منبع ایجاد این ترس است. امکان از بین رفتن این تن است که ترس به همراه می‌آورد. به عنوان مثال به هیولاهای گوتیک کلاسیک نگاهی بیندازید. به فرانکنشتاین و یا دراکولا. تن فرانکنشتاین تنی است مثله شده و به هم چسبیده. این تن می‌خواهد خودش را پنهان کند اما نمی‌تواند و همین ریشه ایجاد ترس است. همین تن است که او را ناتوان می‌کند و ترس خلق می‌کند. تنی که در وارد شدن به اجتماع انسانی ناتوان است. دراکولا از طرفی موجودی است ظریف که کیفیتی رازگونه‌تر دارد. دراکولا از خون (تن) قربانیانش تغذیه می‌کند. نور هم عاملی است که تن این موجود را به نابودی می‌کشاند. دراکولا در حفظ تنش از نور ناتوان است. در ادبیات گوتیک تن کیفیتی است که قابل حذف نیست. عاملی است که نمی‌شود آن را ندیده گرفت و یا کنار گذاشت. تن و ناتوانی محتومش ریشه اصلی ایجاد ترس در این ادبیات است و همین تن است که در بخش زیادی از ادبیات ما غایب است. رابطه انسان با تن رابطه‌ای نیست که دغدغه اصلی ادبیات ما باشد. پرداختن به تن موضوعی است ممنوعه که هنوز هم برای خواننده و نویسنده ما عادی نشده است. تن و توانایی‌های خشونت آمیزی که در آن نهفته است. ما به این نوع نگاه به تن انسان عادت نداریم. ما باید به تن و توانایی‌های خشونت بارش اعتراف کنیم و تنها بعد این اعتراف است که امکان درک آن را به دست می‌آوریم. ادبیات ترس ادبیاتی است که بعد از اعتراف به این تن، توانایی‌ها و ناتوانی‌هایش شکل می‌گیرد و خودش را در ذهن گسترش می‌دهد. در حقیقت قبل از رسیدن به ادبیات ترس باید تجربه نزدیکی با تن را از سر گذرانده باشیم. تجربه‌ای که عمر چندان زیادی در ادبیات امروزین ما ندارد.

ماکان انصاری

نظرهای خوانندگان

مطلب خوبی بود. متشکرم

-- م ، Sep 8, 2006 در ساعت 06:51 PM

متشکرم مطلب خوبی بود. ریشه ترس ما برمی گرده به حمله مغول!

-- بدون نام ، Sep 8, 2006 در ساعت 06:51 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


‌به‌ جرم‌ ديگر نخواهی

زرنگی ایرانی

از آن سالها... و سالهای دیگر

قدرت وبلاگ‌ها

اقتصاد سال ۲۰۰۶ در یک نگاه