رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ فروردین ۱۳۸۷
خاطرات بونوئل- پيوست دوم

ديدگاه‌هايی درباره هنر و زندگی

برگردان: علی امینی نجفی

فيلم‌سازی
فيلم گرفتن يک تصادف است. تصادفی ضروری تا ديگران هم بتوانند حاصل آن را ببينند. برای من مهمترين چيز فيلم‌نامه است: طرح، موقعيت‌ها، داستان و گفتگوها. در طرح‌هايم هرگز از دوربين ذکری نمی‌شود. از نحوه صحنه‌گردانی هيچ برداشت روشنی در ذهن ندارم. هيچ چيز به طور قطعی روشن نيست. وقتی صحنه‌ای را فيلم‌برداری می‌کنم، اصلاً نمی‌دانم که در نمای بعدی چه بايد کرد...

البته هر صحنه را به طور کلی می‌شناسم و می‌دانم چه چيزی قرار است اتفاق بيفتد و آدم‌ها چه باید بگويند. اما نمی‌دانم از کجا و با چه شروع کنم... معمولاً دو ساعتی قبل از شروع فيلم‌برداری به محل می‌روم و روی صحنه آن روز فکر می‌کنم. درباره نحوه شروع کار تصميم می‌گيرم، اما باز نمی‌دانم که به کجا کشيده می‌شود...

از يک صحنه بيشتر از دو يا سه بار فيلم‌برداری نمی‌کنم. موقع تدوين تصميم می‌گيرم که برداشت اول بهتر است يا دوم يا سوم. مونتاژ هر فيلمی بيشتر از چند ساعت وقتم را نمی‌گيرد. حتی اگر نسخه تدوین‌نشده (کپی کار)، به مقتضای شرايط فيلم‌برداری، پنج يا شش ساعت طول داشته باشد. ريزه‌کاری‌ها را می‌گذارم برای بعد...

فيلم نهايی هرگز آن جوری که در اصل قرار بود باشد، در نمی‌آيد، و اگر موقع ديگری آن را می‌ساختم، باز هم حتماً جور ديگری از آب درمی‌آمد. البته همان رگ و پی قبلی را دارد، منتها با شکل و شمايلی ديگر.

فيلم‌برداری را با شوق و ذوق شروع می‌کنم، اما پس از مدتی حوصله‌ام سر می‌رود و می‌خواهم کار را هرچه زودتر تمام کنم. برای همين هيچوقت فيلم‌های خيلی بلند نساخته‌ام.

فيلم را قبل از توليد می‌توانم «ببينم»، و با يک تصور معين به استوديو می‌روم. يک صحنه را هرگز از زاويه‌های مختلف نمی‌گيرم. فقط می‌گويم: تا اينجا و تمام. برای همين در فيلم‌نامه‌های من صحنه‌ها هیچوقت شماره ندارند. فقط بعداً در استوديو شماره می‌خورند برای منونتاژ. گاهی متوجه می‌شوم که بهتر بود يک صحنه را طولانی‌تر می‌گرفتم، اما ديگر کار از کار گذشته و اهميت زيادی هم ندارد.

کار با دوربین
حداقل ۸۰ درصد از نماهای فيلم‌های من با حرکت دوربين همراه است، منتها حرکت چنان آرام است که کسی متوجه آن نمی‌شود. من از ادا و اطوارهای نمايشی چشمگير بدم می‌آيد. از حرکت‌های سريع دوربين نفرت دارم. طرفدار سادگی هستم. از شگردهای نامأنوس تکنيکی بيزارم. از همان ابتدا اين طور کار کرده‌ام. طی زمان در بيان سينمايی من پيشرفتی بسيار کند و تحولی بسيار اندک صورت گرفته است...

با تکنيک کاری ندارم. از نماهای غيرطبيعی وحشت دارم و از زاويه‌های غيرعادی بيزارم. گاهی با فيلمبردارم يک چشم‌انداز فوق‌العاده زيبا پيدا می‌کنيم و با دقت فراوان برای همه چيز تا کوچکترين جزئيات برنامه می‌ريزيم. سپس موقع فيلمبرداری ناگهان شليک خنده سر می‌دهيم، تمام طرح‌های پرطمطراق را دور می‌ريزيم و به ساده‌ترين شکلی فيلم برمی‌داريم...

فيلم‌نامه
فيلم‌برداری کار ملال‌آوری است. برای من نوشتن فيلم‌نامه و تدوين تکه‌های فيلم مهم‌تر است. موقع نوشتن است که خود را به دست الهام می‌سپارم و ايده‌هايم را می‌پرورانم. تصاوير تازه از ژرفای ذهنم سرريز می‌کنند و گاهی هيچ ارتباطی هم با خط داستانی فيلم ندارند، اما آنها را می‌پرورانم و به هر کدام در متن فيلم جای مناسبی می‌دهم. بعد تلاش می‌کنم به فيلم‌نامه وفادار بمانم و از آن دور نشوم...


لوییس بونوئل

از گفتارنويس‌ها خوشم نمی‌آيد. در فيلم‌هايم «ديالوگ» به آن معنا وجود ندارد. اگر از يک گفتارنويس بخواهيد که برای يک صحنه عشقی ديالوگ بنويسد، برايتان دو صفحه وراجی می‌نويسد که ناچاريد بيشترش را دور بريزيد. من از تکرار بديهيات خوشم نمی‌آيد. معمولاً برای ارائه نمونه خوبی از گفتارنويسی به صحنه زير اشاره می‌کنم:

اين ماجرا در مکزيک می‌گذرد. فاحشه‌ای وارد خواربارفروشی می‌شود و به فروشنده می‌گويد: «يک صابون!» می‌دانيم که در اين شهر کارگران معدن اعتصاب کرده‌اند و امروز گروهی از سربازان برای سرکوب اعتصاب به شهر می‌آيند. همين که خبر ورود سربازان به مغازه می‌رسد، زن فاحشه بی‌درنگ حرفش را تصحيح می‌کند و به فروشنده می‌گويد: «لطفاً سی صابون!» همين. معنای صحنه روشن است و به گفتار بیشتر نیاز ندارد.

در کارگردانی هم همين ايجاز را رعايت می‌کنم. برای نمونه در صحنه پايانی فيلم "شبح آزادی" مأموران پليس در باغ وحش به روی مردم تيراندازی می‌کنند. به جای اينکه ما اجسادی که به زمين می‌افتند را ببينيم، حيوانات وحشت‌زده را نشان می‌دهم که به دوربين نگاه می‌کنند. به خصوص آن شترمرغ در آخرين نمای فيلم خيلی جالب است. تصوير بسيار مؤثری است که خیلی دوستش دارم.

‌موقع کارگردانی خيلی از چيزها را تغيير می‌دهم. فيلم "شبح آزادی" جور ديگری تمام می‌شد. صحنه تيراندازی به مردم موقع فيلم‌برداری به ذهنم رسيد. و اگر امروز فيلم را بسازم، احتمالاً آن را برمی‌دارم و به جايش صحنه ديگری می‌گذارم.

تخيل من مدام در کار و فعاليت است. وقتی فيلمنامه‌ای به دست می‌گيرم، معمولاً از آن خوشم نمی‌آيد، اما آنقدر آن را تغيير می‌دهم تا با سليقه‌ام جور شود. اما بالأخره بايد يک جايی به اين وسواس پايان داد و فيلم را شروع کرد.

سينما و اخلاق
در سينما نمی‌توان همين جور ابتدا به ساکن يک مسأله را مطرح کرد يا در جهت اثبات فکری یا نظری فيلم ساخت. سينما که يک مسأله هندسی يا معادله جبر نيست.

غالباً گفته می‌شود که فيلم‌های من غيراخلاقی و گمراه‌کننده هستند. بدون آنکه قصد داشته باشم از کارهايم در اين رابطه دفاع کنم، می‌توانم به صراحت نظرم را درباره اخلاق به شما بگويم. هرآنچه بورژوازی اخلاق می‌داند، برای من عين بی‌اخلاقی است.

شيوه کار من هرگز اين نبوده که يک مسأله اجتماعی مثلاً نوع‌دوستی، بکارت، خشونت يا چيز مجرد ديگری را در فیلم عنوان کنم، چندتا آدم را در داستان وارد کنم و جواب حاضر و آماده‌ای به قضيه بدهم. نه، من اين کار را تقلب می‌دانم.

طبيعی است که موقع ساختن فيلم با مسائلی درگير هستم. اما هيچ قصد ندارم که مشکلات خاصی را حل کنم. بر عکس: يک داستان تعريف می‌کنم، آدم‌هايی را وارد آن می‌سازم و ميانشان روابط واقعی يا نمادين برقرار می‌کنم. اما شخصيت آنها از هيچ الگوی ثابتی پيروی نمی‌کند. در داستانی که تعريف می‌کنم آدم‌ها جای خود را دارند و با پيشرفت داستان به نيرويی دست می‌يابند تا ميان خود روابط اجتماعی و اخلاقی معينی برقرار کنند.

سياست
دلم می‌خواهد فيلمی بسازم علیه تمام فکرها و گرایش‌ها. در مخالفت با تمام ايدئولوژی‌ها. چنين تلاشی تا حدی در فیلم "راه شيری" وجود دارد. فيلم من بايد بر ضد کمونيست‌ها، ضد سوسياليست‌ها، ضد کاتوليک‌ها، ضد ليبرال‌ها و ضد فاشيست‌ها باشد. اما من از سياست چيزی سرم نمی‌شود. سياستی وجود ندارد که نیهیلیسم (هيچ‌گرايی) مرا منعکس کند. دلم می‌خواهد فيلمی بسازم عليه عيسی، عليه بودا، عليه شيوا و همه پیامبران.

سانسور
لزومی به تاکيد ندارد که من با سانسور و هرگونه محدوديت آزادی بيان مخالف هستم. اما در خودم به نکته عجيبی برخورد کرده‌ام: اگر تهيه‌کننده دست مرا کاملاً باز بگذارد تا هرآنچه در سر دارم را آزادانه انجام بدهم، ناگهان احساس می‌کنم که خالی شده‌ام. من به ديوارهايی نياز دارم تا آنها را درهم بشکنم، به دشواری‌هايی احتياج دارم تا بر آنها غلبه کنم. مبارزه با موانع و محدوديت‌ها بسيار هيجان‌انگيز است. چنين موقعيت‌هايی مرا وا می‌دارد که راه‌ حل‌هايی بيابم تا پاره ای مسایل را به نحوی نامتعارف و غيرمستقيم بيان کنم. بگذاريد باز هم تکرار کنم که به شدت با سانسور مخالف هستم و هيچ محدوديتی را برای آزادی بيان قبول ندارم.

بريده‌ای از گفتگویی بلند با ماکس اوب
ماکس اوب: ميان فکر و عمل تو هميشه شکاف عميقی وجود داشته.

بونوئل: درست است، افکار من هميشه از واقعيت دور بوده. در زمان جنگ داخلی اسپانيا هر آرزويی که ما در سر داشتيم، تحقق پيدا کرد، باور کن! هر فکری عملی بود: آتش زدن صومعه‌ها، جنگ و کشتار و... اما من داشتم از ترس قالب تهی می‌کردم، از اين چيزها روگردان شده بودم. من انقلابی هستم، اما از انقلاب به وحشت می‌افتم. من آنارشيست هستم اما به شدت با آنارشيست‌ها مخالفم.

ماکس اوب: تو کمونيست هستی. اما کم کم بورژوا شدی...

بونوئل: درسته، اما ساديست هم هستم. البته آدمی هستم کاملاً معمولی. توی سرم همه جور فکر و خيال دارم، اما همين که کمترين فرصتی پيدا می‌کنم که اين افکار را عملی کنم، پا به فرار می‌گذارم. هرچه مسيحی نباشد با من بيگانه است... دستکم از نظر فرهنگی با هر چيز غيرمسيحی مخالفم.

Share/Save/Bookmark

ماخذ:
Conversations avec Luis Bunuel
- Entretiens avec Max Aub -
Belfond, Paris, 1991

نظرهای خوانندگان

نظرات بونوئل مانند فيلم هايش تکان دهنده و هولناک است. ممنون از علی امينی نجفی به خاطر اين برگردان شفاف و زيبا.

-- پرويز جاهد ، Mar 24, 2008 در ساعت 02:27 PM