رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ اسفند ۱۳۸۶
خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و هشتم

در سینمای مکزیک

برگردان: علی امینی نجفی

به عنوان قاعده ای کلی که خوشبختانه استثنا هم دارد، می‌توان گفت که هنرپیشه‌های مکزیکی حاضر نیستند نقشی را بازی کنند که در زندگی واقعی خود با آن مخالف هستند.

در سال ۱۹۵۲ که فیلم قوی‌پنجه را کارگردانی می‌کردم، پدرو آرمنداریس1 بازیگر اصلی فیلم که گاهی حتی در داخل استودیو هم هفت‌تیر می‌کشید و تیراندازی می‌کرد، به هیچ‌وجه حاضر نبود پیراهن آستین کوتاه بپوشد، چون عقیده داشت که فقط "اواخواهرها" از این پیراهن‌ها می‌پوشند و می‌ترسید که مردم خیال کنند او هم "اواخواهر" شده است.

در همین فیلم صحنه‌ای هست که کارگران کشتارگاه پدرو را تعقیب می‌کنند. او موقع فرار با دختربچه یتیمی روبرو می‌شود و برای این که جلوی فریاد زدن او را بگیرد، دستش را روی دهان دخترک می‌گذارد. پس از اینکه تعقیب‌کنندگان دور می‌شوند، او دشنه‌ای که به کمرش فرو رفته را به دخترک نشان می‌دهد و می‌گوید:
- این را از پشتم بکش بیرون!

موقعی که داشتیم این صحنه را فیلم‌برداری می‌کردیم، هنرپیشه ما با عصبانیت اعتراض کرد:
- من نمی‌گویم "از پشتم"!

او نگران بود که صرف همین کلمه "پشت" آبروی او را بر باد دهد. من هم قبول کردم که او جمله‌اش را بدون این کلمه بیان کند.

در سال ۱۹۵۵ فیلم "زندگی جنایت‌بار آرچیبالدو دلاکروز" را بر اساس تنها رمان رودولفو اوسیگلی2 نمایشنامه‌نویس مکزیکی کارگردانی کردم.


بونوئل در حال کارگردانی فیلم زندگی جنایت بار آرچیبالدو دلاکروز

این فیلم کمابیش در همه جا با اقبال رو به‌رو شد، اما برای خودم یادآور ماجرای غریبی است: در صحنه ای از فیلم ارنستو آلونسو (هنرپیشه اصلی) مجسمه‌ای را که عینا شبیه میروسلاوا3 ستاره مکزیکی فیلم بود، در کوره‌ای می‌سوزاند. چندی بعد میروسلاوا در پی یک شکست عشقی، خودکشی کرد و وصیت کرد که جسدش سوزانده شود.

در سال های ۱۹۵۵ و ۱۹۵۶ که باز با اروپا رابطه برقرار کرده بودم دو فیلم به زبان فرانسوی کارگردانی کردم. اولی را به عنوان "نامش سپیده‌دم است" بر پایه رمانی از امانوئل روبلس4 در جزیره کرس ساختم و دومی را به اسم "مرگ در این باغ" در مکزیک.


یونوئل در حال کارگردانی فیلم نامش سپیده دم است

فیلم نامش سپیده‌دم است را هرگز دوباره ندیده‌ام، اما آن را بسیار دوست دارم. دوستم کلود ژاژه که نقش‌های فرعی زیادی در فیلم‌های من بازی کرده، تهیه‌کننده این فیلم بود. مارسل کامو5 دستیار اول من بود، و در کنار او جوان قدبلند لنگ‌درازی بود به اسم ژاک دوره6 که بدجوری شل و ول راه می‌رفت.

در این فیلم برای اولین بار با ژرژ مارشال و ژولین برتو7 کار کردم که از آن پس از هنرپیشه‌های ثابت من شدند. لوسیا بوزه8 هم که در فیلم نقش داشت، آن روزها نامزد لوئیس میگوئل دومینگین9 قهرمان معروف گاوبازی بود، و این لوئیس هر بار قبل از فیلم‌برداری به من تلفن می‌زد و می‌پرسید: "جوان اول فیلم کیه؟ ژرژ مارشال؟ این یارو چه جور آدمیه؟"

سناریوی این فیلم را به همراه ژان فری10 یکی از یاران دوران سوررئالیسم نوشته بودم که به خاطر اختلاف سلیقه‌ای که پیش آمد با هم درگیر شدیم. یک جا فری به قول خودش "یک صحنه عشقی معرکه" نوشته بود که به نظر من چیزی نبود مگر سه صفحه وراجی که من تقریبا تمام آن را حذف کردم و به جای آن این صحنه را توی فیلم گذاشتم: ژرژ مارشال وارد خانه می‌شود، خسته روی صندلی می‌افتد، جورابش را در می‌آورد، لوسیا بوزه برای او توی بشقاب سوپ می‌کشد و از او یک لاک‌پشت کوچولو کادو می‌گیرد.

به کمک کلود ژاژه که سویسی است، برای این صحنه چند جمله دیالوگ نوشتیم. فری ناراحت شد و به خاطر جوراب و سوپ و لاک پشت کذایی به تهیه‌کننده شکوائیه نوشت، و درباره جملات ما گفت: "این حرف‌ها شاید بلژیکی یا سویسی باشد، اما به طور قطع فرانسوی نیست. "او حتی تقاضا کرد که اسمش را از تیتراژ فیلم بردارند که تهیه‌کننده موافقت نکرد. من هنوز هم روی حرف خودم هستم که صحنه ما با سوپ و لاک‌پشت خیلی بهتر است.

خانواده پل کلودل11 هم به خاطر این فیلم به من بد‌و‌بیراه گفتند، چون در صحنه‌ای از فیلم آثار این نویسنده کنار یک جفت دست‌بند روی میز کمیسر پلیس نشان داده می‌شود. دختر کلودل به من نامه‌ای نوشت که هیچ از آن تعجب نکردم: همان فحش‌های همیشگی.

تنها خاطره‌ای که از فیلم "مرگ در این باغ" برایم مانده این است که فیلم‌نامه خیلی ضعیفی داشت، و این بدترین چیز است. حسابی کلافه شده بودم. نصف شب از خواب بیدار می‌شدم، چند صفحه‌ای سیاه می‌کردم و صبح زود به دست گابریل آرو12 می‌دادم تا فرانسه مرا ویرایش کند، چون همان روز باید فیلم‌برداری می‌شد.

ریمون کونو13 پانزده روزی به مکزیکو آمد تا مرا از گرفتاری بزرگی که با فیلم‌نامه پیدا کرده بودم، نجات دهد، اما فایده زیادی نداشت. طنز و نزاکت طبع او را هرگز فراموش نمی‌کنم. هرگز نمی‌گفت: ”این خوب نیست، آن به درد نمی‌خورد“، بلکه هر جمله را با این عبارت شروع می‌کرد: ”چطور است که ما اینجا...“

کونو صحنه واقعا بدیعی وارد فیلم‌نامه کرده بود. داستان ما در یک شهرک کارگری می‌گذشت که در آن ناآرامی‌هایی شروع شده بود. سیمون سینیوره14 که نقش روسپی را ایفا می‌کرد، برای خرید وارد خواربارفروشی می‌شود. او ماهی ساردین، سوزن و چیزهای دیگری می‌خرد، و بالاخره از فروشنده یک صابون می‌خواهد. در همین موقع با بوق و کرنا اعلام می‌شود که سربازان ارتش برای برقراری "نظم" وارد شهرک شده‌اند. زن روسپی بلافاصله به فروشنده می‌گوید که نه یک صابون، بلکه پنج صابون می‌خواهد.

یادم نیست که به چه دلیل این صحنه کوتاه متأسفانه از فیلم بیرون آمد.

گمان می‌کنم که سیمون سینیوره به بازی در این فیلم هیچ علاقه‌ای نداشت و ترجیح می‌داد که به رم پیش ایومونتان برود. موقعی که سر راه مکزیک در فرودگاهی در آمریکا به زمین نشستیم، او چند اعلامیه کمونیستی یا مربوط به اتحاد شوروی را لای گذرنامه خود گذاشت و به دست مأموران کنترل فرودگاه داد، به این امید که از ادامه سفرش جلوگیری کنند. مأموران گذرنامه را باز کردند، اما به اعلامیه‌های داخل آن هیچ توجهی نکردند.

سیمون سینیوره موقع فیلم‌برداری مدام شلوغ می‌کرد و مزاحم کار هنرپیشه‌های دیگر می‌شد. به همین خاطر به مدیر تدارکات گفتم که فاصله‌ای را به اندازه صد متر از محل دوربین فیلمبرداری اندازه بگیرد و جایگاه هنرپیشه‌های فرانسوی را به آنجا منتقل کند.

در عوض به یمن همین فیلم "مرگ در باغ" بود که با میشل پیکولی آشنا شدم. او از بهترین دوستانم شد و در پنج یا شش فیلم من بازی کرد. از شوخ‌طبعی او، از بخشندگی ظریف و شیدایی لطیف و محبت او، که هیچگاه متظاهرانه نیست، لذت می‌برم.

ناسارین (ناصری)
با فیلم ناسارین که در سال ۱۹۵۸ در شهر مکزیکو و چند روستای خیلی زیبای اطراف کوائوتلا فیلم‌برداری شد، برای اولین بار به سراغ رمان های گالدوس رفتم.


نمایی از فیلم ناسارین

موقع فیلم‌برداری ناسارین یک بار فیگوئروا را حسابی غافلگیر کردم: او کادر زیبایی از کوهستان پوپوکا را با زمینه آبی آسمان ابرآلود آماده کرده بود که چشم اندازی دلفریب را نشان می‌داد. سر دوربین را چرخاندم و آن را روی نمای معمولی و ساده‌ای قرار دادم که به نظرم بهتر و واقعی‌تر بود. راستش من هیچ وقت تحت‌تأثیر مناظر چشم‌گیر و خوش‌نما که معمولا به محتوای فیلم هم ارتباطی ندارند، قرار نگرفته‌ام.

در پرداخت شخصیت ناسارین در اساس به رمان گالدوس وفادار ماندم، اما تلاش کردم حس و حال صد سال پیش را به روزگار خودمان نزدیک کنم. مثلا در اواخر کتاب، ناسارین در خواب خود را در حال برگزاری مراسم مسح می‌بیند. من این را به صحنه صدقه‌گیری او تبدیل کردم.

در جا به جای فیلم عناصر تازه‌ای به داستان اضافه شده است، مانند صحنه اعتصاب، یا در فصل شیوع طاعون که زن بیمار از خدا روی می‌گرداند و معشوق خود را می‌طلبد. گفتار این صحنه از کتاب "گفت و گوی کشیش با مرد محتضر"15 اثر مارکی دو ساد گرفته شده است.

ناسارین از بهترین فیلم‌هایی است که در مکزیک ساخته‌ام. فیلم با اقبال زیادی رو به‌رو شد، هرچند که درباره محتوای آن سوءتفاهم‌هایی نیز راه افتاد.


نمایی از فیلم ناسارین

ناسارین در جشنواره کن جایزه بین‌المللی را که درست به خاطر نمایش همین فیلم تعیین شده بود، دریافت کرد. چیزی نمانده بود که این فیلم جایزه مرکز سینمایی کاتولیک‌ها را هم برنده شود. سه نفر از اعضای هیئت داوران مرکز نامبرده به شدت طرفدار فیلم بودند، اما سرانجام در اقلیت قرار گرفتند.

ژاک پره‌ور که به شدت با جماعت کشیش مخالف بود، اظهار تأسف کرد که چرا یک کشیش را قهرمان فیلم گذاشته‌ام. او می‌گفت که کشیش‌ها آنقدر پلید هستند که "مشکلات آنها هیچ ربطی به ما ندارد."

ارباب کلیسا با برداشتی خاص از فیلم ناسارین، به این سوء‌تفاهم دچار شده بودند که من "توبه" کرده‌ام. پس از این که ژان بیست و سوم در واتیکان به عنوان پاپ انتخاب شد، در مکزیکو دعوت‌نامه‌ای به دستم رسید تا به نیویورک بروم و از دست کاردینال تازه‌ای که به جای آن سپلمن15 خبیث نشسته بود، دیپلم افتخار دریافت کنم. روشن است که من دعوت کلیسا را رد کردم، اما تهیه کننده فیلم برای کسب سند راهی نیویورک شد.


پانوشت:
1 - پدرو آرمنداریس (P. Armendariz)

2 - نویسنده مکزیکی(۱۹۰۵- ۱۹۷۹)

3 - Myroslava

4 - نویسنده فرانسوی(۱۹۱۴- ۱۹۹۵)

5 - سینماگر فرانسوی(۱۹۱۲- ۱۹۸۲)

6 - J. Deray

7 - هنرپیشه فرانسوی(۱۹۱۰- ۱۹۹۵)

8 - بازیگر ایتالیایی(متولد ۱۹۳۱)

9 - L. M. Dominguin

10 - J. Ferry

11 - شاعر و نویسنده فرانسوی(۱۸۶۸- ۱۹۵۵)

12 - G. Arout

13 - نویسنده فرانسوی(۱۹۰۳- ۱۹۷۶)

14 - بازیگر فرانسوی(۱۹۲۱- ۱۹۸۵)

15 - Dialogue d’un prètre et d’un moribond

16 - اسقف نیویورک با خشک اندیشی شدید(۱۸۸۹- ۱۹۶۷)

Share/Save/Bookmark