داریوش آشوری: تغییر عادات زبانی، زمان میبردمهدی خلجی«زبان باز» بر قیاس «جامعهی باز» به گشودن دستگاهِ زبانی فارسی به روی امکانات تازه فرا میخواند و سرِّ زایایی و پویایی زبانهای مدرن اروپایی را در همین گشودگی میداند. داریوش آشوری پیشینهای بلند در اندیشیدن و نوشتن دربارهی زبان فارسی و دشواریهای آن در انتقال مفاهیم جدید دارد. وی نویسندهی فرهنگ علوم انسانی و نیز دو سه رساله دربارهی زبان فارسی از جمله «بازاندیشی زبان فارسی» است. بسا بسیار واژهها که اکنون در زبان فارسی جا افتاده و مقبول عام و خاص است و در اصل برساختهی آشوری است، مانند همهپرسی در برابر رفراندم. گفت و گوی زیر میکوشد بر اهمیت رسالهی «زبان باز» نوشتهی داریوش آشوری (نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۷) تأکید کند.
آقای آشوری، به نظر میرسد کتاب «زبان باز» بیش از آنکه تحقیقی دانشگاهی باشد، تأملی فکری در تجربهی چند دههی خوتان در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و امکانات زبان فارسی در قالب یک مقاله یا جستار بلند است. موضوع مرکزی این کتاب تمایز میان زبان طبیعی یا زبان همگانی / با زبان فنی و علمی است. تأکید شما در «زبان باز» بر این است که زبان طبیعی یا زبان همگانی خودسرانه و خودرو است، اما زبان علمی، زبانی است که به دست دانشوران و مترجمان پرورش پیدا میکند و در حقیقت عالمانه و عامدانه ساخته میشود و باید بهاصطلاح مهندسی شود. در این کتاب میگویید زبان طبیعی، زبان طبیعی است، نمیشود آن را مهندسی کرد، اما در زبان علمی باید جسارت ورزید و آن را به روی امکانات متعدد باز کرد و از وارد کردن کلمات تازه یا از بهکار گرفتن شیوههای کمتر آزموده شدهی وضع لغت پرهیز نکرد. همانطور که این اتفاق در زبانهای لاتین افتاده و به این وسیله، زبانهایی مثل انگلیسی، فرانسوی و آلمانی توانستهاند پاسخگوی مقتضیات علم، فلسفه و دانش مدرن بشوند. فکر میکنید اگر کسی پیام اصلی کتاب را این بداند خطا کرده است؟ طبیعتاً اینجور خلاصه کردن، قضیه را بیش از اندازه ساده میکند. بحثی که باید به آن توجه کرد، در عین حال فرق قلمروهای زبانی مختلف با هم است. مثلاً فرق حوزهی زبان علوم طبیعی با حوزهی زبان علوم انسانی، یا فرق حوزهی ادبیات و شعر و… در حوزهی علوم طبیعی، با گسترش انفجاری این علوم در قرن نوزدهم مواجه هستیم؛ زمینشناسی، جانورشناسی، گیاهشناسی و همهی شاخههای این علوم و از جمله تاریخ طبیعت، تاریخ زندگی روی زمین (پالئونتولوژی یا پارینشناسی). اینها یک دستگاه زبانی ویژه میخواهند که بسیار گسترده است و سر به میلیونها لغت میزند. برای این کار، ناگزیر، یک روش مکانیکی را برای ساخت لغت در پیش میگیرند. این روش مکانیکی به اینها اجازه میدهد که با سرعت هرچه تمامتر، تمام نیازهای زبانی خودشان را برطرف کنند و به ویژه با استفاده از مایههای لاتینی و یونانی این کار را انجام دهند. یعنی پسوندها، پیشوندها و ستاکهای یونانی و لاتینی را بگیرند و با شگردهای تکنیکی خاصی، اینها را سرهم کنند و به سرعت به نیازهای زبانیشان جواب بدهند. دیگر حوزهی علوم انسانی به این صورت و شدت مکانیکی نیست، ولی از مجموعهی این چیزها بهرهمند هست. شاید زبان حوزهی علوم انسانی به یک معنا به زبان ادبیات نزدیکتر است. به همین دلیل در آنجا به آن شدت و به آن روش مکانیکی نمیشود کار کرد. اگرچه، همانطور که گفتم، از میراث علوم طبیعی هم در این حوزه بهرهمند میشوند. بخش عمدهای از کتاب شما در پی برانگیختن کسانی است که درگیر با زبان فارسی هستند تا از قالبهای بستهی زبانی بیرون بیایند. گویا در خود عنوان کتاب «زبان باز» خواستهاید بگویید، زبان بستهای وجود دارد و این زبانی که امروزه در حوزهی علوم انسانی با آن مراد خودمان را بیان میکنیم، زبان بستهای است و این زبان باید باز شود. شما این تنگنا را چگونه میبینید، در زبان فارسی امروز؟ زبان طبیعی که زبانی است در حوزهی روابط انسانی در یک جامعهی انسانی و برای ارتباطات بهکار میرود، چه به صورت نوشتاری، چه به صورت گفتاری، با عادات زبانی آن مردم مرتبط است. اما مساله این است که ما تا چه حد پیرو عادات زبانیمان هستیم و تا چه حد میتوانیم از این عادات زبانی بگذریم، آنها را بشکنیم و بیرون بیاییم. مثلاً بر اساس قواعد دستوری همین زبان، مشتق بسازیم، مشتقاتی که قبلاً ساخته نشده یا ترکیبهای تازه بسازیم. همچنین روی زبانهای دیگر باز باشیم و از آنها وام بگیریم. در برخوردی که با دنیای مدرن کردیم، طبیعتاً سیل مفاهیم، نامها و… از آن سمت دنیا همراه تمدن مدرن، عناصر مادی و معنویاش به سراغ زبان ما آمده است. میخواهیم همهی اینها را در قالب زبانی که فقط با عادات زبانیمان سازگار است، بریزیم و اگر بخواهیم یک گام بیرون بگذاریم، آنوقت آنجا دچار مشکل میشویم. یک مشکل زبانی تاریخی هم داریم و آن اینکه در طول تاریخ هزار و چند صد سالهای، زبان فارسی به روی زبان عربی باز بوده و هرچه که توانسته از آن زبان وام گرفته و قالببندیهای آن زبان را گرفته است. حتی عناصر دستوری آن زبان را وارد خودش کرده است. آن عادات گذشته که علوم سنتی ما هم بر آنها متکی هستند، همچنان هستند و مقاومت هم میکنند. در حالی که ما همراه چرخش تاریخی تمدنیمان، با یک چرخش تاریخی زبانی روبهرو هستیم. یعنی چرخش به طرف غرب، از تمدن کهن سنتی جهان شرقی یا «جهانهای شرقی» یک چرخش بزرگ یا اساسی زبانی هم برای ما آورده است. ما به روی زبان عربی بسته شدهایم و دیگر از آن وام نمیگیریم و به یک معنا، نمیتوانیم وام بگیریم. اول روی زبان فرانسه، ساختار و قالب زبان فرانسه و بعد از آن چیزی که زبان فرانسه حامل آن است، یعنی تمدن مدرن گشوده شدیم. معنای این چرخش و ضروریات زبانیاش را هنوز آنچنان که باید درک نکردهایم. اگرچه کورمال کورمال و تجربی،تا حدودی جلو رفتهایم. مسالهی من، فهم این داستان و باز شدن به روی زبانهای تمدن مدرن، آموختن از آنها و بعد هم غلبه بر عادات زبانیمان است. یک مثال کوچک میزنم: مترجمهای ما میخواهند پیشوندهایی مثل «متا»، «پارا» یا «پروتو» و… را با پیشوند کوچک «فرا» در فارسی بیان کنند. این پیشوند کشش این همه را ندارد. اینکه چگونه میشود این را گسترش داد، پیشوندهای تازهای پیشنهاد کرد که بتوانند این کمبودها را جبران کنند، مسالهی غلبه بر عادات زبانی است. مسألهی دیگر پاسداران این سنت و عادت زبانی است. فرض کنید در عالم ما، پاسداران سنت ادبی میگویند زبان فارسی همین زبان حافظ و سعدی و فردوسی است.
آنگونه که من میبینیم، شاید یک مقدار متفاوت باشد. فکر میکنم، کسانی که زبان را آگاهانه به کار میگیرند ـ منظورم نویسندهها و مترجمها است ـ مخصوصاً نسل جدید نویسندگان و مترجمان که بعد از انقلاب شروع به تولید آثار فکری و ادبی کردند، چندان پروایی از اینکه قلمروهای تازهی زبانی را کشف کنند، حتی خطر کنند و آفاق نویی را در زبانآوری بیازمایند، ندارند. فکر میکنم آنچه ممکن است بهعنوان یک ناهنجاری در عرصهی زبان بازشناسیم، بیشتر هرج و مرجی زبانی است تا فروبستگی زبانی. دوست دارم این را از جنبهی دیگری هم مطرح کنم. به ويژه در این سالهای بعد از انقلاب، استفاده از واژههای تازهساخته، به منزلت اجتماعی پیوند خورده است. به عبارت دیگر، آن چیزی که شما اسمش را زبان باز میگذارید، امروزه نشانهی یک منزلت اجتماعی است. حتی واژههایی که شما خودتان درست کردید و شاید در ابتدا با همان کسانی که «پاسداران سنت ادبی» مینامید، بر سر مشروعیت و وجاهت این واژهها درگیر بودید ـ مثل واژهی گفتمان ـ امروزه میبینیم همهجا پذیرفته شده و حتا رهبران سیاسی و مذهبی هم که از نوآوریهای زبانی بسیار دور بهنظر میآیند، این واژهها را بهکار میبرند. بنابراین کسانی که در فضای عمومی حرف میزنند یا مینویسند و منتشر میکنند، هیچ مشکلی با زبان باز یا نوآوریهای زبانی ندارند. به عبارت دیگر مشکل جای دیگر است. فرض کنید اگر بخواهم سه کتاب دربارهی هگل به زبان فارسی از سه مترجم، بخوانم، خواهم دید که اصطلاحات فلسفی هگل به سه گونه یا سلیقهی متفاوت برگردانده شده است. در حالی که این مشکل شاید در زبان فرانسه یا زبان انگلیسی بسیار کمتر است. پس آن امر آزاردهنده بیش از آنکه بستگی زبانی باشد شاید هرج و مرج زبانی و فقدان یک استاندارد زبانی است. اینها ویژگیهای این دوران گذاری است که ما کردهایم. با انقلاب سال ۵۷ یک تحول اساسی در نگرش و رفتار ما پیدا شده است. علیرغم آنچه تصور میشود که انقلاب اسلامی ما را به قرون وسطی برگردانده ـ شاید در اساس چنین نیتی بود ـ به عکس، با مکانیسم انقلاب و رفتار انقلابی و مجموعهی عوامل اجتماعی و رسانهای که امروزه در دنیا جمعاند و بر رفتارها و نگرشها تاثیرگذارند، ما هم از زیر سلطهی اتوریتههای سنتی، از جمله اتوریتههای ادبی و زبانی خیلی آزاد شدیم. از دل این آزاد شدن، خود به خود جهشی و روی آوردن به سوی ترجمه پیدا شد. به خاطر اینکه منابع و ماخدی هم نبود که بتواند از لحاظ زبانی رهنمودی بدهد، طبیعتاً هر مترجمی بر حسب میزان سواد، ذوق و سلیقهاش، کارهایی کرده و میکند. در هر حال باید گرایشی به طرف همزبانی پیدا بشود. کوشش من هم در تالیف فرهنگ علوم انسانی، این بوده که کمکی به پیدایش این همزبانی با به کار بردن شگردهای واژهسازی، به نحوی که تجربهی من به من آموخته، بکنم. هنوز هم خیلی از آن چیزها آزاد نیستیم. فرض کنید، شما یک مشتق تازه از یک کلمهای میسازید، میبینید که حتی زبانشناسهای ما را هم آزار میدهد و خیلی به راحتی فهمیده نمیشود. مثلاً وقتی میگویم: «سیستمانه» و «ناسیستمانه»، اینکه «انه»ی فارسی را سر سیستم میگذارم، برای خیلیها به آسانی پذیرفتنی نیست. تازه «نا»ی نفی را هم که سرش بگذارید، بیشتر آزاردهنده میشود. در حالی که از لحاظ منطق زبانی و قانون زبانی، هیچ اشکالی ندارد. چون سیستم را بهعنوان یک اسم در قالب زبان فارسی که بپذیریم، پسوند «انه» و «نا»ی نفی را هم میتوانیم سرش بگذاریم. ولی عادات زبانی ما هنوز به آسانی این چیزها را نمیپذیرد، البته این زمان میخواهد. از آن گذشته، بعضی قلمروها هست که هنوز تکلیفش روشن نیست. در کار ترجمهی متون فلسفی، از جمله ترجمهی تاریخ فلسفهی کاپلستون به این برخوردم که نمیتوانیم «سوژه» و «اُبژه» را با «ذهنیت» و «عینیت»، لااقل همهجا، بیان بکنیم. لازم است این دو کلمه به عنوان کلمات فنی ویژهی بسیار مهم استخوانبندی فکر مدرن، در زبان ما با همان قالب فرانسویاش پذیرفته بشوند و به کار بردن سوژه و ابژه را شروع کردیم. به تدریج دارد کم و بیش عمومیت پیدا میکند. بعضیها به غلط «سوبژه» هم مینویسند که ترکیبی از «سابجکت» انگلیسی و «سوژه» فرانسوی است. این تغییر عادات و تغییر جهت زبانی، طبیعتاً خیلی آسان و سریع اتفاق نمیافتد. گاهی دههها لازم است تا عادات جدید جانشین شوند و فضای جدید زبانی به عنوان فضای زبان طبیعی پذیرفته شود. زبان باید طبیعی باشد، یعنی تمام عناصری که بهصورت تکنیکی، مکانیکی وارد آن میشوند، باید جزو زبان همگانی، حتی جزو زبان روزمره بیایند و گوشها و ذهنها به آنها عادت کنند. کلماتی که از زبانهای دیگر گرفته شدهاند و با آنها رفتاری مثل کلمات فارسی در قالب دستور فارسی شده است، چیزهایی است که باید فهمیده شوند و بایستی به آن تن در دهیم تا بتوانیم از این تنگنای زبانی بیرون بیاییم. شما در این کتاب، از تکنیکهای واژهسازی مکانیکی در زبانهای لاتین بحث کردید، نمونههای فراوانی آوردهاید و حتی مقایسههایی هم بین زبان انگلیسی و زبان فرانسه انجام دادهاید. شاید خوانندهی فارسی زبان یا حداقل بسیاری از خوانندگانی که با آثار شما آشنا هستند، از شما در مقام یکی از مترجمان بنام متون فلسفی در زبان فارسی که یک فرهنگ علوم انسانی نوشته و حدود سه هزار واژهی تازه، ابداع کرده است، توقع داشته باشند در این کتاب از تکنیکهای واژهسازی در زبان فارسی هم بحث کنید. یعنی حداقل به مترجمان جوان، به نویسندگان جوان، یا به کسانی که علاقهمند به بحث معادلگذاری و واژهسازی هستند، نشان بدهید چگونه میشود واژههای تازه ساخت، از چه تکنیکهایی میشود استفاده کرد، از چه تکنیکهایی نباید استفاده کرد. حتا اشارهای به تجربهی واژهسازی در زبان فارسی در این کتاب نکردهاید. هیچ اشارهای به یکصد سال تجربهی واژهسازی در زبان فارسی، نکردهاید، نگفتهاید چه راههایی موفق و چه راههایی ناموفق است. به عنوان یک مترجم و زباندان صاحب سبک، چرا این روشهایی را که الان دارید، میپسندید و چرا روش کسانی مثل منوچهر بزرگمهر یا ادیب سلطانی را که دو سمت یک طیف هستند، نمیپسندید؟ درست است. قصد داشتم این کتاب را با همین بحثی که مورد نظر شما است، کامل کنم. ولی به دلیل خستگی خیلی زیاد و اینکه نیاز داشتم از این کار فاصله بگیریم و واکنشهای محیط پیرامون را دریافت کنم، گفتم در این مرحله منتشرش میکنم، بقیهی کار را برای مرحلهی بعدی میگذارم. این را هم یادآوری کنم که من دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارم، کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» که در آنجا در چند مقاله نگاه انتقادی به تاریخ زبان فارسی و تحولات آن کردهام. همچنین به بعضی مسایل مربوط به واژهسازی و تحول زبان فارسی در دوران مدرن، از صدر مشروطیت به این طرف پرداختهام. کسانی که علاقهمند باشند، میتوانند با خواندن مقالات آن کتاب، ببینند من چه پیشنهادهایی میکنم و چه مسایلی را به عنوان مکمل این کتاب دیدهام. همچنین مقدمهی مفصل ۵۵ صفحهای بر «فرهنگ علوم انسانی» نوشتهام که در همین راستا است. بنابراین، آنها هم تکمیل کنندهی این کتاب هستند. اما این بحث همانطور که شما هم اشاره کردید، نیازمند گسترش بیشتر است و باید سر فرصت به آن برسم. فقط باید دعا کنید حضرت عزراییل خیلی زود سراغ ما نیاید و بتوانم این کارها را به سامان برسانم. امیدوارم عمر شما دراز باشد و همچنان ما بتوانیم از شما بیاموزیم. پرسش دیگری که ممکن است برای خوانندگان «زبان باز» مطرح باشد آن است که شاید بسیاری از تعریفهای مفاهیم در این کتاب، مورد موافقت همهی خوانندگان نباشد. مثلاً، یک جا در تمایز بین زبان علمی و زبان آشنای همگانی، اشاره کردهاید: «زبان طبیعی یا زبان همگانی چه گفتاری چه نوشتاری و ادبی، حامل بارهای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی خاص است. حال آنکه علم و اندیشهی علمی نیازمند زبانی از نظر بار ارزشی، خنثی است». نمیدانم اینجا مرادتان از علم و اندیشهی علمی چه بوده است؟ آیا مرادتان علوم دقیقه بوده یا اینکه علم در اینجا علوم انسانی را هم در بر میگیرد؟ حداقل در حوزهی فلسفه و علوم انسانی، به آسانی نمیشود گفت کلمات و مصطلحات فاقد بار ارزشی هستند. مثلاً خود مفهوم علم، عقل، پیشرفت، همهی مفاهیم بار ارزشی دارند. اینگونه فرقگذاری میان زبان علمی و زبان همگانی به نظر شما بیایراد است؟ اگر حوزهی علوم طبیعی و علوم انسانی را تفکیک کنیم، به همین نکتهها میرسیم که شما به آنها اشاره کردید. ولی آرمان علم با اُبژکتیویسمی که از قرن هفدهم مطرح شد، این بود که به یک زبان کاملاً خنثی از لحاظ ارزشی برسد که بتواند بین «مفهوم» و «مصداق» تطابق مطلق باشد. ولی بر اثر پیشرفت فلسفهی علم، نقادی علم و نقادی زبان و پیشرفت زبانشناسی چه در حوزهی فلسفی، چه در حوزهی علمی، میدانیم آن ابژکتیویسم به آن معنای مطلقی که آرمان قرن هفدهم و هیجدهم بود، رسیدنی نیستند. بشر و زبان به عنوان زبان انسانی، خودآگاه و ناخودآگاه همیشه حامل ارزشهاست. به هرحال، کوشش برای اینکه به غیرشخصی شدن زبان و کمتر حامل بار ارزشی بودن زبان، نزدیکتر بشویم، کوششی است که زبان علم و فلسفه در اساس میکنند. کمابیش هر فیلسوفی، هر عالمی که چیزی را شرح میکند، امیدش این است که حقیقت را گفته باشد و تصورات و آرزوها و خیالهای خودش را در آن نگنجانده باشد. با این آرمان همیشه فاصله است، ولی آن کوشش هم سرجای خودش هست. مثلاً در زبان ادبیات و در زبان شعر، اینکه کلمات حامل ارزش باشند، چیز خیلی عادی و طبیعی است. اصلاً جزو طبیعت ادبیات است، چون ادبیات در عین حال با عواطف و احساسات انسانی کار دارد. ولی فلسفه و علم میخواهند بین عواطف و احساس و ابژهی شناخت فاصلهگذاری کنند. البته این بین حوزهی علوم طبیعی و علوم انسانی خیلی فرق میکند، چون حوزهی علوم انسانی راجع به انسان مطالعه میکند که ابژهاش همان خود سوژه است. در نتیجه در این حوزه، ارزشها خیلی بیشتر غالب هستند و خیلی بیشتر داخل میشوند. ولی زبان علوم طبیعی سعی کرده است تا آنجایی که میشود، این فاصلهگذاری را به حداکثر برساند. به همین دلیل وقتی این همه از مایههای یونانی و لاتین استفاده میکنند، این فاصلهگذاری ارزشی را هم میکنند. در حوزهی پزشکی، بیولوژی و آناتومی خیلی چیزها هست که با زبان عادی آشنا هرگز نمیتوان بیان کرد. چیزهای مربوط به پایینتنه و مربوط به دفع، ادرار، و مسایل جنسی، زبان خنثیای میخواهد که آن بارهای ارزشی آشنا را نداشته باشد. وقتی راجع به مدفوع صحبت میکنید، بوی گند مدفوع به دماغتان نخورد. این است که در آنجا کاملاً این حساب زبانی جدا میشود و دستگاه زبانی ساختگی و مکانیکی بر اساس مایههایی است که از زبانهای کهن میگیرند و به آنها معانی و تعریفهای خاص خودشان را میدهند و کاربرد کاملاً تکنیکی و فونکسیونل (کارکردی) دارد. همهی مترجمان پرآوازهی ما تجربهی بلندی در درگیری با زبان فارسی دارند. این درگیری در پی حادثهای به نام تجدد یا آنچه شما مدرنیت مینامید، بهوجود آمده است. من در زبان فارسی ندیدم - حالا شما چون بیش از من خواندهاید و بیش از من در این زمینه تخصص دارید، شاید دیده باشید ـ که مترجمانمان، زبانشناسهایمان، کسانی که در حوزهی زبان تأمل و پژوهش میکنند، کوشیده باشند تجربهی زبان فارسی را با تجربهی زبان عربی مقایسه کنند. بخش قابل توجهی از کلمات در زبان فارسی، عربی است. از سوی دیگر زبان عربی، زبان بیست و چند کشور است و چند صد میلیون آدم به این زبان سخن میگویند. طبیعتاً میزان فراوردههای علمی، ادبی و فلسفی در این زبان چندین برابر زبان ما است، مترجمانشان چندین برابر مترجمان ما هستند. به یک تعبیر میشود گفت تجربهی عربها غنیتر و از نظر دستآورد مثبتتر از تجربهی ما است. چرا مترجمان ما یا کسانی که در باب زبان تأمل میکنند، نکوشیدهاند که از تجربهی عربها استفاده کنند؟ همین اصطلاح چرخش زبانی که به آن اشاره کردم، شاید اینجا هم کاربرد داشته باشد. از وقتی که رویمان را به طرف تمدن مدرن، تجدد و به زبان تجدد که اول برای ما زبان فرانسه بوده و حالا زبان انگلیسی است کردهایم، خود به خود از زبان عربی روی برگردان شدیم. زبان عربی زبان علم سنتی ما بود. ولی وقتی که آن علم سنتی اعتبار علمیت خودش را از دست داد، زبانش هم دیگر اعتباری نداشت. گذشته از این، عربها هم در برخورد با تمدن مدرن و مسایل زبانی آن، همان مشکلاتی را داشتند که ما داریم. از سوی دیگر، ناسیونالیسم ایرانی آمد و با تاکید روی زبان فارسی، بهعنوان محور هویت ایرانی، خود به خود به طرف پاکسازی زبانی و سرهسازی زبان رفت و این پروسه همچنان ادامه دارد. الان زبان عربی دیگر نمیتواند به ما کمکی بکند. حتی عناصر نحوی صرفی عربی که در فارسی خیلی فراوان بودند، در طول این صد سال تا امروز، کم و کمتر شدند. امروزه ـ خود من هم ـ کلمات جمع مکثر عربی را غیر از بعضی موارد مثل علوم، حقوق و… دیگر به کار نمیبریم. خیلی چیزهای دیگر هم همینطور است. مثلاً تأنیث و تصغیر که از ساختار زبان عربی وارد کرده بودند، ۶۰ ـ ۷۰ سال است که به کلی از فارسی بیرون رفته است. اولاً ساختمان زبان عربی که ساختمان التقاطی ـ اشتقاقی است، با ساختمان ترکیبی زبانهای هندو اروپایی متفاوت است. مدل فارسی میتواند زبانهای هندو اروپایی، مثل فرانسه و انگلیسی و ترکیبسازیهای آنها باشد. عربها این امکان را ندارند یا خیلی کمتر دارند. البته من چندان عربیدان درجه یکی نیستم، ولی تا آن حدی که توانستهام و گاهی سر و کله زدهام، به نظرم میآید یک مقدار مسایل ساختاری زبانی دارند که ما در فارسی نداریم. به دلیل اینکه زبانمان از خانوادهی زبانهای هندو اروپایی است. گذشته از این، تجربههایی را که عربها در زمینههای واژهسازی و لغتسازی کردهاند، یک مقداری در حوزهی علوم انسانی و اندکی هم در علوم طبیعی، نگاه کردهام. هیچ چیز سیستمانهی منسجمی در آن ندیدم. اگر چیزی هست، بایستی عربیدانهای خیلی خوب ما بگویند که چه اتفاقی در آنجا افتاده است. ولی به نظر من، اینکه ما برگردیم و دوباره قالبهای صرفی و نحوی عربی را وارد زبانمان کنیم و مشتقهای عربی را به عنوان معادل کلمات مدرن و آنچه از فرانسه و انگلیسی میگیریم، وارد کنیم، از لحاظ نگاه تاریخی جامعهشناختی به مسالهی زبان، دیگر امکان ندارد. در همین زمینه: • پیرامونِ مجلسِ نقدِ کتابِ زبانِ باز • نقد کتاب «زبان باز» تازهترین اثر داریوش آشوری • زبان باز، فرهنگ باز و جامعهی باز
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
-- بدون نام ، Oct 12, 2008آقای آشوری محترم: ضمن تشکر از شما برای سعی در باز کردن زبان ما و جستجوی معضلات، کوتاه مدتی است آمیختگیِ دو واژه و مصرف یکی که در درستی اش شک دارم بجای دیگری، مشغول ام نموده. با اینکه طرح پرسش ام ربط مستقیمی با زبان باز علمیِ غربی از یکطرف و بسته بودن زبان غیر علمی ما از طرف دیگر ندارد، هنوز طرح اش را در اینجا بی فایده ندانستم. و طبعا به همین دلیلِ بی ربطیِ موضوعی میتوانید پرسش را بی جواب گذارید.
از آنجا که کاربرد این دو واژه عمومیت دارد و عدم حساسیت به این امر بدفهمی را، دستکم برای من عمیق تر میکند؛ از این فرصت برای طرح سئوال سود جستم. قابل عرض است که جستجو در فرهنگ الغات و حتا متون ادبی مسئله را حل نکرد.
سئوال و توضیحات مربوطه:
سه واژه ی قدرت، سالاری و سلطه در زبان محاوره ای و نوشتاری مان به وفور مصرف میشوند.
1- قدرت که بیانگر مفهوم توانایی است، نشانه ی تبحر یک فرد، یا جمع در کنشی ذهنی وعملی است که در عین نقش امتیازیِ آن و در نتیجه ایجاد نابرابری با دیگران در کنشِ مشخص؛ مفهومی شکوفا و پیشبرنده دارد.
این واژه در بسیاری موارد، حتا از طرف تحصیل کرده گان ما، بجای سلطه بکار گرفته میشود.
2- سلطه با مفهوم اعمال قدرت ذهنی و یا فیزیکیِ سرکوبگرانه بر دیگری (یا دیگران).
3- واژه ی شک برانگیز سالاری: سالاری حاویِ دو مفهوم شجاعت و کاردانی در فرد است. سالار تواناییِ نقش راهیردی و استقامت در تکوین وظیفه (ها)ی خطیر را داراست که هر دو آموختنی اند. از جمله قافله سالار و یا رستم به عنوان سالار پهلوانیِ اساطیریِ ما. در تاریخِ ما، فردیتِ سالار سپاه و یا قبیله دلیل سرکوبگری بوده و نه سالاری. در ادبیات هم سروری در شکوه و یا زیبایی مفهوم سالاری است. سالاری نابرابری و برتریِ یکی بر دیگران در کنشی واحد است، اما نه بمعنای تضعیف و یا سرکوب سایر توانایی ها.
حال ما ترکیب هایی چون «مردسالاری» و «پدرسالاری» ( که البته نه به مهارت و شجاعت نیاز دارند و نه باری مثبت، یا حتا خنثا ) را با معنای سلطه گریِ مرد و پدر مصرف میکنیم! آیا برای مثال قتل ناموسی و یا سنگسار و سایر اعمال زن ستیزانه ( که مختص سه دهه ی اخیر هم نیست )، با واژه ی ترکیبیِ «مردسالاری» تنها بیان نابرابری جنسی در سالاری نیست؟ بنظر میرسد که در اینجا از عملکردهای مربوطه خشونت زدایی شده.
بعید نیست که ذهن من کج راهه میرود! ولی درآن صورت هم رفع چنین کج فهمی ای بی ضرر خواهد بود.
از توضیحِ روشنگرانه شما ممنون ام.
منیر
اگر معادل سيستم را سامانه بدانيم ديگر سيستمانه خيلي عجيب و غريب مي شود.مي شود به جايش يا سامانمند و يا سامانه مند را بكار برد.
-- سامان ، Oct 13, 2008من تاحالا فکر می کردم از صفت (systematic) قید (systematically) می سازند ولی آقای آشوری از اسم (سیستم) , قید (سیستمانه و ناسیستمانه) شاخته اند !!!
-- علی ، Oct 13, 2008در زبان پارسی هم نمونه ای نیافتم که از اسم قید ساخته شود مگر اسمی که نقش صفت هم داشته باشد (مرد, مردانه, نامردانه).
با درود و خوشامد به دوستان گرامی آقایان آشوری و خلجی،
سخنان پسندیده و روشنگری در این جا روا داشته اید. آنگونه که همگی می دانیم و در این گفتگو هم آمده، زبان پارسی از زبان عربی از دیرباز بسیار وام گرفته. می خواهم گستاخی کرده بگویم پیشینه ی تاریخی این وامگیری به حتی دوران پیش از اسلامی باز می گردد و این را نیز همگی می دانیم که این بده بستان زبانی دو سویه بوده و اعراب نیز از ما و دیگران (همچون خود ما و دیگران) در زبان و فرهنگ و دیگر چیزها وامگیری و وامدهی (حتی گاهی دزدی!) کرده اند و -ایم.
این کار به ویژه در زمانی بیشتر بوده یا هست که برای یافتن واژه های برابر که از غرب آمده، ما از عربی یاری جسته ایم و آنها نیز از ما تا از "اصالت" فرهنگی خویش پاسداری کرده باشیم.
باور کردن این که عربها نیز در برابرسازی واژگان علمی یا فنی غربی نیز از زبان پارسی یاری جسته باشند شاید برای بسیاری از پارسی زبانان سخت و حتی ناپذیرفتنی باشد اما نمونه ی کوچک و بارزی را در این جا می آورم: فرآورده های برقی ساخت کشور عربستان سعودی با نام "صنایع الکهربائیه" به بازار می آیند!
این در حالی است که بسیاری از فرهیختگان و زباندانان و زبانشناسان ایرانی، حتی فرهنگستان گرامی، امروزه هنوز هم آماده ی پذیرا بودن چنان واژه ی زیبا، کهن و به راستی ریشه دار پارسی برای برابر گذاری با "الکتریسیته" نیستند و بر این باورند که باید از برابر عربی آن، یعنی "برق" در پارسی روزمره و دانشی و فنی و مانند آن بهره جویی نمود.
البته نمی دانم که خود واژه ی برق آیا به راستی ریشه ای عربی دارد یا خیر؟
-- شرمین پارسا ، Oct 13, 2008سپاسگزار،
آقای خلجی کم کار شده اید انتظار بیشتری از لحاظ کمیت از قلم توانای شما می کشیم ..
-- شکور ، Oct 13, 2008نظریاتی که آقای آشوری جدیدا بیان می کنند به شدت حیرت آور است.مثلا این نمونه که می آورند و می گویند می شود «سيستمانه» و«ناسیستمانه» گفت (به عنوان مثال)واقعا باعث شگفتی است.واقعا چه لزومی دارد ما حتما واژه هایی مثل «سیستم»را به زبانمان وارد کنیم.درحالی که به راحتی به معادل های موجود بارمعنایی این واژه انتقال داده می شود.
-- بدون نام ، Oct 14, 2008بعضی ها انگار موظف اند نظر بدند.علی جان قربونت مردانه فقط قید نیست .صفت هم است مثلا میگیم لباس مردانه.البته مرد رو به عنوانه صفت هم بکار می گیریم. اما تو ترکیبایی مثل لباس مردانه مرد اسم است که صفت مردانه از اون ساخته شده.اون یکی هم بی نام نظر داده گفته با معادل های موجود بار معنایی منتقل میشه.دکتر جون تعداد لغات فنی خیلی زیاده اگه همه رو با همین چند ده هزار واژه رایج فارسی معادل یابی کنیم واژه ها می ترکند یعنی تو مجبوری بیست تا ترم آکادمیک رو بار یه کلمه بدبخت فارسی کنی بنده خدا تلف میشه.
راستی آقای ملایری برای سیستم راژمان رو پیشنهاد داده که به نظرم خیلی شیکه
-- آرش ، Oct 14, 2008با درود،
برای واژه ی غیر پارسی "سیستم" واژه ی "سامانه" هم داده شده (از جانب کی؟ نمیدانم!) البته اگر سیستم را به معنی سازمان و نظام و نظم بگیریم چنانکه "نا بسامان" به جای "بی نظم" معنی می دهد و یا "بسامان" برابر با "منظم" به کار می رود.
یکی از سختی های کار در این جا است که خود این واژه ها در زبان های بیگانه نیز به گونه های جابجا و برابرسازانه و مانند آن کاربرد دارند هر چند که آن فرهنگها نیز سازمانهایی برای بسامان کردن دستور زبان و کاربرد واژگان خود دارند که بر این گونه کارها دیدبانی و پایه های بنیادین کار را بنا می کنند.
-- شرمین پارسا ، Oct 15, 2008با سپاس،
در باره ی راژمان = سیستم در ویکی پدیا:
-- مهرداد ، Oct 22, 2008http://fa.wiktionary.org/wiki
راژمان/
شاید پیش از گشودن زبان به روی جهان باید ذهن مان را "برای و به روی تفکر" باز کنیم، و به خودآگاهی و زبان آگاهی روی بیاوریم. آن وقت زبان ناگزیر خواهد بود به روی امکانات جدید باز شود یا آن ها را بیابد. تا زمانی که نیاز به واژه سازی و واژه یابی از بطن کشف و تفکر ناشی نشود و گویشوران زبان به آن خو نگیرند، واژه سازی نیز امری مصنوعی و زودگذر و نوعی عادت بی پشتوانه ی ذهنی می شود. به عنوان مثا در گفتار آقای آشوری سخن از عزرائیل به میان آمد. ایشان موضوع را به شوخی بیان کردند، اما خود همین اشاره ی به مرگ و التماس دعا نشان می دهد که آقای آشوری برای دریافت امکانات جدید زبانی همچنان بسته بوده اند و به جهان-تفسیر دینی-ابراهیمی-عربی ای که ملک الموت در آن، پایان راه زندگی و نهایت آن را مشخص می کند، تکیه داشته اند تا در لایه ی زبانی آن را بیان کنند (بازمانده های سنت در زبان و ذهن آقای آشوری!!). زبان باز حکم می کرد که آقای آشوری در مورد این نگره ها درباره ی مرگ نیز محتاط باشند و زبان و ذهن را به روی امکانات جدید تفسیر جهان، زندگی و هستی انسانی باز نگه دارند. بگذریم، ایشان گفتند که ما در دوران گذار هستیم! پژوهش آقای آشوری در "زبان باز" بیشتر به فنون واژه سازی و سامانه ها و رویه ی زبان می پردازد، نه به ژرفایی که ساختن واژه از بطن آن بر می آید و آن را ناگزیر می کند: تفکر و آفرینش! البته این به معنای نفی یا ارزش زدایی از کار ایشان نیست و شروع زبان آگاهی ماست.
-- پارسا پویا ، Nov 19, 2008چرا از هندیها تجربه نگیریم؟! مملکت دو زبانی شود یعنی از انگلیسی برای امور تخصصی استفاده کنیم و از فارسی برای زبان همگانی. ما که دیر یا زود باید به این کار تن دهیم چرا حالا چنین کاری نکنیم؟!
-- ر. ب ، Nov 26, 2008واژگان فارسی ( يا در کل ايرانی، حالا چه فارسی چه زبان ديگر ايرانی ) در عربی بيشتر از آن است که ما فکر ميکنيم، ان جمله " دين، ادب، مسجد، ... " اين لغات چنان در زبان عربی هضم و تصريف شده اند که غير عربی بودن ريشه های آنها به آسانی قابل تشخيص نيست.تصريف يک کلمه جديد و بردن آن به بابهای مختلف، حتی اگر لازم باشد اضافه کردن يک حرف به ريشه ء آن جهت تطابق آن با سيستم بابی صرف در زبان عربی، شگردهايی هستند برای عربيزه کردن يک واژه ء جديد وارداتی. مثال : از "دب" فارسی، "ادب" استخراج شده است، چرا که نياز عرب برای تصريف به سه (يا چهار) راديکال است. اما حتی از فيلوسوفيا " فلسفه" ميسازد، و آن را صرف ميکند مثل فلاسفه. حدس بزنيد عرب به جشنواره چه ميگويد! ميهرجان که واضحن از واژه ء ايرانی مهرگان برگرفته شده. من نميخواهم بگويم عربی در اين زمينه الگوست، ميخواهم نشان بدهم که هضم يک واژه ء جديد است که تعين کننده است و نه وارد کردن فيزيکی يا مقابل سازی برای آن. باسپاس. دياکو
-- diako ، Sep 27, 2009