رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مهر ۱۳۸۵
اندیشه انتقادی، برنامه ۱۰

ترجمه و تجاوز

محمدرضا نیکفر

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
(روزهای يکشنبه، سه شنبه و پنجشنبه از راديو زمانه)

میرزا فتحعلی آخوندزاده نخستین کسی است که در خطه‌ی فرهنگی ما برای ترویج مفهوم مدرن "انتقاد"، که خود آن را "کریتِکا" و نیز "ایراد" می‌نامد، تلاش می‌کند. او مفهوم انتقاد را با نه با پیشنهاد انتقاد مستقیم از وضعیت سیاسی–اجتماعی، بلکه با انتقاد از گفتار سنتی در بیگانگی آن با واقعیت جهانِ بحران‌زده می‌آغازد. این انتقاد به‌عنوانِ انتقادِ ادبی شروع می‌شود؛ تفاوتش با انتقادِ ادبیِ سنتی در این است که افزون بر صورتِ موضوع، نحوه‌ی متعین ‌شدنِ جهان را در کلام به پرسش می‌کشد. او با این کار شهامت آن را پیدا می‌کند که از چهره‌های مقتدر سنت نترسد. مثلاً نقدی می‌نویسد بر مثنویِ مولوی و کل این کتاب را پریشانگویی می‌خواند. او در این نقد، برای اثبات نظر منفی خویش، ادعا می‌کند که مثنوی به یک زبانِ دیگر ترجمه‌پذیر نیست. بحثِ ترجمه دلالت بر آن دارد که ارزشهای سنتی دیگر به‌عنوانِ داور نهایی پذیرفته نمی‌شوند و از دیدگاهی بیگانه با آنها درباره‌ی خود آنها داوری می‌شود.

ترجمه و تحریف
پرسیدنی است که آیا نگاه کردن از منظر یک بیگانه به سنت آشنا باعث تحریف آن نمی‌شود؟ آیا می‌شود واقعیتی را با نگاه از بیرون درک کرد؟ آیا انتقادی که از منظری بیرونی صورت گیرد، در ذات خود مخرب نیست و این گونه نیست که انتقاد به‌ریشه‌زننده‌ی مدرن با خرابکاری خویش سرانجام فقط ویرانه‌ای را به جا می‌گذارد؟ آیا جهانی متشکل از ویرانه‌ها جای سکونت است؟

اروپامرکزبینی
پرسشی دیگر: آنگاه که آخوندزاده با هدف انتقاد و نشان دادن مهمل بودن یک متن سنتی از ترجمه‌ی آن به زبان دیگر سخن می‌گفت، کدام زبان را در نظر داشت؟ منظور او یک زبان شرقی نبوده است. او به احتمال بسیار به روسی و فرانسه نظر داشته است. از این نظر می‌توانیم او را متهم به اروپامرکزبینی کنیم.

اروپامرکزبینی به این معناست که فرهنگ اروپایی فرهنگ محوری در جهان است، ارزشهای پایه برای قضاوت درباره‌ی فرهنگهای دیگر از درون آن صادر می‌شوند و این که فرهنگهای حاشیه بایستی برای بقا خود را متحول کرده و پندار و کردار اروپایی را سرمشق قرار دهند. اگر چنین باشد، آیا نبایستی مدعی شد که انتقادگری مدرن از خویی اروپامرکزبینانه برخاسته است؟ آیا انتقادگری مدرن خصلتی "امپریالیستی" ندارد؟ آیا تجاوزگر نیست؟
چنین نظراتی داده شده، آن هم نخست نه در "حاشیه"، بلکه در "مرکز". انتقاد از جهان مدرن از خود جهان مدرن آغاز شده است.

لیوتار و همستیزی گفتمان‌ها
پرسیدیم که آیا انتقاد به مثابه ترجمه‌ی یک متن آشنا به یک زبان بیگانه نوعی تخریب و تجاوز نیست. یکی از نظریه‌پردازان نامدار معاصر در پهنه‌‌ای که با چنین پرسشی در آن گام ‌گذاردیم، فیلسوف فرانسوی ژان فرانسوا لیوتار (Jean-François Lyotard 1924-1998) است. او کسی است که در رواج مفهوم پست‌مدرن نقش اصلی را ایفا کرده است. او کتابی دارد به نام "همستیزی" (تعارض Le Différend) که در آن به مسئله‌ی پیش روی ما پرداخته است.

منظور او از همستیزی یا تعارض دعوایی است که از جنس حقوقی نیست و نمی‌توان بر اساس حق در مورد آن قضاوت کرد. در این دعوا برنده و بازنده در معنای دادگاهی رایج وجود ندارد، آن چه هست متجاوز و قربانی است، ستمگر و ستمکش است. لیوتار اگر با آخوندزاده رو در رو می‌شد به او می‌گفت: انتقادی را که تو به مولوی داری و می‌خواهی آن را از طریق ترجمه‌ی مثنوی به یک زبان بیگانه اثبات کنی، انتقادی نیست که بتوان در مورد آن داوری کرد که حق با تو است یا نیست، چون موضوع مطرح نه حق، بلکه زور است. تو با ترجمه برنده‌ی یک دعوای حقوقی نمی‌شوی، پا در مسابقه‌ای می‌گذاری که قدرت و نفوذ سرانجام آن را تعیین می‌کند. کار تو نه اعمال حق، بلکه اعمال زور است. تو به متن ستم می‌کنی، به آن تجاوز می‌کنی و آن زبان بیگانه را به وسیله‌ی ستمگری و تجاوز بدل می‌سازی.

قدرت و گفتمان
بحث لیوتار و خطوط فکری مشابه آن را در زمینه‌های مختلفی بسط داده‌اند. یکی از زمینه‌های بسط این فکر در مباحث فمینیستی است. گفتار بیگانه‌ای که می‌آید بر فراز گفتارهای دیگر می‌نشیند و می‌خواهد همه خود را با او انطباق دهند و ارزشهای درونی او را بپذیرند، از جنس و کیفیت منش مردانه است. مرد در طول تاریخ حکمران زبان بوده است. قلم در دست او چرخیده است، فرمانده او بوده است. تمامی زبان، تمامی ادبیات متأثر از نقش مسلط اوست. زبان مردانه متجاوز است، خاصه در آن هنگام که می‌خواهد جنس دیگر را توصیف کند.

لیوتار نظم گفتارهای مختلف بیگانه با هم را همچون یک مجمع‌الجزایر می‌بیند. زبان مشترکی میان ساکنان جزایر مختلف وجود ندارد. بهترین حالت آن است که آنان به قلمرو هم تجاوز نکنند. ایده‌آل تفاهم رؤیایی بیش نیست. در چنین جهانی رابطه‌ی انتقادی میان گفتارهای مختلف از جنس اعمال قدرت است. آیا توصیف لیوتار از جهان و کیفیت رابطه‌ی گفتارهای آن با هم توصیف درستی است؟ راستی و ناراستی آن در کجاست؟

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

اینکه تا چه حد زبانی بتواند زبان دیگر را بخواند یا آن را ترجمه کند. بستگی دارد که آن زبان چقدر درباره خودش حرف می زند و چه قدر درباره بیرون از خودش. اگر از بیرون خودش می گوید . من با آن زبان بیرون را می بینم بعد با زبان خودم دوباره می گویم اما وقتی زبانی از خودش صحبت می کند فقط می توانم تعریف کنم که چه می کند. و مثل همین مدل در مورد فرم و محتوا و غیره. اما تجاوز من نمی گویم اگر باشد زندگی هر لححظه مبارزه با مرگ تجاوز کار است و اگر ساکن شود می میرد و اگر مرگ نباشد باز هم می میرد. فرهنگ ها هم این چنین زندگی می کنند و البته زورشان برابر نیست.

-- خسرو ، Sep 24, 2006 در ساعت 07:34 PM

نمودِ توصیفِ لیوتار را امروز به خوبی در رویدادهایی جهانی می توانیم بینیم.انگار شاهد اجرای ارکستری هستیم که هر کس ساز خودش را می زند. به راستی هر نوازنده می تواندساز خودش را بزند و شنونده های خودش را هم داشته باشد.انسان به عنوان مخاطب مختار آفریده شده است که آن چه را دوست دارد بشنود. اما وقتی بحث جمعی و اجتماع می شود.موضوع فرق می کند. بحث لیو تار در رابطه با این فردیت گفتارهاو حریم های مجزادرست اما در ارتباط با جمع بزرگتریعنی«جهان» قابل تعمیم نیست.که این حوزه قوانین و گفتار خاص خودش را می طلبد.

-- صادق ، Sep 27, 2006 در ساعت 07:34 PM