رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳ دی ۱۳۸۶
سفرنامه هند - بخش چهارم

شهر صورتی هند

بخش چهارم سفرنامه هند را از اینجا بشنوید.

ما یک نیمه‌ی راه مجتمع کاخ‌های فتح‌ پورسیکری را بدون خودرو و با یک اتوبوس آمده بودیم. چون خودروهای شخصی اجازه‌ی نزدیک‌شدن به کاخ‌ها را ندارند. از کاخ‌ها که بیرون آمدم، خواستم این تکه راه را تا توقفگاه ماشین‌ها با «اتوریکشا» بروم.


عکس‌ها: داریوش رجبیان، زمانه

اتوريکشا، یعنی ریکشای مدرن و موتوریزه، بر خلاف ریکشا‌های رکابی است که یک ارابه را به دوچرخه‌شان وصل می‌کنند و با هزار زحمت رکاب می‌زنند. خلاصه، سوار اتوریکشا شدم که به موتورسیکلت سه‌چرخه‌ی سرپوشیده می‌ماند؛ اما هر دو طرف به تمام باز است و موقع حرکت ریکشا باد از پهلوها به سر و صورتت می‌زند و این دقیقاً چیزی است که توی گرمای اکتبر شدیداً به آن نیاز داری: پنکه‌ی طبیعی!

توی ایستگاه ماشین‌ها «مانو» را دیدم. راننده‌ی خودمان را که توی خودروی تاتاش نشسته بود و با جد و جهد داشت به موهایش ژل می‌زد. بعدش هم تا ما را دید، توی آیینه به موهای براقش نگاه نهایی انداخت و از آن چه می‌دید، راضی بود و راه افتاديم.


چرا صورتی؟
مانو بهم گفت بعد از پنج ساعت در «شهر صورتی» خواهیم بود. شهر صورتی از صفت‌های شهر جی‌پور مرکز استان راجاستان هند است. پرسیدم «چرا صورتی؟» گفت «چون همه‌ی ساختمان‌هایش صورتی است و این رنگ نمایان‌گر فرقه‌ی مردم جیپور است.»

او گفت یک شهر دیگر هم هست که همه ساختمان‌هایش آبی است و به آن می‌گویند «شهر آبی.» نام واقعی‌اش جودپور است و آن هم به خاطر فرقه‌ی مذهبی آن شهر است که آبی است.


ولی بعداً متوجه شدم مانو داشته یک مشت آشغال به خورد ما می‌داده. رنگ صورتی جی‌پور ربطی به فرقه‌ی مذهبی مردمش ندارد و پیروان همه‌ی مذاهب را آن جا می‌شود دید و فرقه‌های گوناگون هندو را.

رنگ صورتی ساختمان‌ها یادگاری است از دوره‌ی استعمار بریتانیا. سال ۱۸۷۶ ملکه‌ی بریتانیا با شوهرش شاهزاده آلبرت هوس دیدار از جی‌پور می‌کند و به افتخار همین هوس سلطنتی، به سراسر شهر رنگ صورتی می‌زنند. این جوری جی‌پور به شهر صورتی تبدیل می‌شود.

جی‌پور از شهرهای نسبتاً جوان هند است. آن، سال ۱۷۸۶ میلادی توسط مهراج ساوايی جی سينگ دوم حاکم «عنبر» پایه‌ریزی شد. با مرور زمان جی‌پور به اندازه‌ای بزرگ شد که خود عنبر را هم بلعید و فراتر از آن هم رفت. حالا جی‌پور از زیباترین شهرهای هند است با یک عالمه آثار ماندگار و حدود سه میلیون جمعیت.


خلوت مخوف جاده آگرا - جيپور
ولی جاده به طور عجیبی خلوت‌تر از جاده‌های دیگر بود. مانو تاتاش را نگه داشت و پیاده شدیم توی آش‌خانه یا رستوران کنار جاده چیزی بخوریم. «چانا ماسالا» سفارش کردم که نخودچی‌های آب‌پز تند است و «لاسی» که شبیه دوغ خودمان است. با دو دانه «روتی» لواش کوچک گرد که تو ماهیتابه پخته می‌شود.

رستوران هم خلوت بود و فقط دو مأمور پلیس در یک کنج نشسته بودند و با قیافه‌های جدی غذا می‌خوردند. عین پلیس‌هایی که توی فیلم‌های بالیوود می‌بینیم و غالباً مسخره می‌شوند. تعداد پرنده‌ها در رستوران بیشتر از آدم‌ها بود و همه‌اش هم یک نوع پرنده‌ی ریز گنجشک‌مانند نوک درازی بود که روی بال‌هایش لکه‌های ریز گندمی داشت. مانو گفت که نام این پرنده به هندی «کوئل» است.

کوئل‌ها مثل کفترهای تیره‌رنگ رستوران‌های روباز لندن دوروبرمان می‌چرخیدند و روی زمین نوک می‌زدند. یک خرده چانا ماسالا برایش ریختم؛ ولی ظاهراً کوئل‌ها بر خلاف مردم هند به غذای تند عادت نداشتند و فقط یک بار نوک زدند و از دور میز ما دور شدند.

مأموران پلیس غذایشان را خوردند و بدون این که نیم‌نگاهی به ما بکنند، از کنار ما رد شدند. صاحب رستوران بسیار خوش‌رو و دست پیش‌بر به بدرقه‌شان آمد. یکی از مأمورها یک اسکناس را به صاحب رستوران دراز کرد و او با ملایمت با دو دستش دست پلیس را با اسکناس‌اش برگرداند. پلیس هم اصرار نکرد و پولش را دوباره توی جیب‌اش گذاشت و سر تکان داد و رفت.


مانو متوجه نگاه من شد و توضیح داد ممکن است یک روز همین مأمورهای پلیس به‌ درد صاحب رستوران بخورند و جواب لطف امروزش را بدهند. من از او پرسیدم «آیا همین الان ما شاهد دادن بخشش (یعنی رشوه) به مأمور پلیس بودیم؟» گفت: «بخشش نه! یک لطف کوچولو بود.»

بعداً مانو دلیل خلوت بودن جاده و رستوران را هم توضیح داد. چند ماه پیش اوایل ماه ژوئن توی همین جاده، مردم خشمگین راه افتاده بودند و به ساختمان‌های کنار جاده و خودروها حمله می‌کردند. آن مردم از قوم گجار بودند، از اقوام هند، که می‌خواستند وارد فهرست قوم‌های دارای امتیاز بشوند.

آن‌ها به یک خانم از جمعیت خودشان رأی دادند و وارد پارلمانش کردند. آن خانم هم بهشان قول داده بود که زمینه‌ی ورود گجار به فهرست اقوام باامتیاز را فراهم خواهد کرد. اما این طور نشد. گجارها عصبانی شدند و آشوب کردند و در نتیجه ۲۳ نفر کشته شد و چندین ساختمان و ماشین به کام آتش رفت. و حالا قرار است همین روزها گجارها دوباره تجمع کنند و توی جاده‌ها راه بیفتند.

مانو این داستان را با هیجان توأم با ترس حکایت می‌کرد. طوری که ما هم بلافاصله بلند شدیم و راه افتادیم. صاحب رستوران به بدرقه‌ی ما نیامد.


کاخ شهر جيپور
رنگ صورتی ساختمان‌ها چشم‌های نیمه‌خوابم را بیدار کرد. هر ساختمانی که می‌دیدم، بدون استثنا، تابشی از رنگ صورتی را داشت. ساختمان‌های کوتاه و بلند صورتی، نوشته‌های صورتی، لباس‌های صورتی. فقط همین کم بود که آدم‌ها هم به سر و صورتشان رنگ صورتی بزنند که حتماً آن هم در جشن رنگ یا «هولی» هندی اتفاق می‌افتد.

مانو من را یک‌راست سمت «کاخ شهر» یا «سیتی پالاس» برد و پیاده‌ام کرد. با هم قرار گذاشتیم بعداز دو ساعت همدیگر را دم دروازه‌های کاخ ببینیم. با خودم فکر کردم که دو ساعت زمان بس طولانی‌ای است. شاید یک ساعت هم برای دیدن یک کاخ کافی باشد. ولی تا وارد کاخ شهر شدم، فهمیدم که دو ساعت هم برای تماشای درست و حسابی آن کافی نیست.

کاخ شهر در واقع مجموعه‌ای از کاخ‌های صورتی و سفید، با معماری راجستانی و گورکانی است. از عظمت این مجتمع همین را بگویم که کاخ شهر، یک‌هفتم مساحت جی‌پور را فرا گرفته است. کاخ اصلی را مهراج جی سینگ دوم راج‌پوتی ساخته بود و اخلاف او باقی کاخ‌ها را ساخته‌اند. در کنار کاخ‌های مجلل چاندرا محل، مبارک محل، بدل محل، موزه‌ی کاخ شهر و نیایشگاه «اشری گوويند دو» باغ‌های وسیع سلطنتی را هم می‌شود دید.


فرار از مانو
از کاخ شهر بیرون آمدم و منتظر مانو نشستم. در عرض پنج دقیقه، سه راننده‌ی اتوریکشا با عکس اماکن دیدنی جی‌پور می‌آمدند و از من می‌خواستند که با آن‌ها بروم و آن اماکن را ببینم. هر چند عکس‌هایی که می‌دیدم، بسیار وسوسه‌انگیز بود، پیشنهاد راننده‌‌ها را رد کردم و منتظر مانو نشستم.

اما یکی از راننده‌ها خیال دور شدن نداشت و سمجانه از زیبایی‌های کاخ آبی جی‌پور می‌گفت و این که کاخ آبی از کاخ شهر خیلی دور نیست، هزینه‌ی اتوریکشا هم زیاد نخواهد شد. و برای این که من را متقاعد بکند، عکس کاخ آبی را نشان‌ام داد. کاخی مربع در قلب آبی نیلگون که بیشتر به یک صحنه از افسانه می‌ماند.

راننده خودش را معرفی کرد: آمار سینگ. و برای معرفی بیشتر از اتوریکشایش، دو تا کتاب قطور و فرسوده را آورد که پر از توصیه‌های جهانگردها از سراسر جهان به زبان‌های مختلف بود.


ژانت از آمریکا نوشته بود: «هیچ راننده‌ای را به شوخ و شنگی آمار سینگ ندیده‌ام.» پیتر از شهر بات انگلیس توصیه می‌کرد: «اگر بخواهی در جی‌پور لحظات به یاد ماندنی بیشتر داشته باشی، بهتر است آمار سینگ راننده‌ات باشد.» و یک عالمه توصیه‌های دل‌انگیز دیگر که در کنار عکس دل‌ربای کاخ آبی من را وا داشت که محل انتظار را ترک بکنم، سوار اتوریکشای آمار سینگ شوم، که به قول خودش «سوپر هلیکوپتر هندی» بود و به سمت کاخ آبی راه بیفتیم.

دنباله‌ی ماجرا را بعداً تعریف خواهم کرد. تا آن هنگام نمسته و بدرود!

***

بخش‌های پيشین این سفرنامه:
بخش نخست: مسافری از هند
بخش دوم: لمس تاج هند
بخش سوم: شهر فاتح مغول

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام
واقعا ممنونم - اطلاعات شما و نوشته های شما به حدی زیبا بود که فکر نمیکنم این شهر رو فراموش کنم

-- کاظم ، Nov 29, 2007 در ساعت 05:15 PM

لینک بخش دوم و سوم فعال نیست!!
میشه درستش کنید!

-- نون ، Dec 24, 2007 در ساعت 05:15 PM