رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ تیر ۱۳۸۷
گزارشی از مرگ و زندگی عزیزالله اثنی‌عشری:

مرگِ عزیز ایرانی‌های ساکن غربت

فرنگیس محبی
mohebbi@radiozamaneh.com

Download it Here!

در این سال‌های پس از انقلاب، ایرانی‌های بسیاری که به دلایل مختلف ایران را رها کرده و به کشورهای غربی پناه آورده‌اند؛ در همین کشورها یک به یک، با زندگی خداحافظی کرده‌اند و به خاک سپرده شدند.

در لندن هم من شاهد خاکسپاری دوستان و آشنایان زیادی بوده‌ام که در چند گورستان لندن، که ایرانیان بیشتر اقوامشان را در آنجا به خاک می‌سپارند، به خواب ابدی رفته‌اند. اما مراسم تشییع جنازه‌ای که در گورستان هندون در شمال لندن، شاهد آن بودم، حال و هوای دیگری داشت. مراسم برای عزیزالله اثنی‌عشری، دوست بسیار عزیز نه تنها من، بلکه خیلی از ایرانی‌های در لندن بود.

گوش تا ‌گوش نگاه کردم، همه نوع ایرانی در آنجا دیدم. سیاسی، غیرسیاسی، هنرمند، مذهبی، لامذهب، روحانی، سلطنت طلب و کمونیست. برای من جالب بود که ما ایرانی‌ها که تحمل عقیده‌ی بغل دستی‌های‌مان را هم نداریم و همیشه حرف و عقیده‌ی ما، بهتر و درست‌تر از دیگران است و درعین حال بیشتر اوقات کنترل زبانمان را هم نداریم، و برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشانیم، ملاحظه‌ی جا و مکان را هم نمی‌کنیم، در اینجا دندان روی جگر گذاشتیم و احترام این مراسم عزیز را که خیلی هم خوب برگزار شد، به جا آوردیم.

این وجودِ دوست‌داشتنی، خود عزیز بود و غم از دست رفتن او از میان ایرانیان لندن که رمق بحث و مجادله برای کسی نگذاشته بود. عزیز اثنی‌عشری، یک آدم سیاسی شناخته شده بود و دلهره‌ی این بود که مبادا کسی حرفی بزند یا شعاری بدهد. البته همیشه چند تکرو پیدا می‌شوند که می‌خواهند همه چیز را به آن مسیر فکری خودشان هدایت کنند. و یا متلکی هم به بغل دستی‌های‌شان بگویند که با او همفکر نیست. این مراسم هم جدا از محافل دیگر ایرانیان نبود.

عده‌ای هم احساساتی شدند و پس از پایان مراسم و ریختن خاک ایران روی گور عزیز، از طرف خانواده‌اش یکباره سرود ای ایران را سر دادند که تقریباً همه هم همراهی کردند. پرچم سه رنگ شیر و خورشید ایران نیز در هر گوشه و کناری بود و تابوت عزیز هم در پرچم ایران، همان پرچمی که با خود از ایران آورده بود، پیچیده شده بود.

خانه عزیز هم همانطور بود. وقتی به آنجا می‌رفتی، احساس می‌کردی که وارد ستاد مبارزات ایرانیان آزادی‌خواه و ملیون و یا کانون ایرانیان شدی. به هر طرف که نگاه می‌کردی محال بود که چشمت به عکس‌های مصدق، بختیار و یا آزادی‌خواهان دیگر نیفتد.

نقشه‌های مختلف ایران حتی به شکل ساعت و کتیبه کوروش، در گوشه و کنار به دیوار میخ شده بود. همینطور اسکناس‌های ۱۰ و ۲۰ تومانی قبل از انقلاب. از پرچم سه رنگ ایران که نگو. از بیرون خانه که به پنجره بزرگ و تمام شیشه‌ای نگاه می‌کردی محال بود که نفهمی نه تنها اینجا یک ایرانی زندگی می‌کند، بلکه یک ایرانی که عاشق ایران و خاک میهنش هست.

مسعود بهنود، روزنامه‌نگار مقیم لندن با تاثر درباره‌ی مرگ این ایرانی می‌گوید:
«پدران در آینده به فرزندان خودشان خواهند گفت که مردی در شماره 32 Templewood می‌نشست که مردی تنها بود، اما هیچگاه تنها نبود. پنجره‌ای را نشان خواهند داد که آن مرد پشت آن می‌نشست و چشم می‌دوخت به پیچک روبرو. در اندیشه‌ی پیچکی که در حیاط خانه‌اش در اصفهان کاشته بود و در همه‌ی خانه های شاهین شهر.»


عزیزالله اثنی‌عشری



برگردم سر مراسم خاکسپاری که من را یاد شخصیت جالب و خارق‌العاده عزیز می‌اندازد که برخی از دوستانش او را اثنی صدا می‌کردند. بعضی‌ها تحت تاثیر این شخصیت مهربان، کارهایی خارج از حرفه و عادت معمولشان انجام می‌دادند. مثلاً یک روحانی که به مراسم تشییع جنازه آمده بود، یک عمر موعظه و دعاخوانی را کنار گذاشت و بر سر خاک اثنی‌عشری نه دعا خواند، نه روضه و نه صلوات فرستاد و به احترام اعتقادات او از فردوسی و شاهنامه گفت و از خیام و مردم دوستی اثنی. آخر عزیز زیاد مذهبی نبود. زیاد که چه عرض کنم، اصلاً مذهبی نبود. مواقعی هم آن را بیش از حد بروز می‌داد. از سوی دیگر درحالیکه در اطراف قبر عزیز، حلوا و خرما تعارف می‌کردند، زمزمه‌ی یکی دو نفر هم شنیده می‌شد که اگر دست ما بود بر روی خاکش شراب می‌ریختیم. سرتاسر گورستان هندون سنگ قبرهایی را دیدم که روی آنها اسم ایرانیان حک شده بود. فکر کردم از این گذشت زمان در غربت، چیزی که یاد نگرفتیم هیچ، بلکه از روی عصبانیت ناشی از زندگی در غربت، برعکس با سنت‌های خودمان هم مبارزه می‌کنیم. آخر در سنت چند هزار ساله‌ی ما، کی روی قبر شراب ریختند. حالا اگر هم ریختید، تاثیرش در به اصطلاح مبارزه چیست؟

از بری آلبین انگلیسی برای شما بگویم که تاکنون صدها ایرانی را شسته، گورشان را کنده و آنها را به خاک سپرده است. این آقای بری آلبین، دوست صمیمی اثنی شده بود. در لندن محال بود که ایرانی با زندگی وداع کند و عزیز اثنی‌عشری بر سر خاکش نرود. اکثرا هم چون بستگانشان وارد نبودند و یا از غم از دست دادن عزیزانشان، نمی‌توانستند به دنبال جزییات مراسم باشند، عزیز اثنی‌عشری فورا بری آلبین را مامور کفن و دفن می‌کرد. به همین دلیل دوستان عزیز با او شوخی می‌کردند که اگر عزیز نبود آقای آلبین تاکنون ورشکسته شده بود. اما این آقای آلبین هیچگاه فکر نمی‌کرد مجبور شود، گور خود عزیز اثنی‌عشری را بکند و جنازه‌ی او را بشوید.

عزیز اثنی‌عشری همیشه می‌گفت و افتخار می‌کرد که یک شاگرد قهوه‌چی بوده. با وجودی که بعدها، قبل از انقلاب،‌ یکی از اصفهانی‌های موفق و ثروتمند بود. او از نوجوانی و از همان زمان که شاگرد قهوه‌چی بود، تمایلات ملی گرایانه داشت و در طرفداری از دکتر مصدق در جلوی قهوه خانه‌اش، روی چهارپایه‌ای می‌رفت و از همان جا فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد. بعدها هم به عنوان هوادار و فعال حزب ایران و جبهه‌ی ملی، گاه‌گداری را در زندان سر می‌کرد. البته هیچ‌وقت هم منکر این نشد که در آن دوران به غیر از بازداشت، آزاری به او نرساندند. و همیشه هرگاه یاد آن دوران را می‌کرد، سعی می‌کرد که این را به زبان بیاورد. پس از انقلاب هم فعالیت‌های سیاسی‌اش را در خارج از کشور با دکتر شاپور بختیار ادامه داد و امین او در لندن شد. راز موفقیت عزیز در همین امانت داری او و اطمینانی بود که دیگران به او داشتند.

بهنود درباره فعالیت‌های سیاسی عزیز می‌گوید:
«عزیز اثنی‌عشری ۱۳ – ۱۴ سالش بیشتر نبود که خورد به آزادی‌های بعد از جنگ جهانی در ایران. در آن زمان که روزنامه‌ها آزاد بودند و روزنامه فروش‌ها در خیابان فریاد می‌زدند آی این، آی آن؛ روزنامه‌های جنجالی بود، روزنامه‌های محکم هم بود، روزنامه‌های توده‌ای بود، روزنامه‌های طرفدار دکتر مصدق و نهضت ملی بودند، روزنامه‌های طرفدار سید ضیاء بودند، روزنامه‌های طرفدار بقیه آدم‌ها بودند. بعضی‌ها با نگرش مخالف دربار، بعضی‌ها به نفع دربار و شاه جوان.

دریک چنین فضایی، او در قهوه‌خانه‌ای شلوغ نزدیک چهارباغ، شاهد بود که همینطور دسته دسته می‌آیند و می‌روند، آن توده‌ای است، او مصدقی است، این سید ضیایی است و همینطور در این هیجانات افتاد و توی این هیجانات توجهش به نهضت ملی جلب شد و دکتر مصدق. خیلی کوچک بود که بابت این کار به زندان افتاد. در زندان با بزرگان آشنا شد. بعد دوباره افتاد زندان و دوباره با بزرگان آشنا شد و بعد ماجرای ۲۸ مرداد ۳۲ پیش آمد. بعد سه باره افتاد زندان و ایندفعه با خیلی از بزرگان و وزرای کابینه دکتر مصدق، هم بند شد در آنجا هنر قهوه‌چی‌گری خودش را کاملاً بروز داد تا وقتی از زندان آمد بیرون، حالا دیگر عزیز، یک چهره‌ی آشنا شده بود.

بنابراین با کسانی از افراد دولتمند مثل آقای دکتر برومند، خانواده‌ی برومند،‌ آشنا بود. حالا دیگر معتمد بزرگترین سرمایه‌داران اصفهان شده بود در بازار. او پایداری و وفاداری را از خودش نشان داده بود. و بنابراین از این پس دیگر سرنوشت عزیز عوض شد و پله پله رفت در زمینه‌های مختلف بالا.
سرانجام پیمانکار اصلی شاهین‌شهر شد و در آنجا بود که می‌شود گفت یکی از سرمایه‌داران نسبتا بزرگ اصفهان شد.

در این اوج بود که به انقلاب رسید. زمانه‌ی امتحان رسید. یکی از جبهه‌ی ملی، یعنی دکتر شاپور بختیار، نخست وزیر شد. عزیز نمی‌توانست آنچه را که از کودکی گفته بود و به آن وفادار بود برای حفظ ثروت، کنار بگذارد. به همین جهت لحظه‌ای درنگ نکرد. لحظه‌ای فکر نکرد که آنچه که اندوخته حاصل چه زحماتی است. همه را گروگان گذاشت و بلند شد رفت پشت دکتر بختیار. و در زمانی که خارج از کشور بود برای رساندن پیامی از جانب همان تشکیلات، با موج انقلاب روبرو شد و انقلاب عزیز را در همان پشت در گذاشت. این وفاداری را، یعنی وفاداری به دکتر مصدق، دکتر شاپور بختیار و دکتر برومند را، هرگز تا آخرین لحظه‌ی عمر از دست نداد. در عین پایداری به نهضت ملی و مصدق و بختیار و برومند، در عین حال این دل گشاده، دیگران را هم جا داد. به همین جهت هم در مراسم بزرگ داشت او بعد از مرگش، از همه‌ی گروه‌های سیاسی آمده بودند.»

بریانی‌های اثنی‌عشری در لندن معروف بود و کمتر کسی در میان جامعه‌ی ایرانیان لندن هست که سری به خانه‌ی او نزده، بریانی یا ماش پلو عزیز را نخورده باشد. در خانه‌اش به روی همه باز بود. و واقعاً انسان را در این محیط که همه با قرارهای قبلی همدیگر را ملاقات می‌کنند. یاد ایران و آن فرهنگ سرزده به خانه‌ی هم رفتن، می‌انداخت. بی‌خود نبود که مراسم یادبودش یکی از شلوغ‌ترین و گرم‌ترین گردهمایی‌های لندن بود. عزیز هر هفته شب‌های شعر و هنر در خانه‌اش برپا می‌کرد. دوستان و آشنایان خودش و حتی غریبه‌ها هر زمان که به لندن می‌آمدند در خانه عزیز می‌ماندند که به میهمانسرای اثنی، معروف شده بود.

مسعود بهنود در پایان درباره عزیز می‌گوید:
«عزیزالله خان، این شاگرد قهوه‌چی ساده اصفهانی که دست روزگار او را سی سال پیش در لندن جا گذاشت و درب وطنش و درب شهر معرف اصفهان را، درب زاینده رود را، درب ارتباطات مردمی که سال‌های سال که ایجاد کرده بود را، همه‌ی اینها را به پشتش زد؛ یکی از غریب‌ترین غریبه‌های ایرانی و مهاجران ایرانی شد و از این بابت انگشت‌نما است. شاید در شهرهای دور و پراکنده‌ی جهان، دیگر ایرانی‌هایی باشند که در وضعی شبیه به عزیز به سر ببرند.

اما عزیز اولاً در یک شهر شلوغ دنیا ساکن شد و دیگر آنکه طبع او طبعی نبود که بتواند آرام بگیرد و به گوشه‌ای بخزد و با خاطرات گذشته‌ی خود، بازی کند. او اینطور نبود. نمی‌توانست. بنابراین رفت نشست و درب خانه را باز کرد، سماور روشن کرد و همانطور چای خوش دم را ریخت و هر نام آشنایی که از ایران یا از آمریکا یا از شمال اروپا و از هر جای دیگر دنیا به لندن وارد شد، انگار به خانه‌ی اثنی‌عشری وارد شده است. اگر که می‌آمد یکراست به شماره 32 Templewood خانه اثنی عشری، اگر نه در جای دیگری و در خانه بستگانش یا حتی هتلی جایی منزل می‌کرد، این عزیز بود که از فردا صبحش در بالین او بود، راهنمای او بود، به اینطرف آنطرف میبردش و او را تنها نمی‌گذاشت. تنهایی خودش را با مردم قسمت کرد. به همین جهت هم گفتم در سوگواره‌اش که تنها بود و تنها نبود.»

عزیز اثنی‌عشری آرزویش این بود که روزی به زادگاهش برگردد و بار دیگر در کنار زاینده رود، یاد جوانی‌های خود را زنده کند. صد افسوس که سرنوشت برایش رقم زده بود که در گورستانی در شمال لندن به خواب ابدی فرو رود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام منهم روزی درخدمت بانوشعر سیمین بهبانی درمنزل آن مرحوم ازدستپخت وبریونی ایشان لذت بردم ونمک گیرشدم وصمیمانه متاسفم وبه همه لندن نشینان و ایرانیانی که اورا م یشناختند
تسلیت می گویم . ثریا

-- soraya hariri ، Mar 4, 2008 در ساعت 04:54 PM

روحش شاد. من شادروان اثنی عشری را از اصفهان می شناختم که هم معروف به امانت و درستکاری و هم مشهور به آزادیخواهی و وطنپرستی. در خارج هم که معمولا افراد تغییر میکنند او همانی که بود باقی ماند. آنچه که در زمانه خواندم خیلی روی من تأثیر گذاشت. آنچه از دل برآید بر دل می نشیند. دست مریزاد.

-- اسفندیار ، Mar 4, 2008 در ساعت 04:54 PM

آقای اثنی عشری را در دوران فعالیتهایش در دفتر دکتر بختیار می شناختم. مردی ازاده و خردمند بود. او سنگر بان آرمانهای مصدق و بختیار در لندن بود. حیف که پس از قتل وحشیانه بختیار چراغ این ددفتر و ملی پوشان طرفدار او هم خاموش شد. برنامه جالبی بود در مورد آقای اثنی عشری. اسم اقای اثنی عشری به خودی خود کلی از خاطرات دردناک گذشته را یادآور شد و اینکه چه ستم هائی را در این سی سال به جان خریدیم.
حمید

-- حمید ، Mar 5, 2008 در ساعت 04:54 PM

man ham shadravan Esnaashari ra az salha ghabl mishenasam ensani vaghei bood in mosibat ra be hamhi dostan va ashnaianash taslit migoiam va bary hameh arezooyh sabr darm.

-- sama ، Mar 7, 2008 در ساعت 04:54 PM

بسیار بجا و جالب بود خانم فرنگیس. زندگی و شخصیت این مرد را بخوبی تشریح کردید. واقعا حیف شد.

-- مرجان ن ، Mar 7, 2008 در ساعت 04:54 PM

faghat mitavan goft besyar hayf shod az nader kasani bood ke mitavan pyda kard,az shoma bekkhater barnamehkhoobetan motshakeram ke haghayegh ra bazgo kardeheid ba arezoy movafaghiat bray shoma va dostaran Iran , va ravan aghay Esnaashar shad

-- andisheh ، Mar 9, 2008 در ساعت 04:54 PM

aslan nemitonam baver konam chehl rooz az marg aziz migozarad ,dar nabavary -h azdastdadanash hamchenan sogvaram bray-h khanvaed va dostanash arzooie sabar daram roohash shad

-- masoud ، Apr 13, 2008 در ساعت 04:54 PM

vaghan mamnon har moghe ke delam brash tang misheh yek sary be inja mizan nemitonam begam ta hala chand martbeh gosh kardam rohash shad

-- moazez ، Jun 24, 2008 در ساعت 04:54 PM