|
داستان 442، قلم زرین زمانه
كلمه هم مي تواند نجس باشد
سگ هم كلمه است . كلمه هم مي تواند نجس باشد . اصلآ نجس هم كلمه است مثل با طهارت كه هم مي تواند قيد حالت باشد هم صفت و تازه كلمه اي است مركب. حتي صحنه هم كلمه است مثل اجزاي آن زن كه به سگ چسبيده بود . پشت تخته سنگ . پاي كوه نمي دانم چه چيز اين جمله مرا ياد روستايمان مي اندازد ياد بيوه قربانعلي جوانمرگ درست است تركيب خوشايندي نيست اما جمله سياه است و از پذيرفتن اين تركيب گريزي نيست آخر زن كه گناهي نداشت كلمه جوان پسند تن او بود و او اين همه سال را بيرون نمي آمد يك بار هم كه آمد ( با همه خطراتي كه كلمات اهل ايل ممكن بود برايش داشته باشند ) چوپان رفته بود دنبال بره گم شده و سگ نر گله آماده فحل..............
و حالا آب از سر جملات مي ريخت براي همين دفتر اين همه خاطرات من از كلمات روستا را چروك يادداشت كرده مثل اينكه:( گل بانو مني سگ با آب طهارت و وردهاي شبانه پاك نمي شود ) توبه كار خودش را كرده بود و يا يارولي آن قاطر چوپان كه زن اينهمه تب مي كرد و لرز مي گرفت.
نازك مي گفت: نوبه و همين بود يا شايد هم كاتب نقطه اي دزديده بود كه بوي مني به مشام آن پير سگ قابله نرسد كه بو مي كشيد كلمات را با آن شامه گرگاسي اش .
گرگاس بوده بله مي گفتند گرگاس كلمه هاري است كه از نژاد گرگ است . اصلآ مي گفتند گرگ است و گله را گاه گاه همو مي دريده است مي گفتند حتي تب اين زن هم ممكن است.............
صدايتان را پايين بياوريد ارواح اين كلمات عاريتي گوشهاي تيزي دارند گو اينكه تخته سنگ از گورستان ده اندكي دورتر بوده و يا كلمات شخصي اين آبادي آن حوالي نبوده اند كه بانو را ديده باشند بقچه به دست به سمت گله رفته باشد با اين همه اين كلمات بودند كه خوب و به موقع به ياري يارولي چوپان رسيدند و گرنه پيش گرگاس هار و پيش گل بانو كه نان و گردو و پنير براي چاشت ظهر مرد آورده بود رسوا مي شد قاطر با آن هيكل سنگينش كه جاذبه تن اش وزن جملات را به هم مي ريزد درست كه گل بانو هزار بار خواسته بود كه بيايد پاي كوه پيش گله اما كلمات پا نداده بودند كلماتي از جنس زنهاي آبادي از جنس موسم بافت سياه چادرها از جنس مرداني پرسه زن كه اگر از ترس بزرگ ايل و يا غوغاي زنانشان نبود بارها و بارها بر سرسراي خانه زن آمده و گفته بودند اهم و بعد هم نگهباني قابله پير فال بين كه ناجور روي كلمه دارايي و حيثيت چنبره انداخته بود روي واژه بيوه كه بانو باشد تا صبح كه موسم دوشيدن شير اهشام بشود ..........
حالا هم آب از سر كلمات اين قصه و از سرو تن زن گذشته با اين همه اوراق داستان من هنوز هم دارند مي سوزند . نكند اين هاري مسري بوده باشد بيچاره واژه بانو كه مجبور است عمله تمام جملات باشد حتي توي دو بيتي هاي مردان ايل كه تا همين جايش كافي است راستش من راضي نيستم از كلمات اگر بخواهند بازهم دسته گل به آب بدهند مثلآ اگر بخواهند نره خري را به مطبخ بكشانند و يا كنيز مطبخي را به طويله تا مثلآ مثنوي فلان مولا ملس بشود. نه!من عمله واژه ها نيستم و واژه ها هم عمله من نيستند .
من درون واژه ها زندگي مي كنم حتي در سگ زمان فحلش وقتي كه بيوه جوان آبادي چاشت براي قاطر ناتواني چون يارولي چوپان مي آورد.
بله يا رولي كلمه اي است كه از حمله جملات من قسر در رفته است به خيال خودش واژهاطاقت بيانش را ندارد اينكه : ( گوسفندي غيب نشده بود و يا اينكه بره بهانه قشنگي براي جمله كه او را از صحنه غيب كرده بود نيست . درست است واژه ها يارش بودند تا رسوا نشوند اما با اين همه . او كه زن را ديد مي دانست كه آتش از روي واژه زيباي تنش شعله مي كشد به سوي دامنه براي همين مرد . بره را بهانه كرد كه شايد واژه ها نخواسته بودند تا كلماتي از جنس سگ گله جور تمام نقصهاي مو جود را بشكند.
و حالا بايد از آن فضاي هميشگي داستان به دور از دامنه پاي كوه و نرماي نسيم ظهر گاهي و آفتاب ملس يك فصل نامعلوم به دور از عطر شبدرهاي كوهي و دور از آبادي يك دست سياهي كه بازيچه نور بيمار آفتاب بود منتظر سرايت هاري به تمامي اين متن بمانيد البته اگر كلمات و ظايفشان را خوب و به موقع انجام داده باشند و گرنه كه همه چيز را مي شود با لاكي سفيد كتمان كرد ظهر دشت . پاي كوه . پشت تخته سنگ مرد بهانه جو و زن بيوه جوان . حتي سگ نر آماده فحل را.......
|