رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
داستان 386، قلم زرین زمانه

باشنده ای محض، فراتر از آنکه در بیداری به چنگ آید

آنچه در بیداری به زبان وصف می شود، در خواب هست؛ موجودیت دارد. حالا نگاه ام کن. نترس. من، کیمیای خواب زی، زیبا ترین زنی هستم که همه ی سرزمین های خواب وبیداری به خود دیده اند. از آن بخت برگشتگانی چون تو که در رویای شان مهمان بوده ام، چیزهای زیادی شنیده ام از سرزمین بیداران که می گویند زنان زیبایی دارد. من هرگز آنجا نبوده ام؛ نمی توانستم باشم چون از جنسِ خواب ام. فقط می دانم که زیباتر از همه ی آنان ام. مردانِ پرشماری از جنسِ تو آرزوی همخوابگی مرا داشته اند، اما آن را با خود به گور برده اند. همه شان را می گویم. مشکل اینجا است که چنین کاری از من بر نمی آید؛ اگر بخواهم با یکی از شما باشم باید به اقلیم بیداران بروم و بهای این کار، تو نمی دانی که از کف دادن جاودانگی ام است. ما اینجا در سرزمینِ رویاها هرگز نمی میریم. گرچه زندگی را هم به کیفیت بیداران نمی زییم. تنها یک محدودیتِ کوچک وجود دارد: عمر ما را بسته اند به رویاهای ساکنان سرزمین بیداری؛ مادام که شما خواب می بینید ما جایی برای زیستن داریم. درست مثل واژگانِ خفته در دل قاموس ها که منتظر می مانند تا ادا شوند. اشکالی هم ندارد. تنها عیب اش در این است که ما را به بازیگران صحنه ی تخیل شما تقلیل می دهد؛ ناچارمان می کند نقش هایی بزنیم که میزبان را وا دارد تا زمانِ بیشتری به تماشا بنشیند. کارِ جذابی نیست. من معمولن با میزبان ام سخن هم نمی گویم. حرف خاصی نداریم. اگر هم سخنی باشد از سرِ ناچاری است و حکمِ امرار معاشِ شما را دارد. مثل امشب که فعلن اینجا جا خوش کرده ام. دیگر این آوارگی از این خواب به آن خواب برای ام عادت شده. بگذریم. پیشتر که به خواب ات نیامده ام. نه؟ پس کنجکاوی بدانی چه شکلی ام. خوب، در واقع کسی صورتِ واقعی من را ندیده. حتا کسانی که به خواب شان آمده ام تصور درستی از خطوطِ چهره ی من ندارند. بوده که یک عمر دل به من باخته، بی آنکه به درستی بداند که لحن صدای ام چگونه است، یا آنکه بتواند از رفتارهای من، ‌از حالات ام چیزی بگوید: رفتاری درکار نبوده. فقط حضور بوده بی هیچ کیفیتی. راستش من اصلن چهره ندارم. فقط چند کلمه ام: «یک باشنده ی محض، فراتر از آن که در بیداری به چنگ آید». تو الآن، بگذار دقیق بگویم، دوازده دقیقه است که داری من را زیر لب تکرار می کنی. انگار این بار تقصیر از خودم بود؛ داری بیدار می شوی. می دانی که. بدرود

Share/Save/Bookmark