|
تمام شد.
وقتی دختر کوچکی بود با تعجب به کارهای مادرش نگاه می کرد وقتی مادر دستشویی و توالت را می شست حالش بد می شد، آخر مگر چطور می شود آدم با دستهایش جایی که دیگران از آن کارها می کنند را بشورد و تمیز کند. وقتی با مادر بخرید می رفت می دید که مادر با وسواس تمام در بازار شمال چطور یکی یکی گوجه ها، بادمجان ها، کدوها و خیارها را سوا می کند. ولی همه ی کارهای مادر از یک نوع نبودند، بعضی از کارها شور و هیجان زیادی داشتند و بعضی ملال آور و کسالت بار بودند یکی از کارهای هیجان آور در زمان بچگی جارو برقی کشیدن بود. اینکه مادر با چه ژستی پشت این دستگاه قرار می گرفت و با جدیت این وسیله را کنترل می کرد گاه به گاه برس های مختلفی به سر جارو می گذاشت و این وسیله محیرالعقول شروع به کار می کرد. یکی دیگر از کارهای هیجان آور ژست چرخ خیاطی بود چطور مادر پشت این چرخ روی زمین می نشست و دسته چرخ را تند و تند می چرخاند و زیر لب ترانه ای را زمزمه می کرد دیدی چه رسوا شد د.. چرخ خیاطی حکم میوه ممنوعه را برای آدم داشت.
**
دختر با دوستش تلفنی صحبت می کرد: پس ارغوان ساعت 3، دم ایستگاه قاسم آباد. مادر که صدای دختر را شنید فوری شروع کرد: ندا، تا تمام خونه را جاروبرقی نکشی حق نداری پا تو از خونه بیرون بذاری. ندا با خودش فکر کرد که چاره ای ندارد، از سر ناچاری گفت: چشم. اصلا ندا در این حال و هواها نبود چند روزی بود که حالش یک جوری بود، منقلب بود دائم دوست داشت برود خانه ی رویا خانم همسایه بالایی و باز به اتاق سیامک نگاه کند. خیلی دوست داشت هرچه زودتر ارغوان را ساعت سه ببیند. به همین خاطر سریع رفت سراغ جاروبرقی و شروع کرد به فرماندهی اش. چه دستگاه بد دستی بود چه نیرویی، چه کششی می توانست مادر را هر روز به پشت این دستگاه بکشاند، بعد از پنج دقیقه صدایش را بلند کرد و گفت: مامان تموم شد. مادر گفت: یعنی چی؟ اینکه جارو کشیدن نشد سر پنج دقیقه تمام شد؟ گفت: آره مامان مگه چی کار داره؟ مادر آمد نگاهی به آشغالهای نگرفته شده توسط ماشین انداخت و خندید و گفت نه.
**
صبح جمعه بود و جمعه شب مهمان داشت از دیروز مشغول تهیه و تدارک برای این مهمانی بود، می رفت می خرید و می آورد و تمییز می کرد، می شست و خاکهای خانه را می روبید. نوبت به حمام و دست شویی و توالت رسید و دستکش هایش را دستش کرد، فرچه مخصوص صورت شویی- دست شویی را گرفت. کمی تاید روی صورت شویی ریخت و هی سابید. کم کم از تمیزی اش احساس رضایت کرد و این حس رضایت در چهره اش نمایان شد. بعد نوبت به فرچه توالت رسید و آب ژاول را روی سنگ توالت ریخت ...و آنقدر می سابید تا که احساس رضایت در صورتش معلوم بشود.
بعد از حمام و دستشویی نوبت به جاروبرقی رسید، سریع و فرز پشت این دستگاه قرار گرفت و با جدیت به همه جا نگاه کرد. برای گوشه و کنار خونه برس گوشه گیر می گذاشت و برای کف زمین و روی موکت شصتی موگیر را می زد. بلاخره تمام خانه را در عرض یک ساعت و نیم جارو کشید.
kicker=داستان 333، قلم زرین زمانه
|