رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ مرداد ۱۳۸۶
داستان 312، قلم زرین زمانه

دنبالم مي آيي

پله ها را دو تا يكي رد مي كني و سر پيچ ها محكم مي خوري به نرده هاي كنار پله ها و مي خواهي دنبالم بيايي . يا شايد هم روي كاناپه گوشه اتاق دراز كشيدي و براي خودت داري صفا مي كني . اصلا نمي خواهم فكر كنم كه تو چه كار مي كني . اصلا نمي خواهم در باره تو فكر كنم . توي كاناپه فرو مي روم . مطمئنم كه از كاناپه تو نرم تر است . يا شايد اين را براي لجبازي با تو مي گويم . مي خواهم حرص ات را در بياورم . كه بدون تو خيلي به من خوش مي گذرد . مي خواهم تمام كارهايي را بكنم كه تو نمي گذاشتي . مي خواهم لباسي را بپوشم كه تو از آن متنفر بودي . مي خواهم تا آخر با تو لجبازي كنم . دامنم را در مي آورم و شلوار سفيدم را مي پوشم . هماني كه تو برايم خريدي ، شايد به اصرار من ، اما هيچ وقت نپوشيدم . مي خواهم روسري ام را در بياورم و بروم جلوي پنجره ، ‌پنجره را تا آخر باز كنم و بنشينم روي چارچوب پنجره و تا آن جا كه مي توانم جيغ بكشم و تمام حرص ام را سر مردم شهر خالي كنم . بعد زنگ بزنم و شامم را سفارش بدهم كه بياورند همين ... نه ، اينجا نه ، اصلا مي روم رستوران تا با تو لجبازي كنم . يادت هست كه هيچ وقت من را رستوران نبردي مي گفتي خرج دارد . اما تا آن روزي كه بيايي دنبال ام مي خواهم در رستوران غذا بخورم . مي خواهم عطرهاي مختلف به خودم بزنم و لباس هاي جورواجور بپوشم كه ديگر بوي سبزي قورمه ندهم ، همون بويي كه تودوست داشتي .
شايد تو هم نشستي و داري با من لجبازي مي كني . تصور اين كه تو چه كار مي كني برايم سخت نيست . با همان هيكل دراز و استخواني ات روي كاناپه جلوي تلويزيون ولو شده اي و به جاي تماشاي فوتبال هميشگي ات سريال نگاه مي كني ، تازه تخمه هم مي شكني و حالا تمام اتاق پر از پوست تخمه هست يا نه هميشه همين كار را مي كردي و من تميزش مي كردم . و حالا براي لجبازي كه شده حتما زير دستت بشقاب گذاشته اي . دور و برت را پر از ميوه و شيريني و خوراكي كرده اي . كاري كه هميشه دوست داشتي بكني ، كه هر چه در يخچال هست دوروبرت باشند ، تا بلند نشوي و بياوري . باز هم داشتم به تو فكر مي كردم . «‌اصلا نمي خواهم به فرزاد فكر كنم » اين را چندين بار بلند فرياد زدم .

اما حالا من اينجا در خانه مينا هستم .مطمئنم امشب يا حداكثر فردا صبح دنبالم مي آيي چون خوش نداري با زن مجرد رفت و آمد كنم . ولي بدان اين جا هم براي لجبازي با تو آمدم .

Share/Save/Bookmark