|
داستان 137، قلم زرین زمانه
ترک(Track)
صبح روزي ، از ماهي در سالي خيلي زياد .
صفحه حوادث: شخصي از طبقه چهارم ساختماني سقوط کرد و کشته شد. به گزارش خبرگزاري... .
« تا حالا هيچ بهش فکر نکرده بودم که مي شه . اما حالا مي فهمم که خيلي ساده تر از اين حرف ها بود . شايد اصلا به فکر کسي نرسه که اينقدر ساده باشه . فقط يه کم عرضه مي خواد ، که خب حاجيت تو اين چيزا کم نمي آره .دليل ؟! نه بابا، تا مي خواستيم دليل بياريم که شب مي شد . سر خر رو کج کرديم اومديم بالا و آره ديگه . بقيه اش رو هم مي تونيد تو روزنامه بخونين . مي دونيد جالبيش کجا بود ، اينکه تا حالا فکر نکرده بودم آدم چه جوري مغزش مي آد تو دهنش ، يا با سر تو آسفالت خيابون شيرجه زدن چه حالي داره و بعدش چه احساسي به آدم دست مي ده. الان هم که چيزي حس نکردم . فقط خوندمش.بهتره يه سر به خونه بزنم ببينم اونجا چه خبره .»
صف اتوبوس تا سر خيابان مي رسيد . اما اولين نفري بود که سوار شد. کسي چيزي هم نگفت . وقتي از جلو راننده رد شد ، به راننده نگاه کرد . راننده دستش را دراز کرد و از نفر بعدي بليط گرفت .
----
« مي بينم که بعله ، بازم در بازه . صد دفعه گفتم مي ريد بيرون در رو پشت سرتون ببنديد .»
ـ امير ، بازم سلام تو خوردي پسر .
.ـ سلام ماما .
ـ يه سر برو پشت بوم ، ببين آنتن چطور شده . تلويزيون خرابه .
« اف ، يخ کردم ، لامصب چه خبر ته ... »
.ـ خوب شد.
ـ آره بيا پايين .
.ـ همه شبکه ها رو ببين ها.
---
« واي ، فکرشو بکن . ميون زمين و آسمون باشي . نمي دونم مردم چرا خودشون اين کار رو نمي کنند . به امتحانش مي ارزه . فقط ترسيدم ، ما که شانس ندارم . يه دفعه بزنه شل و پل مون بکنه. که نشد ، يه راست اومديم اينطرف .»
---
ـ ببخشيد آقا ، مي شه برين اونطرف تر ، من هم بشينم.
.ـ عذر مي خوام ، من به آفتاب حساسيت دارم . بهتره شما کنار پنجره بشينيد .
ـ خيلي ممنون .
.ـ روزنامه تون واسه امروزه؟
ـ بله .
.ـ ميشه حوادث شو ببينم .
در تهران دو نفر بر اثر سقوط از بام ... به گزارش ...
|