رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
داستان 208، قلم زرین زمانه

در حول و حوش استاد

حرف‌ها حول و حوش دين و آئين و مسلک و اين‌هاست. تا کم کم می‌رسه به هندوئيسم و کمی اون طرف‌تر، تانترا. استاد می‌پرسه: از تانترا چی می‌دونی؟
دختر سر تکون می‌ده که: قبل‌ترها چيزکی خونده‌م درباره‌ش، جسته گريخته .

استاد ادامه می‌ده که: چه چيزايی مثلا؟

دخترک مونده از کدوم کلمه‌ها استفاده کنه: هممم.. کام‌جويی رو بدل به نيايش کردن.. شايد يه جور تمرين خويشتن‌داری.. شايدتر پرستش سلول‌های تن.. لذت رو به زنجير کشيدن تا اوج، تا اوج گرفتن، تا درد، تا حل شدن، تا نهايت رو تجربه کردن.. چه می‌دونم، لابد فلسفه‌ای مثل اين‌ها ..

دختر کلمه نداره ديگه.. باقی‌کلمه‌ها همه بار اروتيکی، پورنويی، چيزی می‌دن به بحث محترمانه‌شون .

استاد اما خيال رسيدن به آئين بعدی رو نداره انگار. مونده همين کنارها به تحقيق و تفحص: تو تا به حال اين تجربه رو داشتی؟

دخترک که خوب هم‌چين هم دست‌پاچه نيست، با خودش فکر می‌کنه که: حالا که موش و گربه بازيه، پس بذار يه تام و جری دو هزار و هفت آدم بزرگونه بازی کنيم که در شأنمونم باشه حداقل! جواب می‌ده: آره، البته نه به اسم تانترا.. اما خوب می‌دونم چه لذت خُلَصی رو می‌ده به آدم. دقيقا حس می‌کنی که ديگه تو دنيا هيچی نيست که بخوای تجربه‌ش کنی. از فرط لذت به زانو در ميای و حل می‌شی تو خلسه‌ای که هيچ چيز کم نداره .

استاد با خون‌سردی و آرامش ادامه می‌ده: حاضری وارد سيستم آموزشی‌شون بشی؟ امتحان کنی؟

دختر تصميم گرفته مچور باشه: اگه بدونم سر کاری نيست، وای نات؟

استاد بدون مکث می‌پرسه: دوست داری به عنوان پارتنر با من بيای؟

دختر هم بدون مکث جواب می‌ده: من اصولن آدم کنجکاويم ..

استاد : کنجکاوی با دوست داشتن فرق می‌کنه.

دختر: آره، مثه فرق سکس و عشق‌بازی .

استاد: خوب؟

دختر: کنجکاوم.

استاد: کنجکاو که؟

دختر: که پشت اين‌همه ادعا، چی پنهان شده.

استاد: همه‌ی آدما اين‌همه کنجکاويت رو تحريک می‌کنن؟

دختر: نه، من آدم ماترياليستی هستم. بنابراين فقط بعضی از آدما کنجکاوم می‌کنن.

استاد: کدوم بعضی‌ها؟

دختر: اون بعضی‌هايی که آدم رو از کنجکاوی‌ش پشيمون نکنن حداقل .

می‌خنده که: که خوشگل باشن مثلن؟

دختر: بی‌شک. حالا بياين اسمشو نذاريم خوشگل، بگيم حداقلِ استانداردهای منو داشته باشن .

استاد: استانداردهاتو فرموله و بدون فکر ليست کن ببينم!

دختر: استانداردهای من رو بی‌خيال. حداقل‌های شما رو ليست می‌کنم .

استاد: خيلی دلم می‌خواد بدونم بدون اين پارچه‌هايی که دور تنت پيچيده شده هم باز همين‌جوری حرف می‌زنی؟

دختر: عجالتا فقط می‌تونيد کنجکاو بمونيد.

استاد: خوب، ليست؟

دختر: به نظر من، آدم‌هايی که موهاشونو از ته ماشين می‌کنن، بای ديفالت سکسی‌ان .

چه برسه به اين‌که قد بلند و خوش هيکل هم باشن.

نقطه ضعف من، شونه‌های عريض و دست‌های خوش فرم و بزرگه .

ماهيچه‌های شما حتا از زير پيرهن هم قابل لمسه.

دست‌های آرتيستيک و تون صدای بم و قشنگی هم داريد .

هميشه خوش بو و خوش پوشين.

از حداقل فاز فرهيختگی هم برخورداريد .

اهل شعر هم هستيد.

همينا کافين تا ناپلئونی پاسِتون کنن .

بقيه‌ش هم می‌شه بخش کارگاهی قضيه که گمونم بايد تا روز کلاس صبر کنيم.

استاد مماس با بدن دختر ايستاده، دستش رو می‌ذاره زير چونه‌ی دخترک و صورتش رو بالا مياره. سرش رو خم می‌کنه روی لب‌های دختر، تا جايی که فقط نفس‌های هم رو نفس بکشن. با صدای بم و آرومش می‌گه: تا روز کلاس صبر می‌کنيم پس..

Share/Save/Bookmark