رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
داستان 202، قلم زرین زمانه

زخمی به رنگ همیشه

اينكه من دارم اينها را مي نويسم شايد به خاطر اين است كه صداي جيغها وگريه هاي خفه وشليك گلوله و شيهه اسبها را كه از آن لحظه در سرم پيچيد روي كاغذ و لابه لاي سطرها بريزم و يا اينكه تو كه حالاآرام پاهايت را روي هم انداخته اي و لميده روي اين مبل لهستاني سيگار مي كشي؛ وقت خواندن اين داستان كنار ما روي ميز شام نشسته باشي و يا در بازسازي دوباره آن لحظه در داستان از سوراخ كليد اتاق102من را ديد بزني كه شايد اين بار دستهايش را بگيرم بناگوشش را ببوسم و بين سينه هاي برجسته اش را بو بكشم؛ اصلا خودت لابه لاي اين كلمات بنشيني و ببيني كه در راهروي طبقه دوم روي مبلهايي با رويه ساتن قرمز نشسته ايم، كه دارد از كوههاي كردستان مي گويد و اينكه انعكاس شيهه اسبها چطور چيزي را از ته دلت بالا مي آورد در گلويت مي شكند و مزه گسي دردهانت مي پيچد و من كه مثل تو تكيه داده ام به مبل پكي عميق از سيگارم مي گيرم و نمي فهمم اين باد از كدام گوشه راهرو و يا از لاي كدام در به صورتمان مي وزد و هي فكر مي كنم چشمهايش مثلا شبيه كدام دره سبز و سياه هورامان است. خودش را در مبل فرو مي برد و نفسش را با صدا بيرون مي دهد. از ناگزيري نوشتن صحبت مي كند و اينكه هيچكس نمي تواند از آن اتفاق چيزي بفهمد.تا من فكر كنم كدام اتفاق بلند مي شود و از پله ها بالا مي رود. باد در لابه لاي چينهاي دامنش مي پيچد و انگارتمام دشتهاي آنجا را در راه پله هتل ريخته باشند بوي آويشن و داوودي و لاله هاي خودرو از انحناي رانها و كمرگاهش بالا مي روند و اريب بر سينه و شانه هاش مي ريزند.
حالا ديگر ناراحت نمي شوم در نور خيره كننده لامپهاي نئون و روشنايي ليز و سرد مهتابيها شعله كوچك شمع را بافندكش روشن كند و پچ پچ ميزهاي اطراف و ديگر مهمانان هتل روي ميزمان بريزد و من كه هي با تكه گوشت درون بشقابم ور مي روم سرم را بلند مي كنم و خنده ماسيده روي لبهاي خونرنگش آرامم مي كند. كشيدگي انگشتها و خطوط مورب چانه و صورت خواستني ترش مي كند.از داستان جديدم مي پرسد، مي گويم كه رغبتي به چاپ ندارم و بي اجازه ام در فلان نشريه چاپ شده است كه مي گويد: داستان بايد فقط بازسازي اين جهان متغير باشد و در داستان است كه مي فهمي در كجاي هستي ايستاده اي و اين مقوله اي كاملا شخصي است. ميگويم كه هيچوقت نتوانسته ام خودم را بشناسم و هميشه تكه اي از وجودم را جايي در نوشته يا داستاني جا گذاشته ام و حالا مانده ام كه با اين جمع اضداد چه كنم؟ كه يكهو و بي هوا با انگشتهاي كشيده دستم را مي فشارد، مي خندد و با رديف دندانهاي سفيد لب پاييني را مي گزد. ميترسم از اينكه سرخي لبهاش بتركد و پشنگه هاي خون روي ميز و روميزي سفيد بريزد.

صندلي را عقب مي كشم و بلند مي شوم. مي گويم: خسته ام و بايد بخوابم. اصرار مي كند فردا قبل از ترك هتل حتما ببينم اش و بايد برايش كاري انجام بدهم. از حجم سرسام آور پچپچه ها و نورخيره كننده لامپها سرم گيج مي رود. جهش سريع خون را در رگهايم حس مي كنم و اينكه انگار بخواهد در شقيقه هايم فوران كند زير پوستم مي دود. خودم را روي تخت رها مي كنم و دستهايم صليب وار از هم باز مي شوند. سعي مي كنم حجم خفه و گلوگير هوا را در سينه فرو بدهم. بلند ميشوم و پنجره را باز مي كنم. صداي ماشينها و بوي دود و قرمزي تكه تكه چراغ چهارراه توي اتاق مي ريزد و انگار سطح سياه و چرب آسفالت تا طبقه سوم بالا مي‌ آيد و به صورتم مي خورد. پنجره را مي بندم. روي مبل مي نشينم و زل مي زنم به آينه و دستي كه پاكت سيگار را برمي دارد و كبريت مي كشد. چشمهايم را مي بندم و گرماي خون را روي شقيقه و پوستم حس مي كنم، انگار كه هرم نفسهايش به صورتم بخورد وبسوزاندم مثل همين حالاكه خم شده اي و مي خواهي ببوسي ام و سعي مي كني جلوي تركيدن اين حجم خفه در گلويم را بگيري و من سعي مي كنم براي تو از آن اتفاق بگويم و بنويسم و تو انگار كه اتفاق كبوتري باشد و بخواهد توي صورت و روي شانه هات بنشيند باحركت دست هوا را پس ميزني و حتي چشمهاي گشاد و مردمكهاي درشت با بهتي كه توي صورتت نشسته هم نمي تواند قانع ام كند كه فهميده اي و يا دربازسازي دوباره و روايت آن اتفاق از سوراخ كليد اتاق 102نگاهمان مي كني و من مي خواهم آن اتفاق را لابه لاي كلمات اين داستان و ...زنده كنم و نمي توانم كه تلفن زنگ مي زند و انگار از جايي دور مي گويد كه نمي تواند بخوابد. بلند مي شوم از راهرو مي گذرم، از پله هابالا مي روم و روبه روي در اتاق مي ايستم. در را باز مي كند بادي كه نميدانم از كجا مي وزد در لابه لاي موهايش مي پيچد و پرت مي شوم درتابلوي مينياتوري و كنار تخت سلطان دستم را دراز مي كنم تا ساقي باچشمهاي ريز مورب وپيراهني از جنس لاله هاي خودرو جامم را پركند. دعوت مي كند بنشينم و از قوري چيني گلدار توي استكان لب پرزده اي چاي ميريزد. كنارم مي نشيند بويي غريب از شكاف يقه پيراهنش بر مي خيزد كه گيجم مي كند. صداي شليك و شيهه و رود رود زني كه انگار پسر كوچك مرده اي را در آغوش گرفته باشد در سرم مي پيچد و تو كه حالا سرت را مي چرخاني تا بفهمي اين صدا از كدام گوشه اتاق مي آيد شايد از سوراخ كليد اتاق 102نگاهمان مي کني و حتما سرت گيج مي رود كه دستم را مي فشارد و به چشمهايم زل ميزند. حس مي كنم چيزي در گلويش مي شكند كه مي توانم از زير پوست شفاف گردن اش آن را ببينم كه در چشمهايش حلقه مي زند و روي گونه هايش مي ريزد.

مي گويد كه ديگر نمي تواند تحمل كند و با نوشتن هم محو نمي شوند و من هم مي ترسم از اينكه بعد از نوشتن اينها دست از سر من نيز بر ندارند و تو نتواني بفهمي كه اين شيهه و شليك و رود رود و بوي غريب از كجا مي آيند و آن اتفاق را حتي از سوراخ كليد دري كه در اين كلمات بسته شده است هم نتواني ببيني.

مي گويد كه ديگر نمي تواند و من انتخاب شده ام كه ببينم. چيزي شايد حرفي يا كلمه اي روي لبهايم مي ماسد كه روبه رويم مي نشيند و يقه پيراهنش را باز مي كند. سرم گيج مي رود.انگار تمام درها و پنجره هاي جهان را در چهار راههاي بزرگ باز كرده باشند يا نورتمام لامپها و پروژكتورها را توي چشمهايم ريخته باشند در سرم چيزي مي كوبد و در گلويم مي شكند. از پشت پرده لرزان اشك زخم عميق روي سينه اش را مي بينم كه بالاتر از پوست شفاف و نوك گل كرده پستانهايش انگار چشمي گشاده دلمه دلمه خون مي جهد و در شكاف بين پستانها محو مي شود و تكه هاي سوخته اندامها و صورتها و شقيقه هاي تركيده در توده هاي خون غلت مي خورند و محو مي شوند دستهاي بريده و جنين هاي سوخته باصداي شليك و شيهه و رود رود زني كه حالا هم معلوم نيست كدام گوشه اتاق نشسته و تو نمي بيني اش در سرم مي پيچد و نمي دانم حلبچه و كردستان و خاك را در آوازهاي كدام مرد خمـــيده بر زين و برنو و تنبور مي شنوم. حالا هم كه دارم اينـــها را مي نويسم و تو مي بيني نمي دانم از كجاي سينه ام دلمه دلمه خون بيرون مي جهد و اين صداها از كجاي تنم شروع مي شوند و تو هم كه حالا مثل من بعد از آن اتفاق بلند شده اي و تلو تلوخوران به طرف در مي روي شايد بعدها براي خودت بنويسي اش و سعي كني خودت را ببيني كه در كوچه پس كوچه هاي حلبچه و نمي دانم كجاي اين جهان در اتاق كسي ديگر اينــــها را مي نويسي و برايش مي خواني و هي فكر مي كني صداي رود رود اين زن بر جنازه كودكش از چه زماني در سرت پيچيده و كجا ممكن است خاموش بشود.

Share/Save/Bookmark