رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۰ خرداد ۱۳۸۶
داستان 178، قلم زرین زمانه

بی طبل و شیپور

نويسنده جواني از يك نويسنده واقعي پرسيد استاد به نظر شما من اسم كتابم را چه بگذارم؟ استاد فرمود : دوست من در كتابتان ذكري از طبل رفته است؟جوانك گفت خير . از شيپور چه طور ؟ نه . خوب پس بگذار بي طبل و شيپور.
آقاي كامپيوتر از خواب پريد . هراسان . قطره هاي درشت عرق يقه اش را خيس خيس كرده بود . براي اولين بار قهرمان كوچولوي ما را اين ذهنيت در بر نگرفت كه ممكن است دچار آفت دهاني(اسمش را درست گفتم؟) شود و دو سه روزي بدخوراك بخورد . چون مقادير زيادي ترسيده بود . البته واضح است و مبرهن كه هيچ قهرماني ( حتي يك قهرمان كوچولو) وجود ندارد كه ترسو باشد . اصلا قهرماني ، نوعي صفت ثلبيه است براي ترس . در هر صورت قهرمان كوچولوي ما براي بار اول هراسان و ترسيده از خواب بلند شد. عرق كرده يا درست تر بگوييم خيس عرق روي رختخوابش چمباتمه و مجسمه وار روبرو را ذل زده بود . البته اين قهرمان ما آدم معموليي نبود براي همين سريعا دست و پايش را جمع و جور كرد و به خود آمد نمي دانم شايد هم اول به خود آمده بود و بعد دست و پايش را جمع و جور كرده بود. و مثل تمام كامپيوتريست هاي قهرماني كه من مي شناسم رفت نشست روبروي يا به عبارتي پشت كامپيوترش و تعبير خواب را سرچ كرد . الكي نيست كه ايشان قهرمان هستند . و مطمئنا هيچ كس به خوبي يك قهرمان كامپيوتريست بلد نيست مدرنيته را وصل كند مستقيم به قامت بلند سنت . نشست و هر چه موتور جستجو بلد بود را همزمان باز گرد . گوگل – ياهو – التا ويستا و ماما را حتي . (ممكن است فكر كنيد من آدم حرافي هستم يا دارم الكي از ايشان تعريف مي كنم چون قهرمان داستان ما هستند اگر نه مي گفتم مولتي تسكينگ را عشق است) كامپيوتريست كوچولوي قهرمان ما كه به طرز عجيبي بلد بود مدرنيته را پيوند بزند قد سنت و همزمان مي توانست هوار تا سايت و موتور جستجو را با هم باز كند . صبر كن .عجيب است خواب پس ؟ نشست روبروي خودش و فكر كرد پس خواب ؟ چرا خواب را به ياد نمي آورد ؟ مگر ممكن است . بابا همين چند دقيقه قبل بود. البته قهرمان كوچولوي ما مقاديري مثل تمام كامپيوتريست – قهرمان هاي ديگر فراموشكار هم تشريف داشته و دارند اما نه ديگر اينقدر . خوب خواب چي اما؟ اين را من گفتم . داستان را چه كار كنيم ؟ بدون آن كارمان نمي شود ها ؟‌ قهرمان كامپيوتريست فراموشكار ما نگاه عاقل اندر سفيهي ما را ميهمان كرد و گفت : خوب وقتي خواب من دوست ندارد پا بگذارد توي اينترنت يا داستان تو من چه كارش كنم؟ آدم نيست كه به ضرب منطق مجبورش بشود كرد . خواب است و آزاد. عشقش كشيده يا شايد هم ويرش گرفته كه نيايد . نه روي اينترنت نه توي داستان تو . چكار كنم . اصلا به من چه تو داستان نويسي .( من الان به اين كشف نائل آمدم كه چرا هيچ گاه كسي در مورد كامپيوتريست ها داستان نمي نويسد.) قهرمان كوچولوي دمكرات خوش فكر ما كه حتي به برابري خوابها هم اعتقاد دارد رويش را برگرداند و براي اينكه ثابت كند استاد استفاده از لحظه هاي مرده هم هستند شروع كردند به خواندن يك وبلاگ آشپزي . تا هم فرصت داشته باشند با تفرعن به تفكر پيرامون خواب مخصوصا از نوع گمشده شان بپردازند كه صد البته با شكم خالي ممكن نيست . اصلا فكر ارتباط مستقيمي با شكم دارد . پس در درياي متلاطم فكر پيرامون شكم و فكر خواب غوطه خورد تا صبح شد .

صبحگاهان چند اشعه طلايي خورشيد كه از پنجره كوچك جنب كامپيوتر آقاي كامپيوتر ما، سر خورد داخل . و بدون آنكه بفهمد دارد چه بلاي عظيمي سر تمدن و بشريت مي آورد افتاد روي گردن ناز آقاي كامپيوتر قهرمان . آقاي كامپيوتر اوايلش نمي دانست چه خبر است و همچنان غوطه ميخورد در بحر تفكر و جريانات مربوط به وبلاگ آشپزي اما يك بار كه براي رفع خستگي چشمانش را بهم زد متوجه شيطنت دو سه اشعه طلايي بي خاصيت شد كه با تمام ارزشمندي داشتند اينبار داشتند مسير تمدن بشري را تغيير مي دادند و كجش مي كردند به آنجا كه عرب ني انداخت . بلند شد رفت روبروي پنجره كنار كامپيوتر خوشگل آخرين مدلش و اينبار احمقانه چشمانش را باز و بسته كرد . برگشت و به ساعت كامپيوترش نگاه كرد . قابل ذكر (لازم الذكر شايد حتي ) است كه آقاي كامپيوتر مدتهاست كه ساعت نمي بندد چون فكر ميكند ساعت فقط موجب اتلاف وقت است براي همين هر مورقع كه مي بندد احساس كسي را دارد كه گلويش را مي فشارند تا خفه اش كنند براي همين مدتها ست كه اين طناب دار را انداخته اند گردن كامپيوترشان . كه متاسفانه بنا به دلايلي هيچ گاه هم وقت را صحيح نمايش نميدهند و خودتان مي دانيد و نيازي نيست كه من بگويم كه تفكرات آقاي كامپيوتر مهمتر از آن هستند كه صرف مانند اين شوند و افت دارد كه نزد كس بروند براي ابراز مشكل و دريافت پاسخ . در هر صورت آقاي كامپيوتر براي اينكه دلش نيامد به لگد زدن بر سر كامپيوتر خوشگل گرانقيمتش ناچار بسنده كرد به يك فحش زير لبي غير قابل ذكر . ولو شد رو تختخوابش و سعي كرد با رفتن زير پتو خط بطلاني بكشد روي بازي گوشي اشعه هاي بازيگوش ضد بشريت. دقايق به اشتباه سپري ميشد و آقاي كامپيوتر در ثانيه هاي غلطي خواب خوشي مي ديد كه متاسفانه خواب سابق فراموش شده داستان ما مثل يك نفوذگر مكار جريان خواب هماهنگ با هفت پادشاه را بر هم زد . تكرار مكررات است و حتي خارج از ذهن خواننده عزيز هم نيست كه خواب گمشده آزادي طلب جنيت كار باز قهرمان كوچولوي فراموشكار خواب آلود ما را از خواب پراند . شما هم حتي اگر جاي ما بوديد فكر مي كرديد اين بار سريعا آقاي كامپيوتريست ما از جاي خواب جسته و ماجرا را پيگيري مي فرمايند . چرا كه ما هم همين فكر را كرديم اما كامپيوتريست عزيز ما چون از تكرار و هر چيز تكراري بدش مي آيد آرام توي رختخوابش غلتي زد و روي يك دست خوابيد و دستش را تا ارنج فرو برد در كشوي ميزش كه بي شباهت به سمساري هم نبود . و قرص خواب برداشت و بالايش انداخت . بعد از آن مدتهاست كه بر اثر قرص خواب كامپيوتريست قهرمان ما خواب هاي بي خواب مي بيند و هيچ وقت هم سراسيمه از خواب نمي پرد و ما هم براي ارضاي كنجكاوي و مهمتر از ان براي پايان اين داستان نصفه نيمه هر روز وبلاگ آقاي كامپيوتر را چك مي كنيم كه شايد قرص خوابها ته كشيده باشد .

يك داستان نيمه تمام

يا آقاي كامپيوتر چه خواب ديد؟

Share/Save/Bookmark