|
داستان 134، قلم زرین زمانه
بدون نام
می گویند در آب یک رودخانه نمی توان دوبار شنا کرد . می گویند هیچ ثانیه ای را نمی توان برگرداند و می گویند هر روز روز دیگری است.
پر حرفی زیاد می کنند و وراجی را به سکوت ترجیح می دهند بعد چند ین سال دیگر قیل و قال می کنند که چه گفتیم و چه شد
چه با هوش!
صدای روشن شدن مهتابی و یخچال بلند شد . کلاه بر سر وفضول ناپدید شدند. فرم دستهایش را به هم ریخت . رفت و دوباره پشت مونیتور نشست و نوشت . چه نوشت ؟به ما چه؟ ما که فضول نیستیم!
ولی شب که خوابید پالتو و شالش سر جای خود بودند یعنی تا آن زمان ولی از کلاه خبری نبود. شاید فرذا برای او واقعا روز دیگری است . شاید هم مزخرف است فردا هم مثل بقیه روزها!
من که مخالفم بلاخره کلاه دیگری می خرد و یا نه! شاید باز هم این یک خرید اجباری است .
ساکت . مگر نمی توانی ساکت باشی و مزخرف نگویی او خوابیده.
|