|
داستان 92، قلم زرین زمانه
از دیروز به فردا پل زدم
از ديروز به فردا پل زدم . نميتونم تصميم بگيرم که به فردا برم يا ديروز . فردا ميتونه روزي باشه بهتر از ديروز . ولي شايدم نه . اگه از روي پل بگذرم، ديگه نميتونم برگردم . ديروز بهترين روز زندگيم بود . ديروز تونستم به طول چهار قدم تف کنم . سالها منتظر يه همچين روزي بودم . تمام روزو دنبال دوستام گشتم . همه اونها خونشونو عوض کرده بودن . مثل خيلي چيزهاي ديگه که از اون موقع عوض شده بود . مثل خود من . مثل من که اون موقع کوچيک بودم و الان بزرگ . نتونستم هيچ کدومشونو پيدا کنم . پيداشون کنم که بهشون بگم من ميتونم از همه اونها بلندتر تف کنم . بهشون نشون بدم که من به طول چهار قدم تف ميکنم . ولي پيداشون نکردم . آخه من دوست اونها نبودم که بتونم پيداشون کنم . امروز صبح وقتي بيدار شدم، تف کردم . ولي تا روي زانوم بيشتر نرسيد . بلند شدم . به اميد اينکه چون افقي بودم نتونستم خوب تف کنم، دوباره تف کردم . ولي دو قدم و نيم بيشتر نشد . تمام روزو تمرين کردم . ولي نشد . ميتونم به ديروز برم . ولي تو ديروز نميتونم دوستامو پيدا کنم . پيداشون کنم که بهشون نشون بدم تفم تا کجا ميره . به ديروز تف کردم . به امروز هم تف کردم . رفتم به فردا . وقتي چشمهامو باز کردم، دهنم خشک بود . نتونستم تف کنم . به خاطر ديروزه . زياد تف کرده بودم . به تمام روزم تف کرده بودم . به روز قبلش هم تف کرده بودم . آب خوردم . زياد خوردم . يه کم که گذشت، فهميدم که ميتونم . بعد از اين همه سال، فهميدن اينکه ميتونم تف کنم يا نه، خيلي راحته . بدون اينکه امتحان کنم، اين کارو ميکنم . با اطمينان . نبايد مقدار تف زياد باشه . چون سنگين ميشه و سريع فرود مياد . به مقدار مناسب، تف غليظي تو دهنم جمع کردم . غلظت اون هم خيلي ميتونه تأثير داشته باشه . با اميدواري تف کردم . تف خيلي بلندي بود . از تمام تفهاي ديروزم بلندتر . ولي نميدونم به بلندي روز قبل از ديروزم بود يا نه . آخه از پنجره رفت بيرون . سريع رفتم بيرون که ببينم تا کجا تف کردم . وقتي رسيدم، ديدم جمعيت زيادي جمع شده . رفتم وسط جمعيت که تفمو پيدا کنم . ديدم يکي سرشو گرفته و از ترس سفيد شده . چند مرد بزرگ که لباسهاي يکشکل تنشون کرده بودن، مردمو هول ميدادن . فهميدم که آدم مهمي بايد باشه که اين همه محافظ داره . صداي آژير کمکم زياد شد تا رسيد به محل . پليس، منطقه رو با نوارهاي زرد جدا کرد . حالا جمعيت، با فاصله زيادي پشت نوارهاي زرد بود . چند ساعت طول کشيد تا کار افراد متخصص تموم شد . وقتي برگشتم خونه، تلويزيونو روشن کردم . روشن کردم که ببينم خبري از اتفاق امروز پخش ميشه يا نه . تمام کانالها داشتن اتفاق امروزو نشون ميدادن . اخبار اعلام کرد که به دليل سوء قصد به يکي از افراد مهم شهر، به مدت نامحدودي حکومت نظامي اعلام شده . هيچ کس اجازه خارج شدن از شهرو نداره . از ساعت يازده صبح تا ده صبح، کسي اجازه خارج شدن از خونشو نداره . از تمام مردم خواستن که با مأمورها همکاري کنن . بعد از اخبار، رئيس تحقيقات در مورد اين اتفاق صحبت کرد . سلاح سردي که براي سوء قصد استفاده شده بودو به آزمايشگاه فرستاده بودن . فرستاده بودن براي بررسيهاي لازم . رئيس تحقيقات گفت که تحقيقات از ساعاتي پيش شروع شده . و چند پرنده مظنون به ارتکاب اين جرم، بازداشت شدن . بازجوها در حال بازجويي از اين پرندهها هستن . و از فردا صبح همکاران او به خانههاي مردم ميرن، براي جمع کردن اطلاعات . رفتم دم پنجره . پرندههاي شهرو نديدم . منتظر شدم . زياد منتظر شدم . ولي هيچ پرندهاي نديدم . فهميدم که منظور رئيس تحقيقات از چند پرنده، همه پرندهها بوده . به امروزم فکر کردم . تف کردم به امروزم . از امروزم به فردام پل زدم . روي پل وايسادم . فکر کردم . زياد فکر کردم . نميخوام به فردا برم . به امروزم هم نميخوام برم . ميخوام روي همين پل بمونم . ميخوام تو هيچ جا بمونم . نه تو امروز . نه تو فردا . به امروز و فردام تف کردم . اين دفعه تفمو زياد جمع کردم . برام مهم نبود چقدر جلو ميره . مهم اين بود که زياد باشه .
|