|
داستان 73، قلم زرین زمانه
حاکم کشون
توي يك ده ي كه اسمش شلمرود نبود حاكمي بر مردم ، زورش چربي فراواني داشت . حرف هاي زور حاكم را همگان بايد دربست مي پذيرفتند اخر رعيت را چه به دخالت در امور مملكتي! مردم كه تا جا داشتند حرف زور را پذيرفته بودند با اضافه وزني غيرقابل تحملي روبرو بودند كه بالاخره تصميم گرفتند ان ها هم با روش زور حاكم را سر به نيست كنند و حاكم سر به نيست شد اما شهر كه بدون حاكم نمي شد اين بود كه تصميم گرفتند با برگزاري يك انتخابات عادلانه و ازاد كسي را براي حكمراني انتخاب كنند . از بين چند نامزد انتخاباتي ، يكي از نامزدها حرف هاي زد كه قاپ همه را دزديد حرف هايش را ديگران بلد نبودند يا جسارتش را نداشتند حاكم جديد هم با نسخه هاي زور خود مردم را سنگين تر از گذشته كرده بود و مردمان با خود فكر مي كردند تا كي بايد حاكم كشون راه بيندازند !
|