رادیو زمانه > خارج از سیاست > ایران > حصار اسلامی | ||
حصار اسلامیسحاب سپهریسیویک سال از روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸ میگذرد. ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸ به اندازهی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ معروف نیست، ولی ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸هم در تاریخ مردم ما روزی بسیار تلخ است. در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸ شیخ صادق خلخالی به استانهای کردستان و کرمانشاه رفت و در هر شهری تعدادی را اعدام کرد. بر مبنای امارهای رسمی حکومتی بین ۲۸ مرداد تا ۶ شهریور ۱۳۵۸ یعنی در کمتر از ده روز، شیخ صادق خلخالی در شهرهای کرمانشاه، سنندج، مریوان، پاوه و سقز، حداقل ۵۸ نفر را به دنبال محاکمههای چنددقیقهای اعدام کرد. از مراسم اعدامی که شیخ صادق خلخالی در روز ۵ شهریور ۱۳۵۸ در فرودگاه سنندج به راه انداخت، یک سری عکس گرفته شد که در آن دوران تقریباً در تمامی مجلههای معتبر خارجی چاپ شد. یکی از این عکسها (تصویر زیر) جایزهی پولیتزر را به دست آورد. عکسهای بیشتری از این داستان غمانگیز را ببینید:
دولتمردانی که پیش از این در بطن جمهوری اسلامی قرار داشتند و بعدها به دلایل متفاوت از آن دور شدهاند مبانی تاریخی متفاوتی برای شروع انحراف در مسیر جمهوری اسلامی دارند. برای مثال آقای کروبی در مصاحبهی اخیر خود شروع انحراف را سال ۱۳۸۴ اعلام کرده است. زمانی که خود در انتخابات ریاست جمهوری رقابت را به حریفی کمشناخته به نام محمود احمدینژاد باخت. از طرف دیگر آقای ابوالحسن بنیصدر، نقطهی انفصال در جمهوری اسلامی را خرداد سال ۱۳۶۰ میداند. این دقیقاً همان زمانی است که او از ریاستجمهوری اسلامی منفصل شد. البته کسان دیگری از مهرههای کلیدی سابق و ناراضیان امروز، زمانهای دیگری را بهعنوان شروع انحراف در روند جمهوری اسلامی در نظر میگیرند، ولی نقطهی انحراف جمهوری اسلامی همیشه همان نقطهی جدا شدن آنها از بدنهی این ساختار حکومتی بوده است! درست در فردای روز ۲۲ بهمن که به دنبال یک قیام عمومی، رژیم شاهنشاهی در ایران منقرض و رژیم جدیدی مستقر شد، دیوار ذهنی بلندی در سراسر ایران بر پا شد که حصار بین «خودیها» و «غیر خودیها» را بهوجود آورد. در ابتدا خودیها شامل تمامی نیروهای مذهبی شیعهی ایران میشدند که میخواستند غنیمت به دست آمده را از گزند «غیر خودیها» دور نگاه دارند. در شروع از نظر آن خودیها نیروهای چپ ملی و ملی غیر اسلامی ایران بدنهی غیر خودیها را تشکیل میداد، ولی به زودی مسلمانان غیر شیعه و حتی دراویش هم جزو غیر خودیها به حساب آمدند؛ به صورتی که جمهوری اسلامی به سرعت به صورت «جمهوری اسلامی شیعهی ۱۲ امامی مکتب اصولی پیرو آیتالله خمینی» درآمد. اعدامهای فلهای صورت گرفته توسط شیخ صادق خلخالی در مرداد و شهریور سال ۱۳۵۸ نشانهی دیگری از همان حصار بین خودیها و غیر خودیها بود. از طرف دیگر در ابتدا هم «خودیها» یکدست نبودند. در ابتدا خودیها شامل میشد بر طیف باز و غیر منسجمی از طرفداران آیتالله خمینی، نیروهای حوزهای، نیروهای سنتی وابسته به میدان و بازار، نیروهای وابسته به نهضت آزادی (طرفداران مهندس بازرگان) و البته تعدادی خارجنشین که همراه آیتالله خمینی در همان پرواز معروف ایرفرانس در روز ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به تهران آمدند و یا بعد که انقلاب جا افتاد سریعاً از راه رسیدند. در صبح روز ۲۳ بهمن مهندس بازرگان شاید معروفترین چهرهی نیروهای «خودی» بعد از آقای خمینی بود، ولی در همان روز احتمالاً عمده دغدغهی او این بود که یک دفعه خدای نکرده غیر خودیها به میراث انقلاب اسلامی دستدرازی نکنند. در بهمن سال ۱۳۵۷ تقرییاً تمامی مخالفان و معترضان امروز جمهوری اسلامی از آقایان کروبی و موسوی تا بنیصدر و سروش در داخل حصار حصین خودیهای جمهوری اسلامی قرار داشتند. این همان حصاری است که حالا آقای خامنهای به آن میگوید کشتی و آقای کروبی به آن میگوید: قایق. قسمت عمدهی طرفداران رده بالای دوران حاکمیت آیتالله خمینی که هنوز زندهاند، امروز دیگر در داخل آن کشتی یا قایق نیستند، ولی کسانی دیگری جای آنها را گرفتهاند. جمهوری اسلامی از ابتدا (به تعبیر دوستی) شبیه یک پیاز عمل کرده است که مرتب از خارج پوست انداخته است و از داخل لایههای جدید درست کرده است. قسمت عمدهی مخالفان شناخته شدهی امروزی جمهوری اسلامی خود یک روزی در داخل این ساختار بودند. فهرست افرادی که روزگاری جزو بدنهی آن بودند و امروز دیگر نیستند خیلی طولانی است. در اینجا فقط به دو مورد اشاره میکنم. در ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی آقای ابوالحسن بنیصدر خود نه تنها بخشی از همین ساختار بود، بلکه در سال ۱۳۵۸ او نقش تئوریسین رژیم جدید را هم بازی میکرد. به دنبال ایفای این نقش، آقای بنیصدر در اواخر سال ۱۳۵۸ رییسجمهور شد، ولی او در سال ۱۳۵۹ در پی مصافهای جناحی در داخل ساختار قدرت از مرکز به کنار زده شد و در نهایت در خرداد سال ۱۳۶۰ از ساختار قدرت در جمهوری اسلامی کنده شد. به دنبال این انفصال از قدرت، در مردادماه سال ۱۳۶۰ او به پاریس گریخت. بعد از آقای بنیصدر، اقای حسین حاجفرج دباغ (مشهور به عبدالکریم سروش) هم برای مدتی نقش تئوریسین رژیم تازه را بازی کرد. جالب است که مسیر مشابهی برای اقای سروش هم اتفاق افتاد. آقای سروش رییسجمهور نشد، بلکه فقط تا مرحلهی عضو کلیدی ستاد انقلاب فرهنگی صعود کرد، ولی بعد از مدتی او هم از مرکز قدرت به حاشیه رانده و سپس به کلی از حلقهی قدرت جدا شد. آقای بنیصدر به دنبال اقامت مجدد در فرانسه، از سال ۱۳۶۰ تا حالا شرح جانسوز مضرات جمهوری اسلامی را تکرار میکند. اقای سروش هم که این روزها در شهر بوستن امریکا ساکن است، در مضار جمهوری اسلامی نامههای شکواییه به سبک خواجه عبدالله انصاری مینویسند، ولی آقای بنیصدر و آقای سروش (همان دو نفری که هریک روزگاری مدافع تئوریک جمهوری اسلامی بودند و حالا که از ساختار قدرت بیرون رفتهاند، علیه آن نامهنگاریها کرده و از ظلمی که به آنها رفته است هنوز شکوهها میکنند) خیلی هم با هم سر مهربانی ندارند. شاید به این دلیل که گفتهاند: «هفت درویش در گلیمی بخسبند و دو امیر در ملکی نگنجند.» بعضی از خودیهایی که اینک از جمهوری اسلامی جدا شدهاند، در فروردین سال ۱۳۵۸ که هنوز داخل حصار بودند و در چهارچوب انتخابات برای اولین رفراندم جمهوری اسلامی، داستانی به نام «دو درصدیها» را کارگردانی کردند که احتمالاً بسیاری از نسل جوان امروز از آن آگاه نیستند. اولین رفراندم (همهپرسی) جمهوری اسلامی در چهلمین روز ۲۲ بهمن و در دوران دولت موقت به نخستوزیری مرحوم بازرگان و زیر نظر مستقیم خود او صورت گرفت. سئوال رفراندم این بود: «آیا رژیم (منقرض شده) شاهنشاهی را میخواهید یا رژیم (هنوز مشخص نشده) جمهوری اسلامی را؟» آری یا نه؟ آشکارا این سئوال به این صورت طرح شده بود تا ارتفاع دیوار بین خودیها و غیر خودیها را کاملاً مشخص کند. رژیم تازه که شبکهی رادیو و تلویزیون دولتی از شاه به جا مانده را در اختیار گرفته بود (و در راس آن مرحوم صادق قطبزاده را قرار داده بود) از تمامی امکانات خود استفاده کرد تا درصد آرای «آری» را بالا ببرند. درمقابل این سئوال یک طرفه، آدمهایی که نمیخواستند بین رژیم شاهنشاهی منقرض شده و رژیم جمهوری اسلامی هنوز مشخص نشده، یکی را انتخاب کنند، آن همهپرسی را تحریم کردند. داستان تقلب در اولین همهپرسی جمهوری اسلامی به سئوالی یک طرفه و تبلیغاتی یک طرفه ختم نشد. در آن همهپرسی افراد میتوانستند با گواهینامهی رانندگی هم رای بدهند که پوششی پلاستیکی داشت و مهر روی آن پوشش پلاستیکی هم به سادگی پاک میشد. رای دادن با گواهینامهی رانندگی در عمل به هر فرد خودی این امکان را میداد که به هر تعدادی که دوست داشت «آری» بنویسد. آن انتخابات یک روز کامل هم تمدید شد و البته در شب بین آن دو روز کنترل صندوقهای رای در اختیار خودیها بود. انتخابات در روزهای دهم و یازدهم فروردین صورت گرفت که تعداد قابل توجهی از غیرخودیها هنوز از تعطیلات نوروزی برنگشته بودند و در عمل فرصتی برای اعتراض نداشتند. القصه، بر اساس داستانهایی که شرح بیشتر آنها در اینجا نمیگنجد، نتیجهی انتخابات اولین رفراندم جمهوری اسلامی با خلوص ۹۸.۲ درصد «آری» اعلام شد، که البته از نتیجهی رفراندم شاه و ملت در ششم بهمنماه سال ۱۳۴۰ که فقط ۹۵ درصد خلوص داشت، خیلی خالصتر بود. ولی خودیها حتی این عدد ۹۸.۲درصد آرای «آری کسانی که در انتخابات شرکت بودند» را به عنوان درصد «موافقان رژیم تازه در کل کشور» تعبیر کردند. مثلاً متن قانون اساسی جمهوری اسلامی از این عدد به صورت زیر نام میبرد: «در همهپرسی دهم و یازدهم فروردین ماه ۱۳۵۸ با اکثریت ۹۸.۲درصد کلیه کسانی که حق رای داشتند، به آن رای مثبت دادند.» به طوری که ملاحظه میکنید در این متن غیر خودیهایی که آن رفراندم را تحریم کردند یا افرادی که به هر دلیل دیگری در آن دو روز رای ندادند اصولاً محو شدهاند. احتمالاً خودیها این چنین استدلال کردند: آنها که در آن همهپرسی شرکت نکردند حق رای دادن را از خود سلب کردند. وقتی شما حقی را از خود سلب میکنید، دیگر این حق را ندارید. پس فقط آنها که در همهپرسی شرکت کردند «حق رای داشتند»! شاید با این تاویل آن بند قانون اساسی هم توجیه شود. به سادگی دیده می شود که شروع منظم تقلب انتخاباتی به خیلی وقت قبل از سالهای ۱۳۶۰، ۱۳۸۴ یا ۱۳۸۸ برمیگردد. در کردستان درصد قابل توجهی از ساکنان رفراندم جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ را تحریم کردند. این موضوعی بود که خودیها از کنار آن راحت نگذشتند. در ماههای اول دولت موقت که اختلافها بین جناحهای مختلف در داخل ساختار جدید قدرت هنوز جزو اسرار محرمانهی شبکهی خودیها بود و برای عموم باز نشده بود، مرحوم مهندس بازرگان و نیز تعداد دیگری از رهبران خودیهای داخل جمهوری اسلامی (که بعدها همگی از بدنه جدا شدند)، از غیر خودیها با عنوان تحقیرآمیز «دو درصدیها» یاد میکردند. آشکارا خودیها انتظار داشتند که دودرصدیها به اندازهی همان دودرصدشان سروصدا کنند. به قول دولتمردان آن روزگار: «به اندازهی کوپنتان حرف بزنید!» در فرصت کوتاه بین بهار سال ۱۳۵۸ (معروف به بهار آزادی) تا ۲۸ مرداد ۱۳۵۸، این دو درصدیها به انتشار تعداد زیادی نشریه اقدام کردند که به طور واضحی خیلی بیشتر از کوپن دو درصدشان بود. خودیهای تازه به قدرت رسیده در ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸ (فقط شش ماه بعد از قیام عمومی ۲۲ بهمن) عمده نشریات مستفل مربوط به غیر خودیها را در حرکتی سازمانیافته گردن زدند. احتمالاً از نظر خودیهای آنموقع قتل عام نشریههای مستقل و میانه در تابستان سال ۱۳۵۸ را می شود نوعی وجین آزادی در نظر گرفت: شما علفهای هرز را وجین می کنید تا جا برای گلهای خودتان باز شود. بسیاری از آنهایی که بعدها از داخل گروه خودیها به بیرون رانده شدند و بلافاصله از سرکوب آزادیهای خودشان شکوهها کردهاند (به شرحی که قبلاً گذشت)، در مرداد سال ۱۳۵۸ با قتل عام نشریات دودرصدی مخالفتی ابراز نکردند. احتمالاً از نظر آنها دفاع از آزادی زمانی شروع میشود که آزادی خود من مورد تحدید قرار گیرد. آن موقع از نظر خودیها سرکوب آزادی دو درصدیها حساب نبود. همانطور که در شروع این متن نوشته شد در همان روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸ شیخ صادق خلخالی به استانهای کردستان و کرمانشاه رفت و در هر شهری، تعدادی را به صورت فلهای اعدام کرد تا همه بدانند حصار بین خودی و غیرخودیها چقدر بلند است. بسیاری از آن خودیهایی که بعدها به بیرون پرتاب شدند و اینک از جور حکومت اسلامی شکوه میکنند (به شرح بالا) در تابستان ۱۳۵۸ به اعدامهای فلهای شیخ صادق خلخالی در کردستان و کرمانشاه هم اعتراضی نکردند. همان روش و قاعدهی دفاع از آزادی (به شرح بند قبل) در مورد اعدامهای کردستان هم عمل کرد. ظاهراً آنوقت از نظر خودیها اعدامهای فلهای غیرخودیها هم حساب نبود. از تابستان گرم و خونین سال ۱۳۵۸ تا به حال این ساختار مرتب پرده به بیرون انداخته است، ولی به نظر میرسد که هنوز حصار بین خودیهای قدیمی (که حالا دیگر خیلی هم خودی نیستند) و غیر خودیها (که البته عمدهشان روی در نقاب خاک کشیدهاند) سرجایش محکم مانده است. مثلاً اگر به جرس (که مخفف جنبش راه سبز است) نگاه کنید میبینید که در آن کمتر مطلبی از غیر خودیها (همان طیف نیروهای مستقل و ملی یا مایل به چپ ایران) وجود دارد، ولی فراوان نوشتههایی از افرادی هست که تا گذشتهای نه خیلی دور جزو خودیهای فعال در داخل ساختار قدرت و حاکمیت بودند. با امید آن که مبازرهی سراسری مردم ایران برای به دست آوردن آزادی که از بهار سال ۱۳۸۸ اوج تازهای گرفته است کمک کند تا دیوار بین «غیر خودیها» (یا آنچه از آنها باقی مانده است) و «خودیهای قدیمی مبدل به معترضان حال» کوتاهتر شود. یه عنوان فقط یک مثال شاید جرس هم بخواهد گاهی هم از ظلمهایی که در این چند دهه به «غیر خودیها» شده است بنویسد و مطالب خود را فقط به مصائب «خودیهای سابق و معترضان حال» منحصر نکند. |