رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ مهر ۱۳۸۸
به بهانه‌ی اجرای نمایشنامه «حلاج» در تورونتو

حلاج با فریاد «اناالحق» به روی صحنه رفت

محمد تاج‌دولتی

منصور حلاج، عارف نامی ایران در قرن سوم و در دهه‌ی نخست قرن چهارم هجری، چگونگی زندگی و عقاید و یا چرایی قتل و به دار کشیدن او، همواره مورد توجه و علاقه‌ی ایرانیان، از سده‌های گذشته تا کنون بوده است. سهیل پارسا، کارگردان شناخته‌شده‌ی ایرانی‌ـ کانادایی، پس از سال‌ها کار و تحقیق درباره‌ی حلاج، چند روز پیش نمایش حلاج را به روی صحنه برد.

Download it Here!

در نخستین شب اجرای نمایش حلاج با سهیل پارسا، کارگردان و نویسنده‌ی نمایش، «پیتر فاربریج»، بازیگر نقش حلاج، بهاره‌ یراقی بازیگر جوان ایرانی نمایش و دو تن از تماشاگران گفت ‌و گو کردم.

نخست از سهیل پارسا می‌پرسم، چرا زندگی حلاج را برای روی صحنه بردن انتخاب کرده است؟

منصور حلاج شخصیتی بود که من از جوانی واقعاً به او علاقه داشتم. برای من همیشه آن شور و عشق‌اش و آن نگاه خاصی که به مذهب و مسأله‌ی معنویت داشت، جذاب بود. به نظر من حلاج یک انسان‌گرای واقعی بود. ولی خب در آن زمان برای من جذاب‌تر از آن، شهادت‌اش بود که برای همه‌ی ما ایرانی‌ها خیلی آشناست. حافظ در موردش گفته، تمام شعرای معروف ما در موردش به نوعی بیان کرده‌اند و نوشته‌اند. بعد این اتفاق در سال ۲۰۰۲ افتاد.

سال ۲۰۰۲ بود که من یک بودجه تقاضا کردم که تحقیقی درباره حلاج بکنم و بعد از تحقیق این نمایش را بنویسم و تولید بکنم. و خوشبختانه با آن رقابت بالا من این بودجه را گرفتم که به من اجازه داد حدود دو سالی روی حلاج تحقیق بکنم و تمام متون غربی را که در مورد حلاج هست بخوانم. البته نه تمام، چون غیرممکن است بگویم که من همه چیز را خوانده‌ام؛ این کاری غیرممکن است. ولی سعی کردم از هرچه وجود دارد استفاده بکنم.

همان‌طور که گفتم شخصیت او از جوانی برایم بسیارجذاب بود. اما بعد وقتی بیشتر در تحقیقات‌ام با زندگی حلاج آشنا شدم، دیدم واقعاً آن بُعد انسان‌گرایی حلاج و مفهوم‌اش چقدر می‌تواند در زمان حال زیبا باشد. در پایان قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، در این اوج خشونت‌های مذهبی، خشونت‌های ایدئولوژیک.

این بنیادگرایی وحشتناکی که الان به‌وجود آمده و به اسم اسلام هم هست، و در همه جای دنیا هم به نوعی داریم می‌بینیم‌اش؛ برایم خیلی جذاب بود که من حلاج را کار کنم؛ چون می‌دیدم برای من خیلی امروزی است. دیدم داستان‌اش، نگاه‌اش، جهان‌بینی‌اش بسیار مال امروز است. به‌خصوص الان در شرایطی داریم زندگی می‌کنیم که دنیای اسلام و کشورهای اسلامی با مذهب اسلام طبیعتاً زیر سؤال رفته و این نگاهِ بسیار بد در مورد تمام کشورهای اسلامی وجود دارد.


با توجه به آن‌چه درباره‌ی حلاج گفته می‌شود، آیا شکل زندگی او بیشتر جنبه‌ی سینمایی ندارد تا تئاتری؟

من چون کارم تئاتر است، هیچ‌وقت در تئاتر محدودیتی ندیدم. جالب است، خیلی‌ها به من می‌گویند که در تئاتر زبان محدود است، و زبانِ سینما گسترده‌تر است. من می‌گویم نه! اگر زبان تئاتر را کشف بکنید؛ آن زبانی که من برای خودم کشف کردم که شما هم امشب دیدید؛ من هیچ محدودیتی ندارم. چون اگر به رئالیسم فکر بکنیم، که قرار است همه چیز رئال(واقعی) باشد، بله سینما جواب می‌دهد.

ولی زبان تئاتر زبان رئال نیست. همین طور که می‌بینید تظاهرات و کشتار خیابانی را القاء می‌کنم؛ بدون این که به صورت رئالیستی آن را نشان بدهم. تئاتر این امکان را به من می‌دهد. طبیعتاً حلاج می‌تواند واقعاً یک فیلم سینمایی بسیار زیبا باشد، ولی من چون حرفه‌ام تئاتر است و تئاتر را بی‌نهایت دوست دارم، من این زبان را در تئاتر پیدا کردم و خوشبختانه می‌توانم بگویم که هیچ‌وقت احساس محدودیت در تئاتر نکردم؛ این که هرچه دلم خواسته بگویم، موفق شدم به شکلی که خواستم بیانش بکنم.

کدامیک از این دو ویژگی زندگی حلاج برای خود شما مهم‌تر است و جذابیت دارد: بی‌توجهی او نسبت به زندگی این دنیا یا جسور بودنش در برابر قدرت حاکمه؟

ادغامی از هر دو است. در روایتِ ما، که شما هم امشب دیدید، اتفاقاً در مسائل سیاسی، حلاج بسیار درگیر است. این بُعدی که من به‌عنوان نویسنده و همکارم پیتر در این کار آورده‌ایم؛ که شاید در ظاهر وقتی تاریخ را می‌خوانید این قدر قوی نباشد؛ تقویت بُعد عدم خشونت حلاج در این کار بوده است که برای من خیلی اهمیت دارد. من خودم از طرفداران عدم خشونت هستم.

در نتیجه ما این بُعد را تقویت کردیم. حلاج اتفاقاً با مسائل سیاسی زمان خودش درگیر است، ولی دقیقاً در بحثی که با شاگردش دارد که اسم‌اش در تولید ما «شریف» است؛ این است که نه، با خشونت نمی‌خواهد این کار را بکند. روایت من از حلاج، روایتی است که هم ارتباطات سیاسی و ارتباطات معنوی را هم‌زمان باهم دارد. این نگاه من بوده به حلاج!

وقتی متن این نمایشنامه را به بازیگران غیرایرانی گروه‌تان ارائه کردید، نخستین واکنش آن‌ها درباره‌ی شخصیت حلاج چه بود؟

برایشان خیلی جالب بود. برایشان کمی در وهله‌ی اول شگفت‌انگیز بود. یعنی می‌گفتند امکان دارد که یک آدم این‌جور باشد، یعنی این مرحله را طی بکند؟ یعنی به آن‌جا برسد که مرگ برایش مفهومی نداشته باشد. البته باید بگویم که مفهوم دارد، چون برای حلاج مرگ آغاز یک زندگی دیگر است. آغازی است در یگانگی با خدای خودش. برای او یک شروع دیگر است. چون اصلاً حلاج درگیری ندارد با مسأله‌ی مرگ. چون اصلاً با مسأله‌ی وحدتِ خودش با هستی، با خدا، مشکل ندارد.

خب طبیعتاً درکِ این مسأله برای بازیگران غربی در وهله‌ی اول کمی مشکل است. یعنی این آدم می‌خواهد بمیرد و مشکلی ندارد با سرِ دار رفتن و کشته ‌شدن. ولی بعد جالب است، وقتی به عمقِ فلسفه‌ی کار می‌رفتیم و صحنه‌هایمان را کار می‌کردیم، برایشان خیلی جذاب بود. و خب یکی از شیوه‌هایی که من داشتم، چون با بازیگرهای غربی کار می‌کنم، این بود که بشود مسیح را با حلاج مقایسه کرد که خیلی شخصیت جذابی است. چون حلاج هم عاشق مسیح بود. او بی‌نهایت مسیح را دوست داشت و بارها گفته بود که دوست دارد که مثل مسیح برای پاک شدن جامعه‌اش خون‌اش را به زمین بریزد.

حلاج مذهب را از معنویت جدا کرده بود

زندگی حلاج به‌عنوان یک عارف و صوفی چه جذابیتی می‌تواند برای مردم دنیای مدرن و به‌ویژه غربی‌ها داشته باشد؟

ببینید، مبحث معنویت یا بقول انگلیسی‌ها spirituality واقعاً الان خیلی دارد مطرح می‌شود. ما یک سری مراحل مختلفی را در تاریخ گذارنده‌ایم. مثلاً در قرن بیستم ما حضور مارکسیسم و لنینیسم را داشتیم، مسأله‌ی بی‌خدایی مطرح شد و شاید خیلی چیزها را تجربه کردیم. و الان من فکر می‌کنم برای بشریت خیلی جذاب است مسأله‌ی spirituality و معنویت. و از همه جذاب‌تر برای من مخاطبین کانادایی‌ام است.

جالب است؛ تصور من این است که برای مخاطبین کانادایی‌ام این نمایش بسیار جذاب‌تر است. چون اصلاً این‌ها تصورشان این است؛ یعنی می‌آیند و می‌گویند که تمام این ابعادی که از (معنویت) spirituality در این کار بوده، بدون این که خشن باشد، یا بدون این که بخواهد به حالت نطق یا سخنرانی باشد، واقعاً با کار مخلوط شده و یا جزو حرکت نمایش شده که اصلاً تماشاچی فکر نکند که یک نفر دارد برایش مثلاً موعظه می‌کند.

برایشان بسیار جذاب است و من فکر می‌کنم مسأله‌ی spirituality برای تمام تماشاگرهای ما جذاب باشد. و البته همین‌طور تمام اتفاقاتی که الان دارد در دنیا می‌افتد؛ اتفاقاتی که دارد الان در ایران می‌افتد. و بعد من فکر می‌کنم که این مسأله بسیار اساسی است و خواست بسیاری از مردم است که بیشتر در این قضیه کنکاش بکنند که «معنویت» چه هست! همان‌طور که می‌دانیم که حلاج هم این را در این کار به روشنی می‌گوید. حلاج مذهب را از معنویت جدا می‌کند و می‌گوید، مذهب پوسته است و معنویت مغز است. و من فکر می‌کنم این خیلی جذاب است برای مخاطبین کار؛ چه ایرانی چه غیرایرانی.


سهیل پارسا

به‌عنوان کارگردان و نویسنده‌ی این نمایش چقدر عقیده و سلیقه‌ی خودتان را نه در فرم و ارائه‌ی کار، بلکه در محتوا، دخالت داده‌‌اید؟

خیلی زیاد. من می‌توانم بگویم که نمایش ۲۰درصد ریشه در تاریخ دارد. یعنی ۲۰درصدش را می‌توانم بگویم که مبنای تاریخی‌ دارد ولی ۸۰درصد تخیل است. مثلاً شما ببینید در تاریخ وقتی من می‌خواندم، اسمی از زن حلاج وجود ندارد. اصلاً عجیب بود. من وقتی با پیتر همکارم صحبت می‌کردم، گفتم که من واقعاً می‌خواهم زن حلاج را ببینم و زنی بسیار فعال می‌خواهم ببینم، نه یک زنی که در خانه نشسته و دارد برای حلاج غذا می‌پزد. زنی که با حلاج است، زنی که جزو لاینفک حرکت حلاج است. همین‌طور که در این نمایش می‌بینیم، در نهایت این زنش است که با خود حلاج فنا می‌شود.

اگر بخواهید این نمایش را به زبان فارسی و برای ایرانی‌ها ارائه کنید، چه تغییراتی در فرم و محتوای آن می‌دهید؟

تصور نمی‌کنم هیچ تغییری بدهم. یعنی به این معنی نبوده که من این را آماده بکنم فقط برای تماشاگر غربی‌. من فکر می‌کنم اگر همین کار را بخواهم دو مرتبه تکرار بکنم، به همین شکل تکرار خواهم کرد. ترجمه‌ی مستقیم خواهم کرد. چون شیوه‌ی اجرایی که در آن کشف کردم، به راحتی هم کشف نشده.

از روز اول نمی‌دانستم که من به این شکل کار را انجام می‌دهم. این در پروسه‌ی کار در ظرف چندسالی که مدام روی آن کار می‌کردم، جلساتِ کار و آموزش و تمرینی که داشتیم، روخوانی هایی که داشتیم، تغییر کرد و این چیزی که کشف کردم را هم به راحتی از دست نمی‌دهم. اگر بخواهم ادامه بدهم، به همین شکل ادامه می‌دهم.

در صحنه‌ای از این نمایشنامه می‌بینیم که شاگردان «جنید» که یکی از استادان حلاج بوده است، شال‌هایی را به گردن‌شان می‌آویزند که این شال‌ها رنگ سبز دارد. آیا این رنگ سبز با «سبز»ی که الان در ایران مورد توجه است، مناسبتی دارد؟

در وهله‌ی اول اصلاً به آن فکر نکرده بودم؛ ولی در آخرین مرحله‌ی تمرین ناگهان دیدم که آه، چرا رنگ‌ها سبز است!؟ بدون این که به آن فکر کرده باشم. بعد خیلی خوشحال شدم و علاقه‌مند شدم که نگه‌اش دارم. چون من احترام زیادی به حرکت سبز ایران دارم و بسیار به آن امید دارم؛ در نتیجه عوض‌اش نکردم.

تصمیم گرفتم و گفتم این برحسب اتفاق به‌وجود آمده، در نتیجه شاید به قول معروف و به قول خود صوفی‌ها حکمتی در آن بوده است و من این حکمت را نگه داشتم و خوشحالم که مقداری رنگ سبز در کار این‌جا وجود دارد. گفتم، البته من نمی‌توانم ادعایی بکنم؛ چون حقیقت‌اش این قدر این حرکت که در ایران اتفاق می‌افتد، زیباست که من سر تعظیم در مقابل‌اش فرود می‌آورم.

از اجرای شب اول راضی بودید؟

من، هیچ‌وقت از اجراهایم کاملاً راضی نخواهم بود؛ همان‌طور که ارضای مطلق وجود ندارد. ولی مجموعاً بله، راضی بودم. همان‌طور که گفتم برای من ارضای مطلق یا چنین چیزی در تئاتر و در هنر وجود ندارد.

سه ماه راجع به حلاج مطالعه کردم

پیتر فاربریج، یکی از هنرپیشه‌ها و تئاترنویسان باسابقه‌ی کانادایی، نقش منصور حلاج را در این نمایش بازی می‌کند. از پیتر فاربریج می‌پرسم که چطور شد این نقش را پذیرفت؟

پس از این که سهیل روی طرح اولیه‌ی نمایش کار کرده بود، از من خواست تا در نوشتن متن نمایش و اجرای نقش حلاج با او همکاری کنم. بعد از سهیل خواستم چند ماه به من فرصت بدهد تا درباره‌ی حلاج، تاریخ اسلام و تاریخ دوره‌ای که او زندگی‌ می‌کرده مطالعه کنم و سپس به او بگویم که اجرای نقش حلاج را می‌پذیرم یا نه. چون بدون چنین آشنایی و مطالعه‌ای نمی‌توانستم با او همکاری کنم.


پیتر فاربریج

پس از حدود سه ماه مطالعه و تحقیق، با آن‌که نمی‌توانم ادعا کنم همه چیز را درباره‌ی حلاج می‌دانم، اما آن‌قدر آشنا شدم که پذیرفتم هم این نقش را بازی کنم و هم در نوشتن متن همکاری داشته باشم.

بهار‌ه یراقی، هنرپیشه‌ی بسیار جوان ایرانی‌ـ کانادایی هم نقش «آتیا»، دختر خلیفه‌ی بغداد را در نمایش حلاج بازی می‌کند:

داستان حلاج را هیچ‌وقت نمی‌دانستم، تا وقتی که فهمیدم واقعاً داستانی است که امروز برایمان مهم است. برای این‌که همان سختی‌هایی که آن موقع حلاج داشت؛ همین امروز هم، وجود دارند ودیگر این‌که اصلاً همه‌ی کاراکترهایی که در خود نمایشنامه‌ی حلاج که سهیل و پیتر فاربریج با همدیگر نوشتند، همه‌شان باهم فرق داشتند و آن‌قدر برای این نمایشنامه مهم بودند که واقعاً همه‌ی داستانش برایم خیلی جالب جلوه کرد و خیلی هم خودم شخصاً یاد گرفتم.

آیا قبل ازاین که بخواهید این نمایشنامه را بازی کنید، شناختی از حلاج داشتید؟

نه، اصلاً. اصلاً!

موضوع نمایشنامه خیلی در موقعیت کنونی مصداق دارد

در پایان نمایش نیز، نظر دو تن از تماشاگران را راجع به حلاج و اجرای نمایش پرسیدم:

به نظر من خیلی عالی بود. اول، این‌که کارگردانی آقای پارسا به نظر من بی‌نظیر بود در این برنامه‌ و بازیگران هم که خب واقعاً یکی از یکی بهتر.

شما قبلاً حلاج را می‌شناختید؟

من، سه سال پیش، در یک فستیوال ایرانی، روایتی از این نمایش را دیده بودم. بله، آشنایی مختصری داشتم با کار. ولی خب آن‌جا هیچ امکاناتی به این شکل نبود. ولی این برنامه واقعاً فوق‌العاده است.

کدام بخش‌اش بیشتر مورد توجه شما بود؟

همه‌ی قسمت‌هایش عالی بود. چون به‌ ‌هرحال این برنامه، ساعت‌های آخر زندگی حلاج است. واقعاً من نمی‌توانم بگویم کدام قسمت بهتر بود، چون همه‌اش عالی بود.

و تماشاگر دیگری:

من نمایشنامه را دیدم. واقعاً خیلی تبریک می‌گویم به آقای پارسا و این کار خیلی جدی و زیبایی که کرده بودند و مخصوصاً این که موضوع این نمایشنامه خیلی الان واقعیت داشت و خیلی بیشتر فهمیده می‌شد و آن‌هایی هم که بازی می‌کردند واقعاً خیلی بازی هنرمندانه‌ایارائه کردند.

شما قبلاً حلاج را می‌شناختید؟

بله، حلاج را از نظر تاریخی می‌شناختم. ولی این قدر که امشب شناختم، تا این حد خیر.

Share/Save/Bookmark