رادیو زمانه > خارج از سیاست > کوچ روزنامه نگار > «یا باید مجیز بگویی یا اوین بروی» | ||
«یا باید مجیز بگویی یا اوین بروی»ماهمنیر رحیمی
رادیو زمانه به یک «رادیو وبلاگ» شناخته شده؛ برای همین هم هست که در برنامهی «کوچ روزنامهنگار» اولویت را دادیم به چند نفر در دسترس که به استناد نوشتههایشان در وبلاگ یا سایتهای اینترنتی بازداشت شده بودند. یا به دلایل مشابه سیاسی از کشور کوچ کردند. تا اینجا با سه مرد گفتوگو کردیم و حالا نوبتی هم باشد، میخواهم با روزنامهنگارهای مهاجری صحبت کنم که اولا زن باشند و ثانیا کارشان در حوزهی سیاسی نباشد. پای درد دل نسیم محمدی بنشینیم؛ فارغالتحصیل رشتهی روزنامهنگاری که بیشتر در بخش اقتصاد و به خصوص دربارهی نفت و انرژی، پیدرپی در چند روزنامهی بعد از دوم خرداد، کار کرده و تبعا، پیدرپی هم بیکار شده. بعد از توقیف آزاد، در نوروز و بعد از بستهشدن آن در گلستان ایران و سپس در صبح اقتصاد مینوشت. اما مشکل فقط توقیف روزنامهها هم که نیست، به گفتهی خود نسیم، به دلیل مسائل مالی، امنیت شغلیاش، ثبات لازم را نداشته و به دعوت روزنامهی جهان صنعت هم لبیک گفته و در آخرین سال اقامتش در ایران، با روزنامهی دنیای اقتصاد نیز همکاری میکرده است. گفتنی است که نسیم محمدی در «جشنوارهی نفت و رسانه» که در تهران برگزار شده بود، دو سال پیاپی 84 و 85 مقام نخست را در حوزهی نفت کسب کرد. با همهی این احوال، نسیم الان در کشور آلمان است. چرا؟ خب، طبیعتا وقتی شرایط سیاسی هر کشوری تغییر میکند، مستقیم تأثیر خودش را روی زندگی مردم میگذارد، به خصوص قشر روزنامهنگار که مستقیم با دولت در ارتباط هستند، به دلیل چاپ مطالب مختلف در زمینههای مختلف. بعد از تغییر دولت، فضای سیاسی کشورهم تغییر کرد و خیلی از روزنامهها توقیف شدند. البته، این به این معنی نیست که شرایط قبل از این به این شکل نبوده، منتها، بعد از دولت نهم، این قضیه تشدید شد و توقیف روزنامهها، روز به روز افزایش پیدا کرد. مصداق این قضیه، شرایط خود من در ایران بود که به واسطهی چاپ دو تا مطلب، با آقایان سیاستمدار درگیر شدم و این قضیه موجب شد که به اجبار محیط زندگیام را ترک کنم.
اما نسیم در خارج از ایران هنوز احساس راحتی ندارد. انگار فقط شکل سختیهای او عوض شده است. برای ما ایرانیها که از طبع گرمی برخورداریم، سخت است که با فرهنگ اینجا، با شرایط اینجا، بتوانیم سازگار شویم. اینجا برای کسی مهم نیست که تو در چه جایگاهی قرار داری و قبل از مهاجرت در کشور خودت، از چه جایگاهی برخوردار بودی. مورد دیگری که خیلی من را اینجا آزار میدهد، بلاتکلیفی، متاسفانه شرایط خیلی جالبی نیست. این روزنامهنگار مهاجر حتی اگر با مسائل اجتماعی هم کنار بیاید، از اساس، گویا وضع اقامتش همچنان تثبیت نشده. هر چند که برای این قضیه، خیلی تلاش کردم، اما هنوز نتوانستهام در زمینهی اقامتم، با دولت آلمان به نتیجهی روشنی برسم. امکان درس خواندن داری، نسیم؟ نه متاسفانه. هنوز باید صبر کنم تا شرایط اقامتم مشخص بشود، بعد از آن اجازهی ادامهی تحصیل دارم. کار چطور؟ در زمینهی شغلی هم همینطور است، یعنی تا شرایط اقامتی مشخصی نداشته باشیم، اجازهی کار نداریم. اما من به هر حال به خاطر اینکه هشت سال در مطبوعات فعالیت کردم، نمیتوانم این عادتم را کنار بگذارم. بهصورت جسته و گریخته با رسانههای فارسی زبان اینجا، فعالیت میکنم. ولی چرا نسیم محمدی هم مثل خیلیهای دیگر، هنوز اصرار دارد که «روزنامهنگار» بماند؟ آیا روزنامهنگاری، سوای علایق شخصی، سهمی در سرنوشت کشورهم دارد؟ نسیم علاوه بر پاسخ مثبت به این سئوالم، باز هم از ناامنی میگوید: در مقاطع مختلف، روزنامهنگارها، تأثیرگذار بودند به عنوان مثال همان قراردادی که به موجب آن، قرار بود گاز ایران به قیمت فوقالعاده ارزانی به کشور امارات فروخته بشود که با موضع گیری خبرنگاران، ظاهرا کنسل شد. اما البته این را هم باید اضافه کنم که سیاستمدارها همیشه به روزنامهنگارها به عنوان یک ابزار نگاه میکردند. در ایران یک روزنامهنگار، یا باید مجیزگوی دولت باشد و یا به دلیل نقد و صراحتی که در کلامش دارد، باید به اوین برود. میپرسم، اگر ناامنی سیاسی را در ایران کنار بگذاریم، آیا مسألهی اجتماعی بوده که باعث شده او و امثال او نتوانند در ایران روزنامهنگاری را ادامه بدهند؟ همیشه مسائل اقتصادی بر مسائل فرهنگی، ارجحیت داشته و همواره آن را تحت تأثیر قرار داده است. موضوع دیگری که باید آن را مورد توجه قرار داد، فاصلهی زیادی است که بین مردم و روزنامهنگاران بهوجود آمده و یک دیوار عدم اعتماد. یک، به دلیل مسائل اقتصادی و دیگری به دلیل رسانههایی مانند رادیو و تلویزیون است که همسو با دولت حرکت میکنند. از طرف دیگر رسانهی ملی مثل تلویزیون که یک ابزار رسانهای برای دولت محسوب میشود، به دلیل فضاسازی که علیه روزنامهنگارها و روزنامههای مستقل ایجاد کرده به این عدم اعتماد مردم دامن زده است. نسیم اما دلش، پر تر از اینها است و دوباره برمیگردد به اجبارش در ترک میهن و حتی همسرش. به هر حال مجبور شدم که تنها از کشور کوچ کنم و خانوادهام را ترک کنم. یک سال است که از خانوادهام دور هستم و هنوز نتوانستهام شرایطی را فراهم کنم که آنها را پیش خودم بیاورم یا دوباره بتوانم ببینمشان. متأسفانه، این موضوع خیلی برای من آزار دهنده است. هنوز کمی از 15 دقیقهی من، باقی مانده است. پس یک سر هم به خود ایران میزنم. شوهر نسیم روی خط است. محمدرضا لطفی که علاوه بر وبلاگ خودش، در سایتهای دیگر اینترنتی نیز مقاله مینویسد؛ از جمله در سایت زمانه. در زندگی شخصی او هم، به عنوان یک نمونهی دیگر از «اثر رویدادهای سیاسی تاریخ معاصر ایران بر سرنوشت فرد»، بسیار دیده میشود. مثل زندان کشیدن، که اینجا من فرصت پرداختن به آن را ندارم. ولی ای کاش یک روزی امکان پیدا کنیم که قصهی همهی روزنامهنگارها را دوجانبه در تاریخ ایران ثبت کنیم. حالا خلاصه درست است که محمد رضا، مهاجر نیست ولی داغ این مهاجرت، دامن او را هم گرفته است. لااقل ماها که درد دوری از عزیزی را چشیدیم، شاید یک لحظه بتوانیم درک کنیم، هر شب تا خود صبح به خود پیچیدن، یعنی چه؟ یعنی کی دوباره میبینمش؟ آیا ممکن است؟ اندوه محمدرضا اما از این هم عمیقتر است.
شرایط از وقتی خیلی دشوار میشود که باورهایت را نسبت به حداقلهای زندگی هم از دست بدهید و به همه چیز شک کنی. به چه چیزی شک کنی؟ به انسان. به خودم. به همهی باورهایم. برای اینکه یک روزی شاید حاضر بودم جان خود را برای آنها بدهم ولی امروز در نقطهای ایستادم که مرز بین خوبی و بدی، زشتی و زیبایی... را نمیدانم. نمیتوانم تشخیص بدهم. چیزی که به وضوح مشخص است، این است که ظاهرا ما در دنیایی زندگی میکنیم که مرزبندیها و تقسیم بندیها، تعیین کنندهی سطح روابط انسانی است و خب قاعدتا اگر کلام و اندیشهات، به رنگ و شکل معیارهای از پیش تعیین شده نباشد؛ طرد شدهای. از طرف اشخاص فکر میکنی طرد شدی یا محیط؟ به نوعی هر دو. خب فرض کن شما در جامعهای زندگی میکنی که با یکسری باورها و اعتقادات خاص، مسائل اطراف خود را میسنجد، آن وقت قاعدتا با خیلی از مسائل دچار مشکل میشوید. تعریفهای شما با بقیه، سازگاری ندارد. عملکردت هم همینطور. از نگاه به زن تا هر چیز دیگری که عدم تطبیق پذیری با آن، امنیتات را دچار خدشه میکند. به زن اشاره کردید. از نگاهت به این موضوع بگو. از کجا بگویم، ماهمنیر جان؛ یک مثنوی است. یکی از آنها که برایت مهمتر است یا الان در ذهنت برجسته شده، بگو؛ حتی از دلتنگیهایت اگر میخواهی. تاریخ ما نسبت به زن ایرانی، بیمهری کرده. حتی تاریخ باستان که ظاهرا از کتیبهها، به آن استناد میکنند که زن ایرانی، جایگاه و مقام خاصی را داشته، اما مثلا در نقشهای تخت جمشید که نگاه میکنید، میبینید که هیچ اثری از مادینگی وجود ندارد. هر چه هست، نرینگی است و تنها نقش یک زن، روی میخ چرخ یک گاری حک شده است. کمتر نقشی از ایزد بانو آناهیتا هم در کندهکاریها و مجسمههای ایرانیمیبینیم. طبیعتا، من از باورهای خودم تبعیت میکنم. چیزی که مربوط به زندگی شخصیام میشود. همسر من قبل از اینکه به من تعلق داشته باشد، یک انسان آزاد هست؛ بدون در نظر گرفتن همهی محدودیتهایی که جامعهی من برای او ساخته است. این مشکلی که میگویی، ربطی به اسم وبلاگت هم دارد، «سیاه خانه»؟ بله. منتها این اسم، بخشی از شعر زندهیاد شاملو گرفته شده و خب طبیعتا بخشی از مطالب آن بیشتر دربرگیرندهی دغدغههای ذهنی است که دچار آن هستیم. من را یاد فیلم «خانه سیاه هست» فروغ فرخزاد هم میاندازد. خب، محمد رضا، در آخر صحبتمان، حرفی داری برای آنهایی که به اصطلاح «آنطرف آب» هستند؛ برای روزنامهنگاران کوچ کرده یا به قول نیکآهنگ، برای «طوطیهای هند». یا برای سازمانهای دفاع از حقوق بشر؟ نمیدانم. شاید تعاریف تغییر کرده و من و امثال من، الان درحیطهی مرزبندی «بشریت» جا نمیگیریم و مستحق تحمل هر نوع فشار و شرایطی هستیم تا سرنوشتمان به یک مرثیه ختم بشود. امیدوارم که یک مقدار واقعبینانهتر به مسائل نگاه کنند و حداقل یک سازمان بدون مرز دفاع از حقوق بشر، خودش دچار مرزبندیهای دست نیافتنی و غیر قابل باور نشود. ماهمنیر جان، حقیقتا، صحبت کردن در مورد این قضیه برای من یک مقداری دشوار است، چون دارم کم کم به این باور میرسم که سازمانی که اسم بردید، بیشتر مرثیهخوان شده است. منتظر هستند تا یک فاجعه رخ بدهد، بعد تازه بشوند، نوشداروی بعد مرگ سهراب. پس نوشت: مرتبط: روزنامهنگار، برانداز نیست با غلط املایی جواب شیرین عبادی را دادم وبلاگ محمدرضا لطفی و نسیم محمدی |
نظرهای خوانندگان
داستان روزنامه نگاران مهاجر داستان مهاجرت قشر آگاه تری نسبت به جامعه است که واقعیت ها را به درستی می بینند. و این موضوع و مصاحبه حاضر به خوبی پرده از زخم های اصلی جامعه کنونی ایران بر داشته است زخم هایی که مدت هاست سر باز کرده ودیگر عفونی شده اما متاسفانه درد روزنامه نگاران با ترک خانه هم دوا نمی شود چرا که روزنامه نگاران داعیه اجتماعی دارند و در هر کجا که باشند نمی توانند چشم هایشان را بر مسایلی که می گذرد ببندند
-- علی هدایتی ، Feb 11, 2008 در ساعت 09:52 PMمتاسفانه شرایطی پیش آمده که ما روزنامه نگاران مجبوریم تمام دراریی هایمان ،دوستان، خانه و کاشانه و چیز هایی رو که عمری برای به دست آوردنش تلاش کردیم رو بزاریم و کوچ کنیم انگار این ره که می رویم به ترکستان است و انگار هیچ امیدی به بهبود شرایط کنونی ایران نیست به خاطر همینه که خیلی ها رنج سفر رو به جون خودشون می خرن و فر سنگ ها از سر زمین مادریشون دور میشن . و بد بختانه این شرایط جدایی هایی میاره که تحملش خیلی طاقت فرساست و متا سفانه با وجود شعار های بین المللی که در این زمینه داده میشه هیچ نهاد یا موسسه ای متولی رسیدگی به وضعیت روزنامه نگاران مهاجر نیست در حالی که امروز شعار جهانی سازی و دهکده جهانی بیشتر از هر زمانی مطرح است اما در جامعه جهانی که ادعا می شود مرزی وجود ندارد کسی داعیه دار کسی نیست
-- یک روزنامه نگار ، Feb 11, 2008 در ساعت 09:52 PMماهمنير عزيز سوژه اي بكر است اما تنها يك سر زدن كوتاه به وبلاگ شما كافيست تا نان قرض دادن هاي شما به آقاي لطفي و شعرهاي عاشقانه ايشان در بخش كامنت ها به شما و خلاصه رفاقت هاي هزار و يك دليلي شما كه هيچ ايرادي هم بر آن نيست جانشين كار حرفه اي شود.
-- يك روزنامه نگار ، Feb 12, 2008 در ساعت 09:52 PMاين خانم هم محترم است اما دعوايش با كدام سياستمدار، كدام روزنامه و كدام سند براي ترك اجباري ايشان از وطن وجود دارد؟دل جماعت خون شده روزنامه نگاران را قرباني احساسات شخصي تان كرده ايد .
مي دانم انقدر صادق هستيد كه بپذيريد اين خانم كه حتي يك فشار كوچك هم بر روي ايشان نيست و كسي نامي از ايشان نشنيده كجا و آنان كه زندگي شان بر باد رفته كجا؟
اين گزارش شبيه يك آگهي بود. غرور روزنامه نگاران را جريحه دار نكنيد با فرار هايي از اين دست كه پشتش جز شيفتگي براي زندگي در غرب وجود ندارد و قابل مقايسه با سوژه هاي قبلي تان كه ديگر هيچ چيزي در ايران نداشتند، نيست. نمي شناسمتان مگر با صداقتتان آيا گاهي آدم هاي صادق هم جسارت گفتن اينكه اين كار حرفه اي نبود را دارند؟ خيلي از روزنامه نگار ها دارند كارتان را ورق مي زنند.
واقعا که بسیار خوب حق مطلب رو ادا کردید.در ایران یا باید مجیز بگویی یا اوین بروی.
-- کامران ، Feb 12, 2008 در ساعت 09:52 PMاین دقیقا چیزی است در دو قشر به وضوح می توان دید.اول قشر روزنامه نگار ها و دوم قشر نویسندگان.همواره موفق باشید
یک روزنامه نگار دوم
-- ماهمنیر رحیمی ، Feb 13, 2008 در ساعت 09:52 PMعزیز
1. از توجه و نظرت سپاسگزارم.
2. اگر باقی دوستان مصاحبه شونده را دست کم یک بار برای همین گفت و گو ها دیده ام، صدای نسیم محمدی و محمدرضالطفی را اینترنتی گرفتم. گواهی می دهم من، ماهمنیر رحیمی، تا همین هنگام ِ نوشتن این سطور، هیچ یک از این جفت را نه دیده ام و نه بیش از آن چه خودشان گفته اند و نوشته اند، می شناسم. چنان چه اگر آنها به لطف خبری از من دارند، لابداسمی پای گزارشی خوانده اند.
3. آن ها تنها جفت یا تنها روزنامه نگارانی نبوده اند که مثال گزارش من شده اند. چنان چه در مقدمه هام آورده ام، اینها همه، فقط "نمونه هایی تصادفی" بودند که من صدایشان را شنیدم. "ای کاش روزی امکان پیدا کنیم قصهی همهی روزنامهنگارها را دوجانبه در تاریخ ایران ثبت کنیم."
4. برای من تا کنون "اصل بر صداقت است، مگر خلاف ش ثابت شود." در نظر من، خاصه اهل قلم و روزنامه نگار، غیر واقع را به ویژه بلند و با اسم و رسم اعلام نمی کند. باقی ش، با مسئولیت خودشان.
5. آشکار می گویم که از مدتی پیش خبر از گرفتاری فراق این دو داشتم و به چند نفری نیز معرفی شان کردم؛از جمله به مدیر رادیو زمانه، آقای جامی و یک دو همکار دیگر. تا این که فرصت رساندن صداشان را به دیگران هم یافتم. از عمل به قدمی که می توانستم بردارم خوشحال م.
6. نمی دانم اما اگر آنها پیش ترها برای من کامنتی گذاشته باشند، آیا دلیلی است کافی بر تکذیب گفته هاشان اینجا!؟ فرض گیرم که جایی دیگر بر من محبتی هم داشته باشند و من غافل باشم، باز هم آیا باید حمل بر ناراستی آنها در این گفت و گو شود؟! به گفته ی درست خود شما، این دو، اگر هم دومی وجود داشته باشد، دو امر تفکیک شده است.
7. پذیرش خطا برایم دشوار نیست با این شرط که آن سهو یا عمد برایم روشن شود.
8. ولی بیا من و تو هم قدری به این فکر کنیم "آیا این درست است که گاه قدکشیدن کسی کنارمان، که سهل است، حتی مطرح شدن نام یک همکار، برایم راحت نیست؟" ما همه همدردیم. همین و بس.
9. داوری برای حرفه ای بودن یا نبودن مجموعه ی کارهام ، و نه یک مورد که شاید ضعفی داشته باشد، نیز با شمای همکار و مخاطب.
با احترام
ماهمنیر رحیمی
دوست روزنامهنگاری که در سایه نشستهای و همین سایهنشینی به شما فرصت میدهد که بیمحابا انگشت اتهام و فتواهای بیدریغت را نثار خانم رحیمی، من یا همسرم، نسیم کنی! متاسفانه از آنجا که ظاهرا ما همیشه به ظن خودی و غیرخودی متهم هستیم، به اجبار نکاتی را یاد آور میشوم. اول آنکه: کامنتهای من در سایت ماهمنیر رحیمی شاید شبیه هر چیزی باشد، به جز نان و عشق، که نه بضاعت نانش را دارم تا بلکه اشتهای فخرفروشی خود را سیر کنم و نه کمبود عشق! که برای کسی دیگر خرج شود.
بهخصوص که خانم ماهمنیر رحیمی نیازی هم به عشق و عشوه و تملقهای امثال من ندارند و دست بر قضا در ذهن سیاه بنده «بت اعظم» هم جایی ندارد، چه برسد به دل خوش بودن به بازیهای مضحک زندگی از جمله رنگ و لعاب عشق و عاشقی و باقی قضایا...
حالا اگر به گمان شما در بنده هنوز چنین استعدادهایی وجود دارد و شما کشفش کردهاید، جای شکرش باقی است چون در حال حاضر، هیچ بهانهای برای زندگی در کاسهی حوصله و صبرم یافت نمیشود و شاید کشف شما باعث شود دوباره امیدوارانه به تهفهی زندگی بچسبم.
دوم آنکه: ببخشید که یادمان رفت تا نام و پروندهی نسیم را در بوق و کرنا کرده و خدمت شما ارسال کنیم. اصولا با توجه به حضور فعلی من در ایران لزومی به این کار نیست تا این شرایط عالی!!! به همت آقایان متعالیتر!!! شود و البته از بست نشینی نیز بیزاریم. بهخصوص در برجهای دو قلوی چپ و راست (اصلاحطلب و اصوالگرا) که از قضا خیلیها را صاحب نام کرده و به درجه شوالیه سیاسی شدن و دایهداری مردم، مفتخر کرده است. در حال حاضر این پرونده موجود است و به محض حصول نتیجه، خدمت شما ارسال می شود: سند برابر اصل و شاید بعد از آن، جهانی اش کردیم تا خاطر عزیز شما مکدر نشود که نسیم بدون اذن و اطلاع شما، دچار قهر آقایان شده و از فعالیت حرفه ای ساقط. شاید هم با خود نسیم مشکل خاصی دارید که از نوشتن نامش هم طفره رفتید. بنده در جریان نیستم، ظاهرا خدای شما عالم تر است!
سوم اینکه: عذر خواهی دیگری هم به شما بدهکارم به این دلیل که از فرصت مصاحبه سوء استفاده نکردم تا از پرونده ی سیاسی خودم و زندان رفتن و شرح ماجراهایش حرفی بزنم تا جماعتی برای سوت و کف زدن دور و برم حلقه بزنند و من هم حسابی مشعوف شوم و دل خوش دارم که پایان شب سییه سپید است!. البته شاید بایستی برای تاثیر گذاری بیشتر بر ذهن حقیقت طلبان هیجان دوست!!! حتما این موضوع را هم اضافه می کردم که به اتهام لاییک بودن و آنچه ترویج اندیشه های غیر دینی و اسلامی نامیده اند از کار در اداره ی فرهنگی دانشگاه بر کنار شده و بعد با عزت و احترام! رسما اخراج شدم. با این حساب هم شما از جهل مرکب فارغ می شدید هم بی تردید نام و نانی دهان پر کن، برای من مهیا می شد. طبیعتا اگر فصل هایی از زندگی خصوصی ام را هم پیاز داغ این آش دهان سوز می کردم، شک ندارم که تصدیق می کنید ماجرا به حیرت و هیجانی همه گیر می رسید و مخاطب بهتر در می یافت که دل چه کسی خون است، زندگی چه کسانی بر باد شده و چه کسی خانه اش در بام طوفان است.
انگار برای ارضای جماعت خو کرده به رنج، چاره ای جز مرثیه سرایی نیست. به خصوص در مواجهه با اندیشه ای که آدم ها را به دسته بندی های مشخص، تقسیم کرده:
سیاسی و غیر سیاسی!
روزنامه نگار و غیر روزنامه نگار!
مسلمان و نا مسلمان!
چقدر از این تقسیم بندیها متنفرم. همان به که نام ما را از این دایره ی تنگ خط بزنید.
دوست عزیز، چیزی که شرم آور است عدم تحمل دیگری است و کریه تر از آن، خاله زنکی ها و حسادت های حقیری است که ظاهرا تا کنه وجود هر پایگاه و قشری رسوخ کرده است.
محمد رضا لطفی
-- محمد رضا لطفی ، Feb 13, 2008 در ساعت 09:52 PMماهمنير عزيز. ممنونم كه شما مثل آقاي لطفي همسر خانم نسيم محمدي موضوع را صدو هشتاد درجه تغيير نداديد و قصه و حديث تازه خلق نكرديد و از نان و عشق و چه و چه كه هيچ دخلي به حرف من نداشت حرف نزديد... من هم مثل شما وبلاگ دارم كه براي من هم كامنت هاي عاشقانه بسیار مي آيد و باز هم همانند كامنت اولم تاكيد مي كنم كه هيچ ايرادي بر آن نيست اما بايد قبول كرد كه اگر سوژه گزارش من كه دامنه فراگيري آن بسيار است ناگهان يك چرخش شديد داشته باشد به سمت يكي از همن هايي كه در وبلاگ من هميشه جز با الفاظ عاشقانه و ناب ميهمانم نكرده ، قطعا در حرفه اي بودن همان يك كار شك بايد كرد كما اينكه من هم مثل شما روزنامه نگارم و قطعا عاري از تمام ايرادهاي عالم نيستم .
-- يك روزنامه نگار ، Feb 15, 2008 در ساعت 09:52 PMممنون از پاسخ منطقي تان كه گفتيد بيشتر تحت تاثير فراقشان بوديد تا موضوع و دليل اصلي كوچ روزنامه نگاران. چون در تمام گزارش سوژه اصلي همين فراق بود كه محور شد تا باقي ماجرا حول آن بگردد ...
ادعا هم نمي كنم كه نقدم بي هيچ پيشينه است اما صادقانه مي گويم كه دلم از اين سوخت كه چرا سراسر اين گزارش التماس و عجز و تحقير شدن دو نفر است در حالي كه در آن مملكت گل و بلبل كساني منتظر شنيدن اين حقارت ها هستند كه با يك مرور كوتاه حتي در مصاحبه هاي پيشين خودتان مي بينيد كه بسياري از روزنامه نگاران كوچ كرده داغ شنيدن اين آه را به دل آقايان و سربازان گمنام گذاشته اند.
شايد هم بي سبب موضوع را پيچيده كرده ام و جكايت غريبي جماعت ما نمي ارزد به اين بگو مگوهايي كه از دلش هزار توهم ديگر سر باز مي زند....
مرور دگر باره نظرهايم كافيست تا اعتراف كنم من هم همانند همه انسان هاي معمولي گاهي حس حسادتم بيش ساير حس هايي انساني ام گرفتارم مي كند.
-- يك روزنامه نگار ، Feb 17, 2008 در ساعت 09:52 PMماهمنير عزيز ! نان قرض دادن را تنها از اين بابت پس مي گيريم كه شما حتي اگر همان آشنايي ديجيتالي تان سبب شد كه صداي اين محمد رضا و نسيم را به گوش همه برسانيد خيلي هاي ديگر اين صدا را مي شنوند و از كنارش اما مي گذرند . مبادا حس هاي ديرينه و يك كينه كهنه و پلاسيده من باعث شود كه از اين پس صداهاي بسياري كه پيرامون ماست شنيده نشود.
ّه آقاي محمدرضا هم حق مي دهم كه مرا به سايه نشيني متهم كرده اند چون زندان و اخراج و فراق خيلي حوادث ساده اي نيست كه در كنارش ما بخواهيم زير چتر بي بار و بر چپ و راست پر از هوس قدرات حضرات كمي آرام بگيريم و به دل لعنتي مان بد راه ندهيم .
اميدوارم عذر مرا براي قضاوتي كه ناشي از يك بغض مزخرف و كهنه بود به حساب هيچ چيز نگذاريد جز همصدا شدن در برابر دشمن بزرگتري به نام بخل و حسادت. باشد كه بر آن پيروز شويم . هركسي بايد از خود شروع كند و من هم اين گزارش سببي شد تا بر حس كهنه ام حداقل شك كنم و برايش پي چاره باشم نه آنكه آوار شوم بر سر شما.
ماه منیر جان در انتخاب گفتگو شوندگانت بیشتر دقت کن تا از منزلت کارت کاسته نشود . موفق باشی
-- مهرناز ، Feb 25, 2008 در ساعت 09:52 PMبا درود خدمت سرکار خانم ماه منیر رحیمی .
در درجه اول از بابت گزارش ها و مصاحبه هایتان سپاسگذارم . و در وحله دوم باید عرض کنم که به عنوان یک روزنامه نگار اعتقاد دارم که برای نمونه اگر شما با روزنامه نگاری گفتگو می کردید که درد اجتماع را داشت کارتان بیش از این مورد تقدیر قرار می گرفت .
نمی شود گفت هر خبرنگاری که از ایران برود و در آلمان یا فلان کشور تقاضای پناهندگی دهد به اجبار کوچ کرده است . مسلم است که یک پناهنده این ادعا را دارد که اجبار داشته است اما شما بهتر می دانید که جامعه روزنامه نگاری و مطبوعات ایران بسیار کوچک تر از آن است که اخبار از گوش همکاران پنهان بماند . این خانمی که شما با او صحبت کردید متاسفانه نه خبرنگاری تاثیر گذار بوده است و نه روزنامه نگاری تلاشگر و خوش نام .
ای کاش که با بچه های خبرنگار اقتصادی در ایران تماس می گرفتی و تحقیق می کردی . ای کاش !
در واقع این خانم کار خود را از روزنامه صبح اقتصاد آغاز کرد و بیشتر میل به دربافت پورسانت آگهی داشت . شاید در این گفتگو می توانستید از مشکلات اقتصادی روزنامه نگاران و خبرنگاران بپرسید و او هم می توانست با شما لااقل در این مورد صادق باشد . این خانم محترم از دست آموز های دکتر سلطانی است که او از مجیز گویان دولت خاتمی بود . من اصرار دارم بگویم مجیز گو و نه اینکه صرفا طرفدار یا دوم خردادی بوده است .
وی در دانشگاه آزاد رشته روزنامه نگاری درس می داد و روزنامه صبح اقتصاد را هم منتشر می کرد . و این یعنی 2 امیتاز ویژه که خیلی از حامیان دوم خرداد نداشتند . از همه مهمتر ایشان مشاور مطبوعاتی وزارت نفت دولت خاتمی بود و برای همین هم اصلا تجب آور نیست که این خانم در دو سال پیاپی جایزه جشنواره ای را بگیرند که خود وزارت نفت برگزار کرده است .
خانم رحیمی ! آخر کجای دنیا به دولت به مخالف خود جایزه می دهد . در کجای دنیا جایزه دولتی مایه افتخار است . اگر ایشان می گویند یا باید مجیز بگویی یا اینکه بروی زندان چرا از عملکرد خود مصداقی نمی آورند ؟ . نکته دیگر اینکه چرا این خانم دچار مشکل سیاسی شدند و هیچ کدام از بچه های مطبوعات با خبر نشدند ؟ . از طرفی دیگر اگر ایشان این همه مهم یا به عبارتی دیگر خطرناک برای حکومت بودند که مجبور شدند از ترس جان خود کوچ کنند چرا همسرشان آزادانه در ایران است ؟ مگر ما یادمان رفته است بر سر " پدر " سینا مطلبی چه آوردند ؟ .
همه این ها را نوشتم که کمی فکر کنید و به این بیاندیشید که همکاران شما در ایران از دستمالی شدن مشکلاتشان آزرده می شوند . ما مشکلات داریم و آنانی که کوچ کردند هم مشکلاتی عدیده دارند اما چه بهتر که برای بازگویی این مشکلات به سراغ کیس های واقعی برویم .
-- نرگس ، Feb 25, 2008 در ساعت 09:52 PMموفق باشی
خانم ماه منير
-- يك همكار ، Mar 29, 2008 در ساعت 09:52 PMخواهش مي كنم اگر مي خواهي مصاحبه كنيد حتما به سوابق آدم ها توجه كنيد. يك تحقيق معمولي تصوير دقيقي به شما خواهد داد. راديو زمانه خيلي حيفه. خانم محمدي خوب و قشنگ اما بايد به اعتبار اين سايت هم توجه كنيد. خانم محمدي كسي نيست كه يك جامعه خاصي از مطبوعات ايشون را نشناسه.