رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ بهمن ۱۳۸۶
مهاجرتِ روزنامه‌نگاران ایرانی در گفت و گو با شهرام رفیع‌زاده:

روزنامه‌نگار، برانداز نیست

ماهمنیر رحیمی

Download it Here!

روزنامه و روزنامه‌نگاری هر کشور، بنا به نظر متخصصان علوم ارتباطات، آینه‌ی است که نه تنها رویدادهای جاری جامعه و چه‌گونه‌گی بازتاب آن‌ها را نشان می‌دهد، بلکه نمادی شمرده می‌شود از سطح فرهنگ، زبان، مرز آزادی بیان، زاویه‌ی دید و نوع نگرش نخبه‌ها یا دست کم صاحبان قلم آن سرزمین.

کوچ روزنامه‌نگاران از ایران را، برخی جامعه شناسان، موج سوم مهاجرت می‌خوانند که پس از دوم خرداد اوج گرفت. به گفته‌ی بعضی صاحب‌نظران، مهاجران پیش از انقلاب، عمدتاً به انگیزه‌ی تحیصلی یا تجاری و تقریباً برای مدتی معلوم، کشور را ترک می‌کرند. اما در موج اول مهاجرت پس از انقلاب، تعداد زیادی، گرچه با آرزوی بازگشت به وطن، به مدت نامعلومی از کشور خارج شدند. این گروه را اغلب مخالفان سیاسی تشکیل می‌دادند. طی سال‌های جنگ و افول وضعیت امنیتی و اقتصادی ایران، گروه بزرگی از مردمان عادی نیز به شکل پناهنده‌ی اجتماعی در کشورهای خارجی مقیم شدند. طی همه‌ی این سه دهه، شمار قابل توجهی از روزنامه‌نگاران نیز، به سبب آزادی بیان، شغل یا میهن‌ خود و یا هر دو را عوض کردند.

با روی کار آمدن محمد خاتمی، و باز شدن نسبی فضای سیاسی، تعداد زیادی عنوان نشریه، از وزارت فرهنگ و ارشاد که در دست دولت اصلاح‌طلب بود، مجوز انتشار گرفتند؛ هرچند از سوی قوه‌ی قضائیه که از جناح مخالف شمرده می‌شد، پی‌در‌پی توقیف شدند. بدین روی، بالارفتن ناگهانی نام و تیراژ روزنامه‌ها‌، با بیکار شدن خیل روزنامه‌نگاران، مدت زیادی فاصله‌ نداشت. بسیاری از این روزنامه‌نگاران، یا قبل از گرفتار شدن در دستگاه قضائی یا در حین طی کردن آن مرحله و یا پس از خلاصی از آن، از کشور بیرون رفتند. کارشان را به نوعی با وبلاگ نویسی ادامه دادند یا جذب رسانه‌های فارسی زبان خارج کشور، یا وارد موسسه‌های علمی، و یا بازار کارهای دیگر شدند. برخی‌شان نیز هنوز امنیت شغلی ندارند.
در این رشته برنامه می‌کوشیم با روایت‌های شخصی و داستان‌ مهاجرتِ فقط چند نمونه‌ی تصادفی، هم مروری کنیم بر آن‌چه اخیراً بر روزنامه نگاران رفته است، و هم نگاهی دیگر بیندازیم به سرگذشت این بخش از ایران.

ششم فوریه‌ی سال ۲۰۰۷ میلادی، سازمان دیده‌بان حقوق بشر در نیویورک اعلام کرد که ۷ نویسنده‌ی ایرانی از میان ۴۵ نویسنده از ۲۲ کشور جهان، جایزه‌ی ارزش‌مند و معتبر هلمن-هلت را دریافت کرده‌اند. این جایزه به نویسندگانی در سطح جهان داده می‌شود که اذیت و آزار سیاسی دیده باشند. روزبه میر‌ابراهیمی و شهرام رفیع‌زاده، جزء این هفت نفر بودند. گویا این جایزه بیشتر به سبب نوشتن درباره‌ی نقش مأموران وزارت اطلاعات در قتل‌های زنجیره‌ایِِ نویسندگان و روشن‌فکران در دهه‌ی هفتاد ایران، به شهرام‌ رفیع‌زاده نیز تعلق گرفت.


شهرام رفیع‌زاده، شاعر و منتقد ادبی و روزنامه‌نگار- عکس‌ها: زمانه

شهرام رفیع‌زاده، شاعر و منتقد ادبی، ۳۶ساله، از سال ۷۶ خورشیدی روزنامه‌نگاری می‌کند. او زاده‌ی شمال ایران است و اولین شعرش در هفته نامه‌ای در گیلان چاپ شد اما به گفته‌ی خودش برای کار به تهران آمد و ابتدا گردانندگی صفحه‌ی شعر ایران‌جوان را به عهده گرفت. وی مقالاتی هم در حوزه‌ی ادبیات در مجلات و نیز روزنامه‌ی همشهری نوشته است. آخرین سمت رفیع‌زاده در ایران، دبیر گروه فرهنگی روزنامه‌ی اعتماد بود. اما وی ۱۷ شهریور ۸۳، به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی از طریق نوشتن در سایت‌های اینترنتی" بازداشت شد. بازداشت شهرام رفیع‌زاده، روزبه میر‌ابراهیمی، امید معماریان و محمد جواد غلام تمیمی به عنوان اولین "پرونده‌ی وبلاگ‌نویسان" در قوه‌ی قضاییه جمهوری اسلامی، معروف شد. شهرام رفیع‌زاده از سال ۸۱ در وبلاگ خود "اکنون" هم می‌نویسد. وی ۸۶ روز را در سلول انفرادی گذراند و پس از ماجرای جنجالی اعترافات در دفتر دادستانی که از طریق تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی پخش شد، از زندان بیرون آمد.

شهرام، همراه خانواده‌اش، هم‌اکنون مقیم کشور کانادا است. در خانه‌ی یک دوست مشترک هستیم و ضبط را روشن می‌کنم تا از اثر رویدادهای سیاسی بر زندگی شخصی‌اش، برای ما بگوید.

خب. بزرگترین تأثیر این بود که من الان دیگر در جایی که به دنیا آمدم و زندگی کردم، و به هر حال خاطرات من و خانواده‌ام مال آن‌جاست، نیستیم. که این خودش، پیامدهای دیگری هم داشته است.

از این پیامدها برای ما بگو.
هر کسی از وطن خود دور می‌شود، مخصوصاً امثال ما که یک مقدار عاطفی هستیم، دلتنگی‌های خاص خودمان را داریم. یا مثلاً در مورد همسرم، او دوست دارد در کشور خود و با خانواده‌اش باشد. یا بچه‌ها مثلاً یک مسائل جدیدی برای آن‌ها پیش‌آمده، اینکه اصلاً کجایی هستند؟ وقتی ما ایران بودیم، ایران را خیلی دوست داشتند. فاصله‌ی عشق و نفرت هم، عجیب و غریب اما کوتاه است. به دلیل این‌که ما به نوعی از ایران رانده شدیم، گاهی اوقات هم نشانه‌هایی می‌بینم که درواقع نفرت در آن هست. ‌که چرا جایی که ما به دنیا آمدیم و دوست‌ش داشتیم، نتوانستیم در آن‌جا ادامه دهیم و زندگی کنیم.

می‌توانی خیلی خودمانی برای شنوندگان رادیو زمانه تعریف کنی که چگونه این وضعیت سیاسی-اجتماعی باعث شد آنجا را ترک کنید؟
من کار عجیب و غریبی نمی‌کردم. گزارش یا یادداشت می‌نوشتم. مسائلی را که به نظرمان باید مطرح می‌شد و مردم از آن‌ها مطلع می‌شدند، در روزنامه می‌نوشتیم یا بعداً در وبلاگ و سایت‌های اینترنتی. ولی واقعیت این‌ است که در ایران، این قرعه ممکن است به نام افراد مختلفی بیفتد. لزوماً این نیست که بگوییم برنامه‌ریزی خاصی بوده یا آن شخصی که این قرعه به نامش افتاده، کار خاصی را انجام داده است. این «شتر مست بازجو» (که آقای ابراهیم نبوی این اصطلاح را یک‌بار استفاده کرده بود) ممکن است که درِ خانه‌ی هر کسی بنشیند. و وقتی نشست، در واقع آن شخص و خانواده‌اش، خانه خراب شده‌اند.


شهرام رفیع‌زاده سال ۸۳، به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق نوشتن در سایت‌های اینترنتی بازداشت شد

وضعیت سیاسی ایران، برای همه‌ی روزنامه‌نگاران ایرانی، بحران ایجاد کرده است. کسانی که در حوزه‌ی سیاست روزنامه‌نگاری می‌کنند، "سیاسی‌نویس" هستند. اما حکومت ایران فکر می‌کند که این‌ها، "سیاست‌مدار" هستند. کسی که سیاسی می‌نویسد، هدفش این نیست که بیاید قدرت را در دست بگیرد. حتی اگر حکومت‌های خیلی ایده‌آل‌تر از آن‌چیزی که الان در ایران وجود دارد (که تقریباً یک فاجعه است) هم بیاید، بازهم روزنامه‌نگار باید منتقد باشد. این سوء‌تفاهم گاهی اوقات به تراژدی ختم شده و سرنوشت آدم‌ها را بدجوری رقم زده؛ باعث بیکاری آن‌ها شده، خانواده‌هایشان را متلاشی کرده‌است...

یا کسی که در حوزه‌ی مسائل اجتماعی می‌نویسد، هدفش چیزی نیست که الان از آن استفاده می‌کنند و می‌گویند "سیاه‌نمایی" و این یک اتهام شده؛ این، گفتن واقعیت‌های اجتماع است. بعضی اوقات خود مقامات رسمی کشور، مسائل بسیار وحشتناک‌تری را بیان می‌کنند که هرگز روزنامه‌نگاران آن را مطرح نکرده‌اند، ولی چنین اتهامی به مقامات وارد نمی‌شود. برای مثال من دیدم روزنامه‌ی ایران، که روزنامه‌ی رسمی دولت است، آماری را از پرونده‌های مفاسد اقتصادی در یک خبر کوتاه داده بود. مثلاً نوشته بود که حدود نود پرونده‌ی بین پنج تا دویست میلیارد تومانی در کمیسیون اصل نود در حال بررسی است. خب، این افتخار نیست که در یک کشوری چنین آماری وجود دارد. ولی اگر همین موضوع را یک روزنامه‌ی اصلاح طلب یا یک روزنامه‌ی مستقل مطرح کند، او را متهم می‌کنند که مقامات جمهوری اسلامی را متهم کرده به اینکه ترویج دهنده‌ی فساد اقتصادی بودند.

واقعاً باید همه، و به خصوص کسانی که قدرت را در دست دارند بپذیرند که روزنامه‌نگاری، فعالیت سیاسی نیست و هدفش آن نیست که رژیمی را عوض کند. اصلاً چنین هدفی را نه ما و نه روزنامه‌نگاران دیگر، دنبال نمی‌کردند. روزنامه‌نگار حداکثر هدفش، تغییر شرایط موجود به شرایط مطلوب است.

شهرام جان، بیشتر روی صحبت ما اینجا در این برنامه، زندگی خصوصی‌ا‌ت هست. یعنی از خلال زندگی شخصی تعدادی از روزنامه‌نگاران می‌خواهیم یک مقطع تاریخی از ایران را مرور کنیم. حالا پس برگردیم به زندگی خودتان؛ اینجا کار پیدا کردی؟
کار هنوز پیدا نکردم.

چند وقت است که اینجا هستی؟
من الان چند ماه است که اینجا هستم. قبلاً جای دیگری بودم و الان هم از اینجا کار روزنامه‌نگاری را انجام می‌دهم. کار من، نوشتن است. با نوشتن زندگی می‌کردم و الان هم زندگی می‌کنم که بنویسم.

این‌جور نوشتن آیا زندگی‌ات را هم تأمین می‌کند؟ امرار معاش زن و بچه‌ها و ...
زندگی را تأمین نمی‌کند. روزنامه‌نگاری فارسی، چه در داخل کشور و چه در خارج، از نظر اقتصادی، به هر حال دارای مشکلات اساسی است. به هر دو روش من کار کردم؛ هم قراردادی و هم حق‌التالیف، ولی هیچ‌وقت تأمین نبودم. به هر حال وقتی می‌نویسیم، نسبت زمانی که برای نوشتن می‌گذاریم و درآمدی که به دست می‌آوریم، این دو تا با هم سازگار نیستند.


شهرام، همراه خانواده‌اش، هم‌اکنون مقیم کشور کانادا است

چرا رفاه بیشتر نمی‌طلبی؟
رفاه بیشتر، محتاج به این ا‌ست که من از بخشی از اصول فکری خودم دست بکشم.

فکر می‌کنی همه‌ی روزنامه‌نگاران اینجا هم، یا باید در وضعیت اقتصادی سختی باشند یا اینکه از اصول فکری خود دست بردارند؟ اینجا هم فکر می‌کنی این‌طوری است؟
نمی‌خواهم در مورد دیگران قضاوت بکنم ولی در مورد خودم می‌توانم این را بگویم که با بعضی از رسانه‌ها، آدم هم عقیده نیست؛ کار حرفه‌ای نمی‌کنند بلکه بیشتر انگیزه‌های سیاست‌مدارانه، آن‌ها را به‌وجود آورده است و من نمی‌توانم این را قبول کنم.

شهرام جان، این اختلاف نظر همچنان هست که آیا واقعاً عنوان تریبون مهم است یا اینکه روزنامه‌نگار را هرجا بگذارند، اگر بتواند حرف خودش را بزند، عقیده‌ی خودش را بنویسد، اسم آن رسانه نباید برایش مهم باشد. اگر بخواهم مثال بزنم فرض کن کسی که در روزنامه‌ی کیهان ایران می‌نویسد یا در CNN آمریکا، اگر بتواند واقعاً کار خودش را بکند، آیا این عنوان برای شما مهم است؟
بله برای من مهم است.

چطور؟
مثلاً در ایران، برای من مهم است که روزنامه‌ی کیهان، انگیزه‌ی مدیرانش چه هست؟ شاید کسی بگوید که اصلاً من در حوزه‌ی سیاست نمی‌نویسم؛ من گزارش‌گر اقتصادی هستم. ولی نباید فراموش کنیم که کیهان همان رسانه‌ای است که در آن، شدید‌ترین اتهامات به نخبه‌گان ایران و به نویسندگان و روشن‌فکران، حداقل در سه دهه‌ی گذشته وارد شده و این روزنامه، بیشتر از آن‌که یک روزنامه باشد، یک رسانه‌ی امنیتی است. مثلاً وقتی کسی را می‌گیرند، شما دقت می‌کنید می‌بینید محتوای سوالات بازجو در داخل بازداشت‌گاه را کیهان تحت عنوان گزارش و افشاگری می‌نویسد! هنوز متهم چیزی را نپذیرفته یا اعتراف اجباری انجام داده است، ولی کیهان مسایل را مطرح می‌کند. در خارج از کشور عکس این موضوع را داریم. یعنی رسانه‌هایی با انگیزه‌های مشابه کیهان، تهمت‌ها یا مسائلی را مطرح کنند که خب در ایران واقعیت آن نیست. من با هر دو مورد مخالف هستم.

یعنی شما فرض کن اگر ستونی در یک نشریه داشته باشی، همان‌قدر احساس مسوولیت می‌کنی که سردبیر یا مسوول کلی آن نشریه مسوولیت دارد؟ یعنی خودت را هماهنگ با او می‌بینی؟
بله. ببینید یک رسانه در کلیت خودش تعریف می‌شود و نه در تک تک اجزا. وقتی مخاطبی یک رسانه را انتخاب می‌کند تا از آن اطلاعات لازم خودش را کسب کند، با کلیت آن به توافق رسیده است.

کلیت آن رویکرد را پذیرفته.
بله. مثل این می‌ماند که یک اتوبوسی در حال حرکت است به سمت شرق، ولی یک مسافر در داخلش وارونه به سمت غرب نشسته. مهم این نیست که او به کدام سمت نشسته است؛ مهم این است که آن اتوبوس دارد می‌رود به سمت شرق.

با عبارت روزنامه‌نگار مزدور چقدر کنار می‌آیی؟
به هر حال مثل هر شغل دیگری، روزنامه‌نگار، کار می‌کند و در ازای آن، دست‌مزد می‌گیرد و زندگی‌اش را تأمین می‌کند. این عبارت اصلاً معنا دارد که "تو پول می‌گیری..." خب همه پول می‌گیرند.

روزنامه‌نگار، مزدور نمی‌شود؛ کسی که مزدور است یعنی مزد می‌گیرد که چیزی را بنویسد که دلخواه و سفارش طیف مشخصی است و با هدف‌های معلوم، او دیگر روزنامه‌نگار نیست. چنین ترکیبی از اساس غلط است.

شهرام جان. با شنوندهای رادیو زمانه، دوست داری چه چیزی از خودت بگویی که تا حالا جایی نگفته‌ای؟ نوشته‌های تو را خیلی‌ها خواندند، کارهایت را دیدند؛ حالا از خودت بگو لطفاً.
بعضی حرف‌ها را نمی‌شود گفت.

یک چیزی بگو که تا حالا نگفتی و فکر می‌کردی نمی‌شود، ولی الان در یک کشور آزاد هستی.
خود آزادی، یک چیز عجیبی است برای من. یعنی آن چیزی که وقتی نداری، دوست داری داشته باشی، ولی وقتی بدستش می‌آوری، می‌بینی مسوولیت بار آنقدر سنگین است که آدم گاهی اوقات مجبور می‌شود سکوت کند و مجدداً یک‌سری چیزها را در خودش بازتعریف کند. من مثلاً زمانی که به خارج از ایران آمدم، خب خیلی راحت می‌توانستم در وبلاگ و در فضای اینترنتی علیه ‌کسانی که به من بد کردند، هر چیزی بنویسم. ولی وقتی یادم می‌آید که من در جایی هستم که آزادی هست، مسوولیتم خیلی سنگین‌تر می‌شود. احساس می‌کنم خودم باید مسوولیت هر کلمه‌ای را که نوشتم، بپذیرم.

موقعی که در ایران بودیم (بچه‌های روزنامه‌نگار همه می‌دانند) ما گزارش‌ها و یادداشت‌هایی خیلی زیادی می‌نوشتیم و بخش‌هایی از آن حذف می‌شد؛ به هر حال در روزنامه‌ها، سلسله مراتبی وجود داشت. آن موقع اگر کسی به ما انتقاد می‌کرد که چرا اینگونه نوشتید و یا چرا این را ننوشتید و یا این یادداشتت یا این گزارشت ایراد داشت، می‌گفتیم که "ما نوشتیم، برداشتند". ولی امروز هر کلمه که من بخواهم بنویسم باید مسوولیتش را خودم بپذیرم. چون واقعاً کسی نیست که به من بگوید، ننویس یا بنویس و این مسوولیت آزادی، خیلی سنگین است.

می‌خواهم کلمه‌ی "آزادی" را دنبال کنم. از نظر آزادی‌های فردی و اجتماعی، چقدر چیزهایی که اینجا دیدید و آن ذهنیتی که در ایران داشتید، در مورد خارج کشور یا جهان غرب، فرق داشته است؟
من همین تصور را داشتم. یعنی فکر نمی‌کردم خارج از ایران مدینه‌ی فاضله است. هر جای دنیا، مشکلات خودش را دارد. از نظر آزادی‌های سیاسی و اجتماعی هم همان تصوراتی را که تا الان دیدم، درست بوده است. ولی اینکه فاصله‌ی آن با ایران چه‌قدر است، خیلی زیاد است. اینجا اصلاً مساله‌ی این جوامع، مسایل دیگری است. آنجا ما هنوز می‌شنویم مثلاً چکمه‌ی روی شلوار نپوش و مسایل اینطوری که حکومت با ملت ایجاد کرده؛ با تک تک افراد. یک جوان و نوجوان ایرانی، درگیر این‌ است که چگونه لباس بپوشد که او را نگیرند در حالی که او باید فکر کند که امروز باید فلان تحقیق را برای دانشگاه خود انجام دهد.

یک سوال جزئی‌تر. نگاهت آیا به زن و مرد این‌جا تغییری کرده؟
از یک نظر بله و از یک نظر خیر. من در ایران هم، در روابطم با آدم‌ها، جنسیت خیلی دخالت نداشت. ولی از یک نظر تغییر کرده. خب در ایران، چون عرف و سنت و قانون، جنسیت را برای آدم‌ها یک مسأله ساختند، به این فکر می‌کردم که باید این محدودیت‌ها برداشته شوند و باید یک تغییراتی ایجاد شود. ولی اینجا این تغییرات تقریباً انجام شده. بنابراین اینجا دیگر زیاد نمی‌توانم به این موضوع فکر کنم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام. شاید برای نظر دادن دیر باشد، اما چه می توان کرد، دیر خواندم.
"آقای رفیع زاده این حرفم را در حالی می زنم که به قول خودت یک لنگه از ابروهایم را بالا انداخته ام، دل تنگ روزهای اعتماد و تحریریه هستم که شما در آن جا بودی

-- نسرين عليپور ، Feb 18, 2008 در ساعت 05:15 PM