رادیو زمانه > خارج از سیاست > تاریخ > ما در توهم بودیم | ||
ما در توهم بودیمنیما نامداری چند ماه پیش که بحث انقلاب فرهنگی دوم بحث روز بود، بچههای روزنامه هممیهن از من خواستند مطلبی در مورد جنبش دانشجویی بنویسم. من نوشتم و قرار شد منتشر شود. اما دقیقاْ در همان روزی که مطلب صفحهبندی شد، هممیهن گرفتار توقیف گردید. اخیراْ بچههای اعتماد ملی برای سالگرد ۱۶ آذر از من مطلب خواستند. همان مطلب قبلی را با اندکی تغییر برای آنها فرستادم. اما این بار هم خبر آمد که دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، انتشار مطالب مربوط به ۱۶ آذر را ممنوع کرده و اعتماد ملی هم ویژهنامهاش را منتشر نکرد. در نتیجه قرعه انتشار این مطلب به نام زمانه افتاد. برای من که در فاصله سالهای ۷۶ تا ۸۱ به عنوان عضو فعال انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت و طبعاً دفتر تحکیم وحدت، در متن چالشهای سیاسی دانشگاهها بودهام، روشن نیست وقتی برخی دوستان از جنبش دانشجویی حرف میزنند، منظورشان چیست و از کدام رفتارها و انسانها و نهادها سخن میگویند. زیرا بیشتر توصیفاتی که ارائه میدهند، برای من، ناآشنا است. روز به روز بیشتر احساس میکنم سوء تفاهم در مورد جنبش دانشجویی در حال همهگیر شدن است. به گمان من این سوء تفاهم از سه توهم ریشه گرفته که در این نوشتار آنها را شرح خواهم داد. توهم جنبش در آن زمان، شهر ۱۰ میلیون نفری تهران بیش از صد هزار نفر دانشجوی تماموقت در دانشگاههای دولتی و غیردولتی داشت. وضعیت محافظهکاران از ما هم بدتر بود. به یاد ندارم در آن دوران گروههای دانشجویی آنها مراسمی عمومی برگزار کرده و بیش از ۲۰۰ نفر در آن شرکت کرده باشند. وضعیت شهرستانها هم مشابه تهران بود. ما به مرور احساس میکردیم بقیه دانشجویان خیلی با تعریف ما از کنش سیاسی، موافق نیستند. بسیاری از آنها با کلیات حرفهای ما موافق بودند؛ ولی به هیچ وجه علاقه نداشتند کاری بیشتر از رأی دادن انجام دهند. برای خود من آن روزی تکاندهنده بود که شاهد بودم برای یک کنسرت آماتوری موسیقی در دانشگاه علم و صنعت، نزدیک به هزار نفر جمع شدند؛ اما در فردای توقیف روزنامه جامعه که آقایان جلاییپور، شمس، زیدآبادی و یکی از مدیران روزنامه کیهان را به دانشگاه دعوت کرده بودیم، سالن ۴۰۰ نفره دانشگاه، هنوز صندلی خالی داشت. فراموش نکنید توقیف جامعه، اولین برخورد اینگونه با روزنامهای پرخواننده بود و بعد از توقیف آیندگان در سال ۱۳۵۹ به دستور آیتالله خمینی، اولین بار بود که چنین حکمی صادر میشد. آن روز من واقعاً از واکنش بیتفاوت دانشجویان به این بمب خبری سیاسی حیرت کردم. به تدریج در دوران خاتمی، کانونها و نهادهای صنفی، علمی، فرهنگی، ورزشی و هنری زیادی در دانشگاهها ایجاد شد که با استقبال دانشجویان روبهرو گردید و بسیاری از هواداران اولیه ما، کمکم به این تشکلها و نهادهای غیرسیاسی هجرت کردند. تعریفی که این روزها از جنبش دانشجویی به عنوان یک جریان سیاسی پرنفوذ در دانشگاهها میشنوم، خیلی با تجربه من سازگار نیست. اکثریت قاطع دانشجویان در دوران اصلاحات غیرسیاسی بودند. آنها بیشتر به دنبال لذت بردن از جوانی بوده و هنگامی که فرصت ارضای این لذتجویی را در حوزههای کمخطرتر، زیباتر و سالمتر از سیاست مانند سینما، ادبیات، ورزش و دیگر فعالیتهای اجتماعی و یا در اردوها و نشستهای دانشجویی پیدا کردند، طبیعی بود که رفت و آمدها به انجمنهای اسلامی کاهش پیدا کند. البته تشکلهای دانشجویی رقیب، از ما باهوشتر بودند و زیرکانه ظاهر سیاسی و مذهبی خود را کنار نهادند. به خاطر دارم احمدینژاد، رییس جمهور فعلی، در آن سالها وقت قابل توجهی را برای هماهنگ کردن و تأمین بودجه اردوهای تفریحی و همایشهای غیرسیاسی بسیج دانشجویی دانشگاه علم و صنعت صرف میکرد. ما گرفتار توهم «خود جنبش بینی» شده بودیم و اصلاحطلبان حرفهای هم که ابتدا شریک توهم ما بودند، به محض اینکه دریافتند ما آنچنان هم پرقدرت نیستیم، کاسبکارانه پشتمان را خالی کردند. توهم چپ مذهبی فکر میکردیم چپ هنوز زنده است. فکر میکردیم دانشجویان اروپایی هنوز عزادار شورش ۱۹۶۸ فرانسه و آلمان هستند. فکر میکردیم تونی بلر رهبر کارگران انگلیس است. فکر میکردیم گیدنز مبشر چپ جدید است. تمام پدیدههای دنیا را تحلیل میکردیم؛ در حالی که بیشتر از ۲۰ کلمه زبان خارجی نمیدانستیم. فکر میکردیم میتوان با ابزار و ادبیات چپ، حامی اندیشههای لیبرال بود. در بیانیههایمان انبوهی از شعر و حدیث و کنایه و هجو را خرج دفاع از پلورالیسم میکردیم. از دموکراسی صادقانه، اما خشمگینانه دفاع میکردیم. اگر چیزکی از سیاست و فلسفه و جامعهشناسی میدانستیم، دست اول نبود. روایت راویان رسمی اصلاحطلبی از این علوم را پای منبرشان آموخته بودیم. پوپر را میشناختیم؛ اما به روایت دکتر سروش. وبر را میشناختیم؛ اما به روایت علویتبار. فقه میدانستیم؛ اما به روایت کدیور. تحلیل سیاسی میکردیم؛ اما به لسان حجاریان و ... روایت آنها به خودی خود غلط نبود؛ اما روایت ما نبود. ما زندانی دانش محدود و تنبلی ذهن خود بودیم. ما چپ نبودیم؛ اما فکر میکردیم چپ هستیم. ما اصلاً نمیداستیم چپ چیست که بخواهیم هوادارش باشیم یا نباشیم. برخی از ما اگر چه در ادبیات سیاسی مدرن شده بودند، اما در اخلاق شخصی و تابوهای ذهنی بسیار سنتی عمل میکردند. در تابستان ۷۹، اکبر عطری که در آن دوران تازه عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت شده بود، جنجالی به پا کرد که چرا دو دانشجوی دختر و پسر که نامزد هم بودند و بعدها با هم ازدواج کردند، در اتوبوسی که بچهها را به خرمآباد میبرد، کنار هم نشستهاند! ما چگونه میتوانستیم حامی جدی تکثر فرهنگی و آزادی انتخاب انسانها باشیم؟ البته همه این طور نبودند. برخی هم دقیقاً در نقطه مقابل عمل میکردند؛ طوری که هم بهزاد نبوی و هم ابراهیم یزدی از ما انتقاد میکردند که غیرمذهبیها در بین شما چه میکنند؟ راست هم میگفتند بالاخره ما چپ مذهبی بودیم؛ اما باید چه میکردیم؟ باید حذفشان میکردیم؟ آن وقت چه کسانی میماندند؟ یا از ما میخواستند از درون یک مجموعه که اکثریت نسبی اعضایش غیرمذهبی بودند، شورای مرکزی را طوری انتخاب کنیم که ظاهر مذهبی داشته باشد. مصلحت این بود؛ اما خواست اکثریت درون تشکیلات را چه میکردیم؟ ما چپ مذهبی نبودیم؛ اما میراثدار آن شده بودیم و گویا آخرین میراثدار آن هم بودیم. توهم آرمان آرمانگرایی که این روزها مدام در توصیف جنبش دانشجویی گفته میشود، از نظر من دروغ مصلحتاندیشانهای است که برای بزک کردن کمتجربگی و هیجانخواهی دانشجویان جوان کاربرد دارد. بگذارید داستان آرمانگرایی را از زاویه جدیدی ببینیم. هر جوانی در ۱۸ و ۱۹ سالگی تفاوتهایی با دوره نوجوانیاش پیدا میکند. در این سن جوان تمایل دارد بیشتر در عرصه عمومی باشد؛ یعنی با انسانهای پیرامون خود بیشتر تعامل کند تا بر آنها اثر بگذارد و توجهشان را جلب کند. روانشناسان معتقدند این تمایل، طبیعی و مفید است. جامعهشناسان هم معتقدند در این دوران انسان، اجتماعی شده و یاد میگیرد که چگونه با جامعه ارتباط برقرار کرده و جایگاه خود در جامعه را ارزیابی کند. بسیاری از فعالان جنبش دانشجویی که طبعاً سن و سالی میان ۱۹ تا ۲۵ سال دارند، برای ارضای همین کشش درونی به سوی کار سیاسی جذب میشوند. این مختص ما یا آن سالها نبود؛ همیشه و در همه جناحها و جریانهای دانشجویی همین بوده است. در سالهای ۷۶ و ۷۷، فعالیت سیاسی در دانشگاهها موجب ایجاد منزلت و وجههای خوشایند برای ما شده بود. عامه دانشجویان به دیده تحسین بر ما مینگریستند و ما هم از این شرایط لذت میبردیم. هر چه تندتر و احساساتیتر سخن میگفتیم، بیشتر منزلت مییافتیم. این حرف به این معنا نیست که ما هوادار آزادی نبودیم یا از اصلاحات عمیق حمایت نمیکردیم؛ اما اغلب ما برای اهدافمان بیشتر از حد معینی حاضر به پرداخت هزینه نبودیم. در این میان حادثه کوی دانشگاه یک نقطه عطف بود. این حادثه پیام روشنی به دانشجویان منتقل کرد که اگر میخواهید میل هویتیابی و رؤیت شدنتان ارضا شود، عرصه سیاست جای مناسبی نیست و به هزینههایش نمیارزد. به همین دلیل و بر خلاف تصور غالب، بعد از حادثه ۱۸ تیر اگر چه مشارکت سیاسی دانشجویان به شدت کاهش یافت، اما اقبال به تشکلهای هنری، صنفی، علمی و .... به مراتب بیشتر از گذشته شد. آرمان گرایی تخیلی ما برخاسته از شناخت و انتخاب درست نبود؛ شرایطی بود که به اقتضای سن و سال و بر اثر توهم در درک سرشت سیاست ایجاد شده بود. توهمهای سهگانه فوق باعث شد نه تنها جامعه از ماحصل فعالیت سیاسی دانشجویان بهره مناسبی نبرد؛ بلکه دانشجویانی هم که چند سال از بهترین سالهای عمرشان را صرف سیاست کردند، اکنون احساس کنند که آیا بهتر و مفیدتر از این نمیتوانستند جوانی کنند؟ بسیاری از آنها معتقدند اگر در آن دوران به جای تریبون آزاد و جنجال و لیست انتخاباتی بستن و .... بیشتر کتاب میخواندند، سفر میرفتند، رمان میخواندند، موسیقی میشنیدند و بیشتر درس میخواندند، امروز برای خود و جامعه مفیدتر بودند. چه کسی در گوش ما خواند آرمانگرایی یعنی امروز را بیهوده هدر دادن برای فردای مبهمی که معلوم نیست در ساختنش نقشی داشته باشیم؟ بر همین اساس نمیتوانم در کردار و گفتار کسانی که این روزها دانشجویان را دوباره به سوی رفتار سیاسی حرفهای سوق میدهند و در توانایی آنها اغراق میکنند، نیت خیرخواهانه و صادقانه بیابم. نگرانم نکند عدهای باز دنبال سوار شدن بر گرده دانشجویان صادق اما ساده هستند تا خود به مقصد «مصلحت» و «اعتدال» برسند. ضمن اینکه نباید بازخوانی تجربههای پیشین، به منزله انکار شجاعت و شهامت دانشجویانی قلمداد شود که در بهترین سالهای عمرشان گرفتار محکومیت و زندان و مهاجرت ناخواسته شدند و نیز موجب تطهیر کسانی شود که مسبب فضای سرکوب و بیعدالتی حاکم بر دوران ما هستند یا با آن مماشات میکنند. چه بسا فعلی شجاعانه و غبطهبرانگیز، بر اساس اندیشه و تصوری اشتباه صورت گیرد. |
نظرهای خوانندگان
لینک درست این است:
-- آق بهمن ، Dec 8, 2007 در ساعت 03:46 PMhttp://mokhaalef.blogfa.com/
تحلیل بسیار صحیح و شجاعانه ای بود.
-- ملیحه ، Dec 8, 2007 در ساعت 03:46 PMاز همان قديم ها گفته اند كه : بچه جان برو درست رو بخوان و در كار بزرگترها فضولي نكن تو را چه به كار سياست؟
-- افشين ، Dec 8, 2007 در ساعت 03:46 PMصادقانه بود و روراست گرچه با تمامش نمي توان موافق بود ولي جهت بحث درست است
-- siamak farid ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMبسیار از این تحلیل صادقانه لذت بردم
-- کیوان ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMسلام
-- ميم نقطه ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMگيرتون اوردم....
ماجراي قرصهاي ضد بارداري چي بود كه توي دفتر تحكيم علم صنعت پيدا شده بود؟؟
اتفاقاً یک روز قبل از اینکه این متن را بخوانم در وبلاگم پستی با عنوان دانشجویان؛اگر چشم از آسمان بر می داشتند نوشتم. خوشحالم که شما هم به عنوان عضو فعالی از دانشجویان سیاسی بر این موضوع صحه نهادید.
-- کریم ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMفکر می کنم سال 77 یات 78 بود که عبدالله نوری با بچه های انجمن چمران اهواز نشستی داشت، اونجا حرف خوبی زد، گفت: دانشجویی که در امور تحصیلی خودش کاهلی میکنه، مطالعه نداره بهتره که خودش رو درگیر فعالیت سیاسی نکنه، اولویت با تحصیله و...
بهرحال این دوره زمانی 76 تا80 یا بیشتر دوره عجیبی بود. بعد یکی دو سال دیگه رغبت دانشجوها کم شده بود. بچه های انجمن سر کلاسا نمی رفتن. اکثرا اونها مشروط می شدن . تو انتخابات کسی شرکت نمی کرد یا اگه شرکت می کردند معیار شده بود پیوند های قبیله ایی و محلی. به رغم وجود بچه های صادق و دوست داشتنی دفاتر انجمن هم شده بود پاتوق دلبران.
افسوس که ما صدای جامعه را نشنیدیم و جامعه هم صدای ما را نشنید
حیف از جوانانی مثل شما که باید در این گیرودار اینجوری صرف بشید.
ارزش شماها خیلی بیشتر از اینهاست.
بهتره تا بیش از این دیر نشده با تجربه ای که دارید راه بهتری برای ادامه زندگیتون پیدا کنید.
این مقاله میتونه خیلی خیلی اذهان جوونارو بیدار و روشن کنه.
لطفا هر کسی که این مقاله رو میخونه لینکشو برای هر کسی که میشناسه بفرسته.
امیدوارم ملت ما هر چه زودتر از این مراحل بگذره و با بیدار شدن و روشن شدن بیشتر از این ضرر و خسارت نبینه.
ما باید با یک دید کلی تری به گذشته خودمون نیگاه کنیم و همیشه از خودمون بپرسیم چه کاری برای ما مثبت و خوبه و چه کاری بیفایده و مضره.
جنگ 72 ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
خلق در بند هوا و هوس یکدگرند
از نظرتنگی هم در قفس یکدگرند
امیدوارم همه ما بیشتر قدر و ارزش خود و لحظه لحظه عمر خود و دیگران را بدانیم و به جای کشمکش و تضادهای بی نتیجه به فکر کاهش فقر و دیگر مشکلات مردم باشیم و کمتر دچار توهم شویم.
-- من ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMهمتونو دوست دارم
تحلیل شما از وضعیت انجمن اسلامی عمیق است. اما هر جنبشی شروعی دارد و هیچ چیزی از روز اول همگانی نیست. تقاضاهای این دانشجویان هم که چندان از اوضاع جهان بی اطلاع نیستند توهم نیست و تقاضاهایی کاملا مشخص است. همفکریای هم که بین این افراد وجود دارد را هم با وضعیت انجمنهای اسلامی مقایسه کرد. از طرف دیگر تلاش برای تغییر هم چیزی نیست که حرفهی عدهای خاص باشد. در اینکه مطالعه و سفر کردن دید انسان را وسیع میکند هم شکی نیست٬ ولی این با عبارتی مثل اینکه بگوییم بروید و جوانیتان را حرام کار سیاسی نکنید خیلی فرق دارد. میشود شخصا خیلی چیزها را فهمید و یاد گرفت ولی هیچ اثری هم در بهبود جامعه نگذاشت.
-- پیام ، Dec 9, 2007 در ساعت 03:46 PMاقای نیما نامداری تواب: من اهل فیلم نیستم ولی فیلم بمبی را با بچه ها لااقل بیش از 5 بار تماشا کرده ام که جمله ای بیادم مانده که برایتان تقل می کنم. یه بچه خرگوشی به نوزاد آهویی که تازه راه رفتن را یاد می گرفت گفت که " چرا تلو تلو می کنی" که مادرش برگشت و گفت که" اگر حرف درست حسابی برای گفتن نداری بهتره که اصلا چیزی نگی." الان هم شما اقای نامداری: اگر حرفی برای گفتن ندارید بهتره که خاموش باشید. این نوشته شما مضحک ترین و مایوس ترین توشته ای بود که در این سایت شاهدش بوده ام. اگر انسانها ارمانگرا نبودند به احتمال خیلی زیاد الان با چهار دست و پا راه می رفتند که یا حد اکثر در همان غار افلاطونی مانده بودند. اینهمه علم و تکنواو÷ی پیچیده فضا نوردی نتیجه آرمانگرایی یه معلم ناشناخته قرن نوزدهم روسی است که همیشه ارزو داشت که بتواند پرواز کند. با اینکه خودش حتی نتوانست تا ارتفاع مرغدانی دهی که معلم اش بود پرواز کند ولی ماها شاهد آرمانگرایی ایشان هستیم. اگر هم اینهمه نا امید و مایوس هستید لااقل این مرضتان را به دیگران سرایت ندهید.
-- سهند ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMحرف دل ما را زدی
-- نیم ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMیک دل سیر گریه کردم
-- HooMan ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMمن كاملا تحليل آقاي نامداري را درك ميكنم و با آن موافقم. من در همان سالها دانشجوي دانشگاه تهران بودم و بچه هاي سياسي واقعا اغلبشان همينطور بودند كه او گفته يعني آدمهاي عميقي نبودند روزنامه اي بودند از اينها كه روزي ده تا روزنامه مي خريدند و تمام دانسته هايشان از روزنامه و مجله بود.
-- حسام ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMمن حقيقتش نفهميدم ايرادي كه آقاي پيام گرفته چيست؟ ايشان ميگويد ما جنبش دانشجوئي نداريم شما مي گويئ جنبش چنين است و چنان است!
به نظر من دانشجوي زيرك و باهوش(!) در سن 18 سالگي وارد دانشگاه مي شه و براي اينكه در يكي از بهترين دانشگاهها پذيرفته شه نه يك سال بلكه بايد دست كم 4 سال وقت مناسب براي علم اندوزي كنار گذاشته باشه(يعني از14 سالگي)... به نظر من با فرضيه بالا اين نوجوان(نه هنوز جوان) بدون هيچ مطالعه در زمينه سياسي و ... اصلا نمي تونه آدم مناسبي براي فعاليتهاي سياسي باشه. من به خاطر همين هيچ وقت وارد تشكلهاي سياسي نشدم و هميشه براي هر حركتي (مثل انتخابات) كاملا محتاطانه حركت كردم. به نظر من اگه به جاي تشويق دانشجويان براي سياسي شدن بهشون فرصت مطالعه بديم سن 40 به بعد بهترين سن براي واكنشهاي سياسي مي شه. فكر كنم انقلاب بزرگترين ضربه اي بود كه ما از حركتهاي دانشجويي خورديم و تكرارش اصلا به صلاح مملكت ما نيست
-- فايزه ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMمن با اين تحليل موافقم
-- زينب ، Dec 10, 2007 در ساعت 03:46 PMاما صحت اين حرفها كاملا بستگي به ميزان وزن گوينده در جنبش دانشجوئي دارد. آقاي نامداري بايد توضيح مي دادند خودشان چه نقشي در جنبش داشته اند و آيا ميتوانند ايرادات خودشان را تعميم بدهند.
inayi ke gofti yani che
-- faramrz ، Dec 11, 2007 در ساعت 03:46 PMمن هم در آن سالها(75-79)دانشجوی بودم وعضو شورای مرکزی تنها تشکل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه آزاد تهران مرکز به نام کانون دانشجویان مسلمان،اما در دانشکده ما از میان حدود 6000 دانشجو فقط 30-40 نفر عضو کانون بودند که اکثراً هم غیر فعال. روز دوم خرداد 77 تنها 20 نفر به عنوان دانشجویان یک تشکل دانشگاه آزاد در مراسم دفتر تحکیم در پارک لاله شرکت کردیم.آن روزها روزنامه ها شده بودند لیدر دانشجوها یا دانشجوها شده بودند سمپات روزنامه ها . امروز وقتی اخبار وگزارشهای مربوط به تجمع دانشجوها را خواندم ،گریستم به خاطر همه این آرمانهایی که هنوز دست نیافتنی هستند
-- فریبا جعفری ، Dec 11, 2007 در ساعت 03:46 PMمطلب درست و جامع و مانعی است. از نیما متشکرم.
-- مهدی ، Dec 11, 2007 در ساعت 03:46 PMسلام
-- جواد طواف ، Dec 12, 2007 در ساعت 03:46 PMمن با نیما تا حد زیادی موافقم، خودم همین تجربه را در سالهای 70 تا 78 داشتم، یادم می آید ما به خاطر آستین کوتاه پوشیدن در انجمن اسلامی توبیخ می شدیم!... در توهم بودیم، فکر می کردیم ما مرکز عالم هستیم، و تمام عالم در اتاق انجمن خلاصه می شود!... و تحلیل ما کاملاً درست است، بقیه \"پیاده\" اند، و چیزی حالیشان نیست!
برای بار دوم سر میزنم و البته کمی هم دیر. حسام عزیز٬ قرار نیست که نظری که بنده اینجا میگذارم از خود متن بزرگتر باشد٬ و به همین دلیل شاید خیلی رسا نبوده باشد. من تعدادی از فرضهایی را که نوشته عمدتا بر آنها استوار است مورد تردید قرار دادم و این کار را فقط با یک جمله برای هر کدام کردم. برای مثال اینکه کی گفته که جنبش آن چیزی است که همه از همان اول در آن درگیر باشند. اگر به فرض یک صحبتی انتقاد کنید٬ دیگر لازم نیست خیلی فراتر بروید و در مورد نحوهی استدلال سخنی بگویید. ایشان میگویند جنبش دانشجویی اصلا نداریم٬ و این را بر مبنای برخی فروض استنتاج میکنند. من میگویم فروض اصلا الزام آور نیستند و واقعیت رنده را پیش چشم ایشان و شما میآورم. ممکن است به جنبش انتقاد کنیم٬ ولی اینکه اصلا بگوییم این اصلا وجودش هم زیر سوال است (پس این دستگیریها چیست؟!) قدری عجیب است.
-- پیام ، Dec 14, 2007 در ساعت 03:46 PMسلام... من دانشجوي سال سوم هستم... هيچ وقت به عنوان يه عضو فعال در هيچ جنبش دانشجويي و يا تشكلي سياسي-دانشجويي شركت نداشتم. اما تا حد زيادي به اين مسايل نزديك شدم... بايد بگم تا حد زيادي با مطالب اين مقاله موافقم و متاسفانه بايد بگم اين دقيقا همون چيزيه كه من به عينه در دانشگاهي كه درش تحصيل مي كنم مي بينم...
-- محمد عباسپور ، Dec 23, 2007 در ساعت 03:46 PM